زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

دریا

دَرْیا، مخزن طبیعی بزرگی از آب شور و تلخ که به اقیانوس راه دارد و در فرهنگ مردمانی که در کنار آن زندگی می‌کنند، دارای جایگاه خاصی است.

واژۀ دریا

ایرانیان از عصر باستان با دریا و کلمۀ دریا آشنا بوده‌اند. در زبان پهلوی، به آن zrëh یا daryā(b) (مکنزی، 27, 99) می‌گفتند. در پهلوی، drayāp از drai+ap گرفته شده است که جزء اول این کلمه از drayah فارسی باستان است. در اوستا، zrayah همان zreh است که بلوچها نیز به سرچشمه، zirih، و به دریا، zira می‌گویند. در نوشته‌ها و در محاوره‌ها، واژۀ دریاب نیز به جای دریا آمده است (معین، 847، حاشیۀ 4؛ نیبرگ، 66؛ بارتولمه، 1701-1702). سنایی نیز در شعری، به کلمۀ دریاب به معنی دریا اشاره می‌کند (ص 381). واژۀ دریابار را نیز برای دریای بزرگ به کار می‌برند ( لغت‌نامه ... ، ذیل واژه). اهالی بندر بوشهر در جنوب ایران که به سبب مجاورت با خلیج فارس، با دریا تماس تنگاتنگی دارند، به آن دِریَه می‌گویند (احمدی، 240). دریا در زبان و گویش گویشوران سواحل دریا تأثیر ویژه‌ای دارد و بر اساس نیاز، واژگان ترکیبی بسیاری را به وجود آورده است که نمونه‌های آن با معانی مربوط به آنها چنین است: دریابُر: دریابُرنده، بحرپیما؛ دریابیگ: رئیس دریا، که قاجارها به حکام و فرمانروایان بنادر و سواحل جنوب ایران می‌گفتند؛ دریاپُرَن: بوشهریها به مد دریا و آب زیاد دریا گویند؛ به دریاچه و دریای کوچک، دریااُوک، و به دریای مواج، تابیسی می‌گویند؛ راموز و زو نیز به معنی دریا ست (نوربخش، فرهنگ ... ، 159-161، 426، 436، 439). در تاجیکستان و ازبکستان، به رودهای بزرگ دریا می‌گویند، مثل آمودریا (رود جیحون)، سیردریا (رود سیحون) و نیز دریای نیل ( لغت‌نامه، ذیل واژه‌ها). 

دریا در متون تاریخی و باستانی

در گذشته، دریانوردی و گذشتن از دریا با مشکلاتی همراه بوده است و ناخدایان برای هدایت سفاین خود و کشتی‌رانی، از کتابهایی به نام «رهمانی» استفاده می‌کردند که به گفتۀ اقبال آشتیانی (ص 23)، این واژه تحریف مغشوشی از کلمۀ «ره‌نامۀ» فارسی است که نظامی گنجوی نیز (سدۀ 6 ق) آن را به همین معنا به کار برده است (ص 195). 
بر اساس اساطیر ایرانی، ابر جامی است که ایزد باران‌آور با آن از دریا آب برمی‌دارد (بشرا، 17). ایرانیان باستان روز دهم مرداد هر سال را روز دریانوردی قرار داده بودند و این روز را که در حقیقت روز آغاز آرامش آبها و بهار دریاها ست، جشن می‌گرفتند و طی تشریفات خاصی، قایقها و کشتیهای خود را آذین می‌بستند و با گل و گیاه و شاخۀ سبز درختان، به‌ویژه سرشاخۀ درختانِ هَرا، موز، نارگیل و میوه‌های گرمسیری به میان دریا می‌رفتند و پس از شکر و سپاس به درگاه اهوره‌مزدا، که دریا را برای آنها آفریده و رام و مسخر آنها ساخته است، گل و گیاه و میوه‌ها را به فرشتۀ آب و دریا، به پیشگاه خداوند هدیه می‌کردند و بر آبهای بی‌کران دریای پارس می‌ریختند (که به اعتقاد ایرانیان، شامل دریاهای سرخ، فارس، مکران، هند و چین می‌شد) و به شادی می‌پرداختند و پس از یک روز شادمانی، به بنادر و سواحل و جزایر محل سکونت خود باز می‌گشتند (نوربخش، دریانوردی ... ، 31- 39). 
در بندهش، با توجه به دین زردشتی، وقتی سخن از دریاها ست، به دریای فراخکرد اشاره شده که در ناحیۀ نیمروز کنارۀ البرز قرار داشته و   این زمین را در بر داشته است. همچنین در توضیح فراخکرد نامیدن این دریا آمده است که 000‘1 چشمه 000‘1 رود را برای این دریا به وجود می‌آورده است. در همین کتاب، به 3 دریای دیگر به نامهای پودیگ (خلیج فارس دورۀ ساسانی که از همه بزرگ‌تر است و جزرومد دارد) کمرود (دریای خزر) و سیاوبون (دریای سیاه) اشاره شده است (ص 73-74). 
هرودت اشاره‌ای به دو دریای احمر و دریای مدیترانه و اتصال آنها به یکدیگر از طریق رود نیل دارد که داریوش پس از پادشاه مصر، دستور ادامۀ حفر این آبراه را به درازای 4 روز دریانوردی و به پهنای دو کشتی با 3 ردیف پاروزن که از کنار هم بگذرند، داد (2/ 241-242). 
در 390 ق، ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، اشاره‌ای به مردم آمل و دریای خزر کرده است که در روز تیر/ عطارد به دریای خزر می‌روند و همـۀ آن روز را آب‌بازی می‌کنند. او نوشته است که تیر یا عطارد ستارۀ نویسندگان و کاتبان است. هوشنگ در این روز، به همۀ مردم دنیا امر کرد که لباس کاتبان را بپوشند. در این روز، چون بیژن، پسر گودرز، با افشاندن آب از چشمۀ ساوه، کیخسروِ بی‌هوش را به هوش آورد، ایرانیان غسل می‌کنند (ص 335-336). طوسی نیز در سدۀ 6 ق، در عجایب المخلوقات، اشاراتی به دریاها و عجایب آنها دارد (ص 89 بب‍‌ ). 
سعدی نوشته است که در دریا، منافع فراوانی وجود دارد و اگر طالب سلامت هستی، این سلامتی در کنار دریا ست (1/ 94). به نوشتۀ صائب تبریزی، سیل و سیلابی که دریا دیده و آن را لمس کرده است، هرگز به جوی باز نمی‌گردد (ص 294). فردوسی نیز هنگام مدح اهل بیت، آنها را به دریای بی‌کران تشبیه می‌کند: از این در سخن چند رانم همی/ همانش کرانه ندانم همی (1/ 11). خاقانی در جایی از منشآت خود آورده است: «نقش فریبندۀ دنیا به صورتِ دریا ماند که زنده درکشد؛ چون بکُشد، بیرون اندازد» (ص 80). همو در جایی دیگر نوشته است: «عادت دریا آن است که نزدیکان را جوهر بخشد و دورافتادگان را ابرِ نمابخش فرستد» (ص 131) و در جایی دیگر، اشاره‌ای به جلالت دریا دارد: «و از حضرت آسمان، شکوه عرش، جلالت دریا، سیاست کوه ... » (ص 280). 
مولوی مقایسه‌ای بین کف و دریا آورده است و می‌گوید که بین کسی که کف را دیده و کسی که دریا را دیده است، تفاوت بسیار است؛ به بینندۀ کف توصیه کرده است که در هر موردی برای اینکه مقایسه‌ای کرده باشد، به دریا بنگرد (دفتر 5/ 141). فخرالدین اسعد گرگانی نیز در توان کسی نمی‌داند که دریا را در مشت گیرد (ص 107). آل احمد دربارۀ دریا نوشته است: ساکنان دشتهای گستردۀ ایران که فقط دل به جویی یا چشمه‌ای یا قناتی بسته‌اند، وقتی بر کنارۀ دریایی بی‌کران گذر می‌کنند، از هرچه جوی و رود و چشمه است، بیزار می‌شوند. اسبهای دریاندیدۀ هخامنشی نیز بر روی سطح لرزان و جنبندۀ داردانل، چنان رم کردند که هزاران سوار را با خود به قعر دریا بردند (ص 24). 

دریا در مثلها

مثل معروف «دریا به دهان سگ نجس کی گردد» با روایتهای گوناگون آورده شده است (دهخدا، 2/ 802؛ امینی، 2/ 374). مثلی نیز با مضمون «دریا را با مشت می‌پیماید»، حاکی از کاری غیرممکن و بیهوده کردن است (همو، 2/ 375). مثلهای دیگری نیز چون «دریا را به کیل پیمودن نتوان»، یا «دریا به ساغر تهی نتوان کرد» (دهخدا، همانجا)، یا «دریا را با قاشق خالی نتوان کرد» (امینی، همانجا) رایج است. مثلهای دریا هرگز نبود بی‌نهنگ (دهخدا، همانجا)؛ دل به دریا زدن (عظیمی، 391)؛ دُر به دریا بردن (همو، 363)؛ دنیا پس از مرگ من چه دریا چه سراب (همو، 203)؛ آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است؛ و بالأخره اینکه ردپاها تا لب دریا بود، یا ردپای کسی را تا لب دریا می‌توان یافت (تا حد توان) (همو، 424)، همه از نوع مثلهای بی‌شماری‌اند که دربارۀ پدیده‌ای چون دریا ساخته و پرداخته شده‌اند تا بتوان موضوع یا مطلب یا اشاره‌ای طولانی را در قالب کلمات کوتاه و پرنغز و چندمنظوره بیان کرد. 

دریا در اشعار و زبانزدهای مردمی

در میان ساحل‌نشینان، دریا نه تنها نقش مؤثری در زندگی مادی و اقتصادی آنها دارد، بلکه وارد اشعار و ترانه‌های آنها نیز شده است. گاهی دریا میان دو یار فاصله‌ای ایجاد می‌کند؛ گاهی در شعری چنین سر می‌دهند که: کبوتر در هوا و ماهی در دریا می‌نالد، ولی یاران همیشه با هم هستند؛ گاهی طرف می‌نالد که کبوتر در هوا ست، ولی دو پای او در دریا ست و نباید به چیزی که در دسترس نیست، و برای مال دنیا، غصه خورد (پرچمی، 44)؛ گاهی از دست بی‌نمک خود شکوه می‌کند و می‌‌خواهد که دستهای او را با آب شور دریا بشویند (همو، 78)؛ گاهی نیز عاشق می‌گوید که اگر تا صبح معشوق خود را نبیند، خود را به دریا می‌اندازد (همو، 202)؛ گاهی نیز آرزو می‌کند که دریا شود و راه بر یار خود ببندد (همو، 149). در ترانه‌های گیلکی توجهی به شوری آب دریا برای نوشیدن نیست. نیز آنها می‌گویند: در خواب دیدم که رفتم لب دریا تا آبی بنوشم، صدای کشتیبان بیدارم کرد، کشتیبان را نفرین کردم که کر و لال شود، زیرا که مرا در آغوش یار بیدار کرده است (همو، 151). سیرجانیها برای کسی که اشکش در آستینش باشد، می‌گویند: چاه کنارۀ دریا زده است (بختیاری، 363). همینها وقتی می‌خواهند بگویند که هرزه‌گوییِ شخصِ هرزه، تأثیر در حیثیت فردی که عمری را به نیکی سپری کرده است، نمی‌کند، می‌گویند: به لق‌لق سگ دریا نجس نمی‌شود (همو، 362). 

دریا در باورهای مردم و درمان بیماریها

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.