زمان تقریبی مطالعه: 10 دقیقه

دل

دِل، از اعضای داخلی بدن که در فرهنگ مردم اشاره‌هایی به آن شده است. در لغت‌نامه‌ها و فرهنگهای فارسی، دل را هم به معنای عضو داخلی بدن یا همان قلب، و هم به معنای مرکز عواطف و احساسات معنا کرده‌اند که در مقابل مغز قرار دارد. مردم دل را در معنای شکم و معده نیز به کار می‌برند. به اعتقاد جرجانی، «هر حیوانی که دل او بزرگ باشد، دلیرتر و قوی‌تر باشد، مگر حیوانی که حرارت او اندک‌تر باشد»؛ به باور همو، دل «رئیس همۀ تن است و هیچ عضوی از وی شریف‌تر نیست» (کتاب 1-2/ 117). در یکی از مثلها نیز به این موضوع اشاره شده است: دل هرکس شاه بدنش است (ذوالفقاری، 1/ 1026). 
در طب قدیم، یکی از امراض دل و قلب، خفقان ذکر شده است ( لغت‌نامه ... ، ذیل واژه)، و به گفتۀ ابن‌سینا، سبب این مرض آن است که قلب از آنچه در نفسش یا غلافش است، اذیت می‌شود (2/ 267)؛ چنان‌که مردم آمل باور دارند که هرکس در شب یلدا هندوانه بخورد، در طول سال به خفقان و گرفتگی قلب دچار نخواهد شد (علامه، 111). در ذخیرۀ خوارزمشاهی، در ذکر چیزهایی که دل را قوت می‌دهد، از آمله، سوسن سپید، درخت آزاد، عود و کافور نام برده شده است (جرجانی، کتاب 3/ 121-124). در این کتاب توصیه شده است که در میانۀ حجامت، تریاق خورند تا دل را قوت دهد (همو، کتاب 3/ 247). 
در طب مردمی ایران، برای درمان بیماریهای دل و قلب از گیاهان دارویی محلی استفاده می‌شود؛ مثلاً تالشها گل‌گاوزبان را تقویت‌کنندۀ قلب و کبد می‌دانند (بخشی‌زاده، 322). در فرهنگ مردم راور، مصرف آویشن و کسرک برای کسانی که قلب ضعیف یا بیماری قلبی دارند، زیان‌آور است (کرباسی، 152، 158). در همان‌جا می‌گویند که حِل‌باد در رفع دل‌مال مؤثر است (همو، 154). مردم گیل و دیلم برای درمان تپش قلب، به مدت 40 روز سیب‌زمینی پخته‌شده در زیر خاکستر اجاق را به بیمار می‌دادند (پاینده، 255). در میان قشقاییها، سنبل‌الطیب یا علف گربه برای تقویت قلب توصیه می‌شود (کیانی، 32). هزاوه‌ایها می‌گویند که ترکیب دم‌کردۀ گل‌گاوزبان و سنبل‌الطیب برای تقویت قلب مفید است (ضیغمی، 182). 
در طب مردمی کردان، پیاز موش اثر مقوی بر قلب دارد (صفی‌زاده، 64). در لرستان و ایلام، برای درمان بیماران قلبی، جوشاندۀ سنبل‌الطیب و گل‌گاوزبان و لیمو، عرق بیدمشک، مخلوط گلاب با قندآب، و جوشاندۀ اکلیل کوهی (اسدیان، 269)، و در میبد، برگ تیول تجویز می‌شود (جانب‌اللٰهی، 80). مردم اصفهان از ترامشک، بادرنجبویه، تخم ریحان، پوست بالنگ، مغز تخم کدو، پوست نارنج و پوست بیرونی پسته برای درمان بیماریهای قلبی استفاده می‌کنند (همانجا). در الموت، سرکه‌سکنجبین می‌خورند (حمیدی، علی‌اکبر، 232). همچنین در بیشتر خرده‌فرهنگها، مصرف آب سبزیجات تازه، مانند هویج، کرفس، چغندر، مارچوبه، کاهو و جعفری از بیماریهای قلبی جلوگیری می‌کند (خوش‌بین، 69). ریشۀ عاقرقرحا نیز محرک قلب است (همو، 202).
در بیشتر مناطق ایران، باورهای گوناگون دربارۀ دل وجود دارد. در باور مردم تالش، برای درمان فردی که در اثر ترس و وحشت ناگهانی غش کرده است، و نیز برای جلوگیری از حملۀ قلبی او، فوراً با درپوشی مسی جرعه‌ای آب به گلویش می‌ریزند (ماسالی، 82). مردم کرمان به ویار زنان «دل‌شورا» می‌گویند (واعظ، 33)؛ آنها بر این باورند که اگر دل‌شوره یا ویار زن باردار تا پایان بارداری ادامه یابد، بچه‌اش پسر، و در غیر این صورت، دختر است (گلاب‌زاده، 193). در مشکین‌شهر، زائو بعد از زایمان دچار هر عارضه‌ای شود، می‌گویند آل (ه‍ م) به سراغش آمده و دلش را برده است (ساعدی، 141-142). در «عقائد ‌النساء» نیز آمده است که آل دل و جگر زائو را می‌دزدد (آقاجمال، 15). قشقاییها برای آنکه آل جگر زائو را نخورد، گوسفندی ذبح می‌کنند و دل و جگر آن را در هوا می‌چرخانند و به آل هدیه می‌دهند (کیانی، 222). به باور مردم گلباف، گهوارۀ بدون نوزاد را نباید تکان داد، زیرا دل نوزاد به‌شدت به درد می‌آید (اسدی، 276). 
در گیلان، شخص مارگزیده تا چند روز چشم نمی‌گشاید و اگر کسی به عیادت او برود، بهتر است خود را معرفی کند تا قلب مارگزیده روشن شود و اثر سم برطرف گردد (پاینده، 245). در سنگستان، دِلَک مهره‌ای قرمزرنگ به شکل دل آدمی و ویژۀ زنان است و هرگاه زنی به دل‌ضعفه مبتلا شود، آن را به گردن خود می‌آویزد (احمدی، 1/ 126). در بوشهر، دل‌دوسی مهره‌ای است که برای جلب دوستی و محبت به کار می‌رود (حمیدی، جعفر، 324). 
در سمنان، پرنده‌ای وجود دارد که هنگام احساس خطر، ناگهان صدایی کرده و پرواز می‌کند؛ به همین سبب، مردم به آن دل‌تَرکِنک می‌گویند (ستوده، 1/ 191) که برگرفته از اصطلاح دل‌ترکیدن به معنای ترسیدن است. دل‌ترکاندن در فرهنگ مردم، به معنای گرفتارشدن به فشار روانی بر اثر تنهایی، بی‌هم‌زبانی، و تنگ‌حوصلگی است (شاملو، دفتر 1/ 268). مَثَل «صد بار بز رفت بالای درخت، دل گوسفند نترکید، یک بار گوسفند رفت بالای درخت، دل بز ترکید» (سادات، 67) نیز از همین دست است. 
همچنین اصطلاحاتی چون: دلش قیلی‌ویلی می‌کنه، یعنی بهانۀ بی‌جهت می‌گیرد؛ دلم ریش‌ریش شد، به معنای سوختن دل (جهانی، 238)؛ و نفرینهایی مثل: الٰهی تیر اجل سر قلبت بخوره (قلی‌پور، 291)؛ و الٰهی بند دلت پاره شود (همایونی، فرهنگ ... ، 297) در میان مردم رایج است. در همدان دقِ دلی درآوردن، به معنای تلافی‌کردن است (گروسین، 2/ 52). در مثلها نیز به دل اشاره شده است، ازجمله: دل می‌دهد، قلوه می‌گیرد (ذوالفقاری، 1/ 1026)؛ و یا: دل‌وقلوه‌خورده از پشت‌سر می‌ترسد (همو، 1/ 1616). همچنین در زبان و فرهنگ بیشتر خرده‌فرهنگها، ترکیبات متعددی ساخته‌شده از واژۀ دل وجود دارد که نمونۀ آن در فرهنگ مردم بستک است (بستکی، 93-94). 
دل به معنای مرکز عواطف و احساسات، به‌مجاز به عواطفی بشری چون قهر، کین و عشق گفته می‌شود ( لغت‌نامه) و در این معنا در ادبیات غنایی و عرفانی فارسی، ترانه‌های محلی، و نیز در مثلها و اصطلاحات، بسیار به‌ کار رفته است. در حوزۀ عرفان، دل یا قلب مخزن اسرار حق و محل تفصیل معانی، و به معنای نفس ناطقه است (سجادی، 387) و به‌حقیقت، از این عالم نیست و در این عالم غریب آمده است و آن گوشت‌پارۀ ظاهرْ مَرکب و آلت او ست و همۀ اعضای تن لشکر اویند و پادشاه جملۀ تنْ وی است و معرفت خدای تعالى و مشاهدت جمال حضرتْ صفت او ست (همو، 389).
در ادب فارسی نیز دل و ترکیبات آن بسیار تکرار شده است؛ برای نمونه: شکایت از دل سنگین یار نتوان کرد / که خویشتن زده‌ایم آبگینه بر سندان (سعدی، 665). قطعۀ «قلب مادر» ایرج میرزا نیز نمونه‌ای بارز از کاربرد دل در ادب فارسی است (ص 206- 208).
اصطلاحاتی همچون دل آب‌کردن، دل آمدن، دل برداشتن، دل دادن، دل بردن، دل از عزا درآوردن، دل ازدست‌دادن، دل ربودن و جز اینها (انوری، 4/ 3246- 3278)، و ترکیباتی مثل دلکش، دل‌قوی (قوی‌دل)، دل‌کور، دل‌گران، دل‌کوب، دلگرم، دل‌گشا، دل‌گُنده، دلگیر، دل‌مشغولی، دل‌نشین، دل‌نازک و جز اینها (همو، 4/ 3301-3305)، نیز دل‌تپه به معنای تپش شدید قلب، و دل‌تنگی به معنای کدورت خاطر و افسردگی (شاملو، دفتر 1/ 120، 516) بسیار رایج‌اند. 
در امثال فارسی نیز به دل، در معنای مرکز عواطف و احساسات، فراوان اشاره شده است: رنگ زردش نشانۀ قلب پردردش است (ذوالفقاری، 1/ 1088)؛ زال را زلف سفید است و دل سیاه (همو، 1/ 1112)؛ دل آدم خواهان محبت است (همو، 1/ 1018)؛ دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشد (همو، 1/ 1023)؛ کسی که پشتیبانی چون کوه داشته باشد، دلی چون سنگ خواهد داشت (همو، 1/ 1434)؛ مثل دل و جگر گاو سیاه می‌ماند (همو، 1/ 1616)؛ دل به دل راه دارد (دهخدا، 2/ 819)؛ تا گوساله گاو شود، دل صاحب آب شود (کریمی، 79)؛ مثلِ «دل به دل تمبوشه داره» را نیز برای مزاح، به جای دل به دل راه دارد، به کار می‌برند (شاملو، 1/ 477)؛ گرگانیها می‌گویند: آب را ببند به کلا، دل را ببند به خدا (قریب، 121)؛ به حق تن تب‌دار سماور، دل پردرد (پُرخون) قوری (همانجا)؛ اهالی هزاوه (زادگاه امیرکبیر) در فراهان می‌گویند: گربه از سوز دلش چنگه به قزغون (= دیگ) می‌زند (ضیغمی، 190)؛ اهالی ایزدخواست می‌گویند: دل همه دل است، دل ما خشت و گل است (رنجبر، 399)؛ لُرها نیز می‌گویند: دل را بگیری مشتی است، آزادش کنی، دشتی است (محرر، 234). 
در ادبیات شفاهی افسانه‌هایی به شاه عباس منسوب است که طبق آنها، هروقت شاه دلش درد می‌گرفت، می‌فهمید کسی از رعیتش دچار گرفتاری و ناراحتی شده است؛ لذا لباس درویشی می‌پوشید و در کوی و برزن می‌گشت تا آن فرد گرفتار را پیدا کند (نک‍ : رحمانیان، 44-47).
در ترانه‌های محلی، دل به خونین‌بودن و غم‌خواری و زاری‌کردن معروف است: سحر دل ناله‌های زار می‌کرد / چنان‌که دیده را خون‌بار می‌کرد (فایز، 152)؛ دلم را تیر مژگانت شکار است / نه مجبوری است، دل خود خواستار است (همو، 128)؛ دلی دارم پر از درد و پر از غم / پر از ابر و پر از بارون و شبنم / / دل من کورۀ آهنگرونه / اگر دستش زنی می‌پاشه از هم (فقیری، 63)؛ ز دست دل هزاران داد و فریاد / که دل داد آبرویم پاک بر باد / / اگر درد دلم با کوه گویم / بیاید کوه یک‌باره به فریاد (همایونی، ترانه‌ها ... ، 54-55)؛ دلت ای سنگ‌دل بر ما نسوزد / عجب نبود اگر خارا نسوزد / / بسوزم تا بسوزانم دلت را / در آتش چوب تر تنها نسوزد (همان، 168- 169). 

مآخذ

آقاجمال خوانساری، محمد، «عقائد النساء»، عقائد النساء و مرآت البلهاء، به کوشش محمود کتیرایی، تهران، 1349 ش؛ ابن‌سینا، القانون، بولاق، 1294 ق/ 1877 م؛ احمدی ریشهری، عبدالحسین، سنگستان، شیراز، 1382 ش؛ اسدیان خرم‌آبادی، محمد و دیگران، باورها و دانسته‌ها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسدی گوکی، محمدجواد، فرهنگ عامیانۀ گلباف، کرمان، 1379 ش؛ انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، 1382 ش؛ ایرج‌میرزا، دیوان، برگزیده و به کوشش حبیب الماسی، تهران، 1372 ش؛ بخشی‌زادۀ آلیانی، اسماعیل، سیری در زندگی تالشها، تهران، 1391 ش؛ بستکی، علی‌اکبر، فرهنگ، تهران، 1359 ش؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ جانب‌اللٰهی، محمدسعید، پزشکی سنتی و عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1390 ش؛ جرجانی، اسماعیل، ذخیرۀ خوارزمشاهی، به کوشش محمدرضا محرری، تهران، 1380 ش؛ جهانی برزکی، زهرا، برزک، نگین کوهستان، کاشان، 1385 ش؛ حمیدی، جعفر، فرهنگ‌نامۀ بوشهر، تهران، 1380 ش؛ حمیدی، علی‌اکبر، مردم‌نگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ خوش‌بین، سهراب، طبیعت و درمان، تهران، 1389 ش؛ دهخدا، علی‌اکبر، امثال و حکم، تهران، 1338 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رحمانیان، داریوش، افسانه‌های لری، تهران، 1379 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ سادات اشکوری، کاظم، «ضرب‌المثلهایی از اشکور بالا»، هنر و مردم، تهران، 1357 ش، س 16، شم‍ 191-192؛ ساعدی، غلامحسین، خیاو یا مشکین‌شهر، تهران، 1344 ش؛ ستوده، منوچهر، فرهنگ سمنانی ... ، تهران، 1342 ش؛ سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، 1370 ش؛ سعدی، دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، 1383 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف ت، تهران، 1387 ش؛ صفی‌زاده، صدیق، طب سنتی در میان کردان، تهران، 1361 ش؛ ضیغمی، محمدجواد، هزاوه، زادگاه امیرکبیر، تهران، 1368 ش؛ علامه، صمصام‌الدین، یادگار فرهنگ آمل، تهران، 1338 ش؛ فایز، محمدعلی، ترانه‌ها، به کوشش عبدالمجید زنگویی، تهران، 1367 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، باورهای سرزمین مادری‌ام، شیراز، 1389 ش؛ قریب، عبدالکریم، گرگان، تهران، 1363 ش؛ قلی‌پور، حجت‌الله، یاقوت سبز، شیراز، 1384 ش؛ کرباسی راوری، علی، فرهنگ مردم راور، تهران، 1365 ش؛ کریمی، زهرا، آداب و رسوم و فرهنگ عامۀ احمدآباد جرقویه، تهران، 1388 ش؛ کیانی، منوچهر، سیه‌چادرها، تهران، 1371 ش؛ گروسین، هادی، واژه‌نامۀ همدانی، همدان، 1370 ش؛ گلاب‌زاده، محمدعلی، زن کرمانی، روشنای زندگانی، کرمان، 1390 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ ماسالی، علی، سیری در فرهنگ، تاریخ و جغرافیای تاریخی تالش، رشت، 1389 ش؛ محرر، ایرج، «داستانهای لری»، لرستان‌نامه، به کوشش فرید قاسمی، خرم‌آباد، 1375 ش، ج 1؛ واعظ تقوی، محمدتقی، فرهنگ اصطلاحات کرمان، تهران، 1363 ش؛ همایونی، صادق، ترانه‌هایی از جنوب، تهران، ادارۀ فرهنگ عامه؛ همو، فـرهنگ مـردم سروستـان، مشهـد، 1371 ش. 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.