دخمه
دَخْمه، گور، یا مکان هواسپاری مردگان زردشتی. واژۀ فارسی دَخْم یا دَخْمَه یا دَخْمِه، بازماندۀ واژۀ پهلوی daxmag است که در اوستایی به صورت daxma- آمده است. بارتولمه، و بهتبع او، بسیاری از پژوهشگران، آن را از ریشۀ dag- به معنای «سوزاندن و سوختن» آوردهاند که واژۀ فارسی «داغ» نیز بازماندۀ آن است (ص 675-676؛ مکنزی، 25) و بدین ترتیب دخمه را به معنای داغگاه یا جای سوزاندن مردگان، یا حتى تل هیزم، دانستهاند. این ریشه و معنا بهسبب گزارشها و آثاری از سنت مردهسوزی در برخی نقاط فلات ایران در دورۀ باستان، تا مدتها هواداران بسیار داشت (نک : پورداود، 509). بااینهمه، بهنظر کارل هوفمان، واژۀ دخمه در اصل به معنای «گودال و حفره» و از ریشۀ هندواروپایی *dhṃbh- «کندن، حفر کردن» (در ارمنی: damban و dambaran به معنای گور، آرامگاه، سنگ قبر) بوده که صورت ایرانی باستان آن یعنی *dafma- طی فرایند ناهمگونی، در اوستا به شکل daxma- آمده است (I/ 338؛ حسندوست، 2/ 1272-1273؛ بویس، «زردشتیان»، 13-14؛ برای صورتهای سغدی، پارتی و بلخی، نک : قریب، 139؛ دُرکین مایسترارنست، I/ 148؛ داوری، 217). در پهلوی، واژۀ daxmagestān نیز به معنای «گورستان» آمده است (مکنزی، همانجا).
در فرهنگهای فارسی، «دخم» یا «دخمه» به معنای «گورخانۀ گبران» ( لغت ... ، 464)، و «سردابۀ مردگان» و «صندوق موتى» آمده است ( فرهنگ ... ، 1/ 748؛ برهان ... ). این واژه بهصورت «دَهمه» (دوزی، II/ 467) به عربی راه یافته است. معین، به نقل از حمزۀ اصفهانی، آورده است که ایرانیان مردگان خود را در دخمهها (دهمات) و معابد (النواویس) مینهادند (2086، حاشیۀ 5)، و به تصریح مؤلف بیان الادیان، زردشتیان «مردگان را به گور ننهند، بلکه به هوا دهند در دخمه». این مکان به نوشتۀ فرهنگ شرفنامۀ منیری، جایگاهی است که «مربع شکافته باشند و در زیر آن پوشش از سغ [گچ] کرده و نردبان درو نهاده؛ چون گبران بمیرند، تابوت ساخته در آن نهند و آن را ستودان نیز گویند» (فاروقی، 1/ 451).
به گفتۀ استرابن، مغان را رسم نهانی بوده است که به موجب آن، مرده را پیش از دفن کردن، در جلو پرندگان و درندگان میگذاشتند تا آن را بدرند و به نظر میرسد که این رسم از دورۀ باستان در میان کاسپیان هم رواج داشته است و زردشتیان این رسـم را از آنـان گرفتهاند (نک : دیاکونف، 456، نیز 745، حاشیۀ 32).
در هر حال، رسم دخمهگذاری با باورهای زردشتی، مبنی بر پاکبودن زمین و آب، و تأکید بر نیالودن آنها مطابقت دارد. به همین سبب، در سنت زردشتی، بارها تأکید شده است که جنازه را باید بر روی پشتهای بلند، بر فراز کوه یا زمینی بلند، بنهند تا سگان و پرندگان آن را بدرند و بخورند، اما به جای نمناک یا کشتزار یا جای مسکونی نبرند (رضی، 126؛ «نبرد ... »، 183؛ دادستان ... ، I/ 72).
بر پایۀ وندیداد، دخمهگذاری به معنای نهادن جنازه بر بالای کوه یا زمین بلند است؛ اما در سنت زردشتی، دخمه نوعی بنای خاص به شکل ساختمانی مدور، بلند و برجمانند است که به همین سبب جهانگردان اروپایی آن را برج خاموشی نامیدهاند (بویس، همان، 209). زردشتیان ایران دخمه را «دادگاه» نیز مینامند (سروشیان، 74؛ مزداپور، 153).
از سرآغاز بابشدن این نوع دخمه اطلاعی در دست نیست، ولی ظاهراً باید مربوط به دورۀ اسلامی بوده باشد که زردشتیان در اقلیت بودند و بیم آزار از سوی غیربهدینان و هتک حرمت مردگان ایشان پیش آمد (بویس، همان، 158؛ جکسن، 391-392). نخستین اشاره به چنین سازهای در نامۀ آذرفرنبغ فرخزادان به بهدینان سمرقند از حدود سال 830 م آمده است. او در پاسخ زردشتیان که پرسیده بودند: تا بازسازی دخمۀ قدیمی با مردگان چه کنند، پاسخ داده است که سنگهای کوچکی بر سطح دخمۀ قدیمی بگذارند و مرده را بر آن بنهند (بویس، همان، 157-158).
بیشتر دخمههای توصیفشده در منابع، برجهایی ساده، گرد و توپر بودهاند که دیوارهای سطح آن را از نظر دور میداشت. گاه دخمه صرفاً تپهای بود که دور آن دیواری ساده کشیده بودند و داخل آن هم دیواری گلی بود که بخش نهادن جنازه را از بخش استخوانها جدا میکرد (همان، 158، «یک دخمه ... »، 3). به نظر بویس، ساخت دخمههای برجمانند بزرگ نخست فقط در هند رواج داشت و در سدۀ 19 م، هنگامیکه مانکجی لیمجی هاتریا، از پارسیان هند، برای رسیدگی به وضعیت زردشتیان ایران آمده بود، ساخت این نوع دخمه را در ایران باب کرد (همانجا).
براساس وندیداد، ساختن دخمه شرایط خاصی دارد و با آیینی خاص و خواندن نیایشهایی همراه است. بنابه روایتهای فارسی زردشتی، دخمه را در زمینی خالی و به دور از آبادانی و کشتوکار و زیستگاه مردم باید بنا کرد. پس از در نظر گرفتن زمین، 4 میخ آهنین به 4 گوشۀ زمین بکوبند و دعای موسوم به واج سروش بخوانند و طنابی پنبهای 3 نوبت به گرد این میخها بکشند و سپس میان آن دخمه را بسازند. دیوار دخمه را نیز از گچ و سنگ باید بسازند و چون تمام کنند، در میان استودان بنشینند و نیایش بخوانند (داراب هرمزدیار، 1/ 99-100، 2/ 385).
سطح بالای دخمه از بیرون به داخل شیبدار است و در وسط، چاهی دارد تا آب باران پلیدیها را بشوید و به درون آن ببرد. این چاه را سَرادِه یا استودان نیز مینامند، زیرا استخوانها را پس از پاکشدن از گوشت و پوست، درون آن میریزند. بیرون دیوارۀ دخمه، در 4 گوشۀ آن نیز 4 چاه قرار دارد که از چاه میانی گودترند و به آن راه دارند تا آب و کثافات از چاه میانی به آنها برود. کف این چاهها را تا حدود یک متر شن میریزند تا آب را در خود فروبرد. محیط داخلی دخمه به 3 دایره تقسیم میشود: دایرۀ نخست از پای دیوار، یعنی دایرۀ بزرگتر، ویژۀ مردان است؛ در دایرۀ میانی زنان، و در دایرۀ کوچکتر کودکان را مینهند. جای نهادن هر جسد قدری گود است و شیاری آن را به چاه وصل میکند تا آبْ آلودگیها را از راه آن به چاه میانی منتقل کند (رضی، 485؛ آذرگشسب، 218- 219).
دخمه باید در جایی بنا شود که خورشید بر آن بتابد و باران مستقیماً بر آن ببارد تا بقایای جنازه زیر آفتاب خشک شود و باران آن را بشوید و به درون چاه ببرد. در برخی منابع، تصریح شده است که دخمه را مدور باید ساخت و درِ آن را در جهت برآمدن آفتاب، یعنی مشرق، قرار داد و این در باید حتماً از آهن باشد (داراب هرمزدیار، 1/ 100)؛ با اینهمه، برخی دخمهها را برای جلوگیری از ورود بیگانگان، بدون در میساختند و برای وارد شدن به آن، نردبان به کار میبردند (نک : دنبالۀ مقاله).
دخمۀ نوساخته با جنازۀ موبدی یا فردی که گناهی از او ظاهر نشده است، باید گشایش یابد (همانجا). در روایات داراب هرمزدیار، آمده است که دخمه 30 گام از آتش، آب، برسم و از مرد اشو (پارسا) باید دور باشد (نک : 1/ 100-101). معمولاً در پای کوه دخمه، آتشکدهای هم بود که پس از واسپاری جنازه در دخمه تا 3 شبانهروز، در آنجا آتش روشن میکردند و فردی، موسوم به آتشسوز، از آن آتش و دخمه نگاهبانی میکرد تا کسی متعرض جنازه نشود (رضی، 486).
همچنانکه در شایست ناشایست آمده است، دخمه جایی بسیار آلوده است و آلودگی آن بسی بیشتر از مستراح و دشتانگاه (جای نگاهداری زنان در دورۀ قاعدگی) است (ص 29). حتى برای نساسالاران، یعنی نعشکشها، هم رفتن به دخمه پس از شامگـاه گناهی بزرگ بوده است (وندیداد، 1/ 404-405؛ نیز نک : رضی، 97)؛ از این رو، پس از درگذشت فرد، اگر شب بود، جنازه را تا بامداد در خانه نگاه میداشتند و اگر روز بود، تا پیش از شامگاه آن را در دخمه میگذاشتند. باید دستکم دو فرد پاک، موسوم به نساسالار، جنازه را بر تختی آهنین به نام گِهَن یا گِهان، به جایی دور از شهر میبردند و بر روی آجر یا سنگفرشی بر روی زمین میگذاشتند یا به دخمه میبردند. نساسالاران جنازه را بر فراز برج یا دخمه مینهادند تا لاشخوران آن را بدرند (وندیداد، 1/ 448- 449؛ رضی، 483). تأکید شده است که جسد را باید با سر به درون دخمه برد (شایست ... ، 9). در برخی منابع تأکید شده است که جسد را باید به جایی محکم ببندند تا پرندگان استخوانهای آن را پراکنده نسازند. به هنگام دخمه گذاردن، حتى به اندازۀ یک بند انگشت از تن مرده هم نباید پوشانده باشد (رضی، 449؛ برای دیگر احکام دخمه و دخمهگذاری، نک : داراب هرمزدیار، 1/ 105بب ، 2/ 339، 352، 382، جم ). در مراسم دخمهگذاری، نزدیکان فرد درگذشته آنها را همراهی میکردند. تقریباً در چهلگامی دخمه، سنگی موسوم به لعنتنامه قرار داشت و همراهان اجازه نداشتند از آن پیشتر بروند (جکسن، 391-392؛ رضی، 486).
بیشتر پژوهشگران و جهانگردان اروپایی به دخمههای زردشتی و آیین دخمهگذاری زردشتیان ایران و پارسیان هند توجه خاصی نشان دادهاند. شاردن در سدۀ 16 م، دخمههای زردشتیان ایران را بارویی از سنگ خام توصیف کرده است که در ندارد، ولی از داخل، در طول دیوار، سنگهایی هست که هریک به فاصلۀ 4 پا از دیگری قرار دارد و موبد به وسیلۀ نردبانی بلند از دیوار بالا میرود و از آن سنگها وارد دخمه میشود. در میان این دخمه یا قبرستان، گودال بزرگی است که در اطراف آن، مردگان را با لباس روی تشک و بالشی میخوابانند و بهتدریج استخوانها و بقایای لباسهای مردگان را در آن حفره جـای میدهنـد (ص 156؛ نیـز نک : سرنا، 208- 209؛ جکسن، 439-440). جکسن که دخمۀ شهر ری را در اوایل سدۀ 20 م و پس از بازسازی آن دیده، بلندای دخمه را حدود 9 متر نوشته و در توصیف آن آورده است که مانند دخمههای شهر بمبئی، انـدود سـاروج دارد و سفیدرنگ است (ص 440؛ نیز نک : بویس، «یک دخمه»، 3).
به نوشتۀ جهانگردان اروپایی، هر یک از مراکز زردشتینشین ایران، اعم از شهر و روستا، به نسبت تعداد زردشتیان ساکن در آنجا یک تا دو دخمه داشته است (نک : جکسن، 397-398؛ براون، 425-426). با وجود اشارههای متعدد جهانگردان به دخمههای زردشتیان ایران، از شمار آنها در دورههای مختلف اطلاعی در دست نیست. در یزد، جز یک دخمۀ قدیمی، دخمۀ دیگری به نام سازندۀ آن، یعنی دخمۀ مانکجی لیمجی هاتریا، هم وجود داشت که در 1225 یزدگردی (1235 ش) بنا شده بود. در 1276 یزدگردی (1286 ش)، دخمۀ روستای چم تفت راهاندازی شد و دخمۀ روستای شریفآباد را هم مانکجی در 1225 یزدگردی (1235 ش) بنا کرد. در شهرها و روستاهای زردشتینشین یزد چند دخمۀ دیگر هم وجود داشته است (برای آگاهی بیشتر دربارۀ این دخمهها، نک : مسرت، 360-362؛ حیدری، 139-152).
امروزه بهسبب مشکلات ناشی از دخمهگذاری و بهویژه مسائل بهداشتی، برخی نواندیشان زردشتی سرانجام توانستند همکیشان سنتی خود را متقاعد سازند که از دخمهگذاری صرفنظر کنند. ارباب کیخسرو شاهرخ، نمایندۀ زردشتیان تهران در مجلس شورای ملی، در 1315 ش، آرامگاهی در قصر فیروزۀ تهران ساخت و از آن پس، روند دخمهگذاری بهتدریج کنار گذاشته شد (شاهرخ، 28 بب ). با اینهمه، حتى پیش از ساخته شدن آرامگاه قصر فیروزه هم برخی زردشتیان مردگان خود را در املاک خصوصی دفن کردند و بعدها، در دهههای 1330 و 1340 ش، برخی از این اجساد را به آرامگاه انتقال دادند. اما زردشتیان همچنان مراقب بودند که توصیۀ مؤکد دین خود مبنی بر پاکیزه نگاه داشتن خاک را رعایت کنند؛ ازاینرو برای جلوگیری از آلوده شدن خاک، جنازه را درون تابوتی سیمانی میگذاشتند و سپس در زیر خاک دفن میکردند. در 1318 ش، جمشیدسروش سروشیان آرامگاهی در کرمان ساخت و بدین ترتیب در این شهر نیز روند رهاکردن سنت دخمهگذاری آغاز شد (شاهرخ، 33). بااینحال در کرمان هم تا مدتی بعد همچنان عدهای از زردشتیان بر رسم دخمهگذاری پای میفشردند. از 1336 ش، زردشتیان شهر یزد نیز مردگان خود را در آرامگاه نهادند و ظاهراً در همین سال، دخمۀ مانکجی بسته شد. اما تا 1337 ش، هنوز دخمۀ گلستان در شهر یزد برپا بود (آلاحمد، 164؛ مسرت، 361-362). در سالهای بعد، بهتدریج زردشتیان روستاهای یزد نیز از سنت دخمهگذاری دست برداشتند و بدین ترتیب دخمههای روستاهای اللهآباد و چم و شریفآباد نیز رها شدند (بویس، «زردشتیان»، 221؛ مزداپور، 156).
مآخذ
آذرگشسب، اردشیر، مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، تهران، 1343 ش؛ آلاحمد، جلال، ارزیابی شتابزده، تهران، 1344 ش؛ براون، ادوارد، یک سال در میان ایرانیان، ترجمۀ ذبیحالله منصوری، تهران، کانون معرفت؛ برهان قاطع؛ پورداود، ابراهیم، تعلیقات بر یشتها، ترجمۀ همو، به کوشش بهرام فرهوشی، تهران، 1356 ش؛ حسندوست، محمد، فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی، تهران، 1393 ش؛ حیدری، ملیکا و رضا مهرآفرین، یشت و خشت: آیینهای زرتشتیان یزد، تهران، 1394 ش؛ داراب هرمزدیار، روایات، به کوشش رستم اونوالا، بمبئی، 1922 م؛ دیاکونف، ا. م.، تاریخ ماد، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1345 ش؛ رضی، هاشم، مقدمه و یادداشت بر وندیداد (هم )؛ سرنا، کارلا، آدمها و آيينها در ايران، ترجمۀ علیاصغر سعيدی، تهران، 1362 ش؛ سروشیان، جمشیدسروش، فرهنگ بهدینان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1370 ش؛ شاردن، ژان، سفرنامه، قسمت اصفهان، ترجمۀ حسین عریضی، به کوشش مرتضى تیموری، اصفهان، 1379 ش؛ شاهرخ، کیخسرو، خاطرات، به کوشش شاهرخ شاهرخ و راشنا رایتر، ترجمۀ غلامحسین میرزاصالح، تهران، 1382 ش؛ شایست ناشایست، آوانویسی و ترجمۀ کتایون مزداپور، تهران، 1369 ش؛ فاروقی، ابراهیم، شرفنامۀ منیری، به کوشش حکیمه دبیران، تهران، 1385 ش؛ فرهنگ جهانگیری، حسین بن حسن انجو شیرازی، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، 1351 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1319 ش؛ مزداپور، کتایون، «تداوم آداب کهن در رسمهای معاصر زرتشتیان در ایران»، فرهنگ، تهران، 1383 ش، شم 49-50؛ مسرت، حسین، «دخمههای زرتشتیان یزد»، یزدنامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1371 ش، ج 1؛ معین، محمد، حاشیه بر برهان قاطع، ج 4 (هم )؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛ نیز: