ذوالجناح
ذوالْجَناح، بنابر مشهور، نام اسب حسین بن علی (ع) در واقعۀ کربلا. دربارۀ ذوالجناح در متون تاریخی چند روایت وجود دارد، ازجمله اینکه حضرت سیدالشهداء (ع)، در واقعۀ دشت طف، در سرزمین کربلا و روز عاشورا، سوار بر اسبی بود به نام ذوالجناح که بر پشت آن با اشقیا جنگید و مجروح شد و بر زمین افتاد؛ سپس این اسب بیسوار موی یال و پیشانی خود را به خون امام (ع) آغشته کرده، شیههزنان به گِرد خیمههای حرم دوید و همین امر، زنان را از شهادت امام (ع) آگاه کرد و نوحه و زاری زینب و ام کلثوم (ع) و دیگر بانوان را باعث شد (ابنبابویه، امالی ... ، 138؛ ابناعثم، 3/ 137؛ مجلسی، 44/ 321-322).
به گزارشی دیگر، ذوالجناح پس از شهادت صاحبش و بازگشت به جلو خیمهگاه، صیحهای کشید و آنقدر سر خود را به زمین زد تا جان داد (قمی، منتهی ... ، 1/ 545، قس: در کربلا ... ، 472). به روایتی دیگر، ظهر عاشورا، امام حسین (ع) سوار بر ذوالجناح وارد شریعۀ فرات شد، و آن حیوان به پیروی از مولایش، از نوشیدن آب امتناع کرد و بعد از شهادت امام نیز با لشکریان عمر سعد که درصدد اسارت او بودند، درگیر شده، پس از به هلاکت افکندن چند تن از آنان، از آن سرزمین دور شد و دیگر کسی او را ندید (مثلاً نک : کاشفی، 353؛ قمی، همان، 473؛ موسوی، 551؛ عاشورپور، 2/ 480).
اما معروفترین داستان دراینباره همان است که میان مردم رواج دارد و حکایت از آن دارد که حسین (ع) پیشتر، به همسر خویش، که در میان ایرانیان به بیبی شهربانو (ه م) معروف است، سفارش کرده بود که پس از شهادتش، برای گریز از چنگ اشقیا، بر ذوالجناح سوار شود و عنان بدو سپارد؛ شهربانو، که بنابر باور بسیاری از ایرانیان و براساس روایتی، دختر یزدگرد سوم، پادشاه ساسانی، بوده است (نک : مبرد، 1/ 311؛ ابنبابویه، عیون ... ، 2/ 128؛ قس: شهیدی، جعفر، 12-27؛ نیز نک : ه د، زینالعابدین (ع)، امام)، بدین وصیت عمل میکند و ذوالجناح نیز او را به سرزمین ری میرساند. روایت است که چون شهربانو خود را در خطر تعقیب دشمنان دید، میخواست بگوید یاهو مرا دریاب، که جای لفظ «یاهو»، عبارت «یاکوه» را بر زبان راند و در آن حال، کوه شکافته شد و او را به همراه ذوالجناح در دل خود جای داد؛ اما مشهور است که قطعهای از گوشۀ چادر وی لای سنگ گیر میکند و پس از آن، قرنها مردم برای تبرک بر آن دست میسایند. هماکنون نیز به باور مردم، جای پای این اسب بر درگاه حرم بیبی شهربانو در نزدیکی تهران، باقی است و از اینرو ست که در برخی مجالس تعزیه، ذوالجناح پس از شهادت امام (ع)، شهربانو را به مرزهای ایران میرساند و وظیفهاش در ایران، حفاظت از او و همراهی با او ست (برای آگاهی از تفصیل مطلب، نک : باستانی، 181-182؛ همایونی، 382؛ برای نمونههایی از باور مردم در این مورد، نک : ماسه، II/ 411-412؛ مونسالدوله، 92؛ عاشورپور، 2/ 481، 484؛ قس: ابنشهرآشوب، 4/ 58؛ برای نقد این نقل، نک : جعفریان، 445-446).
افسانهسازیها دربارۀ اسب امام حسین (ع) را باید ذیل جایگاهی که این حیوان در فرهنگ ایرانی دارد، درک و دریافت کرد؛ در اساطیر، افسانهها و نقشبرجستههای کهن ایرانی، توجه معنیداری به اسب دیده میشود؛ بهویژه به اسب بالدار (هینلز، 456-457) که در زبان عربی، همان ذوالجناح است و در داستان شهربانو نیز در افواه عام به بالدار بودن آن اشاره رفته است (برای نمونه، نک : مونسالدوله، 137).
دیگر اینکه اسب در فرهنگ ایرانی و بهویژه در اوستا، به دو صورت خوب و بد متجلی شده است؛ بدین معنا که هم نماد پلیدی است و هم نماد پاکی؛ اسب سفید نشان فرشتۀ «تیشتر» و اسب سیاه نیز نشان دیو «اَپوش» است. به تعبیر دیگر، اسب سیاه نماد مرگ، و اسب سفید نشان زندگی است (نک : 1/ 334؛ نوروزنامه، 76، 77). ماندگاری نامهای اسبهای اساطیری همانند شبرنگ بهزاد (اسب سیاوش)، رخش رستم، شبدیز خسرو پرویز و جز آنها در ذهن و زبان ایرانیان، نیز مؤید اهمیت موضوع است (نک : عاشورپور، 2/ 479). در فرهنگ تعزیه نیز اسب سفید نماد و نشانۀ مرگ و زندگی است؛ چنانکه وقتی اسب امام حسین (ع) ایشان را به میدان میبرد، به مفهوم مرگ است، و چون بازمیگردد، به مفهوم زندگی (همو، 2/ 482-483).
اینکه مراسم شبیهخوانی را برخی از مردم ایران ازجمله مردم دوان فارس، کتلی (= اسب؛ لهساییزاده، 131) و مردم میناب، کُتل (سعیدی، فرهنگ ... ، 731) مینامند، محل تأمل و نشان اهمیت این حیوان در باورهای مذهبی مربوط به عاشورا و امام حسین (ع) است. ذوالجناح در اخبار مقاتل (یاحقی، 378)، در تعزیهها و شبیهخوانیها و دستههای عزاداری در دهۀ اول محرم و بهویژه ظهر عاشورا، نقش مهمی برعهده دارد و جزء جدانشدنی مراسم عزاداری و شبیهخوانی است (دبیرینژاد، 142؛ شهیدی، عنایتالله، 418؛ بهروزی، 242).
گزارشهای جهانگردانی که در گذشته به مناسبتهای گوناگون به ایران آمدهاند، حاکی از آن است که استفاده از اسب، در نمایشهای مذهبی، به عنوان مرکوب اهل بیت (ع) در واقعۀ کربلا، سنتی بسیار ریشهدار و دیرین بوده است (برای نمونه، نک : تاورنیه، 412-414).
امروزه نیز همهساله در روز عاشورا، در بسیاری از مناطق ایران، اسبی سفید و حتیالامکان خوشاندام را برگزیده، با رنگ قرمز که نشانۀ خون باشد، سر و روی او را میآرایند و پارچههایی بر روی آن میاندازند، و یک شمشیر قدیمی و یک سپر بر آن میآویزند و چند چوب نوکتیز را، که نماد تیرهای اشقیا ست، به بدن آن وصل میکنند و بیشتر یک جفت چکمه را نیز در نزدیک رکاب میآویزند تا کسانی که پول نذری دارند، درون آن بریزند (شهیدی، عنایتالله، همانجا؛ دانای علمی، 254؛ لهساییزاده، 132؛ پورکریم، 92). این اسب را پس از تزیین، همراه دستهای در خیابانها و محلات و کوچههای روستاها میگردانند و مردم محل نیز پولی انفاق میکنند که هزینۀ مخارج راهاندازی دسته و احیاناً خیرات میشود (همو، 93؛ شریعتزاده، 309؛ برای گزارشهای قدیمیتر، نک : ماسه، I/ 134).
در بسیاری مناطق، جلو ذوالجناح گروهی از اطفال را روانه میکنند تا شبیه فرزندان خردسال منسوب به امام حسین (ع) را ساخته باشند (نک : پورکریم، همانجا). معمولاً در اینگونه مراسم، شبیه حضرت سکینه (ع)، دختر امام حسین (ع)، را نوجوان سیاهپوشی اجرا میکند و به دنبال ذوالجناح میدود و غالباً نوحهای اینچنین میخواند که: ای ذوالجناح خونی کو باب تاجدارم/ برگو به من که چون شد باب بزرگوارم (لهساییزاده، همانجا؛ برای اشعـار دیگر، نک : همایونـی، 488، 634- 635؛ عرفـان، 75، 398، 406-407).
در جزیرۀ کیش نیز در مراسمی که بومیان به آن ذوالجناح میگویند، بعد از مقتلخوانی روحانی و پایین آمدن او از منبر، نوحهخوان با گرفتن پرچم در دستش و راه رفتن در حسینیه، این عبارت را میخواند: ذوالجناح اقبل من المیدان خالی واویلا ... (مختارپور، 501). اصولاً در نوحهها و مرثیهها و اشعار عاشورایی، ذوالجناح از واژههای محوری است که بر سوزناکی مرثیه میافزاید (برای نمونه، نک : همو، 497؛ سعیدی، همان، 376، سوگوارهها ... ، 108، رخش ... ، 1/ 40).
در برخی مناطق ایران اسب ذوالجناح را نیز در تعزیه سیاهپوش میکنند و بر روی آن دو کبوتر سفید واقعی که بالهایشان را به رنگ خون درآوردهاند، میبندند تا برای مردم این باور را ایجاد کند که این دو کبوتر همان پرندگانی هستند که بنا به روایات، روز عاشورا از فرط حزن و غصه، و برای آنکه از چکیده شدن خون امام حسین (ع) بر روی زمین جلوگیری کنند، خود را به خون امام آغشتهاند و نیز خبر شهادت حسین (ع) و یارانش را به شهرهای مقدس بردهاند (شریعتزاده، 282؛ لهساییزاده، ماسه، همانجاها؛ برای تأویلی دیگر از این امر، نک : عاشورپور، 2/ 485).
در مناطقی از ایران، ذوالجناح را با زینی واژگون میآرایند و جمعی را به دنبال آن راه میاندازند، درحالیکه این شعر را میخوانند: زینت چرا وارون است؟ چشمت چرا گریون است؟ یالت چرا خونین است؟ ... (آیینهنگینی، 240). در منابع شبهتاریخی، از واژگونی زین ذوالجناح سخن رفته است و بنابراین، این رسم بیمنشأی نیست (برای نمونه، نک : قمی، در کربلا، 473).
این دستهگردانیها و اعمال نمایشی بود که سرانجام به سنت تعزیه و شبیهخوانی منتهی شد (نک : دبا، 15/ 594). البته بسیاری از محققان برای تعزیه پیشینهای بسیار دیرینتر قائلاند و بر این عقیدهاند که این آیین، بازماندۀ سنت نمایش واقعۀ «مصائب میترا» در میان ایرانیان مهرپرست، و یادگار زریران، و یا برگزاری آیین سیاوشان و مراسم سوگواری سالمرگ سیاوش در بخارا ست (نک : رضوانی، 167؛ سعیدی، فرهنگ، 373؛ دبا، 15/ 593- 608).
دربارۀ داستان و نمایش و شبیهسازی ذوالجناح نیز به دلیل برخی همسانیها بین وقایع زندگی سیاوش و امام حسین (ع) و بهویژه مشابهتهای اسب سیاوش و ذوالجناح، میتوان از این تأثیر و تأثر، با قاطعیت بیشتری سخن گفت. مثلاً به روایت فردوسی در شاهنامه میتوان اشاره کرد که سیاوش پیش از کشته شدن، با اسب سیاهرنگ خود وداع میکند: چنین گفت شبرنگ بهزاد را/ که فرمان مبر زین سپس باد را/ / همی باش بر کوه و در مرغزار/ چو کیخسرو آید تو را خواستار/ / ورا بارگی باش و گیتی بکوب/ ز دشمن زمین را به نعلت بروب (3/ 209). امام حسین (ع) نیز با ذوالجناح گفتوگو و خداحافظی میکند و آن را روانۀ خیمهگاه میسازد. در گنجینة الاسرار، این مکالمۀ امام حسین (ع) با ذوالجناح چنین گزارش شده است: پا نهاد از روی همت در رکاب/ کرد با اسب از سر شفقت خطاب/ / کای سبکپر ذوالجناح تیزتک/ گرد نعلت سرمۀ چشم ملک/ / ... / / تو بُراق آسمانپیمای من/ روز عاشورا شب اسرای من/ / ... (عمان، 93-94).
همچنین شبرنگ، اسب سیاوش، بعد از کشته شدن او، همسرش فرنگیس را به مرزهای ایران میرساند (فردوسی، 3/ 211-212)؛ و چنانکه گفته شد، ذوالجناح نیز در نمایش تعزیه پس از شهادت امام، شهربانو را به شهر ری منتقل میکند. به هر روی، در تعزیه همچون آیینهای دیگر عزاداری، ذوالجناح حضوری چشمگیر دارد و جهانگردان، در دورههای گذشته، از آن خبر دادهاند (برای نمونه، نک : ماسه، I/ 133-134).
در نمایش تعزیه، آمدن ذوالجناح بر نعش سیدالشهداء (ع) از بخشهای اصلی و غیرقابل حذف است (نک : شهیدی، عنایتالله، 418؛ همایونی، 381). در شبیهخوانی، این حیوان از چنان تشخص و جایگاه رفیعی برخوردار است که همچون اسبهای اساطیری ایرانی، با او در قالب اشعار و مرثیه و زبان حال، مخاطبه و مکالمه میشود؛ برای نمونه، حضرت سکینه (ع) خطاب به ذوالجناح میگوید: بیا ای ذوالجناح رو مبارک/ بخوانم بر تو یاسین و تبارک/ / که از جنگ عدو محفوظ مانی/ ز میدان بیحسین من نیایی ... (عرفان، 426؛ برای نمونههای دیگر، نک : کاشفی، 282). حتى دربارۀ سرنوشت یاران امام حسین (ع) نیز از او پرسش میشود (برای نمونه، نک : سعیدی، همان، 376). اصولاً ذوالجناح از شخصیتهای پربسامد در اشعار تعزیه و عزاداریها به شمار میآید (برای نمونه، نک : همایونی، 488، 634- 635؛ عرفان، 398، 407؛ هنری، 183).
نقاشیهای قهوهخانهای و نگارههای برجایمانده از گذشته نیز حکایت از آن دارد که در تصویر و ترسیم واقعۀ عاشورا، نگارگران و نقاشان هم توجه ویژهای به صحنۀ بازگشت بیسوار ذوالجناح از میدان جنگ داشتهاند و به نوشتۀ برخی از پژوهشگران، گاه نقاشیهای بدیع و ماندگاری در این باره آفریدهاند (برای نمونه، نک : بلوکباشی، 106، 114؛ گدار، 347). ازجمله نقاشی معروف فرشچیان که ذوالجناح در کانون آن قرار دارد و پوسترهای بسیار زیادی از آن تاکنون چاپ و منتشر شده است و میتوان گفت بخشی از خاطرۀ جمعی ایرانیان در دهههای اخیر از نشانههای تصویری واقعۀ عاشورا ست.
برخی از مؤمنان چنان به این اسب باور داشتهاند که همهساله برای او نذورات مختلفی میکردهاند؛ برای نمونه، کسانی که فرزندشان مریض میشد و از درمان و دارو ناامید میشدند، نذر میکردند که بچۀ خویش را در دهۀ اول محرم، سیاه بپوشانند و در روز عاشورا، سوار ذوالجناح نمایند و آن نذر تا 7 سال ادامه مییافت. گاه نیز مبالغی نذر میشد که به راهنمای ذوالجناح میدادند، یا درون وسایلی که از ذوالجناح آویزان کرده بودند، میریختند. افرادی هم که خواهان فرزند پسر بودند، در این ایام به شرحی که گذشت، چیزی نذر این اسب میکردند. همچنین برای بازشدن بخت پسرها و دخترها، افراد خانواده براساس اعتقاد خود، مقداری از گِل پای ذوالجناح را برمیداشتند و اندکی به خورد ایشان میدادند (دانای علمی، 256). میزان اعتقاد مردم نسبت به ذوالجناح را میتوان از سوگندهایی که به او ادا میشود، دریافت؛ ازجمله: «به ذوالجناح قسم» و «به صاحب ذوالجناح قسم» (نک : خلعتبری، 107).
ذوالجناح در تأویلات عرفانی مرثیهسرایان صوفیمشرب نیز بازتاب داشته و نماد عقل است. در منظومۀ زبدة الاسرار، پس از فصلی که در تعریف ذوالجناح اختصاص یافته (نک : صفیعلیشاه، 37- 38)، حضرت سیدالشهداء (ع) به «عشق» تأویل شده که سوار و مسلط بر مرکب عقل است: بار دیگر ذوالجناح تیزپی/ راه میدان بلا را کرد طی/ / قصد ما در این بیان از ذوالجناح/ عقل باشد گر تو دانی اصطلاح/ / گرچه عقل از عشق دور است آشکار/ عشق بر عقلست در معنی، سوار (همو، 160؛ نیز نک : عمان، 92- 95).
واژۀ ذوالجناح وارد ضربالمثلهای فارسی نیز شده است که بیشتر جنبۀ تمثیلی و تشبیهی دارد، مانند «مادیان، ذوالجناح نمیشود، بدچشم داماد پدر» (ذوالفقاری، 2/ 1572)، و یا: «مثل ذوالجناح تعزیه» (همو، 2/ 1617).
مآخذ
آیینهنگینی، ولیالله، نگین سبز کرمان، کرمان، 1382 ش؛ ابناعثم کوفی، احمد، الفتوح، بیروت، 1406 ق/ 1986 م؛ ابنبابویه، محمد، امالی، به کوشش حسین اعلمی، بیروت، 1400 ق/ 1980 م؛ همو، عیون اخبار الرضا (ع)، به کوشش مهدی حسینی لاجوردی، قم، 1379 ق؛ ابنشهرآشوب، محمد، مناقب آل ابیطالب، به کوشش هاشم رسولی محلاتی، قم، انتشارات علامه؛ اوستا، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1370 ش؛ باستانی پاریزی، محمدابراهیم، خاتون هفتقلعه، تهران، 1363 ش؛ بلوکباشی، علی، قهوهخانههای ایران، تهران، 1375 ش؛ بهروزی، محمدجواد، کازرون شهر سبز، شیراز، 1389 ش؛ پورکریم، هوشنگ، الاشت، تهران، وزارت فرهنگ و هنر؛ تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، به کوشش حمید شیرانی، تهران، کتابخانۀ سنایی؛ جعفریان، رسول، تأملی در نهضت عاشورا، تهران، 1388 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ دانای علمی، جهانگیر، فرهنگ عامۀ مردم تنکابن، تهران، 1389 ش؛ دبا؛ دبیرینژاد، رضا، «نگاهی به رقص حجله در بندرعباس»، مجموعه مقالات سومین همایش محرم و فرهنگ مردم ایران، تهران، 1383 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رضوانی، مجید، «پیدایش نمایش و رقص در ایران»، ترجمۀ منیره عراقیزاده، خاستگاه اجتماعی هنرها، تهران، 1357 ش؛ سعیدی، سهراب، رخش بیسوار: ادبیات عاشورایی مردم هرمزگان، قم، 1387 ش؛ همو، سوگوارهها، میناب، 1388 ش؛ همو، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شهیدی، جعفـر، زندگانـی علـی بـن الحسیـن (ع)، تهـران، 1374 ش؛ شهیـدی، عنـایتالله، پژوهشی در تعزیه و تعزیهخوانی، تهران، 1380 ش؛ صفیعلیشاه، محمدحسن، زبدة الاسرار، تهران، دنیای کتاب؛ عاشورپور، صادق، نمایشهای ایرانی، تهران، 1389 ش؛ عرفان، حیدر، تعزیه در استان بوشهر، شیراز، 1379 ش؛ عمان سامانی، نورالله، گنجینة الاسرار، اصفهان، 1362 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش اسمیرنوا، مسکو، 1965 م؛ قمی، عباس، در کربلا چه گذشت؟ (ترجمۀ نفس المهموم)، ترجمۀ محمدباقر کمرهای، قم، 1375 ش؛ همو، منتهی الآمال، بیروت، 1414 ق/ 1994 م؛ کاشفی، حسین، روضة الشهداء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1334 ش؛ لهساییزاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، شیراز، 1370 ش؛ مبرد، محمد، الکامل، بیروت، مکتبةالمعارف؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، 1403 ق/ 1983 م؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ موسوی گرمارودی، محمدصادق و دیگران، فرهنگ عاشورا، تهران، 1384 ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش علی حصوری، تهران، 1379 ش؛ همایونی، صادق، تعزیه در ایران، شیراز، 1380 ش؛ هنری، مرتضى، تعزیه در خور، تهران، 1354 ش؛ هینلز، جان راسل، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ محمدحسین باجلان فرخی، تهران، 1383 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران، 1386 ش؛ نیز: