دلالت
دِلالَت، اصطلاحی رایج در حوزههای مختلف علوم اسلامی، بهخصوص منطق و اصول فقه که اشاره به رابطۀ میان دال و مدلول دارد، بدین معنا که مخاطب را از نشانهای، به چیزی فراتر از آن نشانه انتقال میدهد. با وجود آنکه در مقام نظر، عالمان اسلامی به انواع دلالت غیر لفظی هم توجه کردهاند، اما بهدلیل جایگاه خاص متن و بهخصوص متون مقدس، در مقام تفصیل بیشتر به رابطۀ میان لفظ و معنا توجه نشان دادهاند.
I. ریشهشناسی
مادۀ دَل (الف) در آفروآسیایی، و از آن ریشه، «دلل» در سامی بهمعنای اسمی سرین؛ و دَل (ب) در آفروآسیایی بهمعنای ضعیفبودن، و از آن ریشه، «دلل» در سامی بهمعنای ضعیف و پست بازسازی شده است (اورل، 146-147). بازماندۀ مادۀ الف در عربی در یک مسیر بهمعنای خرامیدن و عشوهگریکردن، و در مسیر دیگر بهمعنای اعتمادکردن، در عبری بهمعنای فریبدادن و ریشخندکردن (گزنیوس، 1068)، در سریانی در یک مسیر بهمعنای بافتن و دوختن، و در مسیر دیگر بهمعنای جداکردن (کوستاز، 65) و در گعزی به معنای بافتن و پیچاندن (لسلاو، 131) دیده میشود. بازماندۀ مادۀ ب نیز در عربی در فعل اَدَلَّ به معنای گرفتن حریف یـا صید از بـالا و مهمتـر از آن در مـادۀ «ذلل»، و در سریانـی به معنای آسان، اندک و کوچک دیده میشود (همانجا). کاربرد عربی دَلَلتُ دَلالةً به معنای شناختن (ازهری، 14 / 66)، قابل قیاس با مفهومسازی انجامشده در افعال اطَّلَعَ و اَشرَفَ، ملحق به مادۀ ب است. اما مادۀ «دلل» در فرهنگهای عربی معنای سومی نیز دارد: راهنمایی کردن و راه نشان دادن ( قاموس، ذیل دلل) که بههیچروی در زبانهای سامی سابقه ندارد و انتظار میرود این مادۀ «دلل» (ج) وامواژه از زبانی غیر سامی باشد. اینکه مادۀ «دلل» (ج) در عربی مصدری با فرم کمینه مانند دَلّ ندارد و مصدر آن دَلالة، دِلالة یا دُلولة است (همانجا)، تأییدی بر حدس است. مؤید دیگر این است که از کهنترین فرهنگهای عربی، العین به این معنا نپرداخته (خلیل، 8 / 8)، و ازهری در میان بسط مطالب، در حد یک سطر این معنا را به نقل از ابناعرابی آورده است (همانجا).
واژۀ دلالت که به «دلل» (ج) بازمیگردد، به نظر میرسد ریشه در فعل یونانی δηλ-οω به معنای نشاندادن، راهنماییکردن و آگاهکردن داشته باشد (برای ریشه، نک : لیدل، 385). استفاده از واژهای یونانی برای معنای راهنماییکردن با وجود واژههای بومی مانند مادۀ «ه د ی»، حکایت از آن دارد که این واژۀ جدید، یک معنای ضمنی و بار فرهنگی افزوده را در ارتباط با نگاه یونانی به پدیدۀ راهنمایی حمل میکرده است. ورود مادۀ دلّ از یونانی به عربی در صورت پذیرش، باید مدتی پیش از اسلام رخ داده باشد، چه، 7 مورد کاربرد آن در قرآن کریم دیده میشود.
از 7 مورد کاربرد قرآنی، 6 مورد فعل، و یک مورد صفت مشبهۀ «دلیل» است؛ این در حالی است که در سدههای بعد واژۀ دلیل به محور تبدیل شده و واژهسازیهای دیگر از مسیر واژۀ دلیل انجام شده است؛ حتى ابندرید مصدر دلالة را هم از واژۀ دلیل مشتق دانسته است (1 / 76؛ قس: خلیل، همانجا). در میان کاربردهای قرآنی فعلی، 5 مورد به داستان امم پیشین نزد اهل کتاب بازمیگردد و تنها یک مورد « ... هَلْ اَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ ... » (صف / 61 / 10) یک گزارۀ عام را دربارۀ استعارۀ تجارت برای معامله با خداوند بیان میکند. با توجه به اینکه تجارت در دورهای نزدیک به اسلام در شبهجزیرۀ عربستان در تعامل با بیزانس وارد مرحلهای کاملاً متفاوت با گذشته شده بود، لابد برای مخاطبان دلالت به چنین تجارتی، بار معنایی ویژهای داشت که میتوانست از مفهوم معنویِ هدایت فاصله گیرد و درک مناسبی از نوعی راهبری به سوی تجارتی سودمند را فراهم آورد. بهطورکلی نیز، مقایسۀ کاربردهای مادۀ «ه د ی» و مادۀ «دلل» در قرآن کریم، یعنی عدد 325 در مقابل 7، نشان از ویژهبودن معنای دلل برای مخاطبان عصر نزول دارد و مؤید وامواژهبودن و نامأنوسبودن این واژه در زندگی روزمره است.
دلالت در ترجمه از یونانی
با توجه به پیشینۀ مفهوم دلالت در منطق و جایگاه این علم در ترجمههای نخستین از یونانی، باید کاوید واژۀ دلالت و دلیل بهعنوان برگردان برای کدام مفاهیم مشخص در منطق یونانی استفاده شدهاند و چه مسیری را برای مفهومسازی در جهان اسلام گشودهاند. بیشتر مترجمان در برگردان واژههایی از ریشۀ σεμειον از مادۀ «دلل» استفاده کردهاند؛ این استعمالات افزونبر ریشۀ σεμειον که توسط کسانی چون اسطاث راهب، اسحاق بن حُنین و متی بن یونس: دلیل = σεμειον ترجمه شده است (جمع آن: σεμεια = دلائل)، در وجههای مختلف دستوری مانند مصدر σεμαινειν، فعل مضارع σεμαινει و اسم فاعل σεμαντικη به کار رفته است (افنان، 100).
بهعنوان برگردان دیگر، باید به کسانی چون اسحاق بن حنین اشاره کرد که در ترجمۀ το συμβολον از واژههای عربی دالّ (اسم فاعل) یا چون یحیی بن عدی و ابنزرعه از دلیل (صفت مشبهه) استفاده کردهاند (همو، 100-101). ضمناً باید توجه داشت که به هنگام سخنگفتن دربارۀ استدلال در مباحث حجت برگردان τo τηχμεριoν به دلیل، αναγνoρισις به استدلال نیز دیده میشود (نک : همو، 101). وجود این تنوع در برگردان، نشان از آن دارد که میتوان از همان عصر ترجمه، نوعی همپوشی یا آمیختگی میان مفاهیم در حوزۀ دلالت و استدلال را انتظار داشت.
درخصوص برگردان متداول که مادۀ «دلل» را در مقابل واژههایی از ریشۀ σεμειoν قرار میدهد، تفاوت مهمی در مؤلفههای معنایی دیده میشود که لازم است در تاریخ انگارۀ دلالت بدان توجه شود. انگارۀ یونانی کاملاً بر محور مؤلفۀ «نشانه» و «علامت» به وجود آمده و منجر به راهنمایی میشود، درحالیکه انگارۀ عربی بر محور مؤلفۀ «راهنمایی» ایجاد شده و نشانه، ابزار و مقدمۀ آن است. بدینترتیب، در برگردان انگاره از یونانی به عربی، موقعیت ابزار و نتیجه تغییر یافته است. محوریتیافتن نتیجه ــ یعنی رهنمونشدن ــ میتواند توضیحی برای استفاده از مادۀ «دلل» بهعنوان برگردانی برای واژۀ συμβoλoν نیز باشد، واژهای که دراصل به معنای «با خود همراهکردن و رهنمونشدن» است (نک : لیدل، 1676).
مقایسۀ انگارههای یونانـی و عربـی ـ اسلامی
در ادامـۀ بحث از زاویۀ موجود میان انگارههای یونانی و عربی ـ اسلامی، باید توجه داشت که استفاده از مادۀ «دلل» چنین ظرفیتی را پدید آورده است. برخلاف یونانی که انگارههای آن یا ناظر به تصورات یا تصدیقات بودند، انگارۀ دلیل در عربی میتوانست در هر دو حوزه به کار رود. زمانی که یک منطقی در تعریف دلالت میگفت «بودن شیئی به نحوی که از علم به آن علم به چیز دیگر لازم آید» (نک : بخش منطق)، علم از نظر او اعم از تصور و تصدیق است. همین اعمبودن موجب میشود تا اصطلاح دلیل مشترکاً هم در مباحث تعریفات و هم در مباحث حجت از منطق مورد استفاده قرار گیرد. منطقیان از دورۀ یونانی دلالت را به 3 گونۀ عقلی، طبعی و وضعی تقسیم میکردند که همه به حیطۀ تصورات مربوط میشدند. در اینجا فاعلِ خردورز ملزم به استفاده از روابط دال و مدلولی است که بهصورت پیشینی در روابط علّی کائنات (دلالت عقلی)، در طبیعت اشیاء (دلالت طبعی) یا در قراردادهای جمعی (دلالت وضعی) وجود دارد و نقش او در این میان، انفعالی است؛ بهعکس در حیطۀ تصدیقات، این فاعلِ خردورز است که دلیل را برای رسیدن به نتیجه مهیا میکند و حجت خود را سامان میبخشد، پس نقش او دراینباره، فاعلی است. در دلیلِ تصوری، دلالت امری است که براساس عوامل یاد شده، خود رخ میدهد و در آن دالّی و مدلولی وجود دارد که باید شناسایی گردد؛ اما در دلیل تصدیقی، فاعل خردورز دلیل را اقامه میکند و این عمل او ست که «استدلال» یا «دلیلگرفتن، دلیلجستن» خوانده میشود. از همین رو ست که تعبیر استدلال در حیطۀ تصورات کاربرد ندارد، به همان اندازه که تعابیری مانند دال و مدلول و دلالت در حیطۀ تصدیقات به کار نمیرود و این همه از ویژگیهای منطق اسلامی است که دلیل تصوری را با دلیل تصدیقی در یک اصطلاح جمع کرده است.
معنای استدلال در کنار دلالت در کتب اولیۀ لغت مطرح نشده، ولی از اواخر سدۀ 4 ق / 10 م، بدان توجه شده است (نک : جوهری، 4 / 386؛ زمخشری، 1 / 295). گزارش و تحلیل ارائهشده از سوی ابوهلال عسکری (د ح 400 ق / 1010 م)، از لغتشناسان نامدار، کاملاً نشان میدهد که چگونه دو حوزۀ معنایی دلالت و استدلال ذیل مادۀ «دلل» همگرا شده، و بهاندازهای آمیزشهایی معنایی را پدید آورده که وی ناچار به تبیین فروق و اختلافات بین واژگان بوده است. وی بحث خود دربارۀ این ماده را ذیل دو عنوان کلی آورده است: دلالت بهمثابۀ انتقال از یک دال به مدلول، و دلالت بهمثابۀ استدلال. در ذیل عنوان اول، وی به تبیین تفاوتها میان دلیل با اماره، علامت و شبهه پرداخته است. تفاوت بین دلیل و علت نیز ذیل همین عنوان جای میگیرد، ازآنرو طیفی از دلالتها ــ بهخصوص دلالت طبعـی ــ بر مبنـای رابطههای عِلّـی شکـل میگیـرد. در بحث از استدلال، وی بـه تفـاوت میـان دلیـل و حجت بر پایـۀ جداسازی حقجویـی از صرف متقاعدسازی، و تفـاوت میـان دلیل و برهـان پرداخته، و تبیینی دربارۀ رابطه میان استدلال و دلالت بهعنوان خاتمۀ بحث از استدلال ارائه کرده است (ص 68-72).
مآخذ
ابندرید، محمد، جمهرة اللغة، حیدرآباد دکن، 1344 ق؛ ابوهلال عسکری، حسن، الفروق اللغویة، به کوشش محمد ابراهیم سلیم، قاهره، 1418 ق / 1997 م؛ ازهری، محمد، تهذیب اللغة، به کوشش عبدالسلام محمد هارون و دیگران، قاهره، 1384 ق / 1964 م؛ افنان، سهیل محسن، واژهنامۀ فلسفی، تهران، 1362 ش؛ جوهری، اسماعیل، صحاح، به کوشش احمد عبدالغفور عطار، قاهره، 1376 ق / 1956 م؛ خلیل بن احمد، العین، به کوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، بغداد، 1981-1982 م؛ زمخشری، محمود، اساس البلاغة، بهکوشش محمد باسل عیونالسود، بیروت، 1419 ق / 1998 م؛ قاموس؛ قرآن کریم؛ نیز:
Costaz, L., Dictionnaire syriaque-français / Syriaque-English Dictionary, Beirut, 2002; Gesenius, W., Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, ed. F. A. Brown, Oxford, 1955; Leslau, W., Comparative Dictionary of Ge’ez (Classical Ethiopic), Wiesbaden, 1991; Liddell, H. G. and R. Scott, A Greek-English Lexicon, eds. H. S. Jones and R. MacKenzie, Oxford, 1990; Orel, V. E. and O. V. Stolbova, Hamito-Semitic Etymological Dictionary, Leiden, 1995.