زمان تقریبی مطالعه: 15 دقیقه

خرقه

خِرْقه، جامه‌ای پیراهن‌مانندِ آستین‌دار و جلوبسته، که صوفی آن را با آداب خاصی از دست پیر طریقت می‌پوشید. 
واژۀ خرقه از ریشۀ خَرق یعنی پاره‌کردن، شکافتن، دریدن و چاک کردن است ( آنندراج، ذیل واژه) و در لغت، به معنای پاره‌ای از جامه و نیز جامه‌ای است که از پاره‌ها (تکه‌ها) دوخته شده باشد (تهانوی، 1 / 444). از آنجا که جامۀ اهل تصوف کهنه، مندرس و پر از تکه‌های به‌هم‌دوخته‌شده بود، به آن خرقه می‌گفتند که رمزی از پاره‌کردن رشته‌های تعلقات نفسانی و شهوات دنیایی است (کاشفی، 151؛ سجادی، 45-46). 

پیشینه

برخی از اهل تصوف سابقۀ خرقه‌پوشی را به حضرت آدم (ع) می‌رسانند؛ به اعتقاد آنها، خرقه از وی به فرزندش شیث و از او به دیگر پیامبران و از آنها به پیامبر اکرم (ص) و از ایشان به حضرت علی (ع) و صوفیان طبقۀ اول رسیده است (کاشفی، 154-156؛ آملی، 230؛ معصوم‌علیشاه، 2 / 83)، اما شهاب‌الدین عمر سهروردی وجود رسم خرقه‌پوشی در زمان پیامبر (ص) و اصحابش را رد می‌کند (ص97). ابن‌جوزی نیز در این باره می‌نویسد: صحابۀ پیامبر (ص) از سر ضرورت و فقر، لباسهای وصله‌دار می‌پوشیدند؛ نه سنتی در میان بوده و نه این‌گونه پوشش بیانگر طرز فکری خاص بوده است (ص 186-187). بدین ترتیب، وی خاستگاه خرقه‌پوشی در صدر اسلام را رد می‌کند. به نوشتۀ آملی، منظور از خرقه نزد خواص، «سرّ ولایت» است که از آدم تا خاتم و از او به علی (ع) و معصومان و شاگردانشان رسیده است و تا روز قیامت از برخی به برخی دیگر منتقل خواهد شد (ص 230). 
سرآغاز خرقه‌پوشی در میان متصوفه روشن نیست و نمی‌دانیم صوفیان از چه تاریخی به ضرورت پوشیدنِ خرقه به معنی سنتی آن ــ یعنی پوشیدن لباسی از دست پیر و مراد و شیخ ــ رسیده‌اند (شفیعی، 77). ظاهراً رسم خرقه‌پوشی و خرقه‌پوشاندن از میانۀ سدۀ 4 ق، از ابوعمرو محمد زجاجی نیشابوری (د 348 ق / 959 م) ــ از اصحاب ابوعثمان حیری، جنید، رُوَیم و نوری ــ آغاز می‌شود (ابونعیم، 10 / 376؛ شفیعی، 79) و در نیمۀ دوم سدۀ 5 ق خرقه‌پوشی در میان صوفیان سنتی رایج می‌گردد (همو، 78) و به جایی می‌رسد که پوشیدن خرقه جز از دست یا با اجازۀ پیر و شیخِ صاحب فتوا در طریقت، بی‌اعتبار می‌شود و خرقه‌پوشاندن شیخ بر مرید در حکم پذیرش مرید به سلک صوفیان محسوب می‌گردد که با آداب و مراسم خاصی صورت می‌گیرد (زیبایی، 76). 
افزون بر خرقه، لباس اهل تصوف با نامهای دیگری چون مرقع یا مرقعه، صوف، خشن، جُبه، دلق، ملمع یا دلق ملمع، فرجی، فرجیه، هزار‌میخی، پشمینه و جز آن نیز خوانده می‌شد که البته هر یک شکلی خاص داشت (شفیعی، 71؛ دربارۀ اشکال و نامهای خرقه، نک‍ ‍: سجادی، 121- 159). 
جنس خرقه از پشم، پنبه، پلاس یا پوست بوده‌است که از این میان، پشم را اولى دانسته‌اند (برای نمونه، نک‍ ‍: کاشفی، 171). این جامه، پاره وکهنه، گریبان‌چاک، اما پیش‌بسته بود و آن را از سر به تن می‌کردند و از سر نیز در‌می‌آوردند (سجادی، 47). خرقه یا از تکه‌پارچه‌های دورریز دیگران دوخته می‌شد که معمولاً هر تکه یا رقعۀ آن را از جایی فراهم می‌کردند، یا از میان خاک‌روبه‌ها بر می‌گرفتند و پس از طهارت آنها را به هم می‌دوختند؛ گاهی نیز پاره‌های خرقه‌های صوفیان را که در حال سماع افکنده می‌شد، به کار می‌بردند که به سبب رقعه‌رقعه‌بودن، به آن مرقعه، و به‌سبب رنگ‌به‌رنگ‌بودن به آن ملمع می‌گفتند (سهروردی، 354؛ سجادی، 121). به‌مرور زمان، این پاره‌بر‌پاره‌دوختن تا آنجا پیش رفت که وزن یک آستین از مرقعه به 11 رطل می‌رسید (ابن‌جوزی، 191) و از نظر صوفی، خرقه هرچه کهنه‌تر و تکه‌های آن بیشتر، مطلوب‌تر بود (سجادی، 128)، به‌حدی‌که برخی از مشایخ تا هنگامی که زنده بودند، حاضر نبودند مرقعه را از خود دور کنند و در تمام زندگی با یک مرقعه سر می‌کردند (نک‍ : جنید، 48). افزون بر خشونت و کهنگی جنس، کوتاهی نیز از ویژگیهای خرقه بود. صوفیه با استناد به آیۀ «وَ ثیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر / 74 / 4)، به سبب حفظ طهارت و نیز برای دوری از تکبر و خودبینی، خرقه را کوتاه می‌دوختند، زیرا بلندی جامه و بر زمین کشیدن آن را نشانی از تفاخر می‌دانستند (سجادی، 60). 
رنگ خرقه‌ها سفید، سیاه، ازرق (کبود) یا ملمع بود (شفیعی، 76) که رایج‌ترین آنها در میان صوفیه ازرقی بوده است (عزالدین، 151؛ هجویری، 59؛ ابن‌جوزی، 192؛ باخرزی، 2 / 31). هجویری دو عامل برای ترجیح رنگ کبود بیان کرده است: یکی ویژگی چرک‌تاب بودن این رنگ، که چون صوفیان دائم در سفر بودند، شستن خرقۀ سفید برایشان مشکل بود؛ دیگر اینکه لباس کبود را لباس عزا و ماتم می‌دانستند و صوفیان چون مقصود خود را در دنیا حاصل نمی‌دیدند، بر سوگ وصال می‌نشستند (همانجا). در سده‌های بعد، تنوع‌طلبی در رنگ خرقه افزایش یافت، چنان‌که متناسب با حالات و مقاماتی که صوفی در آن سیر می‌کرد، رنگهایی برای خرقۀ وی در نظر می‌گرفتند (عزالدین، 152؛ شفیعی، 77؛ دربارۀ رنگهای خرقه، نک‍‍ : سجادی، 161-175). گاهی روی خرقه‌ها اشعار و کلماتی نیز نوشته می‌شد (چیت‌ساز، 35)؛ مثلاً در گریبان خرقه «یا عزیز یا ستار یا لطیف یا حلیم»، در میان آن «یا صبور یا شکور یا کریم یا علیم»، و بر دامن آن «یا واحد یا احد یا صمد یا فرد» می‌نوشتند (دوزی، 147). 

انواع خرقه

اهل تصوف خرقه را از لحاظ معنوی به خرقۀ توبه، تصرف، ارادت، تبرک و ولایت تقسیم کرده‌اند (سهروردی، 99؛ عزالدین، 150؛ آذری، 282؛ سجادی، 107). خرقۀ توبه، نخستین خرقه‌ای است که مرید پس از ورود به حلقۀ تصوف از دست پیر می‌پوشد؛ چون واردشدن به این طریقه همراه با توبه است، به این خرقه، خرقۀ توبه گفته‌اند (همو، 107- 108). خرقۀ تصرف خرقه‌ای است که شیخ با تصرف در احوال مرید بر تن او می‌کند؛ این خرقه همانند خرقۀ توبه است (همو، 117). خرقۀ ارادت یا خرقۀ اصل که مرید پس از اجرای فرمانهای شیخ و ارشادهای او و پس از طی طریق می‌پوشد؛ این خرقه مخصوص مرید حقیقی و تعلیم‌دیده است (همو، 108). خرقۀ تبرک، خرقه‌ای است که بر مرید می‌پوشانند تا در اثر مجالست و هم‌صحبتی با اهل حق، زنگار از آیینۀ دلش زدوده شود و به پاس حرمت این خرقه گِرد ملاهی و مناهی نگردد (زرین‌کوب، 245؛ سجادی، 108- 109). هنگامی که شیخ به تجربه و صفای باطن درمی‌یابد که مرید مقامات و احوال تصوف را با شایستگی طی نموده‌است و می‌تواند جانشینی وی را عهده‌دار شود و خود دستگیر مریدانی دیگر گردد، و نیز وقتی که شیخ مریدی را به نمایندگی یا جانشینی به مجلسی می‌فرستد، خرقۀ ولایت را بر او می‌پوشاند (عزالدین، همانجا؛ سجادی، 110؛ شفیعی، 81). همچنین از انواع خرقه، خرقۀ سماع را نیز یاد کرده‌اند (نک‍ ‍: رنجبر، 109). 

آداب و شرایط خرقه‌پوشی

خرقه که در ابتدا وصله‌های لباس طبقۀ فقیر جامعه محسوب می‌شد، در نزد صوفیه چنان جایگاهی یافت که پوشیدن آن شرایطی را ایجاب می‌کرد؛ چنان‌که هجویری می‌نویسد: مرید برای پوشیدن خرقه نخست باید یک سال به خلق و یک سال به حق خدمت کند و یک سال به رعایت و مراقبت از دل بپردازد تا شایستگی پوشیدن خرقه را به دست آورد (ص 61). همچنین، نجم‌الدین کبرى می‌نویسد که مرید باید توانایی صبر و استقامت در برابر سختی طریقت را داشته باشد و از راه بازنگردد تا بتواند خرقه را بپوشد (ص 28). افزون بر مرید، مرادی که خرقه را می‌پوشاند نیز باید عالم به اصول شریعت و عارف به آداب طریقت و واقف به اسرار حقیقت باشد تا بتواند مشکلات مرید را در این 3 مرتبه برطرف کند؛ و خود از فراز و نشیب طریقت گذشته، و ذوق احوال را چشیده، و بر حال مرید اشراف داشته باشد تا اگر او را مستعد یافت، پرورش دهد و اگر دریافت که سالک روزی از طریق باز‌خواهد‌گشت، در همان ابتدا او را منع کند (هجویری، 61-62؛ نجم‌الدین، 27؛ کاشفی، 158). 
شیخ در وقت پوشاندن خرقه، سند خرقۀ خویش را برمی‌خواند و پس از تلقین ذکر، چنین می‌گفت: من که این خرقه بر تو می‌پوشانم، خود از دست پیرم و شیخم و او از دست شیخش ... پوشیده است؛ و این سلسله را به علی بن ابی‌طالب (ع) و از او به پیامبر (ص) می‌رساند (محمد بن منور، 55-56؛ زیبایی، 76). ذکر سند خرقه از این رو بود تا مرید بداند خرقه‌ای که پوشیده، از پاکان رسیده است و باید آن را آلوده نسازد؛ از‌این‌رو نسب خرقه از اعتبار فراوانی برخوردار بود (همانجا؛ محمد بن منور، 52). 

رسوم آیینی خرقه‌پوشی

پوشیدن و نیز درآوردن خرقه نزد اهل تصوف عملی آیینی بود. مریدی که صلاحیت پوشیدن خرقه را می‌یافت، باید اصل طهارت را در پوشیدن خرقه رعایت می‌کرد (کاشفی، 159). مرید در هنگام پوشیدن خرقه دو رکعت نماز لبس خرقه می‌خواند و وقتی خرقه را می‌پوشید، به معنای آن بود که تمام شرایط آن را پذیرفته است و باید آنها را رعایت کند (شفیعی، 80-81). دیگر اینکه وقتی خرقه را می‌پوشید، باید چرخی می‌زد که این چرخ‌زدن به معنای گردیدن گِرد دایرۀ وجود خود بود تا بدین وسیله به خود‌شناسی برسد و با خودشناسی به خداشناسی دست یابد (کاشفی، 158، 160). به هنگام درآوردن خرقه (برای شست‌و‌شو و پاکیزگی) نیز باید آن را در جای پاکی قرار می‌داد (همو، 159). بیرون‌آوردن خرقه از تن، در حالت عادی و به اختیار فرد انجام نمی‌شد، بلکه در حال بی‌خودی و بی‌اختیاری صورت می‌گرفت. سالک در هنگام سماع (ه‍ م) و در حال سرمستی و وجد خرقۀ خود را می‌درید یا چاک می‌داد، سپس آن را از سر بیرون می‌آورد و به سوی قوال یا جمع حاضران می‌افکند. در پایان سماع، خرقۀ مذکور تکه‌تکه، و هر پاره‌ای به یکی از حاضران بخشیده می‌شد (شفیعی، 83). به این عمل، خرقه مجروح کردن می‌گفتند و خرقۀ مذکور را خرقۀ سماعی یا مجروح می‌نامیدند (همانجا). در حالت دیگر، سالک در حال استغفار از جرمی خرقۀ خود را می‌درید؛ یا اینکه صوفیان به حکم پیر، جامۀ سالک را خرقه می‌کردند (هجویری، 543). هجویری دربارۀ این عمل می‌نویسد: وقتی سالک به مقامی بالاتر دست می‌یافت، در حال، به شکرانۀ یافتن مقام جدید، خرقۀ خود را چاک می‌داد و از آن جامه بیرون می‌آمد (ص63). تعبیراتی چون خرقه‌سوختن، خرقه‌نهادن، خرقه‌دریدن و از خرقه بیرون‌آمدن اشاره بـه همین آیین دارد (در این‌باره، نک‍ ‍: سجادی، 258-283). اگر خرقه کهنه می‌شد، سالک برای تبرک باید بر آن وصله می‌زد (کاشفی، همانجا) و حق کنار گذاشتن خرقه را نداشت. 

رموز خرقه‌پوشی در طریقت

پوشیدن خرقه معانی رمزی بسیاری دارد؛ ازجمله، بیانگر بیعت سالک با شیخ و تسلیم شدن در برابر حکم او ست. از‌آنجایی‌که مرید حکم شیخ را حکم خدا و رسول (ص) می‌داند، در واقع با پوشیدن خرقه نه‌تنها با شیخ، بلکه با رسول خدا (ص) بیعت می‌کند و حقِ اعتراض به شیخ را ندارد (سهروردی، 95). دیگر اینکه خرقه‌پوشی نشانه‌ای از ارتباط معنوی مرید و مراد است (همانجا) و به مرید این نوید را می‌دهد که حق، او را پذیرفته است، زیرا پوشیدن خرقه علامت پذیرش مرادِ صاحب ولایت، و پذیرش مراد، علامت پذیرش حق است (عزالدین، 149). همچنین، پوشیدن خرقه به معنای دوری از هم‌نشینِ بد و ترک عادتهای گذشته و آنچه نفس بدان خو‌گرفته، است (همانجا). از لحاظ ظاهر نیز خرقه، هم نشان‌دهندۀ سلسلۀ طریقتی صوفی است و هم طریقت تصوف او که منسوب به کدام شاخه است؛ چنان‌که صوفیان وقتی درویشی را نمی‌شناختند، از او می‌پرسیدند: خرقه از دست چه کسی داری؟ یعنی متصل به کدام طریقت هستی. از طرف دیگر، خرقه نشان می‌داد که آن صوفی، پیر و مرشدی شناخته‌شده دارد (شفیعی، 80؛ نیز نک‍ ‍: محمد بن منور، 52). خرقه در میان صوفیه چنان ارزش و جایگاهی داشت که اگر صوفی‌ای از اصول تصوف تخطی می‌کرد، خرقه را از تنِ او بیرون می‌آوردند و بدین طریق او را از جمع صوفیان اخراج می‌کردند (همو، 90-92). همچنین، پوشیدن خرقه فوایدی باطنی نیز دارد، از جمله: تغییر عادت، جدایی از مألوفات طبیعی و حظوظ نفسانی، دفع هم‌نشینی و معاشرت با افراد بد و شیطان‌صفت، و اظهار تصرف شیخ در باطن مرید به سبب تصرف در ظاهر او (نساجی، 32). 

حروف خرقه و معانی رمزی آنها

هر حرف خرقه نزد صوفیان 3 معنا در بر دارد که در مجموع 12 معنا را می‌رساند. حرف «خ»، بر خوف و خشیت از خدا، خیرخواهی خلق و خرابی ظاهر دلالت دارد. حرف «ر» رضا و اهل تسلیم‌بودن، رنج خود بر راحت خلق برگزیدن و رفق و رأفت یعنی مهربانی را می‌رساند. حرف «ق» بر قهر نفس، قرب حق و قبول دلها بودن، و حرف «ه» نیز بر هدایت، هَوان و هَرَب دلالت دارند (نک‍ ‍: کاشفی، 164-166). 

اجزاء خرقه و معانی رمزی آن

اجزاء ظاهری خرقه اینها ست: قبّ (قسمت بالای گریبان خرقه)، دو آستین، دو تیریز (سجاف پهنی که در دو طرف قبا یا پیراهن برای زینت می‌دوزند)، کمر، گریبان، و فراویز (سردوزی بر یقه و لبۀ آستین با پارچه یا رنگی متفاوت) (هجویری، همانجا؛ شفیعی، 72)، که هر یک دارای معانی رمزی نزد صوفیه است. 
قبّ رمزی است از صبر یا فنای مؤانست؛ دو آستین رمزی است از خوف و رجا یا حفظ و عصمت؛ دو تیریز رمزی است از قبض و بسط یا فقر و صفوت؛ کمر رمزی است از خلاف نفس یا اقامت اندر مشاهدت؛ گریبان رمزی است از صحت یقین یا امن اندر حضرت (هجویری، همانجا)؛ و فراویز رمزی است از اخلاص یا قرار اندر محل وصلت (همانجا) و نیز رمزی است برای کسانی که مُهرِ امانت بر ظاهر و باطن نهاده، و دل خود را خزانۀ اسرار کرده‌اند (باخرزی، 2 / 31). 

رواج خرقه‌پوشی

تقدس خرقه و جایگاه باارزش آن در طول تاریخ، همچنین احترام، نفوذ و مقبولیت مشایخ در نزد طبقات مختلف جامعه ــ از درباریان تا مردمان عادی ــ سبب شد که این لباس در هر دوره، دست‌مایۀ عده‌ای سودجو نیز قرار گیرد و لباسی که پوشیدن آن نیاز به کسب صلاحیت داشت، به‌راحتی بر تن هر زاهد ظاهرپرستی پوشانده شود؛ زیرا طبقات مختلف جامعه هدایای گران‌قیمتی را تقدیم خانقاهها، و بسیاری از سلاطین موقوفات باارزشی را وقف این امور می‌کردند؛ از جمله، ایلخانان مغول، امرا و وزیرانشان در ساختن خانقاهها، و دیگر ابواب‌البر مال بسیار خرج می‌کردند و املاک و اموالی ارزشمند از منقول و غیر منقول، بر این اماکن وقف می‌کردند و از وجوه و درآمد آن مخصوصاً برای مشایخ و صوفیان و دیگر طبقات عاملان خانقاهها مستمری و وظیفه تعیین می‌کردنـد (نک‍‍ : مرتضوی، 317-322، 325-326). این شیوه در زمان بازماندگان ایلخانان مغول نیز ادامه یافت و حاکمان جبار برای موجه جلوه‌دادن خود، در انتخاب مصادر دولتی و مشاغل حکومتی به اهل زهد و صلاح تمایل نشان می‌دادند (زیبایی، 78)؛ از این‌رو، در این آشفته‌بازار دنیا، هرکسی می‌کوشید تا مراتب زهد و تقوای خود را هر چه بیشتر نمایان سازد؛ زهد از خلوت زاویه‌ها به بازار کشیده شد و خرقه‌پوشان متظاهر به تقوا، با دلهایی سرشار از میل به شهرت و ثروت در میان مردم به تردد درآمدند (زیبایی، همانجا). کثرت جمعیت خرقه‌پوشان از سویی و کوتاهی فهم عامه از درک معانی بلند عرفانی و اکتفای ایشان به آداب و رسوم ظاهری از سوی دیگر، اسباب ابتذال و انحطاط تصوف را فراهم آورد و این گرایش از حالت رسمی خود بیرون آمد و از آن جز لافهای دروغ و دعویهای گزاف و برخی آداب و عادات خرقه‌بازی و سماع چیزی برجای نماند (نک‍ ‍: مرتضوی، 323-324). 

خرقه در اشعار فارسی

خرقه و آداب‌و‌رسوم مربوط به آن مضامین فراوانی را در اشعار فارسی آفریده است؛ مضامینی چون: خرقه از‌سرانداختن، خرقه‌برکشیدن، خرقه به خُم‌زدن، خرقه به بازارکردن، خرقه پاره‌کردن، خرقه‌افکندن، خرقه قباکردن، آتش به خرقه‌زدن، از خرقه شرم‌داشتن، تجرید خرقه‌کردن، حاصل خرقه‌باختن، خرقه با زنار‌کردن، و خرقه گروکردن (در‌این‌باره، نک‍ ‍: عفیفی، 1 / 774- 778؛ نساجی، 33-35؛ سجادی، 258-283). بسیاری از شاعران، با اصطلاحات یادشده به مضمون‌پردازی در اشعار خود پرداخته‌اند که در‌این‌میان، حافظ از جملۀ شاعرانی است که افزون بر اشارات به رسوم خرقه‌پوشی، با نگاهی نقادانه به زهدفروشی و ریاکاری خرقه‌پوشان نیز تاخته است؛ مثلاً: دلم ز صومعه بگرفت و خرقۀ سالوس / کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا (ص 82)؛ ساقی بیار آبی از چشمۀ خرابات / تا خرقه‌ها بشوییم از عُجب خانقاهی (ص 557). 
افزون بر اشعار فارسی، خرقه در مثلها نیز به کار رفته‌است، مثلهایی چون: «بهلول و خرقه، نون جو و سرکه» (شهری، 168)؛ «خرقه‌پوش نوپوش نمی‌شود، جوخور گندم‌خور نمی‌شود» (ذوالفقاری، 1 / 895)؛ «خرقه و لقمه» (همانجا). 

مآخذ

آذری مروزی، احمد، جواهر الاسرار، بی‌جا، 1352 ق؛ آملی، حیدر، جامع الاسرار، به کوشش هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیى، تهران، 1368 ش؛ آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابن‌جوزی، عبدالرحمان، تلبیس ابلیس، به کوشش سید جمیلی، بیروت، 1368 ق؛ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة ‌الاولیاء، بیروت، 1387 ق / 1967 م؛ باخرزی، یحیى، اوراد الاحباب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345 ش؛ تهانوی، محمد‌اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته، 1862 م؛ جنید شیرازی، شدالازار، به کوشش محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1328 ش؛ چیت‌ساز، محمدرضا، تاریخ پوشاک ایرانیان، تهران، 1379 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش ه‍ . ا. سایه، تهران، 1373 ش؛ دوزی، ر.، فرهنگ البسۀ مسلمانان، ترجمۀ حسینعلی هروی، تهران، 1359 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضرب‌المثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رنجبر حقیقی، قربانعلی، «سیری در عرفان و تصوف»، کیهان اندیشه، قم، 1373 ش، شم‍‍‌ 54؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران، 1380 ش؛ زیبایی، محمدعلی، «خرقه‌سوزی در شعر حافظ»، کیهان فرهنگی، تهران، 1367 ش، س 5، شم‍‌ 8‍؛ سجادی، علی‌محمد، جامۀ زهد، خرقه و خرقه‌پوشی، تهران، 1369 ش؛ سهروردی، عمر، عوارف المعارف، بیروت، 1966 م؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، «خرقه و خرقه‌سوزی»، این کیمیای هستی، به کوشش ولی‌الله درودیان، تهران، 1385 ش؛ شهری، جعفر، قند و نمک، تهران، 1384 ش؛ عزالدین کاشانی، محمود، مصباح الهدایة، به کوشش جلال‌الدین همایی، تهران، 1325 ش؛ عفیفی، رحیم، فرهنگ‌نامۀ شعری، تهران، 1372 ش؛ قرآن کریم؛ کاشفی، حسین، فتوت‌نامۀ سلطانی، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1350 ش؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، به کوشش ذبیح‌الله صفا، تهران، 1332 ش؛ مرتضوی، منوچهر، «تصوف در دورۀ ایلخانیان»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، تبریز، 1336 ش، شم‍‌ 42‍؛ معصوم‌علیشاه، محمدمعصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1339 ش؛ نجم‌الدین کبرى، آداب الصوفیة، به کوشش مسعود قاسمی، تهران، 1363 ش؛ نساجی زواره، اسماعیل، «خرقه و خرقه‌پوشی»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، تهران، 1388 ش، شم‍‌ 89‍؛ هجویری، علی، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، 1371 ش.

مینا احمدیان
 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.