زمان تقریبی مطالعه: 17 دقیقه

خلجیان

خَلَجیان، دومین سلسله از سلاطین مسلمان دهلی (سل‍ 689- 720 ق / 1290- 1320 م)، که از تختگاه خود، دهلی، بر بخشی از شبه‌قاره فرمان راندند. 
خلجیان اصلاً از ترکانی بودند كه از ماوراءالنهر مهاجرت كرده، و در دو سوی رود هیرمند، در افغانستان کنونی، سكونت گزیده بودند (نک‍‍ : حدود ... ، 104؛ ابن‌اثیر، 9 / 188؛ منهاج، 1 / 422 بب‍ ؛ مینورسكی، 324). با استحكام قدرت سبکتکین (د 382 ق / 992 م)، در پی لشكر‌كشیهایش به شبه‌قارۀ هند، خلجیان نیز مانند افغانان به اطاعت از او گردن نهادند (نک‍ : ابن‌اثیر، 8 / 687)، و همراه غزنویان و غوریان به شبه‌قاره رفتند. موج دوم ورود خلجیان به شبه‌قاره را باید تحت تأثیر فشار مغولان در آسیای میانه و افغانستان امروزین دانست (رای، 12).
اگرچه دورۀ سلطنت بلبن (664-686 ق / 1266-1287 م)، نهمین سلطان مملوک دهلی، اوج دورۀ شکوفایی این سلسله بود، اما به نظر می‌رسد سیاست او مبنی بر در اختیار گذاشتن مناصب و مسئولیتهای مهم به تركان (تاپار، 1 / 363)، موجب تشكیل نخستین هسته‌های نارضایتی میان امرای خلجی افغان و ترکان شد. ناتوانی و ضعف دو سلطان دیگر مملوك، یعنی معزالدین كیقباد (سل‍ 686-689 ق / 1287-1290 م)، و شمس‌الدین كیومرث (د 689 ق)، سبب تشدید اختلاف ‌امرای خلجی با ترکان شد که تصور می‌کردند حقوقشان از سوی سلاطین مملوک نادیده گرفته شده است (همانجا). سرانجام یکی از رهبران خلجی به نام جلال‌الدین فیروزجنگ، که با عنوان «شایسته خانی»، و منصب «بخشی» در زمرۀ امرای نزدیک به سلطان بود (طباطبایی، 1 / 114)، با استفاده از فرصتی، برخی از دیگر امرای خلجی را با خود هم‌داستان کرد و شمس‌الدین کیومرث را به حبس انداخت و خود با عنوان جلال‌الدین فیروزشاه (سل‍ 689-694 ق / 1290-1295 م) در كوشك كیلوگهری جلوس كرد و سلسلۀ خلجیان دهلی را بنیان گذاشت. شمس‌الدین کیومرث نیز پس از مدتی نه چندان طولانی، در حبس درگذشت (بکری، 42؛ سیهرندی، 60-62؛ قس: طباطبایی، 1 / 114-115، كه می‌گوید شمس‌الدین، توسط فیروز‌شاه كشته شد). 
فیروزشاه که در آغاز کهولت، یعنی دهۀ هفتاد عمر، به سلطنت رسید (نک‍‍‍ : همو، 1 / 115؛ رای، همانجا)، با نرم‌خویی و سعۀ صدر و درایت و تجربه در امور سیاسی و نظامی، به زودی حکومت خود را استقرار بخشید و طیفهای وسیعی از مردم در اطرافش گرد آمدند و تنشهای سیاسی كه در اواخر دورۀ سلاطین غوری بروز کرده بود، روی به کاهش نهاد (نک‍‍‍‍ : طباطبایی، همانجا).
یكی از گرفتاریهای فیروزشاه در آغاز سلطنت، شورش ملک جهجو (چهچو)، از امرای سابق بلبن بود که با بعضی امرای اوده و مقطعان متحد شده بود؛ ولی از فیروز‌شاه شكست خورد. (سیهرندی، 62- 64؛ طباطبایی، همانجا). اما مهم‌ترین خطری که سلطنت فیروزشاه را تهدید کرد، هجوم سپاهیان بی‌شمار مغول به فرماندهی پسر بزرگ هلاگو بود. فیروز‌شاه خود به مصاف مغولان رفت و جلوداران مغول به سرکردگی الغو‌خان، از خاندان چنگیزی را كه در 693 ق / 1294 م به پنجاب رسیده بودند، شكست داد، ولی با او به مذاکره پرداخت. بنا‌به گفتۀ منابع این دوره، نه تنها میان آنها صلح برقرار شد، بلكه الغو‌خان و حدود 000‘4 نفر از سپاهیانش نیز به اسلام گرویدند و بعدها نیز فیروزشاه، الغوخان را پسر خود خواند و او را به دامادی برگزید (نك‍ ‍: برنی، 218- 219؛ بدائونی، 1 / 119؛ رای، 15؛ قس: طباطبایی، 1 / 115-116، که می‌گوید فیروز‌شاه و الغوخان پس از ملاقات، بدون جنگ با یکدیگر صلح کردند). 
از دیگر معضلات دورۀ فیروزشاه، گزارشهایی بود كه از اقدامات خودسرانۀ برادرزاده و دامادش علاءالدین، دریافت می‌كرد. فیروز‌شاه بر آن شد تا خود برای سركشی و نظارت بر کارهای علاءالدین به «کره» ــ كه محل حكمرانی او بود ــ سفر كند. علاءالدین نخست به اطاعت از سلطان تظاهر كرد، اما عمالش فیروز‌شاه را در مکانی بین «کره» و مانکپور غافلگیر كردند و به قتل رساندند (بکری، همانجا؛ سیهرندی، 68- 69؛ طباطبایی، 1 / 116). 
پس از این واقعه، بر سر جانشینی فیروز‌شاه میان پسرانش و امرای سیاسی و نظامی خلجی اختلاف افتاد. نخست قدر خان، پسر خردسال فیروزشاه، به کوشش مادرش، با عنوان ركن‌الدین ابراهیم شاه (سل‍ 694- 695 ق / 1295-1296 م) بر تخت نشست، اما مخالفت اركلی خان، پسر بزرگ فیروز‌شاه و سایر امرایی که در این امر با آنها مشورت نشده بود، سبب شد تا دوباره آتش اختلافها زبانه كشد و این‌بار علاءالدین خود از فرصت استفاده كرد و با جلب حمایت امرا و اشراف، از طریق بخشیدن طلاهایی كه طی جنگ دیوگیری از پادشاه یاداوا در 695 ق به دست آورده بود، با عنوان علاءالدین محمد شاه اول(سل‍ 695- 715 ق / 1296-1315 م) بر تخت نشست (هندوشاه، 1 / 352-353؛ تاپار، 1 / 363). 
علاءالدین همچنین در آغاز جلوس سخاوت بسیار نشان داد (برنی، 242)، اما به زودی پس از تحکیم قدرتش، تغییر رویه داد تا جایی که وزیرش نصرت‌خان، بسیاری از آنچه را که سلطان بخشیده بود، از مردم باز پس گرفت و به خزانۀ دولت بازگرداند (سیهرندی، 70؛ بدائونی، 1 / 126-127). علاءالدین نیز با مشكلات كلی و جزئی مواجه بود كه عمده‌ترین آنها سركشی امرایی بود كه در نقاط مختلف حكومت داشتند و می‌کوشیدند به نحوی از اطاعت حكومت مركزی سر باز زنند. قوای نظامی علاءالدین در سال سوم سلطنتش ( 698 ق / 1299 م) سراسر گجرات و نهرواله را تصرف کردند و به قلمرو سلطان دهلی افزودند. آنگاه دوباره بتخانۀ سومنات را گرفتند و بت معروف آن ‌را ــ كه پس از هجوم سلطان محمود غزنوی، باز توسط مردم ساخته شده بود ــ به دهلی فرستادند (دهلوی، 47- 49؛ برنی، 251). 
علاءالدین نیز در دورۀ خود، از هجوم مغولان در امان نبود و چون در 698 ق، لشکری بزرگ از مغولان وارد سند شد، سلطان سپاه به مقابله فرستاد و آنها را در حدود جارن منجهور در هم شکست. هنوز علاءالدین موفق به بازسازی و سازمان‌دهی نیروهای خود نشده بود (پال، 258) كه قتلغ‌خواجه با لشكری بی‌شمار در 699 ق / 1300 م به هند لشكر كشیدند. با وجود پیشروی مغولان تا حدود دهلی، با مقاومت علاءالدین و سپاهیانش، و به سبب ناآرامیهایی كه در ماوراءالنهر روی داد، مغولان دوباره به سوی آسیای میانه عقب‌نشینی كردند، و بدین ترتیب یك بار دیگر سلاطین دهلی از خطر مغولان در امان ماندند (نك‍‍ : دهلوی، 33- 45؛ برنی، 254- 272، 302- 304؛ بدائونی، 1 / 127- 129؛ تاپار، 1 / 368). 
گفته‌اند علاءالدین می‌خواست مانند اسکندر مقدونی به تسخیر اقالیم سبعه مبادرت کند و به همین سبب، دستور داد تا در خطبه او را «اسکندر ثانی» بخوانند، و بر روی سکه‌ها نیز همین نام را ضرب كنند (طباطبایی، 1 / 117)، اما ملک علاءالملک، از امرای بزرگ و متنفذ دربار، مانع لشکر‌کشی او به مناطق دور شد و در عوض، توجه علاءالدین را به تسخیر نواحی مهم شبه قاره، از جمله رنتهنپور، چیتور و چندیری معطوف کرد. گویا همین نقشه‌های دور و دراز علاءالدین سبب شد تا در تمام دورۀ سلطنت به جنگهای کوچک و بزرگ دست زند. در 701 ق / 1302 م، قلعۀ جالور، و در 702 ق تلنگ و مرهت، توسط ملك‌كافور که از هندوهای مسلمان‌شده و از فرماندهان نظامی برجستۀ خلجی بود، فتح شد و گنجینه‌ها و غنایم بسیاری را نصیب خلجیان كرد. ملک کافور مصدر خدمات شایان دیگری نیز در این دوره بود و در 709 ق / 1309 م، حكمران ارنكل را وادار به اطاعت از حکومت مرکزی، و پرداخت خراج کرد. در 710 ق، ولایات معبر تا دهور سمندر نیز به تصرف نیروهای خلجی درآمد (نك‍ : سیهرندی، 76- 77؛ بدائونی، 1 / 135؛ تاپار، 1 / 369). 
از یك جمع‌بندی كلی از اقدامات نظامی علاءالدین، می‌توان چنین نتیجه گرفت كه اگرچه او توانست پایه‌‌های سلطنت خلجیان را استحكام بخشد، اما با وجود موفقیتهای درخشان نظامی این دوره، توطئه‌های داخلی كه در شمال و گجرات، چیتور و دیوگیری به وقوع پیوست، چنان او را به خود مشغول كرد كه مانع رسیدن او به آرزوی دیرینه‌اش، مبنی بر وحدت پادشاهی در سراسر هند شد (همانجا). 
از اقدامات مفید علاءالدین باید به تغییراتی در نظام كشاورزی، مالیاتها و نیز تثبیت قیمتها اشاره كرد. از‌جمله اهداف او در تدوین قوانین مربوط به این‌گونه امور، استحكام موقعیت سلطان و حکومت او، و كاستن از قدرت اقطاع‌داران بزرگ و ممانعت از فشار مضاعف بر روستاییان و دیگر اقشار جامعه بود (نك‍‍ : طباطبایی، 1 / 119؛ تاپار، 1 / 367- 368). دورۀ سلطنت علاءالدین را، چه از نظر وسعت قلمرو و چه از نظر قدرت سیاسی، نقطۀ اوج سلطنت سلاطین دهلی دانسته‌اند، كه مسلماً شخصیت و استقلال رأی شخصی او ــ كه در میان دیگر سلاطین دهلی بی‌نظیر بود ــ نقش عمده‌ای در این موفقیت ایفا می‌كرد (نک‍ : طباطبایی، همانجا؛ تاپار، 1 / 364)، اما اقدام او در نابینا کردن اركلی ‌خان و رکن‌الدین، دو پسر فیروز شاه (نک‍ : سیهرندی، 71-72؛ طباطبایی، 1 / 116-117) ــ که شخص علاءالدین مدیون او بود ــ چهرۀ او را در بخشش و نرم‌خویی، در نقطۀ مقابل فیروزشاه قرار داده است. 
قوانین علاءالدین که برای عدالت و نظم در جامعه وضع شده بود (نك‍ : برنی، 304- 319)، و نیز وجود وزرا و دولتمردان شایسته در این دوره سبب شد تا علاوه بر آبادانیهای بسیار، به سبب حمایت دستگاه سلطنت، علم و ادب رشد چشمگیری کند و بسیاری از شعرا، مورخان، منجمان، طبیبان و سایر هنرمندان در رشته‌های مختلف از موسیقی گرفته تا معماری، به فعالیت بپردازند. امیر‌خسرو دهلوی، ملک‌الشعرای دربار او بود و خمسۀ خود را به‌نام این سلطان سرود. 
بیماری علاءالدین فرصتی بود برای شعله‌ور‌شدن دامنۀ رقابت میان امرای بزرگ، كه گروهی از خضر‌خان پسر بزرگ سلطان، و گروهی دیگر به رهبری ملك‌كافور، وكیل‌السلطنه، از پسر كوچك‌تر او، یعنی شهاب‌الدین عمر‌شاه حمایت می‌كردند. پس از درگذشت علاء‌الدین (سیهرندی، 79- 81؛ قس: طباطبایی، همانجا، که نوشته است بنا به قولی، ملک‌كافور او را مسموم كرد)، سرانجام شهاب‌الدین عمر شاه (سل‍ 715-716 ق / 1315-1316 م)، بر تخت نشست، و حامی او ملك‌كافور نیز اختیار امور را در دست گرفت (سیهرندی، 81؛ قس: طباطبایی، همانجا، که سال جلوس او را 720 ق / 1320 م آورده است). کافور در كشاكش اختلاف با امرا به زودی به قتل رسید و سلطان شهاب‌الدینِ خردسال نیز توسط بـرادرش قطب‌الدین مبـارك شاه (سل‍ 716-720 ق / 1316-1320 م)، عزل شد (سیهرندی، 81- 82). 
مبار‌ك ‌شاه، كه به نوشتۀ بدائونی، خود محنت زندان كشیده بود، در روز اول جلوس، تمام زندانیان را آزاد كرد (1 / 140). در این دوره گجرات همواره یكی از مناطق ناآرام بود، و در پی شورشهایی كه از سوی زمین‌داران بزرگ آنجا به وقوع می‌پیوست، عین‌الملك ملتانی و ملك‌دینار، مخاطب به «ظفر خان»، كه پدر‌زن مبارك ‌شاه نیز بود، مأمور سركوبی شورشیان شدند. ظفر‌خان كه از سوی سلطان به عنوان حكمران گجرات تعیین شده بود، موفق شد در مدتی كوتاه تمام گجرات را از وجود مخالفان پاك كند (همو، 1 / 145؛ هندوشاه، 1 / 422). 
مبارك‌شاه از نخستین سال جلوس همواره در اندیشۀ تسخیر دیوگیری دولت‌آباد بود، اما به نوشتۀ بدائونی (همانجا)، امرا مانع این اقدام شدند. در سال دوم جلوس مبارك ‌شاه، شورش هرپال‌رای و دیگر راجه‌های متحد او در دكن به وقوع پیوست. این‌بار مبارك‌شاه خود به مصاف شورشیان رفت و پس از پیروزی، به دستور او هرپال‌رای را به قتل رساندند (هندوشاه، بدائونی، همانجاها).
مبارك‌شاه به بذل و بخششهای فراوانش شهرت داشت و به فرمان او، مالیاتهای سنگین و مطالبات دولتی از مردم ملغا شد و مقرری علما و مواجب لشكریان نیز افزایش یافت (نك‍ ‍: برنی، 382-383). گویا سیاست بذل و بخشش سلطان نتیجۀ ‌معكوس داد، زیرا بنا‌به‌گفتۀ برنی (ص 384)، «جهان به كام هوا‌پرستان شد و روزگار را كاری و كارستانی دیگر پدید آمد و هول و هیبت امر پادشاهی از سینه‌ها گم شد و اغلب مردم توبه‌ها بشكستند ... »، و بدین ترتیب شیرازۀ امور از هم گسست. در نتیجۀ آشفتگی اوضاع، اصلاحات دورۀ علاءالدین نیز رو به نابودی رفت. از گزارش منابع چنین برمی‌آید که سلطان در اواخر عمر، رشتۀ امور را رها کرده و به لهو و لعب برخاسته بود (سیهرندی، 85؛ بدائونی، 1 / 146)، و همین نیز به اختلافها و بی‌سامانی اوضاع دامن می‌زد. 
مبارك‌شاه غلام بچه‌ای به نام «حسن براور‌بچه» را سخت برکشید و عنوان «خسرو‌خان» و وزارت را به نوشتۀ بدائونی (1 / 140)، «با وجود بی‌استعدادی» به او داد. چندی بعد، با وجود نارضایتی امرای خلجی، تمام زمام امور را به وی و قبیله‌اش سپرد و سرانجام قدرت خسرو‌خان به‌حدی افزایش یافت که یاران او طی توطئه‌ای سازمان‌یافته، شبانه سلطان را به‌قتل رساندند (برنی، 382؛ سیهرندی، 85- 86)؛ سپس، امرای بزرگ را گرد آوردند و تحت نظر نگه داشتند و صبح روز پس از آن، به اجبار از آنها به نام خسرو‌خان بیعت گرفتند و به نامش خطبه خواندند. نـاصرالدین خسرو شـاه (سل‍ 720-721 ق / 1320-1321 م) ــ كـه به این ترتیب بر تخت جلوس كرده بود ــ برای به دست آوردن قلوب مردم، به بذل و بخششهای بی‌حساب دست زد و خزانۀ پادشاهی را تهی كرد (همو، 86- 87؛ بدائونی، 1 / 149- 150). 
بی‌کفایتی خسرو‌شاه و تعلق او به طبقات فرودست جامعه، سرانجام سبب شد تا یكی از نجبای ترك به‌نام غازی‌الدین ملك، كه والی دیبالپور بود، بر ضد او حكم جهاد داد و در جنگی كه در شعبان 721 / سپتامبر 1321 میان آنها روی داد، خسرو ‌‌شاه كشته شد. مدت سلطنت خسرو ‌شاه حـدود 5 ماه بود و با قتل او، سلسلۀ خلجیان دهلی نیز به پایان رسید (سیهرندی، 89- 92؛ هندوشاه، 1 / 437؛ بدائونی، 1 / 151-153؛ تاپار، 1 / 369).

حکومت و فرهنگ و هنر

یكی از خصایص برجستۀ خلجیان در ادارۀ قلمرو سلطنت دهلی، سازمان‌دهی و تشكیلات منظم اداری آنها بود. به‌گفتۀ برنی (ص 153)، 4 دیوان وزارت، عرض، انشاء و رسائل، مسئولیت امور اداری را بر عهده داشتند كه در رأس آنها وزیر اعظم قرار داشت (نیز نك‍ : لال، 156-160). دورۀ حكمروایی سلاطین خلجی در دهلی، دارای ویژگیهای خاص خود است و یكی از مشخصه‌های بارز سلاطین این سلسله، سعۀ صدر آنها در واگذاری مناصب عالی اداری به هندوهای تازه‌مسلمان‌شده بود (تاپار، 1 / 364). در تمامی دورۀ سلطنت این خاندان، دهلی به مثابۀ كانونی برای گرد آمدن دانشمندان و هنرمندان بسیار از اقصا نقاط بود، و شكوفایی اقتصادی و رونق بازرگانی و تجارت ــ كه لازمۀ آن، ثبات سیاسی و آرامش و امنیت در جامعه بود ــ بی‌گمان، حكایت از اقتدار حكومت مركزی داشت. 
سلاطین خلجی از علاقه‌مندان به علوم مختلف بودند و علمایی برجسته ‌در این دوره، در حوزه‌های مختلف، تألیف و تدریس می‌كردند. قاضی فخرالدین نافله و قاضی سریانی و مولانا شاطبی كه رسالۀ ‌قرائت او شهرت بسیار داشت، از آن جمله‌اند (نك‍ ‍: هندوشاه، 1 / 410-412). علاءالدین و مبارك شاه هر دو از دوستداران موسیقی بودند و موسیقی‌دانان بسیاری در این دوره فعالیت هنری داشتند (نك‍ : لال، 334- 339). ادبیات و به‌ویژه شعر، از جایگاه ویژه‌ای نزد سلاطین خلجی برخوردار بود و همواره شماری از بزرگان علم و ادب، با دربار آنها ارتباط داشتند و تحت حمایت آنان بودند (برای اطلاع بیشتر، نك‍ ‍‍‍: هاشم‌پور، 81-85). در میان چهره‌های برجستۀ ادبی این دوره، امیر خسرو دهلوی ممتاز است. شماری از آثار مشهور امیر‌خسرو، چون مفتاح ‌الفتوح كه دربارۀ 4 پیروزی فیروز‌شاه است؛ مثنویهای خمسه كه به نام سلطان علاءالدین سروده است؛ تاریخ علائی یا خزاین‌ الفتوح؛ و بخشی از «مثنوی دول رانی و خضر‌خان»، در همین دوره خلق شده‌اند.
سلاطین خلجی از مشوقان تعلیم و تعلم بودند، تا جایی كه حتى زنان خانوادۀ ‌سلطنتی نیز از علم و دانش بهره‌مند می‌شدند. توجه و حمایت آنان از شعر و ادب، سبب شد تا آثار برجسته‌ای در زمینه‌های مختلف ادبی خلق شود. گذشته از امیرخسرو، از ادیبانی چون امیرحسن سجزی كه به «سعدی هندوستان» شهرت داشت و كتاب فوائد ‌الفؤاد او بسیار مشهور است، و نیز فخرالدین مبارک غزنوی، صاحب فرهنگ قواس، باید نام برد (برنی، 359- 360؛ هندوشاه، 1 / 312). 
دورۀ ‌خلجیان از لحاظ تاریخ‌نگاری، مخصوصاً به زبان فارسی، نیز حائز اهمیت است. از مهم‌ترین مورخان این دوره، گذشته از دو شخصیت برجسته یعنی ضیاءالدین برنی صاحب تاریخ فیروز‌شاهی، و امیر‌خسرو دهلوی ــ كه خزاین‌ الفتوح خود را در تاریخ سلطنت علاءالدین، و نه سپهر كه از مهم‌ترین مثنویهای تاریخی و اجتماعی است، و امیر‌خسرو آن ‌را به درخواست مبارك‌شاه سرود ــ باید از امیر‌ارسلان كلالی كه برنی (ص 361) مهارت او را در تاریخ‌نویسی ستوده است، و كبیر‌الدین، پسر تاج‌الدین عراقی كه او نیز از تاریخ‌نویسان و منشیان برجستۀ عصر خود بود و به دو زبان فارسی و عربی تسلط داشت، یاد کرد. كبیرالدین فتح‌نامه‌هایی در‌بارۀ ‌فتوحات سلطان علاءالدین نگاشته است كه شهرت بسیار یافت، و هنر بلاغت و دبیری او به درجه‌ای بود كه تحسین برنی (همانجا) را برمی‌انگیخت. در خور ذكر است كه تاریخ‌نویسی در این دوره به زبان فارسی و عربی محدود نمی‌شد و آثار تاریخی، اگر نه چندان متعدد، در دو حوزۀ نظم و نثر، به زبانهای هندی و سنسكریت هم پدید آمد (نك‍ ‍‍: لال، 341).
در دورۀ سلطنت خلجیان، بزرگان دین و اهل تصوف از احترام ویژه‌ای برخوردار بودند. ارادت و توجه خاص سلاطین این سلسله به صوفیه سبب شد تا شمار بسیاری از برجسته‌ترین رهبران صوفیان در دهلی گرد آیند. از میان چهره‌های شاخص اهل تصوف كه در دورۀ سلطنت علاءالدین می‌زیستند، باید از شیخ قطب‌الدین، شیخ صدرالدین، شیخ رکن‌الدین بن شیخ صدرالدین ملتانی كه مریدانش از اقصا ‌نقاط شبه‌قاره به‌ویژه از ملتان و اچه در نزد او گرد می‌آمدند، و شیخ نظام‌الدین اولیا نام برد (هندوشاه، 1 / 408- 409؛ طباطبایی، 1 / 119). 
معماری از هنرهایی است كه به سبب علاقۀ سلاطین خلجی دهلی، به‌ویژه علاءالدین (‌نك‍ ‍‍: خان، 1 / 92- 93)، رشدی چشمگیر یافت. در این دوران، بناهایی با كاركرد‌های مختلف از قصر و مسجد و مدرسه گرفته، تا پلها و بناهای عام‌المنفعۀ ‌دیگر در شهرهای مختلف و به ویژه در دهلی ساخته شد. فیروز‌شاه در ابتدای جلوس، چون بر قسمت اصلی دهلی دست نیافته بود، در كیلوگهری كه در نزدیكی آرامگاه همایون واقع شده بود، اقامت گزید و نه تنها قصر و باغ ناتمام آنجا را به پایان رساند، بلكه با ساختن خانه‌هایی در اطراف آن، چنان كیلوگهری را گسترش داد كه به زودی به صورت یكی از شهرهای زیبای اطراف دهلی در‌آمد (رای، 12؛ لال، 326؛ فانشاوا، 296). 
اما نقطۀ عطف معماری دورۀ خلجیان دهلی را باید همان دورۀ سلطنت علاالدین دانست. شیفتگی و توجه او به معماری سبب شد تا در دورۀ او بناهای بسیاری در دهلی و دیگر شهرهای تحت حاكمیت او ساخته یا مرمت شود. پس از پیروزی خلجیان بر مغولان، در 704 ق / 1304 م، علاءالدین، «سیری» را كه در نزدیكی دهلی قدیم قرار داشت، به عنوان مركز حكومت برگزید و با ساختن كوشكی در آن، خود نیز در این شهر ساكن شد و از آن پس نسبت به ساخت بناها و آباد كردن این شهر توجهی خاص مبذول كرد تا جایی كه «سیری» به صورت یكی از شهرهای آباد آن دوران درآمد و بعدها با گسترش آن به عنوان «دهلی‌نو» شناخته شد (ابن بطوطه، 414؛ برنی، 302؛ كول، xxii؛ دهلی ... ، 17). ساخت «حوض علائی»كه بعدها به «حوض خاص» نیز شهرت یافت و در دو كیلومتری شهر «سیری» واقع شده بود، و تعمیر «حوض شمسی» كه در دورۀ سلطان ایلتتمش در 626 ق / 1229 م ساخته شده بود، نیز به فرمان علاءالدین انجام شد (نك‍‍‍ : دهلوی، 30؛ هندوشاه، 1 / 237- 238؛ كول، xxiii). 
از دیگر بناهای دهلی در این دوره می‌توان از بنای زیبا و منحصر به فرد «علائی دروازه» در نزدیكی مسجد قوة‌الاسلام، در نزدیكی قطب منار نام برد كه ساخت آن در 711 ق / 1311 م به اتمام رسید (خان، 1 / 93- 94؛ لال، 325- 329). علاءالدین آخرین سلطان از سلاطین دهلی بود كه به دستور وی، بنای مسجد قوة‌الاسلام در دهلی گسترش چشمگیری یافت (سراسواتی، 668). مسجد جماعت‌خانه كه در درگاه شیخ نظام‌الدین اولیا واقع است، از دیگر بناهای ساخته‌شده در دورۀ این سلطان خلجی است (خان، 1 / 94- 95؛ نیز نك‍ : نات، 49- 50).

مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل؛ ابن‌بطوطه، رحلة، بیروت، دارصادر؛ بدائونی، عبدالقادر، منتخب التواریخ، به‌‌كوشش احمد‌علی، تهران، 1380 ش؛ برنی، ضیاءالدین، تاریخ فیروزشاهی، به‌كوشش سید‌احمد ‌خان و دیگران، كلكته، 1862 م؛ بکری، محمدمعصوم، تاریخ سند ( تاریخ معصومی)، به کوشش عمر بن محمد داوود پوته، تهران، 1382 ش؛ تاپار، رومیلا، تاریخ هند، ترجمۀ همایون صنعتی‌زاده، تهران، 1387 ش؛ حدود العالم، به‌كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340 ش؛ خان، سید‌احمد‌، آثار الصنادید، به‌كوشش خلیق انجم، دهلی نو، 1992 م؛ دهلوی، امیرخسرو، خزاین الفتوح، به کوشش محمد وحید میرزا، کلکته، 1953 م؛ سیهرندی، یحیى، تاریخ مبارك‌شاهی، به كوشش محمد هدایت حسین، تهران، 1382 ش؛ طباطبایی، غلامحسین، سیر المتأخرین، لکهنو، 1208 ق؛ منهاج‌سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، كابل، 1342 ش؛ مینورسكی، و.، حواشی و تعلیقات بر حدود ‌‌العالم، ترجمۀ میر‌حسین‌شاه، به كوشش مریم میر‌احمدی و غلامرضا ورهرام، تهران، 1372 ش؛ هاشم‌پور سبحانی، توفیق، نگاهی به تاریخ ادب فارسی در هند، تهران، 1377 ش؛ هندوشاه استرابادی، محمدقاسم، تاریخ فرشته، به کوشش محمدرضا نصیری، تهران، 1387 ش؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.