خمریه
خَمْریّه، اصطلاحی که احتمالاً در آغاز سدۀ 14 ق / 20 م به کار گرفته شده و به قصاید و قطعاتی که دربارۀ باده و بادهگساری و ملزومات آن سروده شده، اطلاق میگردد.
I. در ادبیات عرب
خمریه که ما آن را به بادگانی ترجمه کردهایم، نخست در سرودههای عصر جاهلی، در حجمی اندک و به شکلی پراکنده پدیدار شد و سپس، در سرآغاز اسلام گسترش یافت و واژگانش پربارتر شد تا در قرن 2 ق به اوج خود رسید. ما نیز گفتار خود را در 4 بخش جاهلی، مخضرم، اموی، و عباسی عرضه میکنیم.
الف ـ شعر جاهلی
اشارات گوناگونی که به خاستگاههای باده در شعر جاهلی آمده است، نشان از آن دارد که در سرزمینهای عربستان هیچگاه شرابی تولید نمیشد، مگر مقدار اندکی در طایف؛ همۀ شهرهای شرابخیزی که در شعر جاهلی آمده، پیرامون جزیرةالعرب قرار دارند (نک : دنبالۀ گفتار). اشارۀ اعشى به شراب یمامه و برخی دهکدههای آن اندکی غریب مینماید. عمدهترین مرکزی که بسیاری از شاعران را به خود جلب کرده، همانا شهر عربنشین حیره در عراق است که فرهنگ ایرانی تأثیر ژرفی بر آن نهاده بود. بزرگترین شاعران بادگانیسرا چون عَدیّ بن زید، اعشى، طَرَفه، مُرَقِّش اصغر و اَسْود بن یَعْفُر، یا حیری بودهاند و یا چندی در آن شهر زیستهاند. حتى میدانیم که عدی و خاندانش کارگزاران بخش عربی امپراتوری ساسانی بودهاند، و پیوسته با دربار خسروان رابطه داشتهاند (نک : آذرنوش، 186-191).
سنت شراب در حیره البته هیچ غریب نیست، زیرا همسایگان ایرانی ایشان از هزار سال پیشتر، با شیوههای شرابسازی و نگهداری آن نیک آشنا بودهاند؛ شاید گلنبشتههای تختجمشید و شوش ــ که به زبان ایلامی است ــ دلیل خوبی بر این مدعا باشد. در بسیاری از آنها، به سهمیۀ شرابی (Geštin) که به اسبان میدادند، اشاره شده است (نک : ارفعی، 52 -53، نیز 268-269). وجود شراب در دربار ساسانیان (نک : خسرو ... ، 139) و به تبع آن، در دربار نیممسیحی حیره و دیرهای متعدد آن، خود موضوعی روشن است. برخی شاعران، از اعشى گرفته تا ابونواس، «شراب خسروانی» را ستودهاند. ظاهراً کاروانهای کسرى که در سراسر شبهجزیره رفتوآمد داشتند، شراب حیره را به مغرب عربستان و یمن نیز میبردهاند (آذرنوش، 166- 168).
در درون حیره و پیرامون آن، دیرهای بسیاری برپا بود که در آنها مسیحیان به کار بادهسازی میپرداختند. این دیرها ــ که شابشتی بیشترشان را وصف کرده، و اشعار مربوط به هریک را آورده (نک : ص 230، 236، 241، 244) ــ قرنها محـل رفتوآمد بادهگساران عرب بوده است. بااینهمه، نمیتوان پنداشت که باده و بادهگساری در سراسر شبهجزیره رواج داشته و همۀ شاعران عرب از آن بهره بردهاند. یک پژوهش کلی و عام در منابع نشان میدهد که بسیاری از شاعران جاهلی هیچ اشارهای به باده نکردهاند. در جُنگ بزرگ شعراء النصرانیة که شیخو تدارک دیده، از آغاز تا صفحۀ 300، چیزی جز چند اشارۀ کوتاه به شراب نمیتوان یافت. در جُنگهای کهنتر، چون قطب السرور و حلبة الکمیت ... ، و همچنین محاضرات راغب (2 / 668-714)، به موضوعهای بسیار گوناگونی دربارۀ شراب برمیخوریم؛ از موضوعهایی چون حرام و حلال و مباح بودن شراب گرفته، تا وصف ساقی و کنیز آوازخوان، همه با شواهدی شعری همراهاند، اما سهم شاعران جاهلی در آنها سخت اندک است. از جنگهای کهن و بزرگی چون دیوان الهذلیین بهزحمت میتوان به شعرهایی در باب شراب دست یافت؛ هرچند که در المفضلیات مفضل ضبّی و بهخصوص در الاغانی موارد بیشتری میتوان یافت. در دیوانهای شاعران جاهلی که اینک تقریباً همهشان به چاپ رسیدهاند، بهدشواری میتوان به شعر بادگانی دست یافت. در «دیوان» امرؤالقیس که بنا به روایات مشهور ــ اما افسانه ــ حتى هنگام شنیدن خبر قتل پدر هم دست از باده نکشید، تنها در 7 بیت پراکنده به موضوع شراب اشاره شده است، حال آنکه نظر به موقعیت اجتماعی او، انتظار میرود که وی بادگانیهای بسیار سروده باشد و یا به او نسبت داده باشند.
در این میان، تنها دیوان اعشى است که در باب بادگانی، پربار و استثنایی است. شاعر در 22 قصیده به شراب پرداخته، اما در بیشتر جایها، باده موضوعی کوتاه و گذرا ست و ازاینروی، با اشعار دیگر شاعران جاهلی هماهنگ است، اما شعر اعشى در 5 مورد گسترش یافته و با آنکه همچنان در درون قصاید عمدتاً مدح جای دارند، از نوعی همبستگی و تسلسل برخوردارند و میتوانستند به نوعی استقلال نیز دست یابند. در این قطعات، اعشى مجلس بادهگساری خود را با همۀ ملزومات آن، روایت میکند و بسیاری از مضامین را که نزد دیگر شاعران بهطور پراکنده نقل شدهاند، به هم پیوند داده، و نوعی بادگانی مستقل تدارک دیده است: قصیدههای شمارۀ 36 و 64، هریک مجموعههایی 12بیتی، و شمارههای 29، 55 و 78، مجموعههایی هفتبیتی را درون خود جای دادهاند.
دشواری بزرگی که گریبان پژوهشگران این حوزه را میگیرد، آن است که هیچگاه نمیتوان با دلی آرام و مطمئن در آنها نگریست و همه را اصیل دانست. موضوع اصالت یا بیاصلی انبوه شعر جاهلی، چنانکه میدانیم، ماجرایی کهن و پرهیاهو ست، چندانکه برخی اصالت هیچیک از آن اشعار را باور ندارند. این موضوع البته دربارۀ اعشى ــ که کمتر از دیگران دستخوش انتقاد بوده است ــ نیز صدق میکند. مثلاً یکی از بزرگترین قصاید او، قصیدۀ شمارۀ 55 (41 بیت) دیوان است که شامل 7 بیت شعر بادگانی، و 4 بیت در وصف گلها و سازها ست (ص 293- 299)، اما نکتۀ جالب توجه آنکه در این قصیده، 23 واژۀ فارسی آمده که بیشتر در بیتهای 7 تا 11 گرد آمدهاند؛ 12 واژه از آنها نام گلها و سازهای موسیقی است که احتمالاً هیچ عربی، جز درباریان حیره، آنها را نمیشناخته است. امروز حضور این نامهای ناآشنای فارسی، پژوهشگر را وسوسه میکند که تمام قصیده را ساختۀ راویان ایرانگرای قرنهای اول اسلام، چون ابوعُبیده مَعْمَر بن مُثَنّى بداند که به شعوبیگری شهرت داشت.
بسیاری از پژوهشگران عرب و غیرعرب به کاوش در شعر بادگانی پرداختهاند (سعید جمیل، محمد محمد حسین، ایلیا حاوی در تکنگاریهایی در باب شراب، و نیز مقالات و یا بحثهایی در مجموعههای عامتر چون طه حسین در حدیث الاربعاء، ضیف در التطور و التجدید، بهبیتی در تاریخ الشعر، هداره در اتجاهات،
فهمی در المقارنة، و بسیاری دیگر، و از همه مهمتر، مقالۀ «خمریه» <نک : EI2>). این نویسندگان بر این موضوع اتفاقنظر دارند که شعر بادگانی جاهلی نسبتاً اندک است و اصطلاحات آن هنوز جا نیفتاده، و اساساً همۀ واژگان آن، تقلیدی و کلیشهای است و گویی میراثی است که همگان از آن بهره میگیرند، و در نتیجه، کار به تکراری پایانناپذیر کشیده میشود. در این آثار، کمتر به آفرینشی شاعرانه و ابداعی خیالانگیز برمیخوریم؛ شاعران جاهلی آنچه را به چشم میدیدهاند، در شعر بازگو میکردند و اگر میخواستند تشبیهی به کار برند، ناچار موضوعی دیداری و محسوس را به پدیدۀ محسوس دیگری تشبیه میکردند. در این میان، تنها اعشى را استثنا کرده، کولهبار واژگانی او، و نیز خیالپردازیهای گاهبهگاه وی را ستودهاند. برخی از این نویسندگان، عدیّ بن زید و گاه طرفه، عمرو بن کلثوم و عُقْبَة بن طبیب را هم در ردیف اعشى نشاندهاند و حتى علی هاشمی ناشر دیوان عدی در ستایش او، کار را به افراط کشانده است.
هیچیک از این پژوهشگران به پژوهشی جامع در شعر جاهلی دست نزده، و به مستندات گزینشی ــ که ناچار بهشدت تکراری شده است ــ بسنده کردهاند، مگر بنشیخ که با تهیۀ جدولهایی سودمند، این کمبود را جبران کرده است (نک : EI2).
آنچه ما اینک عرضه میکنیم، نیز گزینشی است، و بیشتر بر جنگهای بزرگی که پیش از این نام بردیم، و نیز بر دیوان شاعرانی که احتمال گرایش به باده و بادگانی در آثار ایشان میرود، استوار است. ما چنین پنداشتهایم که اگر در آثار شاعران جاهلی دیگر، شعری در اینباره یافت شود، باری تقلید محض و ناچار تکراری و بیبها خواهد بود.
شیوۀ کار ما در باب شعر جاهلی چنین است که 19 مضمون بادگانی را که اساساً میباید همۀ معانی شعر شراب را در بر گیرد، برگزیدهایم و سپس شعرهایی را که دربارۀ هریک از مضمونهای نوزدهگانه در منابع یافتهایم، زیر آن مضمون گرد آوردهایم.
سودی که از این پژوهش به دست میآید، آن است که اولاً مادۀ واژگانی شعر جاهلی درحقیقت مایه و پایۀ همۀ بادگانیهایی است که پس از آن سروده شده، و آگاهی از آن، سهم جاهلیان را در این فن شاعرانه آشکار میسازد، و نیز نشان میدهد که چهسان، انبوهی اصطلاح و مضمون بهصورت کلیشههای نامتغیر درآمده، بیمحابا مورد تقلید قرار میگرفتهاند؛ دوم آنکه مقایسه میان مصطلحشناسی جاهلی و اسلامی، و نیز تأثیر این را بر آن دیگری بازمینماید.
I. باده، نامها و وصفهای آن
: شراب دستناخوردۀ کهنـه (امرؤالقیس، 201؛ عَبْدَه، نک : مفضل، 292)؛ خُرطُوم: شرابی که پیش از فشردن انگور برگرفته میشود (عَلْقَمه، نک : همو، 812)؛ خُصّ: شراب نیکو و پاک چون چشم انسان (عدی، نک : شیخو، 470)؛ خمر: شراب (مکرر)؛ خَنْدَریس (یونانی): شراب کهنه (عَنْتَره، نک : شیخو، 824). اعشى (ص 173) به سبب پیری، خندریس خود را به جوانان وامینهد؛ راح: شراب (مکرر)؛ رحیق: شراب (امرؤالقیس، 157)؛ سَخامِیّه: شراب نرم سرخرنگ (اعشى، 293)؛ سُلاف، سُلافَه: نخستین باده پیش از فشردن انگور (امرؤالقیس، همانجا؛ عدی، نک : شیخو، 467؛ اعشى، 203، 293؛ اسود بن یعفر، نک : شیخو، 482)؛ شَمُول، مَشْمُوله: شراب خنک (اعشى، 359) که هنگام صافیکردن، بوی گل از آن برمیخیزد (همو، 241)، و چنان سرخ است که گویی شاخۀ «عندم» در آن ریختهاند (عدی، نک : شیخو، 471، نیز 444)؛ صَهْباء: شرابی که از انگور سفید گیرند (علقمه، نک : مفضل، همانجا؛ اعشى، 129، 163، 219)؛ صَلیفیّه: شراب کهنه (همو، 17)؛ طِلاء خُسْرُوانی: شراب بسیار نیکو (همو، 359)؛ عُقَار: شراب کهنه (متلمِّس، نک : شیخو، 342؛ مرقش اصغر، نک : مفضل، 504)؛ قَرْقَف: شرابی که لرزه به اندام میافکند (علقمه، مرقش اصغر، نک : همو، 504، 813)؛ قَهْوَه: شراب. «قهوۀ» مـرقش اصغـر (نک : همو، 495) مُشکآمیز است و آنِ عدی (شیخو، 444) تلخ و آمیخته به آب است (نیز نک : اعشى، 59، 71)؛ کُمَیت: شراب سرخی که به سیاهی میزند (مکرر)؛ مُدام، مُدامَه: شراب (عنتره، نک : شیخو، 824). «مدام» نابغه (همو، 714) و آنِ بِشْر بن ابیخازم (نک : مفضل، 649)، مزۀ دهان یار دارد؛ مُشَعْشَعَه: شراب به آب آمیخته (عمرو بن کلثوم، 92، بیت 2؛ نابغه، نک : شیخو، همانجا؛ اعشى، 197.
II. جام، پیاله، ساغر
زجاج، زجاجة: آبگینه، جام بلورین. جام بلورینِ عنتره (ص 110، بیت 38) زردرنگ (صفراء) است و نقشونگار دارد، و «زجاجۀ» عدی (ص 194) چون قندیل کلیسا ست (در دیوان اعشى به معنی شیشۀ بزرگ آمده، نک : دنبالۀ بحث)؛ صَحْن: جام بزرگ (عمرو بن کلثوم، همانجا، بیت 1؛ اعشى، 289)؛ عُلبه: قدح چوبین یا پوستین (همانجا)؛ قاقُزَّه: نوعی ظرف شراب (اعشى، 319)؛ قَعْب: قدح بزرگ خالی (عدی، همانجا)؛ کَأس: جام، کاسه (مکـرر)، و نیز جـام مرگ (کأسالمَنایا، عنتره، نک : شیخو، 820، نیز 871؛ طرفه، نک : همو، 309)؛ کُوب: پیاله، ساغر (اعشى، 47، 255؛ عدی، همانجا). در المفضلیات (نک : مفضل، 291)، کوب را خمرهای بیدسته خواندهاند که سر آن را با گل و گیاهان خوشبو پوشاندهاند (نیز نک : ص 292)؛ مُشرِف: کاسه، جام (عدی، 188)؛ مِصْحاة: قدح سیمین (اعشى، 289، 293)؛ مَکُوک: جامی سیمین که روی «باطیۀ» (= بادیۀ) شراب شناور است (همو، 243).
III. خم، مشک و ظرفهای بزرگ
ِبریق: معرب «آبریز» فارسی (جفری، 46-47). ابریقِ علقمه (نک : مفضل، 501) به آهوی نشسته تشبیه شده است و عدی (ص 187) ابریقها را مستقیماً جمع آهوان میخواند، و یا دهان آنها را برای تصفیه، با پارچهای (فُدُم) بستهاند (نک : شیخو، 442). جای دیگر (نک : همو، 467)، ابریق او در آغوش ساقی است. از ابریق اعشى (ص 359) بادۀ خنکی فرومیریزد که به آب درمیآمیزد (نیز نک : ص 289، 293)؛ اجانه ← ناجود؛ اَدْکَنَ عَاتِقٍ: سیاه کهنه، مشک سیاهی است که شراب لبید (ص 74، بیت 59) و اعشى (ص 197) را در بر دارد؛ ازهر: کوزهای سفید (= سیمین) است در دست عنتره (همانجا) که بر دهانۀ آن پارچهای بستهاند (مفدّم). یاران اعشى (ص 147) این کوزه را دستبهدست میگردانند؛ باطیه: معرب «بادیه» (جوالیقی، 83)، و گاه آن را با «ناجود» یکی دانستهاند. اعشى (ص 241) شراب را از مشک درون باطیهای بزرگ و سیاه (قیراندود) که از حیره آوردهاند، میریزد. این بادیه آنقدر ژرف و بزرگ است که هرچه از آن جام برمیگیرند، تهی نمیشود؛ تامُورَه: ظرف بزرگ شراب است میان یاران اعشى (ص 255). این کلمه را به صومعه نیز معنی کردهاند؛ جِلف: خمرۀ بزرگ خالی (عدی، همانجا)؛ جَوْنَه: خمرۀ قیراندود شراب (لبید، همانجا؛ اعشى، 69)؛ دَنّ: مشهورترین نام برای خمرۀ شراب (مکرر)؛ راووق: خمرۀ پالایش شراب، که گاه بر پارچۀ تصفیۀ شراب نیز اطلاق شده (عدی، زهیر، نک : شیخو، 467، 561)، اما اعشى (ص 59) به معنی جام شراب آورده است؛ زُجاج: نزد اعشى (ص 243) نه جام، که شیشهای بزرگ است که از آن شراب به «باطیه» میریزند؛ زِقّ: مشک شراب است. «زقّ» اعشى به مردی سیاهپوست حبشی مانند است که روی زمین نشسته است (همانجا). هنگامی که بادۀ او تمام میشود، یک «زقّ» دیگر میطلبد. دستهای مشک عبده را به گردن آن بستهاند (نک : مفضل، 291)؛ شَن: مشکی که سخت کهنه شده است (اعشى، 359)؛ مُدْمج: خمرهای که با گل بر آن مهر زدهاند (علقمه، نک : مفضل، 813)؛ ناجود: لغتشناسان دربارۀ این کلمه که به قول مفضل ضبی (ص 815) کلمهای فارسی است، دستخوش تردیدند، و گاه آن را مانند اِجانه، بادیه (باطیه)ای بزرگ، و گاه نخستین شراب صافی معنی کردهاند. در هر حال، این واژه نزد مرقش اصغر (نک : همو، 459) باطیه یا ظرف پالایش شراب معنی میدهد؛ نشّاج: مشک شراب (امرؤالقیس، 130).
برای گشودن این ظرفهای بزرگ، دو روش در پیش میگرفتند: یا سر آن را میشکافتند، و یا با «مِبزَل» میانۀ آن را سوراخ میکردند. نزد اعشى (ص 293)، نگهبان شراب خمره را ذبح میکند و سپس باده را ستایش میگوید؛ جای دیگر (ص 243) همینکه مشک تهی میشود، مشک دیگری را سر میبرند. اما نزد عبده (نک : مفضل، 292) خمرۀ سفالین را سوراخ میکنند (= بَزْل). همینکه خمرۀ اعشى (ص 293) سوراخ میشود، فضا عطرناک میگردد.
IV. باده در تشبیه
شراب اعشى چون خون (ص 83)، و یا چون خون حیوان سربریده (ص 347)، و آنِ امرؤالقیس چون خون آهو ست (ص 201). سرخی شراب اعشى چنان است که گویی شاخۀ سرخ «عَنْدَم» (ص 292)، و یا گیاه «بَقَّم» در آن ریختهاند (ص 293). شراب از شدت پاکیزگی، چون چشم خروس (عَیْنُالدّیک) (عدی، نک : شیخو، 467؛ اعشى، 203)، و یا چون چشم انسان (= فُصُوص، شاید نیز به معنی گوهر) است (همو، 163، 319). باد پیوسته بوی مُشک میدهد (مثلاً شراب خنک = شمول، نک : همو، 241، یا خمرۀ سوراخشدۀ او، 293). شراب اسود بن یعفر به سکههای یهودیان (نک : شیخو، 482) ماند. شراب گاه چنان زورمند است که دور نیست که گرمایش مشک را پاره کند (اعشى، 83).
V. دهان یار
اما معروفترین تشبیه در سراسر شعر جاهلی، آنجا ست که مزۀ دهان معشوق به مزۀ شراب مانند شده است. آب دهان یارِ اسود ابن یعفر (نک : مفضل، 848) مزۀ شراب خالص، و آنِ حطیئه (نک : همو، 856) مزۀ شراب خنک، و «رُضابِ» یارِ بشر بن ابیخازم (نک : همان، 649) بوی شراب میدهد. دهان یار اعشى چنان لذیذ است که گویی سراسر شب باده نوشیده است (ص 129)، و یا پس از خواب مزۀ می فلسطینی دارد (ص 83). مزۀ دهان یار عبید (نک : حاوی، 13) چون مزۀ شراب بهآبآمیخته است، و آنِ مرقش اصغر (نک : مفضل، 504) چون شراب رعشهانگیز.
VI. کهنگی
علقمه (نک : شیخو، 501) و اعشى (ص 197، 255) شراب را یک سال کهن میکنند و اسود بن یعفر (مفضل، 849) نیم سال؛ آنِ مرقش اصغر (نک : همو، 495) مدت 20 سال در خمرهای که با گِل آجرین مهر کردهاند، باقی میماند.
VII. پاکیزگی باده
شراب پیوستـه پاک و شفاف است (= صفوةالرَّاح) (مثـلاً نک : طرفه، دیوان، 51)؛ اما در بیان این شفافی بیشتر به این معنی پرداختهاند که باده چنان شفاف است که از ورای آن، هر پلیدی را در ته جام میتوان دید (اعشى، 173، 219)، بهویژه آنگاه که شراب را چون اعشى (ص 163) تصفیه، و ظرفبهظرف (تصفیق) کنند. در بیان همین موضوع، نخستینبار پای خورشید به میان میآید: به نظر اعشى (ص 197)، شراب همینکه کَفَش فرومینشیند، چنان است که گویی نور خورشید بر آن افشاندهاند.