دعوت
دَعْوَت، واژهای قرآنی ناظر به عملکرد پیامبران که در تاریخ فرهنگ اسلامی بهعنوان مفهومی مهم شکل یافته، و برای طیفیگسترده از معانی، از فراخواندن به یک باور دینی چون اسلام یا فرقهای از فرق اسلامی، تا خواندن به تبعیت سیاسی کاربرد داشته است.
ریشۀ این واژه در پیشآفروآسیایی بهصورت *diʕ- / *duʕ- بهمعنای سخنگفتن و فراخواندن بازسازی، و از این ریشه، واژۀ سامی *duʕ- بهمعنای فراخواندن ساخته شده است (اورل، 160). این ریشۀ آفروآسیایی بهنوبۀ خود با ریشۀ *daʕ- / *diʕ- بهمعنای نگریستن و دانستن (نک : همو، 143) پیوستگی دارد. جالب است که در مواجهه با این ریشهها، عربی شمالی معنای فراخواندن و زبانهای دیگر سامی در شاخههای مختلف چون اکدی، عبری، گونههای متنوع آرامی، سبایی و گعزی معنای دانستن و آگاهکردن را حفظ کردهاند (نک : گزنیوس، 393؛ جسترو، I / 316؛ گلب، 17؛ لسلاو، 626). ارتباط میان معنای فراخوان و آگاهی در ریشههای دیگر سامی مانند ṢWT گعزی نیز دیده میشود (همو، 567).
با دورشدن از عصر نزول، در فهم آیات قرآنی معنای فراخواندن کاملاً بر تفسیرها و ترجمهها غلبه یافته است (مثلاً نک : فرهنگنامه ... ، 2 / 731-734)؛ ولی دور نیست که در عصر نزول قرآن، مؤلفۀ معنایی دانایی و آگاهی همچنان از مادۀ «دَعَوَ» فهم میشده است. نکتۀ قابل ملاحظه دراینباره، واژۀ مندایی manda، همریشه با دعوت عربی است که مفهومی دینی بهمعنای دانایی، و معادلی برای گنوسیس یونانی بود و manda ḏ-hiia به روح متعالیِ نجاتبخش در آیین مندایی اشاره داشت (دروور، 247).
I. در علوم قرآنی و حدیث
دعوت در قرآن کریم
مادۀ دعو با مفعول صریح، مکرراً بهمعنای فراخواندن خدای متعال یا خدایان دروغین کاربرد دارد و در این کاربرد، غالباً مصدر آن دعاء، و بهندرت «دعوة» است (بقره / 2 / 186). کاربرد آن با حرف اضافۀ «الى»، بهمعنای فراخواندن به چیزی هم بهتکرار در قرآن دیده میشود: خواندن اهل کتاب به حکم به کتاب آسمانی (آلعمران / 3 / 23)، خواندن امت یکدیگر را بهسوی نیکی (آلعمران / 3 / 104)، خواندن پیامبر (ص) مردم را برای خوراک در منزل او (احزاب / 33 / 53)، خواندن مؤمنان به انفاق در راه خدا (محمد / 47 / 38)، خواندن دشمنان به صلح (محمد / 47 / 35)، خواندن انسانها به سجود در دنیا و رستاخیز (قلم / 68 / 42، 43)، و در کاربرد منفی، خواندن همسر عزیز یوسف را به زشتکرداری (یوسف / 12 / 33). برای خواندن انسانها از قبر در رستاخیز نیز بارها به کار رفته است (طه / 20 / 108؛ روم / 30 / 25؛ قمر / 54 / 6).
اما بخش مهمی از کاربردهای مادۀ دعو در قرآن کریم با حرف اضافۀ «الى» و بهندرت «لِـ »، دعوت در معنایی نزدیک به اصطلاح مورد بحث است. در این کاربردها، فاعل دعوت گاه خداوند است (بقره / 2 / 221؛ ابراهیم / 14 / 44؛ نوح / 71 / 5، 7)، گاه پیامبران پیشین (هود / 11 / 62؛ ابراهیم / 14 / 10؛ کهف / 18 / 57، جم )، مؤمن آل فرعون (غافر / 40 / 41)، پیامبر اسلام (ص) (یوسف / 12 / 108؛ رعد / 13 / 36)، یا پیامبر (ص) و همراهانش (اعراف / 7 / 193). آنچه مردم به سویش فراخوانده میشوند نیز تنوع دارد: اللٰه (یوسف / 12 / 108؛ رعد / 13 / 36، جم )، راه پروردگار (نحل / 16 / 125)، راه راست (مؤمنون / 23 / 73)، ایمان به پروردگار (غافر / 40 / 10؛ حدید / 57 / 8)، هدایت (انعام / 6 / 71؛ اعراف / 7 / 193؛ کهف / 18 / 57)، نجات (غافر / 40 / 41)، آمرزش گناهان (ابراهیم / 14 / 10؛ نوح / 71 / 7) و آنچه موجب زندهشدن است (انفال / 8 / 24). کاربردها اغلب فعلی و گاه مصدری است، اما در 3 جای قرآن از اسم فاعل در ترکیب «داعی اللٰه» یا «داعی الی اللٰه» برای صاحب دعوت استفاده شده است (احقاف / 46 / 31، 32؛ احزاب / 33 / 46).
موارد محدودی هم در قرآن، از کاربرد منفی دعوت دیده میشود که بهسوی آتش و کفر است و دعوتکننده، کافران (بقره / 2 / 221؛ غافر / 40 / 42-43)، شیطان (ابراهیم / 14 / 22؛ لقمان / 31 / 21) و یاران او ست (انعام / 6 / 71). تنها آیه در قرآن کریم دربارۀ کیفیت دعوت، آنجا ست که میگوید: «بخوان بهسوی راه پروردگارت با حکمت و اندرز نیکو و با آنان به بهترینگونه مجادله کن» (نحل / 16 / 125). مفسران و اندیشمندان معاصر در آثار متعددی دربارۀ کیفیت و روش دعوت، از این آیه بسیار الهام گرفتهاند (نک : بخش پایانی).
دعوت به اسلام در روند تاریخی
یاد مکرر از عملکرد پیامبر اسلام (ص) در طول دورۀ رسالت بهعنوان دعوت در قرآن کریم، زمینهساز آن بوده است تا فراخواندن مردم به اسلام و کوشش برای نشر اسلام بهعنوان مصداق آشکاری از دعوت در فرهنگ مسلمانان مطرح باشد. استفاده از واژۀ دعوت در احادیث نبوی، بسیار کمتر از آن است که انتظار میرود، هرچند در آن موارد اندک نیز بازگرداندن تاریخ عبارت به عصر نبوی دشوار است. ازجمله باید به حدیثی از حسن بصری اشاره کرد که قطعهای از نامۀ پیامبر (ص) به اهل یمن را بازگو میکند. در بخشی از حدیث آمده است: «کسی که چون ما نماز گزارد، روی به قبلۀ ما آورد، ذبیحۀ ما را بخورد و به دعوت ما فراخواند، او مسلمان است» (حمید، 1 / 109).
حدیث دیگر همان حدیث «رُبَّ حامل فقه ... » است که تنها در برخی روایات آن در پایان حدیث، پس از تأکید بر لزوم پیوستن به جماعت مسلمین، اشاره میشود که «دعوت آنان را فراگرفته است» (حمیدی، 1 / 47؛ ترمذی، 5 / 34؛ ابنخلاد، 167). باز باید به روایتی نادر از حدیث مارقین بهروایت مُعاذ بن جَبَل اشاره کرد که در آن، پیامبر (ص) آنان را که از دین مارق شوند و خون امت را مباح شمارند (اشاره به خوارج)، «گروهی از اهل دعوت» شمرده است (ابنعساکر، 32 / 384).
دربارۀ دورۀ خلافت ابوبکر (11-13 ق / 632-634 م)، نقل قابل تکیهای نداریم، جز اینکه ابوسلیمان خطّابی اشاره دارد ایام ابوبکر به جنگ با «اهل رده» و اصلاح امور «اهل دعوت» گذشته است (1 / 432)؛ بههرروی، تقابل اهل دعوت و اهل رده یک رابطۀ معنایی کهن است و امکان دارد بازماندهای از کاربردهای صدر اسلام بوده باشد.
در دورۀ خلافت عمر بن خطاب (13-23 ق / 634-644 م)، نمونهای جالب توجه در خلال فتح بیتالمقدس در 16 ق دیده میشود: ابوعُبیدۀ جَرّاح در مکالمه با فرمانروای بیتالمقدس از سوی رومیان، این پیشنهاد را مطرح میکند که «دعوت به اسلام و کلمۀ اخلاص ــ یعنـی لا الٰه الا اللٰه ــ و رسالت پیامبر (ص) را اجابت کنند تا گناهان پیشین آنان آمرزیده شود و خون آنان محفوظ ماند» (واقدی، 1 / 231). عمر همچنین در مقایسهای میان عملکرد مردم مکه و مدینه در عصر نبوی، اشاره میکند که خداوند «دعوت ما را عزیز گردانید» و ما را بر مشرکان مکه پیروز ساخت (ابناعثم، 1 / 98).
در دورۀ خلافت امام علی (ع) (35-40 ق / 656-661 م)، بهخصوص با برخاستن جنگهای داخلی و ایجاد دودستگیها در امت، مسئلۀ دعوت اسلامی به شکلی دیگر اهمیت مییافت. در جنگ جمل زمانیکه ابوجِرباء به زبیر پیشنهاد میدهد قبل از آغاز جنگ، امام علی (ع) را به قتل رسانند، وی در جواب، یادآور میشود: «ما بر امور جنگی آگاه هستیم، ولی آنها هم اهل دعوت ما هستند و این اختلاف به دلایلی پیش آمده است» (طبری، 4 / 495؛ نیز نک : ابناعثم، 2 / 463). اصبغ بن نباته از مردی میگوید که در کشاکش صفین، نزد امام علی (ع) آمده، از او پرسش کرد چگونه ما با این قوم میجنگیم، درحالیکه دعوت یکی است، پیامبر یکی است، و نماز و حج یکی است؟ ما آنان را چه بنامیم؟ (نک : نصر، 322). در پیرامون جنگ نهروان نیز کاربردهای متعددی از این سنخ در کلام خوارج دیده میشود؛ در نامۀ خوارج کوفه به همراهان بصری خود (دینوری، 204؛ الامامة ... ، 1 / 162)، در بیانیۀ خوارج در خانۀ زُفَر بن حُصَین طائی (همانجا)، و در سخنرانی عبداللٰه بن وَهب راسِبی به هنگام بیعت (دینوری، 203)، دائماً سخن از آن است که «اهل دعوت ما» از هوای نفس پیروی کرده، مردان را به حکمیت گرفته و حکم قرآن را وانهادهاند.
در گزارشهای مربوط به دورۀ بنیامیه همچنین این کاربرد بهتکرار دیده میشود. در 77 ق / 696 م، بُکَیر بن هارون بَجَلی، از قیامکنندگان بر ضد حکومت اموی، در خطبهای خطاب به مخالفان خود گفت: «ای اهل قبلۀ ما، ای اهل ملت ما، ای اهل دعوت ما ... » (طبری، 6 / 297).
در روایتی، سعید بن مُسَیب از زبان امام زینالعابدین (ع) دراینباره که واجبشدن نماز بر مسلمانان از چه زمانی بوده است، گفت: «در مدینه، آنگاه که دعوت آشکار شد و اسلام قوت گرفت ... » (کلینی، 8 / 341؛ ابنبابویه، من لا یحضره ... ، 1 / 455). همچنین ابنشِهاب زُهری از آن حضرت دربارۀ کیفیت دعوت بهسوی دین پرسش کرد و حضرت در پاسخ، دعوت را به اللٰه و دین او دانست که متضمن دو چیز است: معرفت خدا و عمل به رضای او (کلینی، 5 / 36؛ طوسی، تهذیب ... ، 6 / 141).
در سالهای پایانی سدۀ 1 ق / 7 م، گویی برخی زمامداران علاقهای به دعوت نامسلمانان به اسلام نشان نمیدادند و در تقابل با این رویکرد، نامهای از سوی عمر بن عبدالعزیز (حک 99-101 ق / 718- 719 م) صادر شد مبنیبراینکه کسی حق ندارد «دعوت به اسلام را حبس نماید» (ابنعبدالحکم، 83).
در اوایل سدۀ 2 ق / 8 م، گسترش دعوتهای فرقهای موجب شده است تا از اهمیت کاربرد دعوت برای اسلام در معنای کلی و غیر فرقهای آن کاسته شود، بااینحال، هنوز بازماندههایی از کاربرد آن دیده میشود. ابراهیم امام (د 131 ق / 749 م)، رهبر حرکت عباسیان که هرگز پیروزی سال 132 ق / 750 م را درک نکرد و ایام پایانی عمرش را در زندان مروان دوم سپری کرد، در دعایی که از او نقل میشود، همواره درخواست میکرد: «خدایا در اهل ملت و دعوت ما، زمینخورده را بر پای، بیمار را تندرست، و اسیر را آزاد ساز» (بلاذری، 4 / 123).
در سال 145 ق / 762 م، آنگاه که ابراهیم طباطبا در عراق آمادۀ قیام میشد، دراینباره که بههنگام قیام ممکن است شماری از ضعیفان و کودکان و بهطورکلی بیگناهان کشته شوند، میان مشاوران او ابوسعید هُرَیم و بَشیر رَحّال اختلافی درگرفت؛ بشیر معتقد بود چون این مردم «اهل ملت ما، دعوت ما و قبلۀ ما هستند»، حکم آنان بهکلی با حکم مشرکین در صدر اسلام متفاوت است و باید از ریختهشدن خون آنان برحذر بود (طبری، 7 / 643-644).
در سدههای بعد همچنان یاد از پیامبر (ص) بهعنوان «صاحب دعوت» دیده میشود (مثلاً محقق حلی، 1 / 17)، ولی بهدلایل فرهنگی و نه کلامی، این کاربرد بسیار کاهش یافته، و کاملاً در حاشیه قرار گرفته است.
گفتنی است از سدۀ 2 ق / 8 م، با شکلگرفتن دانش فقه و تدوین مباحث آن، یکی از مسائل مطرح در حیطۀ جهاد، مسئلۀ دعوت مخالفان به اسلام پیش از آغاز جنگ بود؛ عموم فقهای شیعه و اهل سنت بر این باور بودند کسی که دعوت به او نرسیده باشد، جنگ با او پیش از ابلاغ دعوت جایز نیست؛ از معدود مخالفان که وجوب دعوت را محدود به صدر اسلام میدانستند، نافع مولای ابنعمر (د 117 ق / 735 م) از تابعین مدینه بود (ابوعبید، 158؛ احمد بن حنبل، 2 / 31). نزد اکثریت تنها اختلاف دراینباره بود که اگر این ضابطه رعایت نشود، چه مجازاتی را در بر خواهد داشت (نک : شافعی، 1 / 264 بب ؛ ابنقاسم، 3 / 3 بب ؛ طوسی، الخلاف، 5 / 265-266). در برخی منابع، حتى در این مورد احادیثی نیز نقل شده است: حدیثی نبوی (قاضی نعمان، 1 / 369-370)، و حدیثی از امام علی (ع) (ابنقاسم، 3 / 3) که بر وجوب دعوت پیش از آغاز جنگ تأکید دارد. از مشاهیر اهل سنت، بخاری در صحیح خود، بابی را به «دعوت قبل از جنگ» اختصاص داده (3 / 1074)، و از امامیه، شیخ مفید (د 413 ق / 1022 م) رسالۀ الاقناع را دربارۀ وجوب دعوت نوشته است (نک : نجاشی، 400).
در متون شیعی، موارد متعددی از اخبار دیده میشود که در آن، دعوت پیامبر (ص) با امامت ائمه (ع) پیوند خورده است. در حدیثی، پیامبر (ص) بهعنوان صاحب دعوت، و در کنار او امام علی (ع) بهعنوان صاحب شمشیر و سطوت معرفی شده است (برسی، 256). در نسخهای از سند ولایتعهدی امام رضا (ع) که ابنبابویه نقل کرده، از همراهی امام رضا (ع) با مأمون در راستای برپا داشتن دین و سنت و «اظهار دعوت دوم» و برگزیدن دعوت اول، با ریشهکنی مشرکان و شکستن بتان سخن آمده است (عیون ... ، 2 / 168)؛ دعوت اول اشاره به دعوت پیامبر (ص) در آغاز اسلام، و دعوت دوم تعبیری از احیای دین اسلام و زندهکردن دعوت پیامبر (ص) در آن عصر است. در حدیثی از اهل سنت به نقل ابوهریره در سخن از مهدی موعود، سخن از آن میرود که او دینی جز اسلام را نمیپذیرد و «دعوت» تنها دعوتی واحد برای اللٰه خواهد بود (معمر، 401؛ نعیم، 2 / 575)، و در یک دعای شیعی، حضرت مهدی (ع) بهعنوان «صاحب دعوت نبوی» معرفی شده است (کفعمی، 720).