خلأ
خَلَأ، صورتِ فارسیِ واژۀ عربی «خَلاء»، اصطلاحی در طبیعیات قدیم و فیزیک جدید، که مفهوم کلی آن فضایی سهبُعدی است که از هرگونه مادهای تهی باشد. گاه نیز برای این مفهوم واژۀ «فراغ» به کار رفته است (فارابی، «عیون ... »، 61). برابر فارسی آن در برخی از متون کهن واژۀ «تُهی» یا «تَهی» است (بیرونی، 57- 58).
مقدمه
فیلسوفان و متکلمان و دانشمندان دوران اسلامی دربارۀ وجود و ماهیت خلأ آراء مختلفی اظهار کرده، و در اثبات یا نفی آن برهانهای متعددی آوردهاند. اما چون این آراء در چهارچوب نظریاتی است که مسلمین از یونانیان و اقوام دیگر اخذ کردهاند، گفتوگو دربارۀ آنها بدون مقدمهای دربارۀ پیشینۀ این موضوع در یونان ممکن نیست. در این مقدمه میکوشیم تا برخی از این آراء را به صورتی که در متون دوران اسلامی بازتاب یافته است، معرفی کنیم.
بحث بر سر وجود یا عدم خلأ، و نیز امکان یا امتناع آن، تقریباً به اندازۀ تاریخ فلسفه عمر دارد. در میان فیلسوفان پیش از سقراط، اتمیستها یعنی دموکریتوس و پیروان او به وجود آن اعتقاد داشتند و جهانشناسی و نظریۀ خود دربارۀ تکوین عالَم را بر آن استوار کرده بودند. بر طبق این نظر، جهان مرکب از ذرات بسیار کوچکی است که در فضایی تهی و نامتناهی سرگرداناند. در درون هر یک از این ذرات خلأ وجود ندارد و شمار آنها هم بینهایت است (نک : ابنسینا، الشفاء، 61، نیز نک : 117، که منشأ پیدایش اندیشۀ خلأ را توضیح میدهد؛ ابوالبرکات، 2 / 44-45). پیدایش عناصر و اجسام نتیجۀ به هم پیوستن این ذرات، و تباهی آنها در اثر جدا شدن این ذرات از یکدیگر است. در این نظریه وجود خلأ نه تنها یک امر تجربی است که حس بر آن گواهی میدهد، بلکه شرط نظری امکان حرکت و صیرورت است، زیرا در نبود خلأ حرکتی وجود نخواهد داشت (ارسطو، «طبیعیات»، گ 213b، سطرهای 1-5؛ ابوالبرکات، 2 / 44، 46).
اعتقاد دیگر اتمیستها، که از باور ایشان به خلأ ناشی میشد، نظریۀ «تعددِ عوالم» بود. بر اساس این نظریه، از پیوستن اتمها به یکدیگر جهانهای متعددی پدید میآید. هر یک از این جهانها نظیر جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم (ابنسینا، همان، 61)، یعنی مانند جهان ما سیارات و ثوابتی دارد. فضای میان این جهانها نیز خلأ است. بنابراین، در نظر اتمیستها، هم در درون جهان ما خلأ وجود دارد و هم در بیرون آن، و مجموعۀ این جهانها نیز نامتناهی است.
بسیاری از مورخان فلسفه، نظریۀ اتمیستها را پاسخی به نظریۀ پارمنیدس دربارۀ امتناع حرکت دانستهاند. پارمنیدس وجود خلأ را منکر بود، اما به تلازم میان حرکت و خلأ اعتقاد داشت. در واقع او، از راه استدلال منطقی، امتناع خلأ را از امتناع حرکت نتیجه میگرفت. به نظر پارمنیدس، کسی که به وجود خلأ معتقد باشد، در واقع به وجود عدم معتقد شده است و این با اصل امتناع تناقض سازگار نیست.
ارسطو در «طبیعیات» خود کوشیده است راه تازهای در این مسئله اختیار کند و در عین آنکه خلأ را ناموجود و حتى ناممکن میداند، کاری کند تا انکار خلأ به انکار حرکت نینجامد. وی از یک سو خلأ را ممتنع میداند، اما از سوی دیگر معتقد نیست که وجود خلأ شرط لازم برای امکان حرکت باشد. از اینرو، میان این اعتقاد ارسطویی و تعریف او از مکان، و نیز نظریۀ او دربارۀ حرکت، ارتباط مستحکمی وجود دارد. برخلاف اتمیستها، که مکانْ را با فضای خالی یکسان میدانستند و آن را پیوستاری سهبُعدی و ظرفی برای اجسام میشمردند، در تعریف ارسطویی، مکانْ سطحی دوبعدی است، و به جای آنکه اجسام در یک مکان کلی قرار داشته باشند، و نیز حرکت آنها در داخل این مکان صورت بگیرد بیآنکه خود مکان جابهجا شود، مکان هر جسم ــ که به صورت سطح بیرونی آن جسم تعریف میشود که بر سطح درونـی جسمـی کـه آن را در بـر گرفتـه ممـاس اسـت ــ وابسته به خود آن جسم است (نک : ه د، مکان).
ارسطو فصلهای 6 تا 9 از مقالۀ چهارم «طبیعیات» را به اثبات امتناع خلأ اختصاص داده است. وی دلایل متعددی بر امتناع خلأ میآورد. یکی از استدلالهای او این است که چون حرکت نسبت متضایف فعل و انفعال است، در هر حرکت باید چیزی کنشگر و چیزی کنشپذیر وجود داشته باشد؛ و چون فضای خالی نمیتواند از چیزی متأثر شود یا در چیزی تأثیر کند، بنابراین خلأ وجود ندارد (پلگرن، 185-186).
در مسئلۀ حرکت نیز اتمیستها هرگونه تغییری را به حرکت مکانی تحویل میکردند، اما ارسطو تعریفی از حرکت به دست میدهد که در آن مفاهیم قوه و فعل و صیرورت از قوه به فعل نقش اساسی دارند و حرکت مکانی تنها یکی از انواع حرکت شمرده میشود که حرکات دیگر را نمیتوان به آن فروکاست (نک : ه د، حرکت). ارسطو، بر خلاف اتمیستها، به «وحدت عالم» معتقد بود، به این معنی که تنها یک جهان وجود دارد و آن جهانی است که مرکز آن مرکز زمین است و سیارات (خورشید و ماه و 5 سیارۀ شناختهشدۀ آن زمان) و ثوابت همگی به دور این مرکز میگردند. جهان در فلک ثوابت پایان مییابد و آن سوی فلک ثوابت نه خلأی هست و نه ملأی. بنابراین، جهان ارسطویی بر خلاف جهان اتمیستها جهانی بسته و کراندار است. چون عالم واحد و متناهی است، پس در بیرون آن چیزی وجود ندارد که حرکت در آن به وقوع بپیوندد. ارسطو در «دربارۀ آسمان» میگوید که «روشن است که در بیرون عالَم نه مکانی هست، نه خلأی و نه زمانی» (کتاب I، فصل 9، گ 279a، سطر 1). یکی از پیامدهای این نظر ارسطو این است که تنها حرکتی که برای افلاک جایز است، حرکت در «وضع»، یعنی حرکت دورانی است. رواقیان در مسئلۀ خلأ راه میانهای اختیار کردند. ایشان وجود خلأ در درون عالم را منکر بودند، اما معتقد بودند که جهان ما در خلأی نامتناهی جای دارد (سامبورسکی، 1).
تعریف خلأ
معتقدان به خلأ در دوران باستان چون آن را چیزی میدانستند که حس به وجود آن گواهی میدهد، سعی نکردهاند تا تعریف دقیقی از آن به دست دهند؛ اما متفکران دوران اسلامی کوشیدهاند تا این مفهوم را دقیقتر کنند. فخرالدین رازی میگوید: منظور از خلأ این است که دو جسم به هم نرسند و میان آنها هم چیزی نباشد که هر یک از آنها را دریابد («شرح»، 1 / 67، المباحث ... ، 2 / 228، محصل، 100؛ عضدالدین، 117). مبنای این تعریف این است که خلأ عدم محض است و بنابراین، نباید در تعریف آن مفاهیم وجودی داخل شوند (نک : دنبالۀ مقاله). خواجه نصیرالدین طوسی این تعریف را جامع نمیداند و میگوید که این تعریفِ خلأِ بین اجسام است، که «بُعد مفطور» نامیده میشود، و خلأ نامتناهی را در بر نمیگیرد (شرح ... ، 2 / 165). سبب نامگذاری خلأ میان اجسام به «بعد مفطور» این است که به نظر معتقدان آن، تصور آن فطری است (جرجانی، 5 / 129؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله، نظر ابوالبرکات بغدادی). متأخران نیز بر این تعریف اشکالهای دیگری کردهاند (حسینی، 68- 69). ایراد خواجه تفاوت میان دو تصور از خلأ را برجسته میکند؛ یکی خلأ به معنای فاصلهای که میان دو جسم میبینیم و چیز دیگری آن را پر نکرده است (یا به اعتقاد منکران خلأ، گمان میکنیم چیزی آن را پر نکرده است) ــ و این همان مفهومی از خلأ است که از تجارب حسی به دست میآید ــ و دیگر پیوستاری سهبعدی و نامتناهی که همۀ اجسام در آن قرار دارند، یا به تعبیر نصیرالدین طوسی، «بعدی است که در جمیع جهات گسترده است و چنان است که اجسام میتوانند آن را پر کنند و مکان اجسام باشد» (همانجا). تعریف ابنسینا نیز ناظر به همین مفهوم دوم است: «خلأ بعدی است که قیام آن به ماده نیست و میتوان در آن 3 امتداد فرض کرد، و چنان است که اجسام میتوانند آن را پر کنند یا از اجسام خالی باشد» («الحدود»، 109).
فلاسفۀ اسلامی از وجود دو نظر در مورد چیستی خلأ، به هر یک از این دو مفهوم بالا که باشد، سخن گفتهاند. یکی نظر کسانی که خلأ را عدم محض شمردهاند (ابنسینا، الشفاء، 124؛ ابوالبرکات، 2 / 48؛ فخرالدین، المباحث، 1 / 228)، و دیگری نظر گروهی که آن را بُعدِ محض، یا بعد عاری از ماده، دانستهاند (همان، 2 / 229). اینان تصریح نمیکنند که قائلان به نظر اول در میان فلاسفه چه کسانی بودهاند، اما، چنانکه گفتیم، دستکم برخی از ادلهای که ارسطو و پیروان او در رد خلأ آوردهاند، یا از پارمنیدس و اصحاب او نقل کردهاند، بر این اساس است که خلأ، در نظر معتقدان به آن، همان عدم است، و چون عدم نمیتواند موجود باشد، پس خلأ هم محال است. در دوران اسلامی اعتقاد به عدمی بودن خلأ به متکلمین منسوب شده است، و ظاهراً اعتقاد به این نظر برای این بوده است که میخواستهاند از اشکالات فلاسفه، که بُعد محضِ عاری از ماده را ناممکن میدانستند، به نحوی بگریزند (نک : دنبالۀ مقاله).
بسیاری از فلاسفۀ اسلامی در رد نظری که خلأ را عدم محض میشمارد، گفتهاند که خلأ پذیرای بیشی و کمی است، زیرا هر خلأی را که فرض کنیم، خلأی کمتر یا بیشتر از آن هم وجود دارد (ابنسینا، الشفاء، 123، النجاة، 234) و نیز خلأ، اگر وجود داشته باشد، باید در ذات خود تقسیمپذیر باشد (همانجا). اما چون چنین اوصافی دربارۀ عدم معنی ندارد، پس خلأ عدم محض نیست. چون اندازهپذیری یا پذیرای بیش و کم بودن و تقسیمپذیری از ویژگیهای کمّ است، پس خلأ یا کمّ است (یعنی عَرَض است)، یا عرضی است که پذیرای کمّ است، که در این صورت این عرض هم باید عارض جوهری باشد. اگر خلأ عرض نباشد، پس جوهری است که کمّ بر آن عارض میشود (همو، الشفاء، همانجا). این کمّ هم ناگزیر کم متصل است. اما هر جوهری که این صفت را داشته باشد، جسم است؛ پس خلأ جسم است (همان، 124). ابنسینا در اشارات نیز برای رد نظر اول، همان استدلالی را که در شفا آورده است، تکرار میکند و نتیجه میگیرد که خلأ اگر هم جسم نباشد، «بُعدِ مقداری» (بعدی از جنس طول) است (نصیرالدین، شرح، 2 / 165؛ فخرالدین، همانجا).
فخرالدین رازی، در مقام متکلم، این استدلال را درست نمیداند و در رد این نظر میگوید که «اندازهپذیریِ (تقدیرِ)» خلأ اندازهپذیریِ واقعی («علیالتحقیق») نیست، بلکه اندازهپذیریِ فرضی («على سبیل التقدیر») است (محصل، 310؛ نیز نک : علامه، 23، که این نظر را به «متکلمین» نسبت میدهد). استدلال دیگر فیلسوفان در رد خلأ این است که خلأ، بنا بر رأی قائلین به آن، باید نامتناهی باشد، بنابراین وجود خلأ، به معنای دوم، وجود بُعد نامتناهی را لازم میآورد، و این محال است (ابنسینا، الشفاء، 126).
فلاسفۀ اسلامی خلأ به معنای بُعدِ محض یا «بعد مقداری» را «بعد موهوم» خواندهاند، زیرا معتقدند که این مفهوم ساختۀ وهم است (همو، دانشنامه ... ، 15؛ عضدالدین، 117: عدم محض یثبته الوهم) و از راه استدلال میتوان ثابت کرد که چنین چیزی نمیتواند وجود داشته باشد. دلیل ایشان این است که اگر خلأ به معنای بُعدِ محض وجود داشته باشد، باید اجسامِ دارای بُعد در آن جایگیر شوند و در نتیجه «تداخل ابعاد» لازم میآید؛ و تداخل ابعاد هم محال است (ابنسینا، الشفاء، 122؛ عضدالدین، 114).
نکتۀ مهم در سخن فلاسفه این است که امتناع تداخل ابعاد را به سبب خود بُعد میدانند، نه به سبب هیولا یا اعراضی که بر ماده عارض میشود (ابنسینا، الاشارات، 66؛ دانشنامه، 17)، بدون اینکه دلیلی بر آن اقامه کنند. به همین سبب است که نصیرالدین طوسی در شرح اشارات میگوید: شیخ امتناع تداخل ابعاد را از اوّلیات میداند و امتناع خلأ را بر آن متوقف میشمارد (2 / 163). فخرالدین رازی نیز میگوید: فلاسفه دلیلی بر امتناع تداخل ابعاد نیاوردهاند و بنابراین، نظر ایشان در این باره از نظر متکلمان در اعتقاد به خلأ مستحکمتر نیست. وی خود در رد این نظر میگوید که امتناع تداخل اجسام نه به دلیل بُعد، بلکه به دلیل چگالی (کثافت) است، زیرا میبینیم که جسم، هرچه رقیقتر باشد، نفوذ در آن آسانتر است، اما خلأ مقداری است که از هیچ جهت چگالی ندارد و بدین جهت، اجسام میتوانند داخل آن شوند (شرح ... ، گ 132 پ).
توسل به امتناع تداخل ابعاد برای رد خلأ، هرچند ریشه در یکی از براهین ارسطو دارد، اما نخستینبار در آثار تمیستیوس، شارح آراء ارسطو (317- ح 390 م)، دیده میشود. وی نیز امتناع تداخل ابعاد را به صورت یک اصل مسلّم مفروض میگیرد (مکگینیس، 51-52).