زمان تقریبی مطالعه: 8 دقیقه

خلخال

خَلْخال، زیوری زنانه و آهنگین، که به شکل مچ‌بند با زنگوله‌هایی ظریف و خوش‌صدا بر مچ پا می‌بندند. 
خلخال در لغت به صورتهای پاآورنجن، پاورنجن، پابرنجن و پابند آمده است ( لغت‌نامه ... ، ذیل پارنجن). از واژۀ خلخال در ترکیبهایی نظیر «خلخال فلک»، کنایه از خورشید و ماه، و «خلخال زر»، کنایه از آفتاب عالم‌تاب نیز استفاده شده است (برهان ... ، 2/ 764). 
این زیور زنانه به شکل حلقه، مختص مچ پاها، از دورانهای بسیار کهن در ایران باستان، در میان زنان رواج داشت و استفاده می‌شد. جنس آن از طلا، نقره، مس و برنج بود و گویهای کوچکی به اندازۀ فندق داشت (ذکاء، 37). از نخستین نمونه‌های آن زیوری است زنگوله‌دار که شباهت بسیاری با خلخالهای امروزی دارد و آن زنجیر تافته‌ای است، یافت‌شده در گورستان زیویه (سقز) از پادشاهان سکایی، که روی حلقه‌های زنجیر 9 عدد گل به شکل زنگوله از آن آویزان است (گیرشمن، 114). در اوستا از زنانی یاد می‌شود که خود را با زیور آراسته و خلخال‌پوش در خانه‌ها در انتظار خانه‌خدایان و شوهران خود هستند (ص 469؛ نیز نک‍ ‍: پورداود، 2/ 188- 189). صاحب عجایب ‌المخلوقات نیز در شکافتن گور زنی در تَدمُر نوشته است که او به زیور خلخال آراسته بود (نک‍ : طوسی، 200). 
وابستگیهای ذهنی و باورهای قومی، ملی و مذهبی در شکل‌گیری خلخال، آرایش و نوع ساخت آن در مناطق مختلف  ایران، نقش بسزایی داشته است. برای مثال در میناب، شهری در جنوب ایران، خلخال نه در مچ پا، بلکه شبیه بازوبندی است میان‌تهی، که در آن دانه‌های ریز ریخته‌اند تا در هنگام بالا و پایین آمدن دست، تولید صدا کند و معمولاً در مجالس عروسی و رقص و پای‌کوبی از آن بهره می‌برده‌اند (سعیدی، سهراب، 324). در هرمزگان، خلخال حلقه‌ای توخالی است و برای آهنگین نمودن آن، هنگام ساختن، چند سوراخ بر روی آن تعبیه می‌کنند و از سوراخها سنگ‌ریزه‌هایی در آن می‌ریزند و آن را با نشان طلا و نقره می‌آرایند (خطیبی‌زاده، 1/ 90). همچنین نوعی بازوبند به نام قاب قرآنی برای دفع چشم‌زخم به بازوان خود می‌بندند و خلخال را بر روی آن قرار می‌دهند (همانجا). زنان عرب این منطقه نیز خلخالهایی متشکل از شمار زیادی مهره‌های رنگی درشت به دور مچ پاهای خود داشتند (ویلز، 366). 
در تهران خلخال مچ‌بندهایی با زنگوله‌های ریز، ظریف و خوش‌صدا بود که زنان به یک یا هر دو پا می‌بستند (شهری، 4/ 336، حاشیۀ 52). بانوان بلوچ نیز خلخالهایی بر مچ پا می‌بندند و معمولاً در فضای خالی آن سنگ‌ریزه‌هایی می‌ریزند تا صدای آن هنگام راه رفتن و حرکت با النگوی توخالیِ سنگ‌دارشان (سنگه به زبان محلی) هماهنگی ایجاد کند (ضیاءپور، 174). در خراسان خلخال را به‌صورت حلقۀ پهنی از جنس طلا یا نقره دور مچ پا می‌بندند و گاهی به آن زنگوله‌ای متصل می‌کنند که به آن در زبان محلی حِجِل می‌گویند (امیدی، 206). در دوان نیز حلقه‌ای از جنس نقره را همراه با میل بر مچ پا می‌انداختند و به آن خلخال می‌گفتند. ضخامت خلخال از میل زیادتر بود و دور آن به حدود 4 سانتی‌متر می‌رسید (لهسایی‌زاده، 152). زنان در ژاورود و  اورامان ساعد دست خویش را با رشته‌های ریز و درشت می‌پوشاندند و گاهی در کنارِ آنها، از خلخال ساخته‌شده از نقرۀ خالص استفاده می‌کردند و به آن خِرخال می‌گفتند (سعیدی، محمدصالح، 74). زنان ارمنی، خلخال سیمین به گرد قوزک پا می‌بستند (موریه، 2/ 187). اوژن فلاندن نیـز در سفر خود بـه ایران، در وصف زیور زنان بـه پابند‌هایی اشاره دارد که به قول او، دلربایی و ملاحت خاصی ایجاد می‌کرده است (ص 117). 
در میناب، خلخال را کری می‌نامند؛ آن را به مچ پای کودک می‌بستند و صدای زنگولۀ آن، مادر را از حرکت کردن یا بیدار شدن کودک باخبر می‌کرد (سعیدی، سهراب، 322-323). همچنین در همین شهر، در قدیم، عروس زنگوله به پا می‌کرد که هنگام راه رفتن صدا می‌داد (همو، 238). زنان اشراف و بزرگ‌زادگان میناب از کری نقره‌ای، زنان قشر متوسط از خلخالهای نگین‌دار فیروزه‌ای، و زنان قشر پایین از خلخال مسی استفاده می‌کردند (همو، 323). 
پولاک به جای خلخال از کلمۀ پابند استفاده کرده و نوشته است: در ایران پابندهای مروارید جایگاه خاصی داشتند (ص 162). رایس نوشته است که گاه زیور‌آلات زنان ازجمله خلخال، چند صد سکۀ طلا ارزش داشت (ص 73). آلمانی نیز بیان می‌کند که ایرانیان ساق پا را با حلقه‌هایی از طلا، نقره یا مس، که بالای قوزک پا قرار می‌گیرد، زینت می‌دهند و آن را خلخال می‌نامند (I/ 7). 
خلخال تنها به‌عنوان زیوری تزیینی شناخته نمی‌شود، بلکه کاربرد‌های خاص آن ریشه در سنت و رفتار‌های اجتماعی افرادی دارد که با آن مرتبط‌اند؛ مثلاً در نوروز‌نامه منسوب به خیام از خلخالهایی یاد شده که چون به پای باز و پرندگان شکاری بنهند، در شکار دلیرتر و شاداب‌تر حرکت می‌کنند (ص 21). 
خلخال به‌عنوان زیوری فلزی و آهنگین پیشینۀ نمادگرایانۀ بسیاری دارد. به‌طورکلی، زیورآلات فلزی در بسیاری از شهرهای ایران کارکردی نمادین دارد و در روزگاران گذشته، این عقیده وجود داشته است که شیاطین، ارواح خبیث و نیرو‌های مرموز با شنیدن صدای فلزات واکنش نشان می‌دهند و دور می‌شوند (درویشی، 2/ 621)؛ چنان‌که صنعت زرگری و ساخت خلخال و دست‌برنجن و جز اینها در میان صابئین سراسر خوزستان رایج بود (نجم‌الدوله، 96). 
در میان ساحل‌نشینان جنوب ایران، گروهی به نام اهل هوا (ه‍ م) هستند که به تسخیر بادهای مرموزِ بیماری‌زا می‌پردازند که در جسم بیمار حلول می‌کنند. بادها برای رهاکردن میزبانان و یا مرکبهای خود، توقعات و خواسته‌های مختلفی دارند. یکی از نیاز‌ها و خواسته‌های عمومی آنها خلخال طلا ست (ساعدی، 63). در میان اقوامی که به جن‌زدگی، باد یا زار باور دارند، برای احضار و تسخیر باد یا جن مراسمی برپا می‌کنند که با نواختن برخی سازهای بادی و زهی، و همچنین با حرکتها و رقصهای آیینی و هیجان فراوان همراه است. در این نوع رقص همیشه به 5 عدد خلخال احتیاج است (همو، 69). 
تداوم کاربرد خلخال به‌عنوان زیوری زنانه و آهنگین در  مراسم و شادیها، موجب شده است تا در برخی نقاط از آن به‌عنوان سازی نمادین و خودصدا استفاده شود (اطرایی، 194)؛ چنان‌که در چند سال پیش، در عروسیهای مردم جنوب، نیز مراسم تئاتر لیلی و بردن داماد به حمام، توأم با دستمال‌بازی دسته‌جمعی، صدای خلخال همراه با ساز مورد توجه بود و به نقل از گذشتگان، دستمال‌بازی و تئاتر لیلی بدون استفاده از خلخال و جِنگ خلخال صفایی نداشت (خطیبی‌زاده، 1/ 90). 
اُلئاریوس در سفر خود به اصفهان از رقاصه‌هایی یاد می‌کند که هنگام رقصیدن، در شیوۀ قدم برداشتن چنان ماهر بودند که با به‌هم‌زدن خلخالها ضربی پدید می‌آوردند که جایگزین موسیقی می‌شد (ص 360). همچنین در آداب حمام شادی و حمام عروسی، مطربهای زن در حمام، با صدای سنجک دستی و خلخالهای زنگوله‌دار به وقت و جای خود نغمه‌ها را آهنگین می‌کردند (جاوید، 46). 
در نواحی کرمان، خلخال از جملۀ سازهای کوبه‌ای است. زنها در هنگام رقص و پای‌کوبی آن را به مچ پای خود می‌بندند و با حرکت دادن پا آن را به صدا درمی‌آورند تا با ضرب‌آهنگ همراهی نماید. خلخال در میان کولیها و عشایر استان کرمان نیز مرسوم است (توحیدی، 41، 42). چریکف نیز در سفر خود از دزفول به کرند، از رقص کولیهای سوزمانیِ خلخال‌پوش در تنگۀ کرند حکایت می‌کند (ص 141). 
صدای خلخال دست‌مایۀ خیال‌پردازی شاعران هم شده است؛ چنان‌که نظامی در منظومۀ خسرو و شیرین، به هنگام وصف شیرین، می‌نویسد که صدای خلخال او خسرو را چنان به شوق آورد که گویی مردۀ صد‌ساله را سر حال می‌آورد (ص 356). همچنین در شرح عشق زلیخا به یوسف آمده است: که شد خلخال و اندر  پایش افتاد (جامی، 603). 
ابن‌سیرین دیدن یک‌بارۀ خلخال در خواب را سخن خوش و لطیف، و بیش از آن را نعمت و روزی حلال می‌داند (نک‍ : حبیش، 94). خلخال در خوابِ زن، زینت و نیکویی، و در خواب مرد، سختی و بیم و زندان آمده است (خواب‌گزاری، 181). خلخال، این زیور آهنگین، امروزه در ایران رواج و گسترش گذشتۀ خود را از دست داده است. 

مآخذ

اطرایی، ارفع و محمدرضا درویشی، سازشناسی ایرانی، تهران، 1388 ش؛ امیدی، ناهید، دیده و دل و دست، مشهد، 1382 ش؛ اوستا، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1370 ش؛ برهان قاطع؛ پورداود، ابراهیم، ادبیات مزدیسنا، بمبئی، 1307 ش؛ توحیدی، فؤاد، «سازهای نواحی استان کرمان»، مقام موسیقایی، تهران، 1385 ش، شم‍ ‌48؛ جامی، عبدالرحمان، مثنوی هفت اورنگ، به کوشش مرتضى مدرس گیلانی، تهران، 1361 ش؛ جاوید، هوشنگ، «موسیقی و حمام»، کتاب ماه هنر، تهران، 1382 ش، شم‍ 57- 58؛ چریکف، سیاحت‌نامه، ترجمۀ آبکار مسیحی، به کوشش علی‌اصغر عمران، تهران، 1358 ش؛ حبیش تفلیسی، کامل التعبیر، تهران، 1326 ش؛ خطیبی‌زاده، محمد، پوشش مردم هرمزگان، شیراز، 1389 ش؛ خواب‌گزاری، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1346 ش؛ درویشی، محمدرضا، دایرةالمعارف سازهای ایـران، تهـران، 1384 ش؛ ذکاء، یحیى، لبـاس زنان ایران از سدۀ سیـزدهم هجری تا امروز، تهران، 1336 ش؛ ساعدی، غلامحسین، اهل هوا، تهران، 1355 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سعیدی، محمدصالح، آداب و رسوم مردم ژاورود و اورامان، سنندج، 1384 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ ضیاء‌پور، جلیل، پوشاک ایلها، چادرنشینان و روستاییان ایران، تهران، 1347 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ فلاندن، اوژن، سفرنامه، ترجمۀ حسین نورصادقی، تهران، 1324 ش؛ گیرشمن، رمان، هنر ایران (در دوران ماد و هخامنشی)، ترجمۀ عیسى بهنام، تهران، 1346 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ لهسایی‌زاده، عبدالعلی و عبدالنبی سلامی، تاریخ و فرهنگ مردم دوان، شیراز، 1380 ش؛ موریه، جیمز، سفرنامه، ترجمۀ ابوالقاسم سری، تهران، 1386 ش؛ نجم‌الدوله، عبدالغفار، سفرنامۀ خوزستان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1341 ش؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، تهران، 1384 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، کتابخانۀ کاوه؛ ویلز، چارلز جیمز، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، 1368 ش؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.