دیو
دیو، عنوان بعضی از خدایان اساطیری و کهن قوم آریا، که با دگرگونی به موجوداتی اهریمنی، در پیکر انسان و حیوان بلندقامت، تنومند و ترسناک به حماسهها و داستانها راه یافتهاند.
واژهشناسی
دیو در زبان اوستایی daēva- به معنای «دیو» (بارتولمه، 667)، و در زبان سنسکریت devá- به معنای «خدا» (همو، 670) آمده است. این واژه در فارسی باستان daivā- (کنت، 188 b)، و در فارسی میانه یعنی پهلوی اشکانی و ساسانی به صورت dēw (بویس، 39؛ نیبرگ، II/ 62) به کار رفته است. دیو در زبان سغدی به صورت δēw (قریب، فرهنگ ... ، 150)، و در متون پهلوی با هُزوارش ŠDYA (مکنزی، 26) نوشته شده است. شاید واژۀ šēt که در زبانهای کردی، گورانی، لری و لکی به معنای «دیو» و «دیوانه» است، با این هزوارش در پیوند باشد. دیو در کوشنامه (ایرانشاه، 656) و رحلۀ ابنبطوطه (2/ 305) به گونۀ «دِو» (dew / dev) به ترتیب در واژههای «ارندو/ اریدو» و «باسدو و رامدو» آمده است.
واژۀ دیو در معنای امروزی آن در کردی و گورانی به صورت dēw، و در لـری و لکی به شکل dēv (جمع: dēval) کاربرد دارد (نک : مشکور، 170؛ کیا، 402-403) و در زبان فارسی، dēv / dīv بهکار میرود (هرن، 133، شم 598)؛ همچنین در فرهنگ گفتاری مردم به صورت «دیب» کاربرد دارد (انجوی، قصهها ... ، 1/ 291).
در اوستای نو و متون پهلوی واژۀ «دیواندیو» (وندیداد، 19: 43؛ دینکرد هفتم، 2: 43) و «دیو» (دینکرد، II/ 530-531) به جای «اهریمن»، و در شاهنامه به معنای اهریمن (نک : فردوسی، 2/ 4) و آفریدههای اهریمنی یعنی دیو سپید (همو، 2/ 15)، اکوان دیو (همو، 3/ 291) و مردم بد (همو، 3/ 296)، و نیز در پرداختهای بلاغی، ادبی و جز آنها به کار رفته است.
در برخی از ترجمهها و تفسیرهای کهن قرآن کریم، از واژۀ دیو برای «شیطان» (بقره/ 2/ 36؛ ترجمه ... ، 1/ 47، 114؛ میبدی، 1/ 142، 149)، «ابلیس» (ترجمه، 3/ 586، 4/ 879)، «خناس»، «جن»، «طاغوت»، «عفریت»، «غرور» و «مارج» (رجایی، 274؛ فرهنگ ... ، 53، 64؛ مجتبوی، 152) استفاده شده است. شاید در ترجمۀ کتاب هزارافسان پهلوی به الف لیلة و لیلۀ عربی (نک : تفضلی، تاریخ ... ، 297- 299)، واژۀ دیو به «جن، عفریت و غول» برگردانده شده باشد. مثلاً در افسانۀ «ماهیگیر و خُم سلیمانی» واژۀ دیو آمده (انجوی، همان، 2/ 4-11؛ میهندوست، سنتشکن، 41-44)، اما در روایتی از این افسانه در هزارویکشب، به جای دیو، واژههای «جن و عفریت» به کار رفته است (1/ 23-27).
ثعالبی در غرر اخبار ملوک الفرس برای دیو از واژههای «شیطان، عفریت و ابلیس» استفاده کرده (ص 6-12، 156، 349)، و بنداری در ترجمۀ شاهنامۀ فردوسی، دیو سپید را به ملکالجن، و اکوان دیو را به اکوانالجنی برگردانده است (نک : فردوسی، الشاهنامه، 1/ 113، 235). ناصر خسرو (ص 137) دیو را به جای «غول» به کار برده است. در عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات قزوینی (د 682 ق/ 1283 م) از «دیو» در شرح و توصیف غول و جن استفاده شده است (ص 385-393). این رویکرد در قصۀ امیرالمؤمنین حمزه (ص 266-267) و برخی از افسانهها (نک : عسکریعالم، افسانهها ... ، 57، 422) نیز دیده میشود.
در بسیاری از متون و داستانهای رایج میان مردم، به جای دیو از واژههای همپوشان آن استفاده شده، که به این نمونهها میتوان اشاره کرد: «اهریمن» (هراتی، 26؛ هفتلشکر، 82)، «غول» (خواجو، 1/ 45؛ عسکریعالم، همانجا)، «عفریت» (جیحونآبادی، 191؛ هفتلشکر، 172)، «عفریته: مادر نرهدیو» (نقیبالممالک، امیرارسلان، 419، 425؛ عسکریعالم، همان، 273، 422)، «جن» ( الف لیلة ... ، 1/ 10- 18؛ قصه ... ، همانجا)، «نسناس» (عسکریعالم، همان، 422)، «زنگی» (مختاری، 840، 841؛ خواجو، 1/ 56)، و ترکیبهای «عفریتدیو» و «دیو عفریته» (عسکریعالم، همان، 105، 112)، نیز «اژدها» (خواجو، 2/ 4، 193؛ طومار شاهنامه ... ، 2/ 726)، و «پتیاره» (فردوسی، 6/ 77؛ راجی، 1/ 83؛ هفتلشکر، 64). البته در برخی از متون و داستانها بین دیو و واژههای همپوشان آن تفاوتهای آشکاری وجود دارد (نک : خواجو، 2/ 73-77؛ نقیبالممالک، همان، 423-425، 572؛ انجوی، مردم و فردوسی، 154- 159؛ عسکریعالم، همان، 536).
در متون سغدی نیز رویکرد مثبتی به واژۀ دیو دیده میشود (نک : زرشناس، 140-146). نام فرمانروای سغد «دیواشتیچ» (قریب، فرهنگ، 150) و نام دهقان سمرقند، در اوایل دورۀ اسلامی، «دیواشنج»/ دیواشتی/ دیوشتی بوده است (طبری، 7/ 10؛ ابناثیر، 5/ 109-110).
در دوران صفویه، به نامهای سردارانی با عنوان «دیوسلطان» (اسکندربیک، 1/ 78، 490؛ بدلیسی، 532؛ خورشاه، 17) برمیخوریم؛ این لقب، یادآور لقب «دیوِ دستان» و «دیوِ سپید»، دو تن از سرداران مازندرانی (ایرانشاه، 656)، و اصطلاح «دیوسوار» (احتمالاً فرمانده سواران) در تاریخ بیهقی (1/ 43) است. همچنین، در این دوره نامهای «مجدالملک دیوشاهی» (منهاج، 1/ 367) و «ملاباقر دیوسفید اصفهانی» (رستمالحکما، 104) دیده میشود. در تاریخ مازندران (نک : گیلانی، 88-100) از برخی بزرگان روزگار صفویه به نامهای «آقا الونددیو، آقا لهراسفدیو» و جز آنها یاد شده است. شاعری از اهالی طبس به «مولانادیو» (یوستی، 85 b) نامبردار بوده است. امروزه نیز نام خانوادگی «دیوسالار»، و روستاهایی با نام «دیوکُلا» و «دیوشل» وجود دارد (نک : لغتنامه، ذیل واژهها) که بازماندۀ دوران پیشازردشتی، و نشانگر کاربرد مثبت واژۀ دیو در آن زمان است. رویکرد مثبت دیگر به دیو در واژۀ «دیودار» (دارِ دیو = صنوبر) (ابنسینا، 1/ 475؛ خطابی، 161، به نقل از ابنبیطار) باقی مانده است.
در زبان فارسی، ترکیبات فراوانی با واژۀ دیو وجود دارد: دیوآلبالو (آلبالوی وحشی)، دیوباد (گردباد)، دیوباف (دیبا)، دیوپا (عنکبوت بزرگ/ شبدر)، دیوجامه (جامۀ پوستین)، دیوچه (زالو/ بید)، دیودل (شجاع)، دیورخش (نوایی در موسیقی)، دیورود (نام روستایی/ رودی)، دیوفرسا (آبله)، دیوگندم (گندم دوقلو)، دیولاخ (خانۀ دیوان)، دیومردم (نسناس/ دوالپای)، دیوه (کرم ابریشم) (نک : لغتنامه؛ معین، 2/ 1598-1602؛ عفیفی، 2/ 102-106). همچنین، واژۀ دیو و شخصیت او در برخی از مثلها به کار رفته است: دیو از خدا خشنود نباشد؛ دیو آزموده به از مردم ناآزموده (دهخدا، 2/ 851-852؛ ذوالفقاری، 1/ 1064، 1065).
از خدایی تا دیوی
در گاتها، دیوانْ خدایان کهن آریاییاند که مردم ایران آنها را میپرستیدند (29: 2-4). در روزگار زردشت، دیوپرستی رواج داشته است و او از دیوان و دیوپرستان دوری میکند (همان، 46: 1-4). زردشت دیوان را از درجۀ خدایی پایین میآورد و به دیوانی از تبار اهریمن (همان، 32: 4-5) دگرگون میکند (کریستنسن، 5-6؛ آموزگار، 339- 349؛ مولایی، 703- 710). در اوستای نو، مبارزه با دیوپرستی به شدت رواج دارد (یسنا، سرآغاز: 7، نیز 71: 5).
اگرچه آیین رسمی زردشتی تمام تلاش خود را برای زدودن قداست از چهرۀ اهریمن (دیواندیو) به کار برده است، اما نشانههایی از این قداست و دفاع از خدایان کهن در آثاری به زبان پهلوی، مانند وزیدگیهای زادسپرم (3: 1-2)، «شِکندگمانی ویچار» (گزارش گمـانشکن) (4: 63-80؛ نیـز نک : هـدایت، 7)، و دادستـان دینـی (38: 16-20) دیده میشود. بازتاب نگرش دفاع از ابلیس در میان عارفان مسلمان ایرانی همچون حلاج (ص 56، بند 1-2)، سنایی (ص 871) و عینالقضات همدانی (ص 186-187) نیز دیده میشود (نک : اکبری، درآمدی ... ، 69-73). ویژگی کافرکیشی دیوان در ادبیات پس از اسلام نیز به چشم میخورد (نک : شاملو، حرف «ت»، دفتر اول، ص 389).
در یکی از دستنوشتههای تفسیری زردشتیان برپایۀ زند اوستا، اهریمن (ه م) ایمان میآورد و رستگار میشود ( نیرنگ ... ، 100-101). در آیین یزیدیه نیز شیطان (ه م) در نهایت مورد عفو پروردگار قرار میگیرد و به بهشت بازمیگردد (تونجی، 135). در برخی از داستانهای مربوط به سلیمان (ه م)، دیوان کافر با یاری رستم ایمان میآورند (نک : زرینقبانامه، 394، 487). همچنین، در علینامه (ربیع، 20، 23) و حق الحقایق یا شاهنامۀ حقیقت (جیحونآبادی، 77، 195) دشمنان اسلام، «دیو» خوانده میشوند. در تازیاننامۀ پارسی (خلاصۀ خاوراننامه) (نک : ابنحسام، 188-195) دیوان کوه بلور، کافرانیاند که حضرت امیر (ع) به جنگ آنان میرود؛ در حملۀ حیدری (نک : راجی، 1/ 82-86)، دیوی کافر در حضور پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) ایمان میآورد. در هفتلشکر، دیوانْ کافر و بتپرستاند و به دست سام، مسلمان میشوند (ص 114).
دیوان در داستانهای گفتاری، «زندیق» و «کافر» خوانده میشوند (شاملو، همانجا). در برخی از روایتها، دیوان کافرکیشی را رها میکنند و مسلمان میشوند (هفتلشکر، روایت الفت، گ 295 ب؛ اسکندرنامه، منسوب ... ، 445). در شماری از داستانها، دیوها مسلماناند و سلام را پاسخ میدهند (انجوی، قصهها، 1/ 307)؛ در برخی دیگر، از ندای «یاعلی» بهره میبرند که نشان از شیعه بودن آنها دارد (همان، 1/ 293).
گَنْدَرْوْ، از خدایان کهن آریایی، از نمونههای کامل تبدیل خدایان به دیوها ست. او در ریگودا (ص 164) به عنوان «خدای خورشید» باقی مانده، اما در یشتها (15: 28) موجودی اهریمنی است. در دینکرد هفتم (مقدمه: 32) و مینوی خرد (26: 50)، شخصیت دیوی گندرو با نسبت «دیو» به او ثابت میشود. این دیو در روایت پهلوی (ص 30)، داستان گرشاسب ... (ص 143-144) و متون فارسی زردشتی (داراب، 1/ 62)، در برابر گرشاسب و در شاهنامه (فردوسی، 5/ 347)، در برابر سام قرار میگیرد. گندرو در گرشاسبنامه (اسدی، 280-281) با نام منهراسدیو، و در سامنامه، در هستی نهنکالدیو (خواجو، 1/ 301 بب ) و در پیکر انسانی غولپیکر (همو، 2/ 275-285) پدیدار میگردد. این دیو در حملۀ حیدری (نک : راجی، همانجا) با عمری چندینهزارساله در برابر پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) قرار میگیرد. آمیختگی با اساطیر سامی، گندرو را با عوج بن عنق غولپیکر (سفر تثنیه، 3: 11) همسان، و او را به شخصیتی انسانی دگرگون میسازد (بلعمی، 343) و سرانجام در شاهنامه (فردوسی، 1/ 78) به عنوان پیشکار ضحاک شناخته میشود؛ به سبب گوهر خداییاش از سرنوشت وی اطلاعی در دست نیست.
در شاهنامه و منظومههای پهلوانی، نبرد با دیوان رنگ حماسی دارد و نشانههای آیینی آن کمرنگ است؛ هر چند، دیو سپید میتواند بازماندهای از خدایان کهن آریایی باشد (نولدکه، 411-417). دیو سپید شناختهشدهترین دیو در اساطیر، حماسهها و داستانهای ایرانی است و عمری به درازای تاریخ اساطیری ایران دارد. در داستان دیوان مازندران، در اوستا (یسنا، 27: 1؛ یشتها، 11: 12-13) و دینکرد (II/ 813-815؛ مزداپور، «ضحاک ... »، 642-645) و نیز در روایت سغدی داستان رستم (نک : قریب، مطالعات ... ، 191-192)، نامی از این دیو به میان نیامده است. در برخی از روایتهای گفتاری، سخن از دیو سپیدی است که پردۀ گوشش در اثر سیلی شَمِ سوار ــ نیای گرشاسب ــ پاره شده است و حلقۀ بردگی شم را در گوش دارد (صداقتنژاد، 158؛ انجوی، مردم و فردوسی، 59). در روایتی دیگر، وی در زمان منوچهر زندگی میکند و با او پیمان صلح میبندد (همو، مردم و قهرمانان ... ، 73). در روزگار کاووس، دیوسپید به عنوان بزرگترین دیو مازندران شناخته میشود (همو، مردم و فردوسی، همانجا).
بنابر گزارش شاهنامه (فردوسی، 2/ 42) و طومار نقالی شاهنامه (ص 441)، این دیو، پیکری سیاه و مویی چون برف/ سپید دارد و ازاینرو، دیو سپید خوانده میشود. اما در کوشنامه (نک : ایرانشاه، 656) تأکید بر رنگ سفید این دیو است و تقریباً در تمام نگارههای شاهنامۀ بایسنقری، شاهنامۀ شاه طهماسبی و شاهنامۀ ابراهیم سلطان، با پیکر سپید تصویر شده است. در هفتلشکر (ص 172) با تن سپید و خالهای سیاه/ خاکستری توصیف شده است؛ همچنین، ارقشدیب در افسانههای رایج میان مردم، خالهای سفید و سیاه دارد (شاملو، حرف «الف»، دفتر اول، ص 234-235).
در داستانهای اسکندر، بهرام شاه، شاهزاده جمشید (عسکریعالم، افسانهها، 611) و سیاو (حقی، 1/ 69 بب ) نشانههایی از زندگانی جاودان، خوی خدایی، قداست و نیکچهری دیو سپید باقی مانده است. گذشته از خدایان راندهشده، انسانهای کافرکیش، مردان همجنسباز و زنان روسپی ( کتاب سوم ... ، 1/ 40-41؛ شایست ناشایست، 17: 7)، کسانی هم که ایستاده ادرار میکنند و منی خود را تباه میسازند (دینکرد، II/ 808)، در شمار دیوان قرار میگیرند.
دیوان و طبیعت
ترس از طبیعت و عدم شناخت آن سبب شده است که انسان هر عنصر ویرانگر طبیعت و هر بلای طبیعی را به دیوی نسبت دهد؛ مثلاً خشکسالی را به دیوی به نام اَپوش نسبت میدهد (یشتها، 8: 20-33) که دستیارانی هم دارد (بندهش، 56، 122)؛ دیو زمستان (وندیداد، 4: 49) و بارانهای شدید (روایت، 58) نیز از این گروهاند. داستان دیو خشکسالی (اپوش) از کهنترین نمونههای داستانی و حماسی نبرد دیوان و ایزدان است (یشتها، 8: 20-33) که بازتاب گستردهای در فرهنگ گفتاری مردم داشته است. نزدیکترین داستان به روایت اوستایی، داستان فرشتۀ وارو (= باران) و دیو حُشکی (= زمین، خشک) از غرب ایران است (عسکریعالم، افسانهها، 381-383). نرهدیو هفتسر (همو، ادبیات ... ، 226) و دیوهای دَنگال و مَنگال (همو، افسانهها، 101-112) نیز از دیگر دیوهای خشکسالیاند (نیز نک : ه د، بارانخواهی).
دیوان و ویژگیهای انسانی
در اندیشۀ مزدیسنایی، تمام ویژگیهای اهریمنی و زشت انسان که فراتر و فروتر از حد میانهاند، «دیو» به شمار میروند. هر یک از ویژگیهای خشم، شهوت، خواب، آز، دروغ و جز اینها «دیو»، آفریدۀ اهریمن، و دشمن اهورهمزدا، ایزدان و انسانها به شمار میروند (یسنا، 9: 5، 16: 8، 57: 9-10). فهرستی از این دیوان در بندهش (ص 119-122) آمده است؛ برجستهترین آنها، دیوهای دهگانۀ «آز، نیاز، خشم، رشک، ننگ، وَرَن (شهوت)، کین، بوشاسب (خواب اهریمنی)، بیدینی و دُشیادی (غیبت)» هستند («یادگار ... »، بند 30؛ داراب، 2/ 66؛ فردوسی، 7/ 290-292؛ ایرانشاه، 380). در ادبیات فارسی نیز برای بیان ویژگیهای منفی انسان مانند عشق سرکش، آز، حرص، نفْس، شهوت، خشم و جز اینها، تعبیر «دیو» به کار رفته است (نک : لغتنامه).
دیوان و مهاجمان
در متون کهن، دشمنان و مهاجمان ایران (یسنا، 9: 15؛ یشتها، 1: 29، 19: 80-81)، انسانهای غولپیکر مازندرانی (دینکرد، II/ 812-815؛ ایرانشاه، 533-543)، ارجاسپ و یارانش (یادگار ... ، بند 21، 100؛ مختاری، 833-836)، همسایگان مهاجم (زند ... ، 1: 11، 3: 29) و اعراب (دینوری، 161؛ نهایة الارب، 460؛ نیز نک : قصه، 88) «دیو» خوانده شدهاند.
در کهنترین روایات ایرانی آمده است که اهریمن نخست از سوی شمال (وندیداد، 19: 1) به جنگ روشنایی برمیخیزد (بندهش، 52). در آغاز شاهنامه، دیوان به سرزمین اهورایی ایران میتازند و سیامک را میکشند (فردوسی، 1/ 22-25). سیهدیو از شورشیان زمان سیامک است (هفتلشکر، 2). در داستان «دیو گاوپای» در مرزباننامه (مرزبان، 1/ 172- 179)، دیوان آزادانه در روی زمین میگردند و مردم را گمراه میکنند. نمونۀ روشن دربارۀ تصویر دیو از مهاجمان، توصیف هیتالیان مهاجم در روزگار انوشیروان است (فردوسی، 7/ 240-241). در برخی از داستانهای گفتاری، دیوان، مهاجمانیاند که به شهرها و روستاها میتازند (عسکریعالم، افسانهها، 60-63، 460-462؛ جلالالدین میرزا، 24)، اما در گزارش تاریخنگارانی همانند طبری (نک : بلعمی، 76-87) و ثعالبی (ص 5-6)، دیوانْ نخستین ساکنان ایرانزمیناند. برخی از پژوهشگران مانند جعفری (ص 71)، شمیسا (ص 1276-1283) و رستگار فسایی (ص 231) نیز دیوان را ساکنان اصلی سرزمین ایران دانستهاند.