زمان تقریبی مطالعه: 17 دقیقه

دماوند

دَماوَنْد، بلندترین قلۀ رشته‌کوه البرز و مرتفع‌ترین برآمدگی کشور، که در فرهنگ، و تاریخ باستانی و حماسی مردم جایگاه ویژه‌ای دارد.
دماوند در جنوب دریای خزر، در فاصلۀ 80کیلومتری شمال شرقی تهران و 62 کیلومتری جنوب غربی مرکز شهرستان آمل واقع شده است ( فرهنگ ... ، 4/ 339). در منابع، ارتفاع آن از سطح دریا، 628‘5 متر، 671‘5 متر و 800‘5 گز ذکر شده است (نک‍ ‍‍: مفخم‌پایان، 46؛ لغت‌نامه ... ؛ بدیعی، 1/ 46). در حال حاضر، معروف‎ترین نام این کوهْ دماوند است، ولی در گذشته، به بهانۀ رویدادهایی که در آن رخ داده، و نیز برپایۀ گویشهای پیرامون آن، به نامهای گوناگونی خوانده شده است، ازجمله دنباوند و دباوند ( لغت‌نامه؛ دایرةالمعارف ... ؛ یاحقی، 361). 

معناها و نگاههای اسطوره‎ای و حماسی دماوند

دماوند خاستگاه بسیاری از رویدادها و داستانهای اسطوره‎ای و افسانه‎ای ایران بوده، و ازاین‌رو، در تاریخ و فرهنگ و ادب باستانی ایران، در قالبهای اسطوره‌ای، حماسی و افسانه‎ای معنی شده است (پرستش، 34- 35؛ EI2, II/ 106). مردم در طول روزگاران، این قله را قله‎ای شگفت خوانده‎اند و با شگفتی به آن نگریسته‌اند (کرزن، 141)، بعضی آن را ستون آسمان نامیده‎اند (قلی‎نژاد، 29)، و برخی دیگر رازآلودبودن آن را پادافره ‌نارواییها و ناروایان شمرده‎اند (عمادی، 38)؛ ازاین‎رو، این قله یکی از کانونهای اسطوره‎ها و افسانه‎های ایرانی است.

پایتخت پیشدادیان و کیانیان

کیومرث، نخستین شاه در شاهنامۀ فردوسی، در کوه زندگی می‎کرد (فردوسی، 1/ 21) و ابوریحان بیرونی نوشته است: او در کوه دماوند نزول کرد و آنجا را به تصرف خود درآورد (ص 39؛ نیز نک‍ ‍: ایرانیکا، VI/ 630). میرخواند نخستین پایتخت کیومرث را پیرامون دماوند می‎داند که بعدها شهری در شرق بنا کرد، و شماری از فرزندان و پیروانش نزد او رفتند و شماری نیز در طبرستان و دماوند ماندند (1/ 495- 496). هنگامی که تهمورث 300 سال پس از هوشنگ به حکومت رسید، فرمان داد که ابزارهای دریانوردی و گردونه‌هایی از عاج و پوشاکهایی از ابریشم بسازند؛ آنگاه به دیوان فرمان داد تا روز نوروز، او را بر دوش خود سوار کنند و به فضای میان آسمان و زمین ببرند تا از بالای دماوند به بابِل بنگرد (ثعالبی، 13).
دماوند پایتخت جمشید، دیگر پادشاه پیشدادی، به شمار می‌رفت (بلعمی، 1/ 132). در دوران بعد، با یورش آریاییهای نیمه‌وحشی یا سَکها، سرانجام دولت گرشاسب از میان برداشته شد و ایران بی‎پادشاه ماند؛ زال پسرش رستم را فرستاد تا کیقباد را از البرزکوه بیاورد و بر تخت بنشاند؛ کیقباد از دماوند سر بر‎آورد و سررشتۀ کار مملکت را در دست گرفت (پیرنیا، 138- 139). محمدتقی بهار این داستان را در قصیدۀ «جزر و مد سعادت» به نظم کشیده است (1/ 413-417؛ نیز نک‍‍ : پرستش، 35). دماوند در برخی از دوره‎های تاریخی پسین نیز پایتخت برخی از شاهان بوده است؛ چنان‌که اسپهبد فرخان و برخی دیگر از اسپهبدان طبرستان در آغاز سدۀ 2 ق، دماوند را به پایتختی برگزیده بودند (میرخواند، همانجا؛ مرعشی، 11، 105، 110، 132، 217).

زندان ستمگران و تبهکاران

مهم‌ترین نگاه اسطوره‎ای به قلۀ دماوند این است که زندان بدکاران و پادافره ستمکاران است. یکی از زندانیان دماوند، دیو است؛ از‌این‌رو، دماوند را دِواوند نیز گویند )عمادی، 61، 63). زندانی دیگرْ ضحاک (پیرنیا، 136) یا به نوشتۀ بندهش، اژی‌دهاک است (ص 72، 128) که با برانداختن جمشید پیشدادی، بر ایران چیره گشت و به ستمگری روی آورد. چون ایرانیان از ستم و بیداد او به تنگ آمدند، وی را از تخت شاهی به زیر کشیدند و فریدون را بر جای او نشاندند. فریدون ضحاک را گرفت و در کوه دماوند به زندان افکند (فردوسی، 1/ 56-60؛ پیرنیا، 135؛ گردیزی، 244). باورهای گذشتگان بر آن بود که فریدون ضحاک را در چاهی یا غاری در دماوند به بند کشیده است و ضحاک هنوز زنده است و روزی از بند رها می‎شود و به جهان انسان و گیاهان و حیوانات آسیب می‎رساند تا آنکه بار دیگر، گرشاسب برمی‌خیزد و او را می‎کشد و برای همیشه جهان را از گزند او رهایی می‎بخشد (انجوی، 23-24؛ گردیزی، 5؛ مجمل ... ، 41؛ بندهش، همانجا). این اسطوره‌نگری در ادبیات ایران نمود بیشتری دارد و بیشتر شاعران بزرگ به گونه‎ای به آن پرداخته‎اند (برای نمونه، نک‍ ‍‌: ناصر خسرو، دیوان، 184؛ فردوسی، 1/ 56، 84- 85؛ قاآنی، 333؛ بهار، همانجا). 
صخر جنی نیز یکی از دیوهای زمان حضرت سلیمان (ع) است که به دست او در دماوند به بند کشیده شده است (کریمان، 2/ 642؛ مجمل، 466؛ خواندمیر، 4/ 674). دربندبودن ستمگران و بدکاران در این کوه، سبب تشبیه آن به زندانبان شده است (عمادی، 41). 

مخفیگاه شورشیان و مبارزان

در داستانها آمده است فردی که مأمور تهیۀ مغز انسانها برای مارهای ضحاک بود، یکی از دو اسیر را آزاد می‎کرد و به جای مغز او، مغز قوچی را به مارهای ضحاک می‎داد و این آزادشدگان در کوه دماوند پنهان می‎شدند؛ سرانجام لشکری از همین افراد فراهم شد که ضحاک را برانداختند (بیرونی، 297).

 حماسۀ آرش کمان‌گیر

در افسانه‌ها آمده است که آرش کمان‌گیر از بلندای دماوند تیری برای تعیین مرز ایران و توران رها کرد (نک‍‍ : شهمردان، 343؛ ثمینی، 78؛ لغت‌نامه، ذیل آرش؛ عمادی، 47؛ کسرایی، 63-80).

نوشادر و هوم

در گذشته، از دهانۀ قلۀ دماوند یا از غارها و چاههای آن نوشادر تهیه می‎کردند و در پوست گاو می‎ریختند و از سر کوه به پایین می‎غلتاندند (ناصر خسرو، سفرنامه، 5؛ ستوده، 318). از سوی دیگر، دماوند را منزلگاه روان انسان پس از مرگ می‎دانستند؛ چنان‌که از باورهای باستانی مزدایی چنین برمی‌‎آید که البرز کوهی مینوی است که روان نیکوکاران پس از گذر از چینودپل، به قلۀ آن راه می‌یابد. برپایۀ این باورها، همچنین کوهی است که گیاه بی‎مرگی و جاودانگیِ «هوم» (ه‍ م) در آن می‌روید (واحددوست، 378). 

دماوند و جاودانگی انسان

کوه البرز و قلۀ دماوند که به باور پیشینیان، زمین را به آسمان پیوند می‌دهد، کهن‌الگوی بهشتی است که انسان به بی‎گناهی و جاودانگی در آن می‌‎زیست؛ ازاین‎رو، نماد بهشت نخستین بر روی زمین است و ریشه در باورهای انسانهای باستان دارد (همانجا). 

دماوند و موجودات یا بادهای سخن‌گو

چشمه‎ای از کوه دماوند می‎جوشد و از کنارۀ آن آبراهی از زیر کوه می‎گذرد که چون بادهای مخالف بر آن می‎وزد، صدایی به‌طور منظم و موزون از آن به گوش می‎رسد. این صدا همچون شیهۀ اسب، عرعر الاغ و گاهی هم مانند صدای انسان است و در گوش شنونده، مانند صدای همهمۀ گروهی از انسانها ست و چیزی از آن فهمیده نمی‎شود، ولی شنونده گمان می‎کند که صدای مردی بیابانی را می‎شنود (مینورسکی، 78).

آتش‌فشان دماوند و اسطوره‌ها و افسانه‌های آن

قلۀ دماوند در کنار سهند، سبلان، بزمان (در غرب کویر لوت) و تفتان یکی از 5 آتش‌فشان ایران است (واحددوست، 320). در گذشته که خبری از آلودگی هوا نبود، قلۀ دماوند شبها از دور چنان دیده می‌شد که انگار برق می‎زند و این به‌سبب چشمه‌های گوگرد این کوه بود (گابریل، 126). تنۀ دماوند غارهایی کوچک با سوراخهای بسیار دارد. از این سوراخها بخارهای گرم درمی‎آید، به‌طوری‌که اگر کسی در هوای سرد به این غارها پناه ببرد، هم گرم می‎شود و هم ایمن خواهد بود (ملگونف، 14). همین دود و دم و بخار، از سویی زمینۀ نام‌گذاریهای گوناگون برای دماوند شده است که آن را دمابند، دماوند، دم‎آوند و جز آن نامیده‎اند و از سوی دیگر، زمینۀ پیدایش افسانه‎ها و اسطوره‎های بسیاری گشته است (شمسایی). 
به گفتۀ مردم، آنگاه که کاوه و فریدون ضحاک را در دماوند زندانی می‎کردند، کوه از پذیرش او خودداری کرد و به همین سبب، آتشی از بالای کوه زبانه کشید و مردم از پیرامون آن فرار کردند؛ سپس با دعای مردم برفی بارید و روی کوه را پوشاند و آتش خاموش شد. بر این پایه، اگر روزی برف روی دماوند آب شود، دوباره آتش زبانه می‎کشد (انجوی، 23-24). 
دربارۀ دود و بخار دهانه‎های دماوند، مردم بر این باورند که چون فریدون ضحاک را در آنجا زندانی کرده است، نفس آن دیو از این دهانه‎ها بیرون می‎آید؛ ازاین‎رو، آتشی را که درون این غارها می‎بینند و صداهای خفه‎ای را که گاهی از آنجا شنیده می‎شود، آتش چشمان ضحاک و خُرخُر و نفیر او می‎دانند (مینورسکی، 77؛ لغت‌نامه). میرخواند نوشته است: آتش دهانۀ کوه همان آتشی است که کیومرث پس از کشته‌شدن پسرش به دست دیوان و خاک‌سپاری او در آنجا، بر گور وی افروخت که همچنان تنوره می‎کشد (1/ 495). در منابع آمده است که مردم به تنورۀ دود و بخاری که از دهانۀ قله بیرون می‎زند، نفس دیو می‎گویند (مینورسکی، 78؛ عمادی، 39-41)، چنان‎که از فوران آتش آن، آهن می‎گدازد (مجمل، 466). همین دمِ آتش‌فشان بود که تیر آرش را تا مرز ایران و توران به پرواز درآورد (عمادی، 47). در تنۀ کوه نیز سوراخهایی هست که شبها از دور، پرتوی از روشنایی همچون نور آفتاب از آن پدیدار، و در روز، از همان سوراخها دود و بخار بلند می‎شود (ناصر خسرو، دیوان، 184؛ خواندمیر، 4/ 674؛ گابریل، همانجا).
یکی از سیاحان غربی از قول مردم نقل کرده است: ماری دوسر بر قلۀ دماوند خانه داشت و هر روز در جست‌وجوی مغز آدمی‌زادگان به پایین کوه سرازیر می‎شد و هیچ‎کس یارای کشتن او را نداشت. در آن هنگام، زردشت به عشق دختر زیبایی گرفتار بود، ولی دختر پذیرش همسری با وی را مشروط به کشتن مار کرده بود. زردشت به پایمردی عشق، شبی از کوه دماوند بالا رفت؛ هنگامی که به قله رسید، مار در خواب بود و خوراک روز را هضم می‎کرد. زردشت در این حال، مار را کشت و با افروختن آتشی بزرگ بر قلۀ کوه، مژدۀ پیروزی خویش را به معشوق خود رساند (سرنا، 46). 
در بندهش آمده است که دنباوندکوه همان است که بیوراسب بدو بسته شده است. همین منبع دماوند را سرچشمۀ هرازرود و زندان ضحاک می‎داند (ص 72، 76، 128). در باور ایرانیان قدیم، البرز و به‌ویژه دماوند خانه و زیستگاه سیمرغ است ( لغت‌نامه؛ EI2, II/ 106).
مردم دیلمان بزرگ براساس افسانه‎ای، باور دارند که بهرام، خسروِ کیانی، در پوشش جوانی رهایی‎بخش در کوه دماوند زندگی می‎کند؛ هرگاه کسی از همۀ راههای برآورده‌شدن نیازهایش ناامید، و در گرفتاری خود غرق شود، او به فریادش خواهد رسید و رهایش می‎کند، و هرکس خواهد که او را ببیند، باید پیش از نیمروزِ 12 فروردین، خود را به کوه دماوند برساند (عمادی، 172-173). 
در گذشته، برخی ‎چنین می‎پنداشتند که همۀ جادوگران روی زمین در دماوند خانه دارند (ابن‎حوقل، 2/ 371؛ عطار، 575). در لغت‎نامۀ دهخدا نیز دماوند مکان جادوگران و جایگاهی آمیخته به جادو معرفی شده است. همچنین مسعود سعد سلمان اشاره‌ای به ساحر دماوندی دارد (ص 635؛ نیز نک‍ : پرستش، 35). برخی از مردم هم دماوند را کوه جادو نامیده‌اند (نک‍ ‍‌: عمادی، 97).

دماوند، معدن گوگرد و کبریت

به عقیدۀ برخی زمین‌شناسان، دماوند آتش‌فشانی نیمه‌فعال و رو به خاموشی است ( فرهنگ، 4/ 339)، ولی با این حال از چند دهانۀ آن بخارهای گوگرد بلند می‎شود که لایه‎های ضخیمی از آن در قسمت جنوبی دهانه انباشته شده است. دامنۀ کـوه با وسعتی نزدیک به 400 کمـ 2، پوشیده از گدازه‎هایی است که از مخروط آن خارج می‎شود (همانجا). در گذشته، فراوانی گوگرد بر تنۀ کوه چنان بود که چون خورشید بر آن می‎تابید، آن را شعله‎ور می‎ساخت و آتش از آن نمایان می‎شد (مینورسکی، 78). گوگرد دماوند از جنس سرخ و زرد است (مجمل، 466). زیباترین گوگرد لعل‌رنگ در قلۀ دماوند یافت می‎شود. در دورۀ ناصرالدین شاه قاجار، در طول ماههای تابستان، مردمان آبادیهای دامنه‎های دماوند آن را گردآوری می‎کردند و به فروش می‎رساندند. در بازارها، به آن گوگرد سرخ یا گوگرد دماوندی می‌گفتند تا آن را از گوگرد فارسی بازشناسند (پولاک، II/ 178)؛ به همین سبب، دماوند را معدن گوگرد جهان و معدن کبریت می‎نامیدند (طوسی، 152؛ ناصر خسرو، سفرنامه، 5). گوگرد دماوندی بهترین نوع گوگرد به شمار می‎رفت که به دست مردمان بومی، برای فروش به بازارهای شهرهای دیگر برده می‎شد. برداشت گوگرد خالص از قلۀ دماوند و کسب درآمد از این راه، یکی از پیشه‎های ارج‎دار به شمار می‎رفت. به اندازه‎ای گوگرد از دماوند برداشت می‎شد که چندین مغازۀ گوگردفروشی یا انبار گوگرد در دل کوه ساخته شده بود (ستوده، 316).

دماوند در زبان و ادبیات مردم ایران

در ادب رسمی، از دماوند به نام زندان بدکاران یاد می‎شود (خاقانی، 784)؛ نیز دماوند به بردباری مثل زده می‎شود (همو، 520، 652). چون دماوند را کوهی بسیار بزرگ می‎دانند، غمها و غصه‎های بزرگ و سنگین خود را در بزرگی به دماوند تشبیه می‌کنند (نک‍ ‍: لغت‌نامه). ایرانیها در تشبیهات، دماوند را نمادی از بلندی می‌دانند؛ تهرانیها در افسانه‎ای، عوج بن عُنُق را مردی بلندقد می‌دانستند که درختهای جنگل را می‎کَند و بر پشت می‎گرفت و از همان بالا که از کوه دماوند بلندتر بود، به زمین می‎انداخت (شهری، 4/ 538). حالت مخروطی‌شکل و تیزی بالای قله را نیز گاهی به زوبین، و گاهی به کله‌قند مانند کرده‌اند (نک‍ ‍‍: عمادی، 37، 100). گاهی دماوند را به گنبد (نک‍ ‍: همو، 42، 153؛ بهار، 1/ 357)، و گاهی نیز گنبد را به دماوند تشبیه کرده‌اند (نک‍ ‍‍: عمادی، همانجا)، و به‌سبب‌آنکه پیوسته پوشیده از برف است، آن را دیو سپید پای‌دربند نامیده‎اند (بهار، همانجا؛ سرنا، 9).
دماوند چنان در زبان و ادبیات ایران راه یافته است که بخشی از مثلهای مردمْ دربارۀ آن، و افسانه‎ها و اسطوره‌هایش ساخته شده‎اند: به کسی که در فریب و نیرنگ زبردست باشد، گویند: دیو دِواوند از او می‎ترسد؛ یا: دیو دماوند را درس می‎دهد (پولاک، I/ 8-9)؛ مازندرانیها گویند: کوه دماوند، پنبۀ گرگان، ابریشم رشت، ماست گاو و شیر گوسفند کشک نمی‎شود (ذوالفقاری، 2/ 1469)؛ همینها دربارۀ آدم پرخور گویند: اگر دماوند پلوِ سرد شود و آب دریا آغوز، فلانی سیرشدنی نیست (همو، 1/ 370)؛ آملیها برای نشان‌دادن قدرت انگشتان دست خود گویند: انگشتانم نوک قلۀ دماوند است (همو، 1/ 412)؛ مازندرانیها همچنین برای کمبود یا فراوانی آب، و تأکید بر یکرنگی و یکدلی گویند: دماوندکوه با سیصدوشصت دره، ندیدم هنوز آدم دوسره (همو، 1/ 1027)؛ طالقانیها باور دارند: همۀ کوهها به دماوند سلام می‎کنند (ستوده، 14)؛ به کسی که پشتیبان خوب و استواری دارد، گویند: پشتش به کوه دماوند گرم است (ذوالفقاری، 1/ 638)؛ خراسانیها برای ناچیز نشان‌دادن کار و کالای دیگری گویند: کوه دماوند زایید، یک موش از تَهِ آن درآمد (همو، 2/ 1521)؛ کردها گویند: من و دماوند عهد بستیم که او پیوسته مِه‌آلود باشد و من تا هنگام مرگ غمگین باشم (همو، 2/ 1719؛ نیز نک‍ ‍: مسعود سعد، 527).
دماوند هم در افسانه‎‎های تاریخی و هم در ادبیات نوین ایران راه یافته است. امروزه، در میان داستان‎نویسان کلاسیک و نو، کسانی که زمینۀ داستانشان را مستقیماً به دماوند اختصاص می‎دهند یا دماوند را وارد زمینۀ داستانی خود می‎کنند، فراوان‌اند (پرستش، 39)؛ نمونۀ آن کتاب مسالک المحسنین عبدالرحیم طالبوف است (نک‍‍ : شجری، 64-67). همچنین در شعر کلاسیک (بهار، همانجا) و شعر نو، دماوند یا خود زمینۀ شعر است یا ابزاری برای تمثیل و تشبیه و استعاره (نک‍ ‍: کسرایی، 63-80؛ پرستش، 35).

دماوند در فرهنگ ملی ایرانی

از اوایل سدۀ 13 ش/ 19 م به این سو، دماوند نماد پایداری و استواری مردم ایران شناخته می‌شود. این نماد هم در نهضت مشروطیت (1323-1327 ق/ 1905- 1909 م) و هم در جنگ هشت‌ساله با عراق (1359-1367 ش/ 1980- 1988 م) به کار گرفته شد. در این دو دوره، شاعران با بهره‎گیری از ویژگیهای تاریخی و اسطوره‎ای گذشته، خاطرات تاریخی ایرانیان را بازسرایی کردند و با طرح مباحث هویت ایرانی در شعر جنگ، به گسترش اندیشه‎های میهن‎دوستانه و ایجاد اقتدار و هم‌بستگی ملی کمک کردند (لک، 123-124). از آنجا که دماوند نماد بزرگی و شکوه و پایداری بود، در عصر نو توانست نمادی از یک ملت باشد (پرستش، 37، 39-40).
کوه دماوند به‌سبب بزرگی و بلندی، نماد شکوه، استواری و پایداری ایرانیان به شمار می‎رود ( فرهنگ، 4/ 340؛ پرستش، همانجا؛ حاجب، 114)، چنان‌که نویسندگان و شعرای گذشته و معاصر این مسئله را در آثار خود آورده‎اند (نک‍ ‍‍: جکسن، 440-441؛ عمادی، 37، 39، 181؛ پرستش، 37). همچنین دماوند را به‌جهت ایستادگی در برابر توفانها و حوادث روزگار، نماد بردباری و شکیبایی ایرانیان دانسته‌اند (خاقانی، 520، 652).

دماوند و نمادهای طبیعی

کوه دماوند به اندازه‌ای بلند است که با آنکه در رشته‌کوه بلند البرز جای گرفته است و پیرامون آن کوهها و قله‌های دیگر هم فراوان‌اند، از صدفرسنگی دیده می‌شود (مجمل، 466؛ هدین، 150؛ عمادی، 37- 38). مردمان کرانه‌های مازندران، تهران و حتى قم همیشه از دور آن را می‌بینند ( فرهنگ، همانجا). از بالای دماوند نیز بسیاری از کوهها و آبادیها و شهرهای پیرامون پیدا ست؛ ازجمله در صورت صاف‌بودن هوا، می‌توان شهر تهران را به‌خوبی دید (پرستش، 40). به‌سبب بلندی این کوه افسانه‌ای، ایرانیان باستان اعتقاد داشتند که دماوند جهان را در بر گرفته است (واحددوست، 375)؛ به همین سبب، آن را به طاق آسمان تشبیه کرده‌اند (نک‍ : عمادی، 52).
البرزکوه کانون دهشهای ایزدی است که رودهای بزرگی از آن سرچشمه می‌گیرند؛ رودهایی که «خونیروس»، زادگاه زردشت و زادگاه سوشیانها را سیراب و آبادان می‌کند (واحددوست، 378). بزرگ‌ترین رودی که از آن سرچشمه می‌گیرد، هراز است (قلی‌زاده، 209). در بندهش نیز از این ویژگی دماوند یاد شده و سرچشمۀ آبهای هرازرود ذکر شده است (ص 76). از دورتادور کوه دماوند، چشمه‌های آب معدنی می‌جوشد (پولاک، II/ 229)؛ ازاین‌رو، این کوه و دامنه‌های آن را کانون آبگرم و منطقه‌ای برای آب‌درمانی طبیعی می‌دانند. چشمه‌های آبگرم دامنه‌های دماوند از معروف‌ترین آبهای معدنی ایران به شمار می‌روند که بسیاری از مردم را برای آب‌درمانی به سوی خود می‌کشانند. چشمه‌های آبگرم در جنوب شرقی کوه قرار دارند. این چشمه‌ها سرشار از آهک و گوگردند. معروف‌ترین چشمه‌های آب معدنی آن چشمه‌های اسک، شهر دماوند، آبعلی، پلور و رینه است. معروف‌ترین رودهای آن نیز رود اسک، تلخ‌رود و رودخانۀ لاریجان است که به رود هراز می‌ریزند. رودخانۀ لار هم از دماوند سرچشمه می‌گیرد و با طی مسیر به سمت شمال، به دریای مازندران می‌ریزد (نصرتی، 22؛ فرهنگ، 4/ 339). 

مآخذ

ابن‌حوقل، محمد، صورة الارض، لیدن، 1318 ق؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، مردم و قهرمانان شاهنامه، تهران، 1357 ش؛ بدیعی، ربیع، جغرافیای مفصل ایران، تهران، 1367 ش؛ بلعمی، تاریخ؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369 ش؛ بهار، محمدتقی، دیوان، تهران، 1368 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1352 ش؛ پرستش، شهرام و مهدی معافی مـدنی، «مردم و بـازنمایی دماوند»، انسان‌شناسی، تهران، 1390 ش، س 9، شم‍ 14؛ پیرنیا، حسن، مشرق قدیم و تاریخ تمدن مادها، تهران، 1387 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زُتنبرگ، پاریس، 1900 م؛ ثمینی، نغمه، تماشاخانۀ اساطیر، تهران، 1387 ش؛ حاجب شیرازی، حیدرعلی، دیوان، به کوشش مهدی آصفی، تهران، 1372 ش؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1336 ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب ‌السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1353 ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ ستوده، منوچهر، البرزکوه، تهران، 1389 ش؛ شجری قاسم‌خیلی، رضا، «طالبوف و مسالک المحسنین»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، تهران، 1383 ش، شم‍ 84‍؛ شمسایی، محمدحسین، تحقیقات میدانی؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ شهمردان بن ‌ابی‌الخیر، نزهت‌نامۀ علایی، به کوشش فرهنگ جهانپور، تهران، 1362 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان غزلیات و قصاید، به کوشش تقی تفضلی، تهران، 1341 ش؛ عمادی، عبدالرحمان، دماوند = گب‌آوند، تهران، 1391 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی‌مطلق، تهران، 1386 ش؛ فرهنگ جغرافیایی کوههای کشور، سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، تهران، 1379 ش؛ قاآنی شیرازی، حبیب‌الله، دیوان، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1336 ش؛ قلی‌زاده، خسرو، فرهنگ اساطیر ایرانی بر پایۀ متون پهلوی، تهران، 1387 ش؛ قلی‌نژاد، جمشید، موسیقی بومی مازندران، ساری، 1379 ش؛ کرزن، جرج ن.، ایران و قضیۀ ایران، ترجمۀ غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، 1362 ش؛ کریمان، حسین، ری باستان، تهران، 1349 ش؛ کسرایی، سیاوش، از خون سیاوش، تهران، 1378 ش؛ گابریل، آلفونس، تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران، ترجمۀ فتحعلی خواجه‌نوری، تهران، 1348 ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ لک، منوچهر، «هویت ملی در شعر دفاع مقدس»، مطالعات ملی، تهران، 1348 ش، س 6، شم‍ 22؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، کلالۀ خاور؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش محمدحسین تسبیحی، تهران، 1345 ش؛ مسعود سعد سلمان، دیـوان، بـه کوشش غلامرضا رشیـد یـاسمی، تهـران، 1362 ش؛ مفخم‌پایان، لطف‌الله، فرهنگ کوههای ایران، تهران، 1352 ش؛ ملگونف، گ.، سفرنامه به سواحل جنوبی دریای خزر، ترجمۀ مسعود گلزاری، تهران، 1364 ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1338 ش؛ مینورسکی، ولادیمیر، سفرنامۀ ابودلف در ایران، ترجمۀ ابوالفضل طباطبایی، تهران، 1342 ش؛ ناصر خسرو، دیوان، به کوشش حسن تقی‌زاده، تهران، 1361 ش؛ همو، سفرنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1354 ش؛ نصرتی، مسعود، دماوند، خاستگاه اساطیری ایران‌زمین، تهران، 1381 ش؛ واحددوست، مهوش، نهادینه‌های اساطیری در شاهنامۀ فردوسی، تهران، 1379 ش؛ هدین، سون، کویرهای ایران، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران، 1355 ش؛ یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی، تهران، 1386 ش؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.