زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

خان

خان، واژه‌ای ترکی به معنای رئیس بزرگ و خاقان، و عنوانی که به امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار اطلاق می‌شد. خان به صورت لقب نیز در آخر نام مردان می‌آمد و مترادف آقا، خواجه و مهتر بوده است ( لغت‌نامه ... ). کاشغری (3/ 117)، واژۀ خان را به معنی شاه آورده است. این کلمه در زبان عربی به معنی دکان و کاروان‌سرا ست (نک‍ : آنندراج؛ نخجوانی، 293؛ برای معانی دیگر، نک‍ : هدایت، 331؛ فرهنگ ... ، 1/ 300-301). 
بنابر گفتۀ نسوی (سدۀ 7 ق)، در گذشته مملکت چین به 6 قسمت تقسیم می‌شد و هر قسمت حاکمی داشت که به او خان یعنی پادشاه می‌گفتند. این خانان همه نایبان خان اعظم بودند، که در زمان چنگیز خان، التون خان نام داشت (ص 6). 
در دائرةالمعارف الاسلامیة (8/ 192) کلمۀ خاقان ضبط عربی واژۀ ترکی قاغان (anדqa)، لقب پادشاهان ترک (نیز نک‍ : شریک، 128)، و تغییریافتۀ صورتهای قان، خان، قاآن از کلمۀ مغولی قاغان دانسته شده که در فارسی کنونی باقی مانده است. کلمۀ خاقان در ادبیات فارسی بیشتر برای امپراتوران چین به کار رفته است (نک‍ : همانجا) در سدۀ 6 م شاهانِ اقوامی از دورۀ باستان که خویشتن را ترک می‌نامیدند، خود را به لقب خان و خاقان می‌خواندند. آنان این لقب را از پیشینیان خود یعنی «اوران واقعی»، یا به قول چینیان از پادشاهان «ژوان ـ ژوان» اخذ کرده بودند (گروسه، 128؛ نیز EI2, IV/ 1010؛ برای اطلاعات بیشتر دربارۀ ژئو ـ ژان یا ژوان ـ ژوان یا آوارها به معنی چادرنشین (کوچ‌نشین) های بی‌نام و نشان، نک‍ : بارتولد، 34-36). خاقان پیش از دورۀ ژوان ـ ژوان، عـالی‌تـرین لقـب در میـان صحرا‌گـردان هیونگ‌نو و شان‌یو بود (ساندرز، 201، حاشیۀ 1). سرداران ژوان ـ ژوان نخستین کسانی بودند که لقبهای پادشاهی خان و خاقان را به خود گرفتند (همو، 29). در کتیبه‌های به‌دست‌آمده از دشت اورخون در 65 کیلومتری شمال شهر قراقروم واقع در مغولستان که متعلق به دورۀ گوی‌تورک (از زمان ییلگه‌قاغان) از سدۀ 8 م است، از واژۀ خاقان بارها استفاده شده است (محمدزاده، 98-100، 175 بب‍ ؛ برای دیگر کتیبه‌ها، نک‍ : گروسه، 167- 168). فرمانروایان اویغور نیز که از اقوام آسیایی ترک‌نژاد بودند و در سدۀ 7 م در اطراف رود اورخون سکنا گزیدند، از لقب خاقان استفاده می‌کردند (ساندرز، 205). 
کاشغری (همانجا) خاقان را لقب افراسیاب، و خان را لقب آل‌افراسیاب و بزرگ ترکان آورده است. بعدها میان مفهوم قان یا خان و خاقان از نظر ساختار سیاسی تفاوتی به وجود آمد و خان به معنای فرمانروای اتحادیه‌هایی متشکل از قبیله‌ها به کار رفت (بخاری، 1/ 166). 
خاقان و قاغان در زبان فارسی به معنای «خان خانان»، «خان بزرگ» و «شاهنشاه» به کار رفته است (بارتولد، 416؛ روشن، 3/ 2359-2360؛ خوارزمی، 120). در دورۀ غزنوی، پادشاهان ختا و ترکستان را خان می‌گفتند (انوری، 242؛ غیاث‌‌ ... ، 1/ 255). 
استعمال کلمۀ خان از دورۀ مغول در ایران رایج شد. هرچند پیش از مغول نیز کلمۀ خان کاربرد داشت، لیکن فقط لقبی بود که در آخر نام پادشاهان افزوده می‌شد و برخی از درباریان خوارزم‌شاه نیز دارای این لقب بودند («خان ... »، 15). پادشاهان سمرقند و بخارا نیز در عهد خوارزم‌شاه لقب خان خانان داشتند که به معنی «سلطان‌السلاطین» بود (ابن‌اثیر، 12/ 259). در ایران، خان را لقب سلاطین ترکستان دانسته‌اند (غیاث، همانجا). سلاطین مغول به بعضی از امرای خود لقب «خانی»، و به برخی دیگر لقب «ملکی» می‌دادند (دایرةالمعارف فارسی، 1/ 23). رهبران و رؤسای قبایل را در دورۀ مغول عموماً خان یا قاآن می‌نامیدند. این خانها قدرت و توانایی فراوانی نداشتند، ولی قبایل مقتدر مغول به مقام خانی اعتبار می‌بخشید و به اقتدار خانهای خود می‌افزود. یک قبیلۀ مغول نیز می‌توانست در آن واحد چند خان داشته باشد. گاهی عنوان خانی به رؤسای دسته‌های کوچک و بی‌اهمیت نیز اطلاق می‌شد. این دسته از خانها در قرن 5 و 6 ق/ 11 و 12م، از امتیازات کمتری نسبت به حکمرانان، قیصرها و خانهای دوره‌های بعد برخوردار بودند؛ زیرا که در دوره‌ای بسیار کوتاه با قدرت و اختیار محدود، بر دسته‌هایی نه‌چندان مشخص حکومت می‌کردند. این خانها اختیارات و قدرت خود را در زدوخوردها به دست می‌آوردند. خانها برگزیدۀ شورای قبایل بودند و این شورا کسی را به خانی برمی‌گزید که شایستگی این مقام را داشته باشد. خان برگزیده به کمک خویشان و اعضای ایل خود، قدرت را در دست می‌گرفت (ولادیمیرتسف، 132، نیز برای اطلاعات بیشتر، مثلاً چگونگی گزینش تموچین به عنوان خان، نک‍ : 133-134). در قوریلتا (مجمع بزرگ قبیله‌ای برای مشاوره در انتخاب خان) که در کرانۀ کرولن (نهری در جبال قراقرم) تشکیل می‌شد، خانهای مغولی را انتخاب می‌کردند (ساندرز،76). 
لقب خان و قـاآن در زمان اوگتای قاآن (حک‍ 626- 639 ق) و اخلافش به کار می‌رفت (بارتولد، 417). ایلخانان مغول نیز لقب خانی داشتند و با عبارت «خان خانان» خطاب می‌شدند (وصاف، 1/ 9). در دورۀ تیموری لقب خان مهم‌تر از سلطان بود و تنها به امرای مهم اختصاص داشت (دایرةالمعارف فارسی، 1/ 879)؛ بنابراین واژه‌‌های خان، قاآن، خاقان و ایلخان شکلهای مختلفی از کلمۀ خان است که از زبان ترکی وارد زبان فارسی شده، و به خان شهرت یافته است. 
در دورۀ صفویه نیز این لقب همانند دورۀ تیموری مهم بود و به امرای بزرگ داده می‌شد و غالباً به والی یا حکمران ولایت اختصاص داشت و تفاوت مشخصی با سلطان و بیگ نداشت. اما در اواخر دورۀ پادشاهی شاه اسماعیل اول صفوی، حکام تمام ایالات مهم، خان یا سلطان نامیده می‌شدند و خان بالاتر از بیگ بود (اسکندربیک، 2/ 932). 
مرتبۀ خانی و سلطانی تا مرگ شاه طهماسب اول (د 984 ق/ 1567 م) تقریباً هم‌پایۀ یکدیگر بود، اما از زمان شاه عباس اول، متنفذترین امرا، یعنی حکام ایالات و مقتدرترین حکام درجۀ دوم، همه خان، و حکام کم‌اهمیت‌تر سلطان شمرده می‌شدند (برای اطلاعات بیشتر، نک‍ : سانسون، 44). منصب خان خانانی و خانلرخانی نیز از مناصب مهم در عصر صفوی به شمار می‌رفت (اسکندربیک، 1/ 99، 256). در هند نیز این لقب معمول بود؛ برای مثال، در میان پادشاهان سلسلۀ لودی (سدۀ 9 و 10 ق) و نزد گورکانیان منصب خانی امتیاز مهمی به شمار می‌رفت و در زمرۀ القاب مطنطن می‌آمد، مانند خان زمان و اشرف خان؛ و عالی‌ترین این القاب خان خانان یا خانلرخان بود (هروی، 1/ 297؛ بوات، 206). 
در عصر افشاریه عنوان خان گهگاه همراه با منصبی به اشخاص داده می‌شد و افراد بنابر ارتقای رتبه نیز می‌توانستند به لقب خانی مفتخر شوند (محمدکاظم، 1/ 67، 90). گذشته از کسانی که از راه توارث از لقب خان استفاده می‌کردند، تعداد کسانی هم که در دورۀ نادر عنوان خانی را کسب کرده بودند، کم نبوده‌اند (نک‍ : شعبانی، 203). 
در دورۀ زند، خان در ایل مقامی بود که ازلحاظ اجتماعی از اختیارات زیادی برخوردار می‌شد و اعتبار مقام سلطان پس از بیگلربیگی و گاهی پس از خان بود. کریم خان خود پس از بازگشت از خراسان، موفق به دریافت لقب خانی شد (ورهرام، 108، 127). بعدها مفهوم خان گسترش بیشتری یافت و به بزرگان، اربابان، رئیسان و مالکان نیز خان اطلاق می‌کردند (روشن، 2360). 
به‌تدریج واژۀ خان در میان ایلات و عشایر غیرترک ایران نیز متداول شد و نخستین بار این لقب توسط فتحعلی‌شاه قاجار در 1234 ق به سرپرست ایل ترک‌زبان قشقایی اعطا گردید و از آن پس، این لقب در میان همسایگان عشایر قشقایی مانند بختیاریها، ایلات مختلف کهگیلویه و ایلات ممسنی رایج شد (صفی‌نژاد، لرها ... ، 160). 
در قشربندی جامعۀ عشایری بلوچ، لقب خان به رهبران گروه حاکم و اعضای خانواده و خویشاوندان آنها (بلوکباشی، 82)، و «سردار» به بزرگان طایفه اطلاق می‌شد. بزرگان طوایف بلوچ پیشوند سردار را در جلو نام خود می‌گذاشتند و خان را پس از نام به آن می‌افزودند (نک‍ : کیاوند، 42). 
در ساخت سیاسی عشایر و ایلهای با قشربندی پیشرفته، قدرت در دست سران تیره‌ها و طایفه‌ها قرار داشت و تمام قدرت آنها در قدرت خان متبلور بود. خان در رأس هرم قدرت و تصمیم‌گیرندۀ اصلی هر ایل، و مقام خانی بالاترین مقام ایلی بود. خانها از گروه اشراف در ایل به شمار می‌رفتند و صاحب اغنام و احشام و کشتزارهای وسیع در قلمرو ایل بودند. ایلخانانِ ایل معمولاً در شهر می‌زیستند و شماری خدمتگزار و تفنگچی نیز در دستگاه خود نگه می‌داشتند. عنوان و مقام خانی در شرایط معمولی نیز در میان ذکور خانوادۀ خوانین موروثی بود. در بعضی اوقات خان در زمان حیات خود، یکی از پسران را به جانشینی و مقام سرپرستی یا خانی ایل برمی‌گزید که این امر تنشها و قتل و غارتهایی را هم در پی داشت.
در منطقۀ بویراحمد، خان از ردۀ «کی‌ها» انتخاب می‌شد و خانهای منطقه از افراد ذکور خانوادۀ کی‌ها به خانی می‌رسیدند و خانهای دیگر منطقۀ کهگیلویه معمولاً تابع آنها به شمار می‌رفتند. خان حلقۀ ارتباط حکومت با توده‌های مردم و جماعتهای عشایری، و مسئول فراهم‌کردن امکانات تشریفات برای آبدارخانه، آشپزخانه و بخش مربوط به نگهداری اصطبل و قاطرچیان و پرورش‌دهندگان اسب و اسلحه بود (بلوکباشی، 80). از آنجا که سیاست حکومت قاجار براساس دولتی‌کردن دستگاه رهبری عشایر و کنترل‌کردن جماعتهای عشایری قرار داشت، خان یا ایلخانْ فرد مورد اعتماد حکومت یا خاندان دربار در جمع‌آوری مالیات برای دولت مرکزی، و تأمین بخشی از نیروی نظامی از مردان عشایر و اعزام آنها برای جنگ یا پاسداری از صلح بود. 
خانها در حوزۀ مسئولیت خود دارای اختیار تام بودند، اما در صورت گزارش اشتباهی از سوی آنها، فرماندار ایالت یا شخص شاه نسبت به تنبیه یا حتى تعویض آنها با خوانین دیگر اقدام می‌کرد؛ از این رو، خان یا ایلخان تا هنگامی که از حکومت مرکزی اطاعت می‌کرد، بر مصدر قدرت باقی می‌ماند و در غیر این صورت عزل می‌شد. در این زمان خان یا ایلخانی از حکومت اطاعت محض می‌کرده، و حق «اظهار وجود» نیز نداشته است (کیاوند، 91). در مقابل آنها، خانهایی نیز بودند که به جای پیوستن به عمال حکومت و چپاول مردم، با ایل و تبار خود همدردی می‌کردند. این دسته از خوانین به خانهای مردم‌گرا مشهورند. محمدتقی خان چهارلنگ بختیاری (هم‌عصر فتحعلی‌شاه و محمدشاه قاجار) ازجملۀ این خانها بود (همانجا). 
شمار بزرگی از خانهای بزرگ عشایر و طوایف از راه تصاحب املاک وسیع، استثمار عشایر، جریمه‌کردن رعایا و تقسیم نامناسب مراتع و چراگاهها درآمد‌های کلانی برای خود کسب، و قدرت خود را در منطقه و میان عشایر تضمین می‌کردند. اما قدرت خانهای بختیاری افزون بر مسائل مذکور، به وقایعی که از لحاظ موقعیت سوق‌الجیشی در منطقۀ بختیاری رخ می‌داد، بستگی داشت (امان، 88). برای نمونه، برای اولین بار در اواسط سدۀ 19 م‌/ 12 ق‌ بختیاریها توانستند به کمک انگلیسیها کنفدراسیون ایل بختیاری را که در رأس آن یک ایلخان قرار داشت، تشکیل دهند (همو، 81). 
در منطقۀ کهگیلویه و بویراحمد هر ایلخان افزون بر داشتن مقام خانی در قلمرو حکومتی خود، سرپرستان گروههای کوچک‌تر ایلی را که خان نامیده می‌شدند، زیر قدرت و نفوذ سیاسی خود داشت. قلمرو حکومتی هر خان دارای مرزهای مشخص جغرافیایی بود که معمولاً سکنۀ درون‌مرزی آن دارای تاریخ، زبان و فرهنگ مشترک جغرافیایی بودند (صفی‌نژاد، لرها، 160). قلمرو اقتدار هر خان محدودۀ جغرافیایی مربوط به تیره‌ها و طوایف مختلف ایل مربوط به خود او بود (افشار، 60، 62-63) و خان معمولاً از راه ازدواج و پیمانهای سیاسی و خراج دادن، هم‌بستگی ایلی و قدرت خود را با ایلات دیگر تقویت می‌کرد (صفی‌نژاد، عشایر ... ، 493). 
در ایل بهمئی، خان ایل سرپرستی طایفه‌ها را میان عموزادگان خود تقسیم می‌کرد و خود افزون بر ریاست کل ایل، ریاست دهۀ بزرگ، یعنی تیره را هم بر عهده داشت (افشار، 63). خوانین در کار تولید به طور مستقیم مداخله نداشتند و برای ایل و طایفۀ خود همچون پدر بودند. در تشکیلات اجتماعی و سیاسی سنتی بزرگ ایل، خوانین بعد از ایلخان و ایل‌بیگی قرار می‌گرفتند و قدرتمندترین و ثروتمندترین افراد بودند. خانها و کلانتران رابط میان سران ایل یا طایفه با ایلخان بودند (همو، 64، 73-74؛ نیز نک‍ : بلوکباشی، 80) و اختلافات داخلی ایل را نیز حل می‌کردند (امان‌اللٰهی، 198). در ایلات بزرگ و مقتدر مانند ایل باصری در فارس، تنها یک خان بر قبیله حکمرانی می‌کرد و از نظر سیاسی و اقتصادی رقیبی نداشت. در ایلات دیگر مانند ایل پاپی در لرستان، چند خان رهبری ایل را عهده‌دار بودند و هیچ‌کدام نمی‌توانستند به‌طور مستقل و بدون تبعیت از خانها یا کلانتران دیگر امور خود را اداره کنند (همو، 185، 189، 195). 
از دیگر وظایف خان، جلوگیری از تعرض افراد ایل نسبت به یکدیگر بود و چنانچه میان افراد ایلی درگیری پیش می‌آمد، طبق قوانین مرسوم به قضاوت می‌پرداخت. اختلاف بین دو تیره نیز با حضور رهبران آنها و خان حل می‌شد و خان درواقع بالاترین مرجع قضایی و تصمیم‌گیری در ایل بود (همو، 183، 184). 
خانهای روستایی و عشایری در میان عشایر بویراحمد درآمدهای متفاوتی داشتند. بهرۀ مالکانۀ حدود 20 درصد محصولات زراعی اراضی تحت قلمرو خان (به‌استثنای اراضی موقوفه، خرده‌مالکی و معافیتهایی که به ریش‌سفیدان واحدهای تابعه، مباشر، مأمورین و نوکرها واگذار کرده بود)، یک تا 3 درصد دامها، مقداری از فراورده‌های دامی، هیزم و وجه نقد و بخشی از محصولات خوراکی گردآوری‌شده، قسمتی از دریافتهای خان را تشکیل می‌دادند (غفاری، 148). نداشتن دهات، عدم اتکا به تولید زراعی و توزیع دوبارۀ اقلام دریافتی، خان عشایری را از خان روستایی متمایز می‌کرد (همو، 148-149). 
درآمدهای خان در سالهای سلطۀ خوانین یا دورۀ خان خانی عبارت بود از: خراج و منال، گله‌گیری، شادباش، دیدنی در 3 نوبت: روز عید و هنگام کوچ به گرمسیر و ورود به سردسیر، عروسی، سهم غارت، هدیه، روغن و مانند آنها. 
اساس درآمدهای غیرمستقیم دورۀ خان‌ خانی را در منطقۀ کهگیلویه و بویراحمد، غارتهای درون‌ایلی و برون‌ایلی تشکیل می‌داد. حذف خوانین از رأس قدرت و جایگزین‌کردن فرماندهان نظامی به جای آنها با حکومت رضا شاه پهلوی آغاز شد (خسروی، 2/ 85). در 1342 ش، عنوان خان با همۀ امتیازات، قدرتها، برتریها و معافیتهایی که در نظام قشربندی سیاسی و اجتماعی ایل داشت، ملغا گردید و قشر خوانین برای همیشه از ساختار ایلی حذف شد (همو، 2/ 86). 

مآخذ

آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ ابن‌اثیر، الکامل؛ اسکندربیک منشی، عالم‌آرای عباسی، تهران، 1350 ش؛ افشار نادری، نادر، مونوگرافی ایل بهمئی، تهران، 1347 ش؛ امان، دیتر، بختیاریها: عشایر کوه‌نشین ایرانی در پویۀ تاریخ، ترجمۀ محسن محسنیان، مشهد، 1367 ش؛ امان‌اللٰهی بهاروند، سکندر، کوچ‌نشینی در ایران، تهران، 1374 ش؛ انوری، حسن، اصطلاحات دیوانی دورۀ غزنوی و سلجوقی، تهران، 1355 ش؛ بارتولد، و. و.، گزیدۀ مقالات تحقیقی، ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، 1358 ش؛ بخاری، سلیمان، لغت چغتای و ترکی عثمانی، استانبول، 1298 ق؛ بلوکباشی، علی، جامعۀ ایلی در ایران، تهران، 1382 ش؛ بوات، لوسین، تاریخ مغول (تیموریان)، به کوشش کاوینیاک، ترجمۀ محمود بهفروزی، تهران، 1361ش؛ «خان و میرزا»، پیمان، 1312 ش، س 1، شم‍ 4؛ خسروی، عبدالعلی، تاریخ و فرهنگ بختیاری، اصفهان، 1372 ش؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح‌ العلوم، بی‌جا، بی‌تا؛ دائرةالمعارف الاسلامیة، بیروت، 1933 م؛ دایرةالمعارف فارسی؛ روشن، محمد و مصطفى موسوی، «نسخه‌بدلها ـ تعلیقات و حواشی»، ج 3، جامع التواریخِ رشیدالدین فضل‌الله، به کوشش همان دو، تهران، 1373 ش؛ ساندرز، ج. ج.، تاریخ فتوحات مغول، ترجمۀ ابوالقاسم حالت، تهران، 1363 ش؛ سانسون، سفرنامه، ترجمۀ تقی تفضلی، تهران، 1346 ش؛ شریک امین، شمیس، فرهنگ اصطلاحات دیوانی دوران مغول، تهران، 1357 ش؛ شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، تهران، 1365 ش؛ صفی‌نژاد، جواد، عشایر مرکزی ایران، تهران، 1368 ش؛ همو، لرهای ایران، تهران، 1380 ش؛ غفاری، هیبت‌الله، ساختارهای اجتماعی عشایر بویراحمد، تهران، 1368 ش؛ غیاث اللغات، غیاث‌الدین محمد رامپوری، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1377 ش؛ فرهنگ جهانگیری، حسین بن حسن انجو شیرازی، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، 1351 ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1335 ق؛ کیاوند، عزیز، حکومت، سیاست و عشایر، تهران، 1368 ش؛ گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، ترجمۀ عبدالحسین میکده، تهران، 1368 ش؛ محمدزادۀ صدیق، حسین، یادمانهای ترکی باستان، تهران، 1383 ش؛ لغت‌نامۀ دهخدا؛ محمدکاظم، عالم‌آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1364 ش؛ نخجوانی، محمد، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، 1355 ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلال‌الدین مینکبرنی، ترجمۀ محمدعلی ناصح، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، 1366 ش؛ ورهرام، غلامرضا، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند، تهران، 1366 ش؛ وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، 1383 ش؛ ولادیمیرتسف، ب.، نظام اجتماعی مغول، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1345 ش؛ هدایت، رضاقلی، فرهنگ انجمن‌آرای ناصری، به کوشش اسماعیل کتابچی، تهران، 1288 ق؛ هروی، محمد، طبقات کبرى، کلکته، 1927 م؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.