خال
خال، نقطهای غالباً تیره، سیاه و ناهمگون با رنگ زمینه، بر اندام انسان، حیوان یا بر روی اشیاء. خال واژهای است عربی با معانی متعدد (نک : برهان ... ؛ نفیسی، علیاکبر)، که مشهورترین آنها نقطۀ سیاهی بر بالای لب زن است ( لغتنامه ... ).
خال از دیرباز در میان ایرانیان نشانۀ جمال بوده است و شاعران پارسیگوی آن را از عناصر زیبایی و دلربایی معشوق برشمردهاند (نک : سنایی، 548؛ خاقانی، 439؛ حافظ، غزلهای 39، 66، 76؛ راهمی، 26؛ شهریار، 1 / 193؛ فرخزاد، 51). شاید همین نگرشِ عمومی زیباییشناختی به مقولۀ خال، باعث شدهاست که زنانی که به طور طبیعی از آن بیبهره بودهاند، از راههای مصنوعی به ایجاد خال بر اندامها و به ویژه زیر لب، گونه، میان دو ابرو یا گوشۀ ابرو و حتیٰ سینۀ خود رویآورند و به تقلید از خال طبیعی، خالی ساختگی ایجادکنند (کیوان، 2 / 49؛ شاردن، 4 / 220)؛ از اینرو، در روزگاران کهن و حتى در دورههای اخیر، در یادکرد از آرایشهای هفتگانه (حنا، وسمه، سرخاب، سفیداب، سرمه، زرورق، غالیه) خال گذاشتن به جای یکی از آنها به شمار میآمده است که مشاطه (آرایشگر) و گاه خودِ شخص، با ابزارهای خاص و مواد رنگی ویژه (مثلاً نیل) ایجاد میکردهاند (ماسه، I / 87؛ شمیسا، 1 / 404؛ برای شواهدی در متون فارسی، نک : ارجانی، 1 / 49؛ ادیبالممالک، 371). اصطلاح «هفت قلم آرایش» (نک : شهری، شکر ... ، 39) یا «هفت آرایش / بَزَک»، «هرهفتکردن» و یا «هفتونُهکردن» (نک : نظامی، 498؛ دهخدا، 4 / 1974، 1983؛ عفیفی، 3 / 2617)، که بین ایرانیان رایج، و خال نیز جزو جدانشدنی آن بودهاست، اشاره به همین امر دارد.
خال اگرچه در بیشتر موارد ــ چه در ادبیات رسمی (مثلاً نک : نظامی، 156؛ حافظ، غزل 427) و چه در ترانههای روستایی و مردمی (مثلاً نک : کوهی، 64، 134) ــ سیاه و شبیه به دانۀ فلفلِ سیاه بوده، و بدینسبب، «خال هندو» نام میگرفتهاست که حافظ در شعر معروف خودش دو شهر سمرقند و بخارا را به خال هندوی ترک شیرازی میبخشد و بنابر داستانی باعث تعجب و خشم تیمور میشود (نک : حافظ، غزل 3؛ دولتشاه، 536-537؛ اشتری، 1 / 375؛ شمیسا، همانجا)، گاهی نیز به رنگهای دیگری بر اندامها دیدهمیشدهاست؛ مثلاً حافظ از نوع سرسبز آن نیز یاد میکند: خال سرسبز تو خوش دانۀ عیشی است ولی / بر کنار چمنش وه که چه دامی داری (غزل 448).
خال سبز در ترانههای محلی نیز راه یافته و توصیف شده است (مثلاً نک : غفاری، 86). شاعری نیز با استفاده از نقطه در زیر لب (در خطاطی) و نقطۀ خال بر بالای لب (در زیباییشناسی) سروده است: زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد / این عجب نقطۀ خال تو به بالای لب است / / یا رب این نقطۀ لب را که به بالا بنهاد؟ / نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است (صبوحی، 38). در شاهنامه نیز به مسئلۀ داشتن خال در بدن، اشاراتی شده است که بیشتر مربوط به مسئلۀ هویت فرد بوده، و نوعی وسیلۀ شناسایی به شمار میآمدهاست (نک : فردوسی، 3 / 39).
ظاهراً استفاده از خال بهعنوان نشانه، قدمتی دیرینه دارد و در افسانهها، فراوان به آن اشاره شدهاست؛ ازجمله، در داستان زادهشدن حمزه که بنابر افسانهای، خال سبزی میان دو ابرویش بوده است. بزرجمهر در سفرش به مکه حمزه را که کودک بوده دیده، و بر جایگاه خالش بوسه زده، و آن را نشانی از دودمان ابراهیم خلیل دانسته است (نک : قصۀ حمزه، 65).
نشانگیِ خال، محدود به عالَم انسانی نبوده، و در افسانههای کهن برای حیوانات و شناسایی آنها نیز به کار میرفتهاست؛ ازجمله: ماهی خالدار یا پُرخطوخال (نک : خزاعی، 7 / 29). از معروفترین متلها و افسانهها که در بسیاری از نقاط ایران شناختهشده است، میتوان به داستان گوسفند «خالگردنی» اشارهکرد که غالباً چوپانها اشعار عامیانهای بر پایۀ آن زمزمه میکردهاند (نک : عزیزی، 375؛ خزاعی، 10 / 115). گاهی نیز حیوانات اهلی، مثلاً خر را با جوهر یا حنا، «خالخالی» میکردند تا از همدیگر متمایز شوند (برای نمونه، نک : شهری، طهران ... ، 1 / 373).
تعبیرات و تشبیهاتی که از خال در ادب غنایی پارسی آمده است، به ادبیات عرفانی نیز راهیافته، و سرانجام، خال به نوعی نماد تبدیل شده است (نک : محبتی، 211-222؛ نیز ختمی، 1 / 17). در متون عرفانی، گاهی از زلف بهمثابۀ دام و از خال بهمثابۀ دانه، و گاه «دانهای که راهزنی آدم کرد»، یاد میکنند (نک : جهانگیر، 74-77؛ برای تعلیل این تمثیل، نک : شوالیه، 3 / 60-61)؛ گاهی از خال به مثابۀ نماد گمراهی، شیطان و نفس اماره یاد شده (جهانگیر، 74)، و گاه نیز نماد و رمز وحدت دانسته شده است (نک : سجادی، 336- 338). جامعترین تفسیر عرفانی از خال، در منظومۀ معروف گلشن راز آمده، که بیانگر جایگاه ویژۀ آن در کل ادبیات عرفانی فارسی است (نک : شبستری، 97- 98).
برخی معتقدند که هرکس در روز عید غدیر خال بگذارد، آن خال در قیامت به ماه تبدیل میشود (هدایت، نیرنگستان، 93، فرهنگ ... ، 82؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ خالکوبی، نک : ه م). در میان مردم، اشعار فراوانی رایج است که نشانمیدهد وجود خال در جاهای مختلف بدن، نشان از موضوعاتی خاص دارد؛ مثلاً: هرکه دارد خال دست / آن نشان مشهد است / / هر که دارد خال پا / آن نشان کربلا / / هر که دارد خال سینه / آن نشان وصله پینه / / هر که دارد خال رو / آن نشان آبرو (هدایت، همان، 71؛ برای روایتهای متفاوت از این شعر، نک : تکلیفی، 237؛ شکورزاده، 315؛ کتیرایی، 415-416؛ خلعتبری، 101؛ بختیاری، 327؛ مؤیدمحسنی، 509؛ نفیسی، محمد، 177). بهطورکلی در میان ایرانیان، وجود خال در سمت راست صورت، نشانۀ دولت و اقبال و نعمت است (شکورزاده، 631).
در بعضی از مناطق جغرافیایی ایران، خال را خوشیمن تلقی میکنند؛ مثلاً در تاکستان، کسانی که بر سینه خال دارند، پس از مشاهدۀ ماه نو، به سینۀ خود نگاه میکنند، زیرا آن خال را خدایی میدانند و معتقدند برای آنان خوشبختی میآورد (وکیلیان، 43). به باور مردم برخی از مناطق ایران، خال چشم یا زیر چشم نشان شورچشمی است (اسدیان، 298). برخی نیز خال ابرو را نشانۀ بخت (ه م) و اقبال، و خال گردن را نشانِ گردنکلفتی میدانند (خلعتبری، همانجا)؛ هرچند مردم سیرجان خال گردن را نشانۀ جهنم (بختیاری، مؤیدمحسنی، همانجاها)، و مردم خراسان و سروستان نشانۀ بریدهشدن سر میدانند، به این معنی که دارندۀ آن خال به مرگ طبیعی نخواهد مرد (شکورزاده، 316؛ همایونی، 307).
گاهی نیز خال درآوردن، نوعی بیماری محسوب میشده است، مثل خالِ «مولودی» و «کَکمَک» (نک : شلیمر، 261؛ پولاک، II / 307-308) که برای رفع آن، مثلاً در تهران قدیم، سرگین بلدرچین را در آب حلمیکردند و روی لکوپیس و خالهای سیاهوسفید بدن میمالیدند (شهری، طهران، 5 / 234). بر پایۀ باورداشتهای مردم گیل و دیلم، خوردن همزمان گوشت مرغ و عسل، خالهای ریز لکهمانندی به نام «کَلاچَک» روی پوست بدن به وجود میآورد (پاینده، 245).
باورهای بسیاری دربارۀ داشتن خال و یا درآوردن خال، در شهرهای مختلف وجود دارد. بنابر یک باور عمومی، اگر زن آبستن هنگام خسوف (نک : ه د، خسوف و کسوف)، به ماه نگاه کند، روی صورت بچهاش خالی بزرگ میافتد که بعد از تولد نیز باقی میماند؛ به این خال، «ماهگرفتگی» میگویند (خلعتبری، 104). همچنین درگذشته، زنان حامله به غسالخانه نمیرفتند، زیرا بر این باور بودند که در این صورت بچۀ آنها بدنظر و سفیدۀ چشمش خالدار میشود (هاشمنیا، 92). بسیاری از مردم ازجمله مردم روستای ابیانه، اگر بر روی بدن نوزادِ متولدشده، خالی به اندازۀ یک بند انگشت وجود داشتهباشد، میگویند: مادر او در دوران حاملگی چیزی دلش میخواسته و در همان لحظه جایی از بدن خود را خارانده و کودک در آن محل خال درآوردهاست (نظری، 541). ایرانیان قدیم، بودن خال در پای نوزاد را به فال نیک میگرفتند و آن را خوشیمن میدانستند (کیوان، 2 / 49).
در میان تهرانیهای قدیم، معمول بود که برای حفظ طفل از چشمِ بد، هرصبح با انگشت میانی دست چپ، خال یا نشانی از دودۀ اجاق، وسط پیشانیاش میگذاشتند (شهری، همان، 3 / 183-184). زردشتیان کرمان در مراسمی به نام «قوچاندازان»، برای دفع چشمزخم و گزند از حیوان قربانی، بر پشت قوچ، نقوش مختلفی ازجمله «چهارخال» و «چهارسو» یا «چلیپا» میکشند و سپس به امید فراوانی و باروری، آن را قربانی میکنند (عبدالله، 402). این مراسم در میان گلهدارهای کردستان و مردم تالش نیز مرسوم است (نک : همانجا، حاشیۀ 1).
در بعضی از نقاط ایران برای معالجه یا چاقکردن نوزادان نحیف و بیمار، که بچۀ عوضی نامیدهمیشدند (یعنی بچهای که جنیان او را با همزادش عوض کردهاند)، مقداری خاک از سر سهراهی برمیداشتند، مُشتی اسفند روی آن میریختند و میسوزاندند، سپس با خاکستر آن مقداری گِل درست میکردند و با آن خالی در وسط پیشانی کودک میگذاشتند (میرنیا، 257؛ نیز نک : ه د، جن).
در خراسان سفرهای به نذر شفای بیمار میانداختند و صاحب سفره یک قاشق از آش نذری را به بیمار میخورانید، سپس یک قاشق یا چاقو را روی آتش شمع نگاهمیداشت تا نوک آن از دود شمع سیاه شود؛ آنگاه انگشت کوچک خود را به دوده آغشتهمیکرد و با آن خالی بر پیشانی خود میگذاشت و با نوک همان انگشت دو خط سیاه متقاطع به شکل بعلاوه یا ضربدر بر سینۀ مریض رسم میکرد و یک خال هم روی پیشانی او میگذاشت (شکورزاده، 31، 47، حاشیۀ 2). شبیه چنین رسمی نیز در آیین «زَمهزدن» بیرجند وجود داشته است.
در روزگاران گذشته، برای درمان کسی که چشمخوردهبود، زنی که دستش سبُک بود، به اندازۀ یک حبه قند از زمه (= زاج سفید) را با 7 دانۀ اسفند روی آتش زغال مینهاد؛ سپس سوختۀ آنها را در کاسۀ آب میمالید و با سرانگشت، به پیشانی و پای راست آن شخص، خال میزد (رضایی، 612؛ نیز نک : ه د، چشمزخم). به باور اصفهانیها، اگر روی ناف کسی خال سفید بزند، او لباس نو پیدا خواهد کرد (نفیسی، محمد، همانجا). در لرستان، خال سفید بر ناخن، نشانۀ خلعتگرفتن، و خال بر دست و پا نشانۀ تقدس است (اسدیان، 299).
بسیاری از زنان برای افزونشدنِ مِهر شوهر و سپیدبختی، بر روی زبان خود خال آبیرنگ به شکل خروس میکوبیدند (هدایت، علویه ... ، 10؛ برای شواهد دیگر، نک : حبیب، 30)؛ یا زیر ناف خال میکوبیدند که به آن «خال محبت» میگفتند (کتیرایی، 413) و معمولاً در کوبیدن آن، مهرگیاهِ کوبیده هم میافزودند. کوبیدنِ این خال بهویژه در دورۀ ناصرالدین شاه رواجداشته، و از خال به شکل شیرِ ژیانِ زنجیرکردهای در زیر ناف مهدعلیا سخن گفته شده است (کتیرایی، 413-414).
از واژۀ خال در زبان فارسی برای ساخت ترکیبات کنایی و اصطلاحات خاص استفاده شده است؛ برای مثال، میتوان به این کلمات اشاره کرد: «خالخالی» = سطحی که خالهای متعدد از رنگ و نظایر آن بر خود دارد (برای نمونه، نک : شهری، طهران، 1 / 373)؛ «خالباز» = آدم شیاد و حیلهگر (نک : خضرایی، 382)، برگرفته از اصطلاح خال در ورقهای بازی مثل خال خشت یا خال گشنیز و جز آن (برای نمونه، نک : آلاحمد، 59؛ هدایت، زندهبهگور، 15)؛ «خالکوبیدن» = عمل خالکوبی (برای نمونه، نک : مؤذن، 176)؛ «خالدار» = پوست یا سطحی دارای نقاط رنگی (برای نمونه، نک : اسلامیندوشن، 52)؛ چیزی را «خالآسمانکردن»، کنایه از فرستادن یا پرتاب کردن چیزی به آسمان (برای نمونه، نک : شهری، شکر، 236)؛ گاهی نیز به نقشهای ریز روی پارچهها یا لباسها، خال اطلاق میشود (مثلاً نک : علوی، 98).
در امثال و اصطلاحات نیز خال و میخچه گذاشتن کنایه از شاخ و برگ دادن به چیزی است (امینی، 1 / 314). همچنین در تداول عامه، «خال روی کسی گذاشتن»، کنایه از عیبگذاشتن و انگشت نهادن روی ننگ و سابقۀ زشت کسی است؛ این اصطلاح بر پایۀ داستانی ساخته شده است که براساس آن تاجری هنگام سفر، جامۀ سفیدی بر تن زن خود میپوشاند و از غلامش میخواهد برای هر خطایی که از زن سر میزند، انگشت به نیل بزند و با آن لباس زن را نشان بگذارد (شهری، قند ... ، 316؛ نیز نک : لغتنامه). ضربالمثل شعرگونهای نیز به این عبارت در بین ایرانیان رایج است: خال مهرویان سیاه و دانۀ فلفل سیاه / هر دو جانسوزند، اما این کجا و آن کجا؟ (دهخدا، 2 / 711؛ نیز نک : عظیمی، 159).
در ترانههای محلی کهگیلویه و بویراحمد نیز هنگام وصف دختران زیبا، در اغلب موارد، به خالهای غالباً طبیعی بدن آنها اشاره شده است (مثلاً نک : غفاری، 46، 61، 86، 87). تقریباً در بیشتر لهجهها و گویشهای محلی، اشعاری در وصف خال دختران زیبارو میتوان یافت؛ مثل ترانههایی از این دست که: «بلند بالا به بالات اومدم من / هوای خال لبهات اومدم من / / شنیدم خال لبهات میفروشی / خریدارم به سودات اومدم من» (فقیری، 27؛ کوهی، 24، 66)؛ «عزیزم میدوید، من میدویدم / عزیزم مینشست من میرسیدم / / دو تا خال سیاه کنج لبش بید / اگر او میفروخت من میخریدم» (همو، 64).
مآخذ
آلاحمد، جلال، خسی در میقات، تهران، 1346 ش؛ ادیبالممالک، محمد صادق، دیوان، به کوشش حسن وحید دستگردی، تهران، 1312 ش؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، به کوشش پرویز خانلری، تهران، 1347 ش؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اسلامی ندوشن، محمدعلی، روزها (سرگذشت)، تهران، 1363 ش؛ اشتری، بهرام، این راه بینهایت، تهران، 1385 ش؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، اصفهان، 1350 ش؛ بختیاری، علیاکبر، سیرجان در آیینۀ زمان، کرمان، 1378 ش؛ برهان قاطع؛ پایندۀ لنگرودی، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ تکلیفی چاپشلو، احمد، ادبیات عامۀ شهرستان درگز، تهران، 1379 ش؛ جهانگیر، اکرم، حلقههای بازگشت در عرفان ایران، تهران، 1381 ش؛ حافظ، دیوان، بـر اساس نسخـۀ غنی ـ قزوینی، به کوشش منصور موحدزاده، تهران، 1370 ش؛ حبیب اصفهانی، غرائب عوائد ملل، استانبول، 1303 ق؛ خاقانی شروانی، دیوان، به کوشش حسین نخعی، تهران، 1336 ش؛ ختمی لاهوری، عبدالرحمان، شرح عرفانی غزلهای حافظ، به کوشش بهاءالدین خرمشاهی و دیگران، تهران، 1374 ش؛ خزاعی، حمیدرضا، افسانههای خراسان، مشهد، 1382-1385 ش؛ خضرایی، امین، فرهنگنامۀ امثال و حکم ایرانی، شیراز، 1382 ش؛ خلعتبری لیماکی، مصطفى، فرهنگ مردم تنکابن، تهران، 1387 ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش فاطمه علاقه، تهران، 1385 ش؛ دهخدا، علیاکبـر، امثـال و حکم، تهـران، 1352 ش؛ رامی تبریـزی، حسـن، انیـس العشاق، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1325 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضی، هاشم، آیین مهر (میتراییسم)، تهران، 1371 ش؛ سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، 1370 ش؛ سنایی، دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، 1336 ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ شبستری، محمود، گلشن راز، به کوشش حسین الٰهی قمشهای، تهران، 1377 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363 ش؛ شمیسا، سیروس، فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، تهران، 1377 ش؛ شوالیه، ژان و آلن گربران، فرهنگ نمادها، ترجمۀ سودابه فضایلی، تهران، 1382 ش؛ شهری، جعفر، شکر تلخ، تهران، 1347 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1371-1383 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ شهریار، محمدحسین، کلیات دیوان، تبریز، 1349 ش؛ صبوحی، شاطرعباس، دیوان، به کوشش احمد کرمی، تهران، 1370 ش؛ عبدالله گروسی، عباس، «آیینهای زایش و رویش در جنوب کرمان، سرزمین عشایر سلیمانی»، کرمانشناسی (مجموعۀ مقالات)، به کوشش محمدعلی گلابزاده، کرمان، 1369 ش؛ عزیزی، منصور، تاریخ و فرهنگ شهر بابک، کرمان، 1383 ش؛ عظیمی، صادق، فرهنگ مثلها و اصطلاحات متداول در زبان فارسی، تهران، 1372 ش؛ عفیفی، رحیم، فرهنگنامۀ شعری، تهران، 1373 ش؛ علوی، بزرگ، چمدان، تهران، 1357 ش؛ غفاری، یعقوب، نمونهای از اشعار محلی مردم کهگیلویه و بویر احمد، یاسوج، 1362 ش؛ فرخزاد، فروغ، دیوان، تهران، 1385 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقیمطلق، تهران، 1386 ش؛ فقیری، ابوالقاسم، ترانههای محلی، شیراز، 1342 ش؛ قصۀ حمزه (حمزهنامه)، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1347 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348 ش؛ کوهی کرمانی، حسین، هفتصد ترانه از ترانههای روستایی ایران، تهران، 1347 ش؛ کیوان قزوینی، عباسعلی، کیواننامه، تهران، 1311 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ محبتی، مهدی، زلف عالمآرا، تهران، 1379 ش؛ مؤذن، ناصر، «فقط یک تومان»، داستانهای نو، به کوشش جمال میرصادقی، تهران، 1368 ش؛ مؤیدمحسنی، مهری، فرهنگ عامیانۀ سیرجان، کرمان، 1381 ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم (فلکلور ایران)، تهران، 1369 ش؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، تهران، 1351 ش؛ نظری داشلیبرون، زلیخا و دیگران، مردمشناسی روستای ابیانه، تهران، 1384 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نفیسی، محمد، «خال»، کتاب هفته، تهران، 1340 ش، شم 6؛ وکیلیان، احمد، رمضان در فرهنگ مردم، تهران، 1376 ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، زنده به گور، تهران، 1339 ش؛ همو، علویه خانم و ولنگاری، تهران، 1338 ش؛ همو، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1381 ش؛ همو، نیرنگستان، تهران، 1311 ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1371 ش؛ نیز: