خاقان
خاقان، عنوان و لقب خاص فرمانروایان ترک و مغول و فغفورهای چین که بعدها عمومیت یافت.
این واژه که در متون تاریخی به صورتهای قاآن، خاآن، قاغان، کاقان نیز بهکار رفته است، همه از یک اصل و ریشهاند که از روزگاران کهن در میان مردمان آسیای شمالی کاربرد داشته است (شیراتوری، 497-502). منشأ این واژه احتمالاً از زبان مردم پنچوری و یا از زبان قوم سین بی یا هسینپی در چین است (همانجا؛ دورفر، III/ 141). خوارزمی اصل آن را خانخان و به معنی رئیس رؤسا میداند (ص، 120) که بعدها به خان و خاقان تبدیل شده که مترادف و همنام یکدیگرند (کلاوسن، 630؛ دورفر، III/ 148؛ باربیه دومنار، I/ 685؛ سامی، 3/ 2019؛ EI2, IV/ 1010) و در تمام موارد به معنای پادشاه بزرگ، خان اعظم، شاهنشاه و قیصر بهکار میرفت (همانجاها؛ نسوی، 7؛ افلاکی، 2/ 612، 818؛ بخاری، 1/ 166؛ آنندراج؛ شیراتوری، همانجا). کاشغری خان را به معنی پادشاه بزرگ و خاقان را ویژۀ آل افراسیاب میداند (3/ 117). کلمۀ خان و خاقان بعدها به زبانهای دیگر ازجمله زبانهای فارسی و عربی راه یافته و نخست بر پادشاهان ترک و مغول اطلاق شد، چنانکه از سلاطین مغول قوبیلای قاآن، منکوقاآن، اوگتای قاآن، غازان خان و جز آن (جوینی، 2/ 201، رشیدالدین، جم ؛ وصاف، 2)، از این عناوین استفاده میکردند؛ فرمانروایان مغول فقط یکی از عناوین قاآن و خان را بر نام خود میافزودند. بهنوشتۀ جوینی «هر کس که بر تخت خانی نشیند یک اسم در افزایند، خان یا قاآن و بس ... » (1/ 19). حکمرانان مغول در ایران یعنی ایلخانان بر سکههای خود لقب خاقان یا قاآن را با صفاتی چون الاعظم، العادل ضرب میکردند، چنانکه در سکههای اباقاخان و هلاگو که در تبریز ضرب شده است، همین عبارات دیده میشود (ترابی، 17- 19). از عنوان قاآن، رؤسا و فرمانروایان قبایل نیز مانند چنگیزقاآن و قابول قاآن استفاده میکردند ( تاریخ ... ، 12-13). گاه خان در درجهای پایینتر از خاقان قرار داشت، چنانکه افلاکی «خان را محکوم خاقان اعظم» دانسته است (2/ 797- 798).
فرمانروایان و پادشاهان اقوام دیگر چون اویغورها، گوکترکها (ساندرز، 33-34؛ «دائرةالمعارف ... »، XV/ 517-518)، قرقیزها و حتى سلاطین روس (گردیزی، 261، 277) و خزرها بهصورت خزرخاقان و خاقان خزر (ابنفضلان، 217) عنوان خاقان را بهکار میبـردند. سلاطین عثمانی نیـز خـود را سلطانالبـرّین و خاقان ـ البحرین مینامیدند (اوزونچارشیلی، 232). عنوان خان اگرچه در میان مغولان لقبی بزرگ و اشرافی بود، لکن بهتدریج اهمیت خود را از دست داد، بهطوری که در سلسله مراتب سازمان حکومتی دولت صفویه این عنوان به حکام شهرها و ناحیهها اطلاق میشد و ظاهراً درجۀ آن پایینتر از بیگلربیگی بود (مینورسکی، 187). جایگاه خاقان در نظام قبیلهای و حکومتی ایجاد اتحاد میان قبایل، ازدیاد تعداد اتحادیه، رئیس شورای قبایل، تکامل اجتماعی قبیله و کشور و نظایر آن بود (ولادیمیرتسف، 132؛ «دائرةالمعارف»، همانجا).
مآخذ
آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ ابنفضلان، احمد، رسالة، به کوشش حیدرمحمد غیبة، بیروت، 1414 ق/ 1991 م؛ افلاکی، احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، 1976 م؛ بخاری، سلیمان، لغت چغتای و ترکی عثمانی، استانبول، 1298 ق؛ تاریخ سری مغولان، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1350 ش؛ ترابی طباطبایی، جمال، تاریخ تبریز به روایت سکه، تبریز، 1384 ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کـوشش محمد قـزوینی، تهـران، 1375 ش؛ خـوارزمی، محمد، مفـاتیح العلـوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1895 م؛ رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به کوشش، محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373 ش؛ سامی، شمسالدین، قاموس الاعلام، استانبول، 1308 ق؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1335 ق؛ گردیزی، عبدالحی، زینالاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347 ش؛ مینورسکی، ولادیمیر، سازمان اداری حکومت صفوی، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1368 ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ترجمۀ کهن، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365 ش؛ وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، 1346 ش؛ نیز: