دلقک
دَلْقَک، عنوانی کلی برای مسخرگان و مقلدان دربار پادشاهان، خلفا و متنفذان. دلقکها با شوخیکردن، انجامدادن کارهای مضحک و یا گفتن متلک و مطایبات ظریف و طنز موجبات شادی و سرگرمی افراد را پدید میآوردند؛ ازاینرو، برخی از فرهنگهای فارسی، دلقک را به معنای ظریف (طنزگو) نیز آوردهاند ( آنندراج؛ نفیسی؛ لغتنامه ... ).
به نظر میرسد واژۀ تلخک عنوانی معکوس و کنایی برای کسانی است که با خلق لحظات شادیآور و طنزگونه، اوقاتی مفرح و شاد ایجاد میکردند. دلقکها را به دو گروه میتوان تقسیم کرد: گروهی که مخصوص دربار پادشاهان و سلاطین بودند، و گروهی دیگر که میان مردم، نمایشهای خندهآور اجرا میکردند (نک : دنبالۀ مقاله).
برخی منابع دلقک را مأخوذ از نام طلحک، مسخرۀ دربار سلطان محمود غزنوی دانستهاند (دایرةالمعارف ... ؛ نیز نک : لغتنامه). همچنین از آنجا که دلق در لغت به معنای فرومایگان و ناکسان و افراد حقیر و بیقدر است (غیاث ... ، ذیل واژه)، بعید نیست که واژۀ دلق «کاف» تصغیر فارسی گرفته، و به فردی که بههرحال، در نظر درباریان و سلاطین، حقیر و بیقدر بوده، اطلاق شده است.
پیشینه
سابقۀ دلقک و دلقکبازی به تاریخ پیش از اسلام میرسد. اطلاعات پراکندهای از حضور لودهگران و مسخرگان در دورۀ هخامنشی وجود دارد (اوبن، 230-233) که برخی از آنها نقاب بر چهره میزدهاند؛ چنانکه از حفاریهای شهر نسا، تختگاه نخستینِ پارتیان، نقابی از مسخرگان یا دلقکها به دست آمده است (فرای، 197). به روایتی از دورۀ پارتیان، سورنا، سردار ایرانی، پس از کشتهشدن کراسوس، سردار رومی، برای تحقیر بیشتر او از میان اسیران رومی شخصی را که شبیه کراسوس بود، انتخاب کرد و به او لباس پارتی پوشاند و بر اسب نشاند و شماری از مطربان، مسخرگان، شیپورچیان و فراشان را در اطراف او گمارد تا بخوانند و بنوازند و کراسوس را مسخره و استهزا کنند (نک : جنتی، 12-13). دوران ساسانی هم خالی از این مسخرگان و مطربان و مضحکان نبود؛ چنانکه در زمان خسرو پرویز شمار زیادی از لولیان و خنیاگران وجود داشتند که در زمانهایی خاص، برای خنده یکی از آنها را به جای پادشاه مینشاندند (همو، 19؛ نیز نک : ه د، میر نوروزی).
اطلاعات ما دربارۀ مسخرگان، دلقکان و مضحکان در دورۀ اسلامی، به دلیل وجود بعضی از اشارات در منابع بیشتر است. برخی از این افراد، در دربار خلیفه یا سلطان حضور مییافتند و با مطایبات و نمایشهای خود آنها را شاد میکردند. بعضی از خلفا و سلاطین هم دلقک یا ظریف خاص خود را داشتند. حضور آنها در دربار، ظاهراً از ملزومات درباری محسوب میشد، چنانکه در قابوسنامه بر وجود ندیمان سلطان که در ملاهی تردست باشند و مطربی بدانند، تأکید شده است. افزون بر این، ندیم میباید مقلد یا محاکی هم میبود و بسیار حکایتهای مضحک میدانست و نوادر بدیع به یاد میداشت تا به مناسبت و اقتضای زمان، سلطان را به سرور و شادی میآورد؛ ندیم بیحکایات و نوادر، ناتمام بود (عنصرالمعالی، 204). از دیگر ویژگیهای این شخص در منابع قدیم آن است که باید در جد و هزل هم چیرهدست میبود و به مقتضای زمان از آنها بهره میجست؛ زیرا سلطان میتوانست از ندیم خود هزارگونه سخن، اعم از جد و هزل، به حکم گستاخی بشنود که از وزیر و بزرگان نمیتوانست شنود؛ همچنین باید از افسانه و قصص و نوادر از هزل و جد بسیار یاد میداشت و نیکو روایت میکرد و همواره نیکوگوی و نیکپیوند میبود (نظامالملک، 120-121).
شمار ندیمان خلیفه یا سلطان گاهی از 20 تن بیشتر بود و از قرار معلوم از میان ندیمان، آنکه در مسخرگی و هجو و هزل و مطایبه تردستی مینمود، مقام دلقکی دربار را از آن خود میکرد. در منابع از این ظرفا و دلقکها یاد شده است: مُرّۀ ثقفی، دلقک حجاج بن یوسف، یکی از این ظرفا بود (فخرالدین، 121)؛ اشعب طماع (جاحظ، 405) و ابوالحسن خلیع در دورۀ هارونالرشید شهرتی داشتند (دایرةالمعارف)؛ و ابنحمدون در دورۀ متوکل از دیگران برتر بود (فخرالدین، 121، 312). مجالس متوکل هیچوقت خالی از دلقک نبوده است، چنانکه دلقکی به نام عَبّادۀ مخنث داشت که در مجالس، بالشی بر شکم میبست و در حضور خلیفه میرقصید و انبساط خاطر او را فراهم میکرد (دایرةالمعارف).
ابوالعیناء محمد بن قاسم بن خلاد بصری (د 282 ق/ 895 م) را نیز از ظرفا و فصحای روزگار عباسیان در بغداد نوشتهاند که در حاضرجوابی و هزالی ید طولایی داشت (نک : دبا، 6/ 88- 89). طلحک نیز از دلقکهای معروف دربار غزنوی بود که مطایبات و مصادرات بسیاری از او در منابع ثبت است. عبید زاکانی (د 772 ق/ 1370 م) در «رسالۀ دلگشا» (نک : ص 264-266، 294، 296)، و فخرالدین صفی در لطائف الطوائف (ص 295، 296) ظرایف فراوانی از زبان او نقل کردهاند. احمد بن محمد لبادی (سدۀ 4 ق/ 10 م) که در شاعری دستی داشت، مسخرگی و دلقکی هم میکرد. او همواره لبادهای قرمز بر تن میکرد، به چهرهاش گل سرخ میمالید، عمامۀ سرخ بر سر مینهاد، عصای سرخ به دست میگرفت و کفشی سرخ به پا میکرد (شابشتی، 199).
ابوالفوارس، دختدی و وزهچشمی نیز از دلقکهای اصفهان در دورههای آلبویه و غزنویان بودهاند. مافروخی در محاسن اصفهان، حکایاتی از آنها نقل میکند (ص 109، 111، 113، 142). بهجز سلطان محمود غزنوی که از دلقک او، طلحک، یاد شد، فرزندش سلطان مسعود هم ظاهراً به خنیاگران، رامشگران و مسخرگان علاقهای خاص داشته، و از آنها حمایت میکرده است. بیهقی از یکی از مجالس او یاد میکند که مانند آن را هیچکس به یاد نداشت و در آن، همۀ ملازمان از وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و ندیمان و جز آنها حضور داشتند و مطربان سرایی و بیرونی مشغول هنرنمایی بودند. او وصف این جشن را چنین ادامه میدهد: «نشاطی برپا شد که گفتی در این بقعت غم نماند که همه هزیمت شد و امیر [مسعود] ... عنصری را هزار دینار دادند و مطربان و مسخرگان را سیهزار درم» (ص 274).
دلقکها در ابراز عقیده آزاد بودند، حتى در امور سیاسی هر آنچه دل تنگشان میخواست، میگفتند و همین مسئله گاهی به قیمت جانشان تمام میشد. ابناثیر (د 630 ق/ 1233 م) از دلقکی به نام جعفرک در دربار ملکشاه سلجوقی نام میبرد (10/ 123)؛ از قرار معلوم، این جعفرک عنان زبان رها کرده، و از نظامالملک حرف زده، و به او بد گفته، و وزارت را حق ابنبهمنیار دانسته بود. هنگامیکه سخنان او به گوش جمالالملک، فرزند نظامالملک که در بلخ ساکن بود، رسید، فیالفور به درگاه سلطان ملکشاه در اصفهان آمد و «از مقابل سلطان، جعفرک مسخره را گرفت و زبانش را از پشت سر او درآورد. جعفر بر جای خود سرد شد و بمرد» (بنداری، 74).
دلقکها در هر دوره و زمانهای حضور داشتند. هنگامیکه صاحب دیوان حاکم بغداد، در 677 ق/ 1278 م، ابنبقای شرابدار را به اتهام همدستی با عدهای خائن دستگیر کرد، دستور داد او را به محبس بیندازند. پس اتاقکی ساختند و او را در آن به چهارمیخ کشیدند و «یکی از دلقکان بغداد را بر سر او گماشتند که هربار یک سیلی به صورتش مینواخت و با لنگهکفشی بر سرش میکوفت و با آن بادش میزد و بر روی او شاشه میکرد» (ابنفوطی، 241).
مولوی در مثنوی خود از دلقک شاه ترمذ یاد کرده و 3 داستان از او نقل نموده است (ص 234، 754، 877). از نوشتههای عبید زاکانی پیدا ست که لودگی، دلقکبازی و مسخرگی در جامعه به حد وفور وجود داشته، و بازار آنها به قدری گرم بوده است که حضورشان را در متون ادبی و تاریخی تثبیت کردهاند؛ نمونۀ شاهد این بیت از انوری (2/ 751) است که خواجوی کرمانی (ص 505) و عبید (ص 151) نیز آن را نقل کردهاند: «رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز/ تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی». از این بیت پیدا ست که مسخرگان و دلقکها در قالب طنز و طیبت حرفهایی میزدند و نقدهایی میکردند که در حالت جدی امکانپذیر نبود. آنها با صراحت به بدسریها و ناراستیها میتاختند و امور جاری را به ریشخند میگرفتند و گاهی به محافل خصوصی دعوت میشدند.
در منابع از دلقکهای دورۀ تیموری به نام یاد نشده، ولی از مسخرگان و مضحکان بهطورکلی سخن به میان آمده است که در جشنهای درباری هنرنمایی میکردهاند. در جشن باشکوهی که تیمور در مرغزار کانگل، برای ازدواج فرزندان خود راه انداخت، هر دسته از پیشهوران و ارباب صنایع در صنعت و پیشۀ خاص خود، نهایت کوشش و هنر را به کار بردند و هر آنچه از اسباب بازی و شادمانی بود، بهرهها گرفتند. بازیگران و دلقکها هم به اجرای نمایش پرداختند: بعضی در پوست گوسفند رفتند و برخی لباس بز شاخدار بر تن کردند و شماری هم به صورت فیل درآمدند و پارهای هم با لباس یوزپلنگ و شیر و روباه و کفتار به هنرنمایی پرداختند (شرفالدین، 2/ 344). از استاد محمد سیاهقلم، نقاش افسانهای سدۀ 9 ق/ 15 م، شماری تصویر در دست است که در آن، برخی از بازیگران و مسخرگان پوست دیوها را بر تن کردهاند و حرکات نمایشی دارند. شماری از آنها، سیاهپوست و در حال شکلکدرآوردن هستند (آژند، 123، 219-220).
حکومت تیموریان در هرات بهویژه در ایام سلطنت شاهرخ (807-850 ق/ 1404-1446 م) و سلطان حسین بایقرا (875-911 ق/ 1470-1505 م) روزگار بزم و خوشباشی و برگزاری مجالس هنری بود. در مجالس هنری آنها شمار بسیاری از دیوانیان، شاهزادگان، شاعران، هنرمندان، خنیاگران، خوانندگان و موسیقیدانان شرکت میجستند و به هنرنمایی میپرداختند. در این مجالس، ظریفان و دلقکان هم حضور داشتند و با سخنان و مطایبات و بذلهگوییهای خود اهل مجلس را سرگرم میکردند. به نوشتۀ علیشیر نوایی، مولانا عیشی شیرازی، معروف به کَلعیشی، یکی از هزالان و مسخرگان بود و بیشتر مردم را هجو مینمود (ص 403). یکی از هزالان و مضحکان معروف دربار سلطان حسین بایقرا، کلهزن طاسباز بوده که ظاهراً از اهالی کلیدر و نیشابور محسوب میشده، و در دربار سلطان «فنون مضحکات و هزلیات موبهمو» ادا میکرده و در مزاح و سخریت و استهزا چیرهدست بوده است؛ سلطان نیز طی منشوری به کلانتران کلیدر و نیشابور، او را مفتخر به صدقات سلطانی کرده بوده است (نظامی، 1/ 249-250).
در متون دورۀ صفوی از مقلدان، بازیگران و مسخرگان بارها یاد شده، و حتى تصویر آنها در برخی از نگارهها آمده است؛ مثلاً نگارهای از شاه طهماسب در مرقع بهراممیرزا (محفوظ در توپکاپیسرای استانبول، H. 2154) وجود دارد که دو دلقک درباری را به تصویر کشیده است. هر دو دلقک چاق و فربهاند و برنامه اجرا میکنند. اسم دلقکها طرفۀ رقاص و آقاداروغه ثبت شده است (نک : راکسبره، 246). از شکل و هیبت این پیکرهها پیدا ست که آقاداروغۀ اختمر و طرفۀ رقاص و استاد نعمان نایی گروه دلقکهای دربار را تشکیل میدادهاند. هیکل فربه و حتى اسامی آنها نشان از حرفهشان دارد.
یک تصویر دیگر از دورۀ صفوی در دست است که رقم میرزا محمد حسینی را دارد و در آن، شماری از مسخرگان و دلقکها در حال اجرای برنامهاند. دو دلقک پوست بز پوشیدهاند و یکی دیگر پوست بوزینه. 3 دلقک دیگر هم با کلاههای بوقیشکل میرقصند و یکی دیگر هم دایره مینوازد. این تصویر حکایت از یک صحنۀ نمایش شادیآور دارد. در نگارۀ معروف «مستی لاهوتی و ناسوتی» از سلطان محمد تبریزی، شماری از دلقکها را بر در میخانه مشاهده میکنیم که کلاهبوقی بر سر، و دایرهزنگی در دست دارند و عیش ناسوتی میخانهنشینان را تکمیل کردهاند. بعضی گویی صورتک دلقکی بر رخ زدهاند (ولچ، تصویر 69).
در منابع مکتوب دورۀ صفوی هم اشاراتی به دلقکهای دربار شده است. سیلوا ای فیگروا، سفیر اسپانیا در ایران، در سفرنامۀ خود مینویسد که هر روز شماری از مردم به تماشای خیمۀ سفیر میآمدند که گروهی دلقک و رقاص هم جزو آنها بودند و از سفیر پول میگرفتند (ص 92). او در جایی دیگر، از اسکندربیگ نامی یاد میکند که از روی طیبت و خوشمزگی، خود را به دلقکی میزد، پُر میخورد، اندامی نخراشیده داشت، همواره شاه را میخنداند و سرگرم میکرد و شاه از مصاحبت با او لذت میبرد (ص 325).
گاهی اوقات، شاهان صفوی از دلقکها برای تحقیر دشمنان خود بهره میگرفتند. هنگامی که امیره دباج ــ مشهور به سلطان مظفر حاکم رشت ــ از اطاعت شاه طهماسب سرپیچی کرد و سپس مغلوب و اسیر شد و او را به تبریز آوردند، شاه طهماسب دستور داد شهر را آذین بستند و «قوالان و مضحکان و مخنثان» به استقبال سلطان مظفر رفتند و وی را با خلعتهای چرمین آراستند و «به رسوایی تمام به شهر داخل گردانیدند و به صاحبآباد آوردند و در قفس آهنین کرده، باروت و موشک بسیار بر آن تعبیه کرده، از منارۀ قیصریه آویخته، سوزانیدند» (قاضی احمد، 1/ 255).
اُلئاریوس مینویسد که دلقکِ خان شماخی را چاووش مینامیدند؛ او با جغجغه و آواز و حرکات، صداهای غریبی از خود درمیآورد (ص 57). کمپفر گزارش میدهد که در جشنهای درباری هنرپیشهها یا دلقکها بر صحنه ظاهر میشوند و هنرنمایی میکنند (ص 34-35). او در جایی دیگر، رئیس این دلقکها و هنرپیشهها را چالشچیباشی مینامد که کارش تهیۀ اسباب سرور، شادی و نشاط شاه بوده است (ص 107). جالب توجه اینکه، تاورنیه از یک دلقک فرانسوی به نام سن یاد میکند که در خدمت شاه بود و نی بزرگ و نیانبان بادی مینواخت که از فرانسه آورده بود. شاه از مسخرگیهای او خوشش میآمد و او با حرکات خود، شاه را سرگرم میکرد (ص 159).
شاردن اطلاعات درخوری دربارۀ یکی از دلقکهای درباری عرضه میکند. این دلقک کلعنایت نام داشت و در حومۀ محلۀ دردشت اصفهان زندگی میکرد. او شهرتی بسیار داشت، چنانکه دربارۀ کارهای خندهآور و مسخرگیها و لودگیهای وی که میتوانسته با حاضرجوابیها و حرکات و اطوارش شاه را به خنده وادارد، داستانها نقل میکردند. شاردن برخی از این داستانها را نقل میکند (8/ 109-115). شاه عباس کلعنایت را کچلعنایت خطاب میکرد و او در حضور شاه عباس گاهی گستاخی را از حد میگذراند (فلسفی، 2/ 251). در تاریخ عباسی منجم یزدی هم از کلعنایت یاد میشود (ص 123).
ظاهراً ابتکار عمل کلعنایت به حدی بود که بعد از دستور شاه عباس دربارۀ منع کشیدن تریاک و خوردن آن، با زیرکی او قضیه فیصله مییابد (شاردن، 8/ 109-112). کلعنایت در رمضان 1017 در مشهد درگذشته است (منجم، 356). شهرت او به اندازهای بود که برخی لطایف منسوب به او تا سالهای اخیر نیز در میان مردم نقل میشده است (وکیلیان، 183-184). شاه عباس افزون بر کلعنایت چند دلقک دیگر نیز داشت که از جملۀ آنها، زن دلقکی به نام دلالهقزی بود که برای شاه، مجالس بزم و بذلهگویی راه میانداخت و با شوخی و مطایبه، شاه را سرگرم میکرد. او در سفر و حضر ملازم شاه بود. شاه عباس از این زن گاهی برای تحقیر دشمنانش نیز استفاده میکرد (فلسفی، همانجا).
از دیگر دلقکهای درباری شاه عباس، ملک علی سلطان جارچیباشی، رئیس زندهخواران او بود که اجازۀ شوخی، مسخرگی و مطایبه در نزد شاه داشت و به اشارۀ شاه افراد مغضوب را با شوخیهای زشت، تحقیر و مسخره میکرد (همو، 2/ 250). عاقلی نام ــ شاعری بیمایه ــ را هم از دلقکهای شاه عباس اول نوشتهاند که با حرکات سرورانگیز و نقل هزلیات مایۀ تفریح خاطر شاه میشد (همانجا). «سگ لوند» از دیگر دلقکان دربار شاه عباس بود، که طبع شعر نیز داشت (نصرآبادی، 1/ 619).
چنین مینماید که از دورۀ شاه صفی به بعد، در دربار صفویان دلقکهایی با عنوان مقلدباشی، مسخرهباشی و لوطیباشی وجود داشتند که چالشچیباشی بر همۀ آنها نظارت میکرد (کمپفر، همانجا). ظاهراً بعدها یک لوطیخانه هم در دربار ایجاد شد که لوطیباشیِ دربار تحت نظارت آن درآمد.
پس از دورۀ صفوی، شماری از مطربان، مقلدان و دلقکها در شهرها بهویژه در قهوهخانهها برنامه اجرا میکردند. بعضی از آنها با دربار نیز ارتباط داشتند و نام چند تن از آنها در دربار کریمخان زند آمده است. یکی از آنها نجف میر حسن خان بود که در خوشطبعی، و حرکات شیرین و ظریف و مضحک شهرت داشت و موجبات بشاشت و طرب کریم خان را فراهم میکرد. نمونههایی از لودگیهای او در منابع ثبت است (رستمالحکما، 375).
از دیگر مقلدان و دلقکهای ظریف و شیرینگفتار استاد کافی پنبهداردوز اصفهانی، آقا لطفعلی صراف، آقا لطفعلی رزاز و ملامحمدعلی صحاف اصفهانی بودند که در لطیفهگویی، نکتهسنجی و مجلسآرایی جامع جمیع کمالات بودند؛ نیز صادق سلطان لوطیباشی شیرازی که در فن تقلید و ظرافت بینظیر بود. گفتنی است که اینها برخلاف ظاهر شوخ و گفتار هزلآمیز، باطنی صاف و لطیف داشتند و در خداشناسی، خیرات، مبرات، انفاق فیسبیلالله، جوانمردی و مهمسازی هریک فردی کامل بودند (همو، 370-371).
در اوایل دورۀ قاجار، دلقکها و مسخرگان حرفۀ خود را تداوم بخشیدند و بعضی از آنها در جامعه، و برخی دیگر در دربار به سرگرمسازی و مطایبه پرداختهاند. با تختگاه شدن تهران، شماری از آنها از اصفهان به تهران کوچیدند (تحویلدار، 86) و به سبب گرمی بازار آنها در تهران، سنت دلقکبازی در پایتخت ریشه دواند. جیمز فریزر که در 1237 ش به ایران آمده بود، در سفرنامۀ خود صحبت از هنرنمایی شماری از بازیگران در حضور فتحعلیشاه میکند که بیشباهت به نمایشهای دلقکها و مسخرگان دورۀ صفوی نبوده است و به نظر او «فاقد لطف بذلهگویی و شوخی و خوشمزگی و ظرافت و آراستگی بود» (ص 192). جیمز موریه این بازیگران را لوطی مینامد که به نظر او برترین نمونۀ دلقکان و عیاشان بودند و برای اجرای انواع حیلهها و دغلبازیها آموزش دیده بودند. آنها در مجلسهای جشن و شادی و عیدهای همگانی، با سبک و شیوۀ خود لطیفهگویی میکردند و طبلهای مسین در زیر بازو آویخته، با انگشت و کف دست بر آنها مینواختند. برخی با بشکنزدن، نوایی همانند نوای قاشقک درمیآوردند و بعضی دایرهزنگی مینواختند (2/ 138- 139).
گاسپار دروویل نمایشهای مسخرگان و دلقکها را شبیه لودهگریهای ایتالیاییها میداند و اضافه میکند: بازیگران آنها با اینکه حرفهای نیستند، ولی با کلماتِ بهموقع و شیرینکاریهای خود صحنههای خندهدار و مضحکی پدید میآورند. «آنها حرکات را با کلمات توأمان به کار میبرند و همین امر، باعث درخشش مهارت و حاضرجوابیشان میشود». از نظر او پایۀ نمایشهای دلقکها بر بدیههگویی است و کافی است که بازیگران قبلاً دربارۀ موضوعی با هم کنار آمده باشند؛ از این به بعد، صحنه را در اختیار میگیرند و هرچه میخواهند، میگویند و عمل میکنند و این همان چیزی است که این نمایشها را جذاب و جالب میکند (ص 213-214). گوبینو که در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه وارد ایران شد، در اصفهان، ناظر نمایشی کمدی بوده که دلقکها و مسخرگان صحنهای از زندگی را با لهجۀ اصفهانی اجرا میکردند. بازیگران هرچه میخواستند، میگفتند و هیچکس جلودارشان نبود (ص 217).
دلقکهای ایران از دید کارلا سرنا شبیه دلقکهای سیرکهای اروپایی بودند و دستمزد آنها را دولت پرداخت میکرد. اغلبِ آنها شغل دیگری داشتند و دلقکی شغل ثانوی آنها محسوب میشد. پسران جوان نقش رقاصهها را بازی میکردند و هنگامی که لباس زنانه میپوشیدند، تشخیص جنسیت آنها دشوار بود (ص 267). این مقلدان و رقاصان برای سرگرمکردن شاه و زنهایش هنرنمایی میکردند. آنها همچنین به خرج شاه در اماکن عمومی، رقص و نمایش دستهجمعی برای مردم اجرا مینمودند (همو، 271). نکتۀ قابل توجه اینکه بعضی از این مقلدان و دلقکان از جامعۀ کلیمیان بودند و در برخی نمایشهای بخصوص شرکت میجستند (ویلز، 278). اوژن اوبن در اواخر سلطنت ناصرالدینشاه از یک دلقک محبوب مردم، به نام حاجیلره نام میبرد و میگوید که در هر دسته و گروه بازیگران، یکی ـ دو نفر از اینگونه آدمها وجود دارد که در فاصلۀ برنامهها، مردم را سرگرم میکنند و آنها را میخندانند (ص 249). اوبن سپس از لوطیها صحبت کرده و بیان میکند که آنها هنرهای لازم برای سرگرم کردن مردم را در خود جمع دارند و سردستۀ آنها حسن خان است که از طرف شاه به لوطیباشی ملقب شده است (ص 250؛ برای آگاهی بیشتر، نک : ه د، لوطی).
لوطیها اعمال ناشایست افراد را تقلید میکردند و قبایح را مجسم، و در نظرها مشهود و محسوس مینمودند تا از راه دفع افسد به فاسد، فاسدان را منفعل سازند؛ در حقیقت، آنها آیینۀ اعمال ناشایست مردم بودند. از اینها گذشته، این نوع دلقکها و مضحکان اغلب اوقات خودشان عاری و بری از گناهان، و مواظب نماز جماعت و مراقب آداب شریعت بودند و بر آنچه که میگفتند، عمل میکردند (تحویلدار، 87).
از دلقکهای دورۀ قاجار، دو تن بیشتر از دیگران شهرت داشتند: کریمشیرهای و اسماعیلبزاز. کریمشیرهای مرد بذلهگو و خوشمزهای بود که به نوعی در دربار و خلوت شاه رخنه کرده، و دلقک درباری شده بود. ناصرالدین شاه دست او را در لیچارگویی به درباریان باز گذاشته بود تا درباریان به اصطلاح از خرک در نروند و پررو نشوند. لقب شیرهای او نیز موقوف به شغل اولیهاش، یعنی شیرهفروشی بود و شیرینکاریهای او در بذلهگویی هم مناسبت این لقب را بیشتر میکرد (مستوفی، 1/ 359-361). حکایتهای بسیاری از بذلهگوییهای کریمشیرهای در برخی منابع ثبت است (هدایت، 380؛ برای آگاهی بیشتر، نک : ه د، کریمشیرهای).
اسماعیلبزاز نیز دلقک خوشمزهای بود که کار لودگی و مسخرگی را از محافل رفقای همصنف خود شروع کرد، سپس به محافل اعیان راه یافت و سرانجام، سردستۀ عملۀ طرب دربار شد. او همچنان حرفۀ بزازی خود را حفظ کرد. گفتهاند وی فردی شریف بود و موفقیت او در عشقِ به لودگی خلاصه میشد و انعامی که مردم به او میدادند، متفاوت با باجی بود که کریمشیرهای از مردم میستاند (مستوفی، 1/ 361). به نوشتۀ اعتمادالسلطنه، یک بار اسماعیلبزاز در حضور ناصرالدین شاه تقلید کنت فورت، رئیس نظمیه، را درآورده بود و کنت هم به داروغۀ شهر سپرده بود تا او را ادب کند؛ ازاینرو، فراشان داروغه او را گرفته، کتک مفصلی زده بودند. او به شاه عارض شده بود و شاه هم حکم سیاست داروغه را صادر کرده بود (ص 256).
از نظر اعتمادالسلطنه بسیاری از بازیها و تقلیدهای اسماعیلبزاز قبیح بود (ص 434). یک بار اسماعیلبزاز در مجلسی که شاه به همه خلعت و انعام میبخشیده، گفته بود که به هر سگ و گربه خلعت میدهید، ما را هم از این نمد کلاهی بدهید، و از شاه، شالی به رسم خلعت گرفته بود (همو، 673). ازجمله نمایشهایی که اسماعیلبزاز در حضور شاه اجرا میکرده، نمایش «سرهنگ اجباری» بوده است (همو، 714). یک بار هم پس از اجرای نمایش 400 تومان مداخل کرده بود (همو، 783). اسماعیلبزار در 1310 ش، دست از لودگی و دلقکی کشید و توبه کرد و به جای او اکبرغوره نامی دلقک شد که به قول اعتمادالسلطنه «بسیار تلخ و بیمزه بود» (ص 957). اسماعیلبزاز به مکه رفت و پس از بازگشت، مسجدی ساخت و موقوفهای بدان مقرر ساخت. خیابان اسماعیلبزاز همان خیابانی است که امروزه مولوی نامیده میشود (مستوفی، همانجا).
مظفرالدین شاه و احمد شاه نیز دلقکان مخصوصی داشتند که ازجمله میتوان به شیخ شیپور و میرزا زکی خان (نوربخش، 134، 180 بب ) اشاره کرد. با حاکمیت شرایط جدید اجتماعی در ایران، دربار از دلقکها تخلیه شد و شخصیت و هویت آنها و دستجات مطرب و مسخره به گروههای نمایشی دیگری به نام سیاهبازی (ه م) انتقال یافت.
مآخذ
آژند، یعقوب، نمایش در دورۀ صفویه، تهران، 1385 ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابناثیر، الکامل؛ ابنفوطی، عبدالرزاق، الحوادث الجامعة، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران، 1381 ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامۀ خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345 ش؛ اُلئاریوس، آدام، سفرنامه، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، 1363 ش؛ انوری، محمد، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1340 ش؛ اوبن، اوژن، ایران امروز، 1906-1907، ایران و بینالنهرین، ترجمۀ علیاصغر سعیدی، تهران، 1362 ش؛ بنداری، فتح، تاریخ دولة آل سلجوق (زبدة النصرة)، بیروت، 1400 ق/ 1980 م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض و قاسم غنی، تهران، 1324 ش؛ تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه، ترجمۀ حمید ارباب شیرانی، تهران، 1383 ش؛ تحویلدار، حسین، جغرافیای اصفهان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1342 ش؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به کوشش طه حاجری، قاهره، 1990 م؛ جنتی عطایی، ابوالقاسم، بنیاد نمایش در ایران، تهران، 1333 ش؛ خواجوی کرمانی، محمود، دیوان، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1374 ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ دبا؛ دروویل، گاسپار، سفر در ایران، ترجمۀ منوچهر اعتمادمقدم، تهران، 1367 ش؛ رستمالحکما، محمدهاشم، رستم التواریخ، به کوشش عزیزالله علیزاده، تهران، 1380 ش؛ سرنا، کارلا، مردم و دیدنیهای ایران، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، 1363 ش؛ سیلوا ای فیگروا، گارثیا، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، 1363 ش؛ شابشتی، علی، الدیارات، به کوشش کورکیس عواد، بغداد، 1386 ق/ 1966 م؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1345 ش؛ شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، به کوشش محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ عبید زاکانی، کلیات، به کوشش پرویز اتابکی، تهران، 1343 ش؛ علیشیر نوایی، مجالس النفائس، ترجمۀ فخری هراتی و محمد بن مبارک قزوینی، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، 1323 ش؛ عنصرالمعالی کیکاووس، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، 1345 ش؛ غیاث اللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، به کوشش منصور ثروت، تهران، 1375 ش؛ فخرالدین صفی، علی، لطائف الطوائف، به کوشش احمد گلچین معانی، تهران، 1336 ش؛ فریزر، ج. ب.، سفرنامه، ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، 1364 ش؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، 1344 ش؛ قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1359 ش؛ کمپفر، ا.، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1363 ش؛ گوبینو، ژ. آ.، سه سال در آسیا، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، 1367 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مافروخی، مفضل، محاسن اصفهان، ترجمۀ فارسی کهن از حسین بن محمد آوی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1328 ش؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1341 ش؛ منجم یزدی، محمد، تاریخ عباسی، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران، 1366 ش؛ موریه، جیمز، سفرنامه، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، 1386 ش؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1382 ش؛ نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره، تهران، 1378 ش؛ نظامالملک، حسن، سیرالملوک (سیاستنامه)، به کوشش هیوبرت دارک، تهران، 1364 ش؛ نظامی باخرزی، عبدالواسع، منشأ الانشاء، به کوشش رکنالدین همایونفرخ، تهران، 1357 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نوربخش، حسین، دلقکهای مشهور درباری، تهران، 1371 ش؛ وکیلیان، احمد، تمثیل و مثل، تهران، 1387 ش؛ ویلز، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه، ترجمۀ سید عبدالله، به کوشش جمشید دودانگه و مهرداد نیکنام، تهران، 1363 ش؛ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، تهران، 1344 ش؛ نیز: