حمص
حِمْص، یا حُمْص، شهری مهم و مشهور در غرب میانی سوریه. این شهر در دو سوی شرقی و غربی نهر العاصی (اورونتس)، در ارتفاع 508 متری از سطح دریا و بر سر راه دمشق به حلب جای دارد. فاصلۀ این شهر تا دمشق در جنوب آن، 162کمـ ، و تا حلب در شمال آن، 192 کمـ است (بهنسی، 55؛ خوند، 285). شهر حمص در 2010 م/ 1389 ش، 600‘889 تن جمعیت داشته است («فرهنگ ... »، npn.).
بر اساس تقسیمات اداری سوریه، شهر حمص در 1931 م/ 1310 ش بهعنوان مرکز استانی به همین نام تعیین شد (خوند، همانجا). استان حمص از شرق و جنوب شرقی به استان دیرالزور و کشور عراق، از غرب به طرسوس و کشور لبنان، از شمال به استانهای حماه، رقه و دیرالزور، و از جنوب به استان ریف دمشق محدود، و دارای 6 منطقۀ اداری و 25 ناحیه است (نک : المعجم ... ، 3/ 143-144، 145). این استان با 223‘42 کمـ2، بزرگترین استان سوریه است و شمار جمعیت آن در 2010 م، 700‘114‘2 تن بوده است («فرهنگ»، npn.).
نزدیکی حمص به دریاچۀ قطینه در جنوب غربی آن (14 کمـ )، سبب افزایش نسبت رطوبت در آنجا شده است؛ از اینرو، این شهر دارای میانگین بارش سالانۀ نزدیک به 500 میلیمتر در سال، و آبهای زیرزمینی فراوان است ( المعجم، 3/ 144). حمص حلقۀ وصل مناطق شمالی، جنوبی، شرقی، و غربی سوریه است. این شهر مرکز مهم منطقهای زراعی برای تولید انواع حبوبات و سبزیجات، و بازاری برای بادیه، در شرق آن، به شمار میرود. حمص از سمت غرب با شهر طرابلس لبنان مرتبط است و در تقاطع راهآهن سوری ـ لبنانی قرار دارد (خوند، 286-287).
نام این شهر که در منابع عربی و تداول رسمی امروز آن حِمْص، و در تلفظ رایج در خود شهر و اطراف آن حُمْص خوانده میشود، برگرفته از واژۀ آرامی حِمّصا، به معنی نخود (معنی مرجّح) یا سرکه و ترشی است. این شهر در یونانی ایمیسا خوانده میشد (حلو، 230)؛ پارهای روایات اساطیری این نام را به مردی از عمالیق یا عامله نسبت میدهند (نک : ابوعبید، 1/ 468؛ سمعانی، 2/ 263؛ یاقوت، 2/ 334-335).
بیشتر جغرافیانویسان مسلمان، حمص را در سدههای 3 و 4 ق/ 9 و 10 م، شهری بزرگ و آباد توصیف کردهاند (حدود ... ، 172)، و آن را از وسیعترین شهرهای شام دانستهاند که رودی بزرگ (نهرالعاصی) در یک مایلی شهر روان بوده و آب شرب اهالی را تأمین میکرده است (یعقوبی، «البلدان»، 324؛ ابنجبیر، 323؛ ابنشحنه، 259). براساس این گزارشها، حمص در زمینی هموار و حاصلخیز واقع بوده و باغها و کشتزارهای فراوانی داشته و بیشتر مزارع آن زیر کشت دیم بوده است؛ خیابانها، بازارها و کوچههای آن نیز همه سنگفرش بوده است (اصطخری، 61؛ ابنحوقل، 1/ 176؛ ابنجبیر، همانجا؛ قس: یاقوت، 2/ 338: خاک و هوایی فاسد دارد).
بر پایۀ روایت ابنجبیر، حمص دارای بافت شهری به هم پیچیدهای بوده و در زمان او بیمارستان نداشته و فقط یک مدرسه در آنجا برپا بوده است (ص 323-324). در زیرزمین هر خانه یک یا دو سرداب بوده است که آب آشامیدنی از آن میجوشید؛ از اینرو، دمشقی حمص را شهری «بالای شهری» توصیف کرده است (ص 195). حمص در سدۀ 8 ق/ 14 م بازارهای بزرگ داشته (ابنبطوطه، 1/ 83)، که انواع پارچههای کتانی را از بعلبک به آنجا میبردهاند (ابنفضلالله، 3/ 531). همچنین در منابع، از بافت انواع پارچههای گرانقیمت در سدۀ 9 ق/ 15 م در این شهر سخن رفته است (ابنشحنه، 263).
کلیسای حمص از بزرگترین کلیساهای شام بوده (اصطخری، همانجا)، و مسعودی آن را از شگفتیهای دنیا خوانده است (ص 144). در آغاز فتوحات اسلامی، بخشی از این کلیسا به مسجد جامع بدل شد (اصطخری، همانجا). این مسجد، جامعِ زیباییها بوده و در وسط آن برکۀ آبی قرار داشته است (ابنبطوطه، همانجا). در سمت قبلۀ شهر، قلعهای استوار بر تپهای بلند جای داشته که دارای باروهایی سنگی و مستحکم، با دروازههایی آهنین و بلند و برجهایی استوار بوده است (ابنجبیر، 323؛ ابنفضلالله، همانجا). نزدیک مسجد جامع، قبهای بینظیر موسوم به قبةالعقارب بود که میگفتند طلسمی برای دفع عقربها در آنجا وجود دارد (همانجا). در میان این قبه، مجسمهای مسی به شکل انسانی سوار بر اسب وجود داشته که با نیروی باد میچرخیده است (ابنوردی، 52). به طور کلی، منابع از رفاه و آسایش مردمان حمص سخن گفتهاند (اصطخری، ابنحوقل، ابنوردی، همانجاها).
شهر حمص در اوایل عهد اسلامی، مرکز جُند (استان) حمص از اَجناد شام بود (ابنحوقل، همانجا؛ دربارۀ شهرهای آن، نک : ابنخردادبه، 75-76؛ ابنفقیه، 110-111؛ مقدسی، 54، 154). میزان خراج حمص در سدۀ 3 ق/ 9 م، 350 یا 340 هزار دینار بود (یعقوبی، تاریخ، 2/ 233؛ ابنفقیه، 110). یاقوت در سدۀ 7 ق/ 13 م، از مقبرۀ منسوب به خالد بن ولید در گورستانی در شرق شهر، و مشهدی منسوب به امام علی (ع) در حمص یاد کرده است (2/ 336).
تاریخچه
حمص شهری بسیار کهن است و چنانکه تکههای سفالی و آثار به دست آمده در تپۀ قلعۀ حمص نشان میدهد، این شهر از هزارۀ 5 قم مسکون بوده است و دورههای مختلف تاریخی در قلمرو آموریها، حتیها، فینیقیها، آرامیها، یونانیها و رومیها بوده است (خوند، 287- 288؛ المعجم، 3/ 144، مکرر 1). در آستانۀ فتح اسلامی، دولت عرب غسّانیان تحت حمایت بیزانسیها بر حمص فرمان میراند. در زمان امپراتور هراکلیوس، حمص پایگاهی برای تجهیز سپاهیان بیزانس در جنگ با ایرانیان و اعراب مسلمان بود (خوند، 288). از اینرو، حمص نزد امپراتوران بیزانس اهمیت بسیار داشت و حاکمی از سوی آنان در آنجا مستقر بود (ابنفضلالله، همانجا).
در آغاز فتوحات مسلمانان در شام، ابوعبیدة بن جراح، فرمانده سپاه اسلام، لشکری به فرماندهی خالد بن ولید یا سمط ابن اسود کِندی به سوی حمص فرستاد. مردم حمص که در پی فرار هراکلیوس ــ امپراتور بیزانس ــ هراسان بودند و از قدرت مسلمانان خبر یافته بودند، تسلیم شدند و امان خواستند. ابوعبیده پس از فتح دمشق، به حمص رفت و با مردم آنجا صلح کرد و آنان را امان داد (به روایتی: سمط کندی با مردم حمص صلح کرد که به تأیید ابوعبیده رسید) و به باروی شهر و کلیساهای حمص آسیبی نرساند. ابوعبیده ¼ کلیسای یوحنّا را به مسجد اختصاص داد و بر مردم خراج تعیین کرد و والی در شهر گمارد. تاریخ فتح حمص را 16 ق/ 637 م، و در پارهای روایات 14 یا 15ق نوشتهاند (نک : بلاذری، 130-131؛ قس: خلیفه، 68، 70؛ یعقوبی، «البلدان»، 324، تاریخ، 2/ 141؛ ابناثیر، 2/ 491-492؛ برای نخستین والیان حمص در دورۀ اسلامی، نک : خلیفه، 89).
پس از فتح حمص، مسلمانان در بخشهایی از شهر سکنا گزیدند که بیشتر از قبایل یمن همچون طَئ، کِنْده، حِمْیَر، کَلب و هَمْدان بودند (یعقوبی، «البلدان»، همانجا). در 17 ق/ 638 م، مسلمانان حملۀ هراکلیوس به حمص را دفع کردند (ابناثیر، 2/ 530-531). بعدها در جنگ صفین (38 ق/ 658 م) دستههایی از آن قبایل، معاویه را همراهی کردند (خلیفه، 118؛ دینوری، 172، 180). آنان سرسختترین دشمنان امام علی (ع) بودند و دیگران را نیز بر ضد آن حضرت برمیانگیختند (یاقوت، 2/ 338)؛ اما گروهی از زهاد حمص از شرکت در این جنگ خودداری کردند (دینوری، 160). به گفتۀ یاقوت، بعدها عدۀ بسیاری از مردم این شهر از غلات شیعه شدند و به مذهب نصیریه گرویدند (همانجا). در 63 ق/ 683 م، در زمان یزید بن معاویه نیز گروهی از مردم حمص در حملۀ مسلم بن عقبه به مدینه (واقعۀ حرّه) حضور یافتند (یعقوبی، تاریخ، 2/ 251).
در 126 ق/ 744 م، مردم حمص بر ضد یزید بن ولید، خلیفۀ اموی شوریدند (همان، 2/ 335؛ ابناثیر، 5/ 292-294). سال بعد (و به روایتی در 128 ق/ 746 م) نیز مردم حمص بر ضد مروان بن محمد سر به شورش برداشتند که مروان این شورش را سرکوب، و بخشی از شهر و باروی آن را با منجنیق ویران کرد (نک : خلیفه، 244؛ یعقوبی، همان، 2/ 340؛ مروزی، 113-114؛ ابناثیر، 5/ 328- 329). خلفای اموی حکومت حمص را گاه به فرزندان خود واگذار میکردند (نک : خلیفه، 189، 199).
در روزگار عباسیان نیز مردم حمص بارها بر ضد بدرفتاری و خودکامگی عمال خلفای بغداد قیام کردند؛ ازجمله در 241 ق/ 855 م، چون مردم حمص با همدستی مسیحیان سر به شورش برداشتند، حاکم شهر به دستور خلیفه متوکل مسیحیان شورشی را از شهر بیرون، و کلیسای مجاور مسجد جامع را ضمیمۀ مسجد کرد (ابناثیر، 7/ 76). در 249 ق/ 863 م نیز مردم حمص به سرکردگی قبیلۀ کلب، بر ضد عامل خودکامۀ عباسی برخاستند و او را کشتند؛ در پی آن خلیفه مستعین موسی بن بُغای کبیر را با لشکری به حمص فرستاد و او نیز پس از سرکوب شورشیان و غارت شهر، آن را به آتش کشید (یعقوبی، همان، 2/ 496؛ ابناثیر، 7/ 134-135).
چندی بعد، حمص تحت استیلای حاکمان مصر قرار گرفت. در 264 ق/ 878 م، احمد بن طولون این شهر را تصرف کرد (همو، 7/ 316). در 290 ق/ 903 م، حسین بن زکرویه، از سران قرامطه بر حمص دست انداخت (همو، 7/ 523-524؛ مسعودی، 371-372). بعدها اِخشیدیان بر حمص استیلا یافتند، تا آنکه در 333 ق/ 945 م، سیفالدولۀ حمدانی این شهر را از دست سپاهیان اخشید محمد بن طُغج بیرون کرد (نک : ابناثیر، 8/ 363، 445)، و از آن پس، حمص تحت تابعیت حلب درآمد و امرایی از سوی این خاندان، همچون بکجور ترک، غلام سیفالله و دستنشاندۀ ابوالمعالی سعدالدولة بن سیفالدوله، بر آنجا حکم راندند (همو، 8/ 683، 9/ 17). در زمان حاکمیت حمدانیان بر حمص، این شهر در معرض مطامع و تحریکات فاطمیان بود (نک : همو، 9/ 17- 18، 37، 85-87، حوادث سالهای 373 و 381 ق).
در 356 ق/ 967 م نیکفوروس دوم (در روایت اسلامی: نقفور)، و در 381 ق/ 991 م نیز باسیلیوس دوم (در روایت اسلامی: بَسیل)، امپراتوران روم، به حملات غارتگرانهای به حمص دست زدند (نک : همو، 8/ 596، 682، 9/ 90).
حمص در 476 ق/ 1083 م، در دست خَلَف بن مُلاعِب کِلابی، امیر عرب بود که به سلطۀ فاطمیان گردن نهاده بود. در پی ستمکاری وی، در 485 ق/ 1092 م، تاجالدوله تُتُش بن البارسلان، حاکم دمشق به دستور سلطان سلجوقی به حمص حمله کرد و آن را از دست ابنملاعب بیرون کرد (همو، 10/ 130، 202-203، 408). در 491 ق/ 1098 م که جناحالدوله، امیر سلجوقی از طرف رضوان بن تتش بر حمص فرمان میراند، صلیبیانْ حمص را محاصره کردند؛ اما جناحالدوله با آنان مصالحه کرد (همو، 10/ 278).
چندی بعد، حمص در دست امیری به نام قراجه (قراجا) بود. پس از مرگ وی (506 ق/ 1112 م)، پسرش قرجان (خیرخان) که همچون او مردی ستمگر بود، به امارت رسید (همو، 10/ 493، 503).
در این دوره حمص در معرض حملات حاکمان دمشق و موصل بود (نک : همو، 10/ 617، 659، 11/ 38). در 530 ق/ 1136 م، شهابالدین محمود حاکم دمشق، حمص را که والی گماشتۀ اولاد خیرخان بن قراجا بر آن حکومت میکرد، تصرف نمود و آن را به غلام جدش، معینالدین اُنُر اقطاع داد و نایبی در آنجا گمارد (همانجا). در 532 ق/ 1138 م، عمادالدین زنگی، اتابک مـوصل (حک 516-541 ق/ 1122-1146 م)، حمـص را محـاصره و فتح کرد. پس از وی، حمص در تصرف نورالدین محمود زنگی قرار گرفت. در این دوره، صلیبیان قصد حمله به حمص را داشتند، اما با توجه به اقتدار نورالدین زنگی، از این تصمیم منصرف شدند (همو، 11/ 55، 141، 295). نورالدین استحکامات دفاعی حمص را تقویت، و مسجد جامع بزرگ آن را بازسازی کرد و از آن زمان، این مسجد به نام وی شناخته میشود ( المعجم، 3/ 144، مکرر 1). در این ایام، حمص یکچند در اقطاع اسدالدین شیرکوه بن شادی (د 564 ق/ 1169 م) بود (نک : ابناثیر، 11/ 338، 342)؛ بارو و قلعۀ حمص در اثر زمینلرزۀ 565 ق آسیب دید (همو، 11/ 354).
در 11 جمادیالاول 570 ق/ 8 دسامبر 1174 م، صلاحالدین ایوبی شهر حمص را محاصره و تصرف کرد و اهالی آن را امان داد و روانۀ حلب شد. در رجب همین سال، صلیبیان حمص را محاصره کردند. چون صلاحالدین از حلب بازگشت، صلیبیان گریختند و صلاحالدین در 21 شعبان 570، قلعۀ حمص را نیز فتح کرد. وی حمص را به پسرعمویش ناصرالدین محمد بن شیرکوه اقطاع داد (همو، 11/ 417-420، 423). پس از مرگ ناصرالدین محمد (د 581 ق/ 1185 م)، پسرش ملک مجاهد ابوالحارث اسدالدین شیرکوه (حک 581-637 ق/ 1185- 1239 م) که 12 یا 13 ساله بود، به حکومت حمص رسید و 56 سال در آنجا حکم راند (همو، 12/ 110؛ ذهبی، 41/ 8، 122-123). در این دوره، حمص از پایگاههای مهم اسلامی در برابر صلیبیان بود و ایوبیان نیز بـارها حمـلات آنـان را از ایـن شهـر دفـع کـردند (نک : ابـناثیر، 11/ 448- 449، 12/ 37، 273).
در 598 ق/ 1202 م، در زمان ملک مجاهد، زلزلۀ شدیدی قلعۀ حمص را ویران کرد (ذهبی، 42/ 46). جانشین وی، ملک المنصور ابراهیم (حک 637-644 ق/ 1239-1246 م) در محرم 644 ق/ مۀ 1246 م، حملۀ لشکریان خوارزمی را به یاری حاکمان دمشق و حلب، نزدیک دریاچۀ حمص درهم شکست (همو، 47/ 23-24). حمص در 646 ق/ 1248 م، در زمان پسر و جانشین وی، ملکالاشرف موسى (حک 644-662 ق/ 1246-1264 م) تحت سلطۀ ملکالناصر یوسف، حاکم ایوبی حلب، قرار گرفت (همو، 47/ 29، 35، 37). در محرم 659/ دسامبر 1260 ملکالاشرف در جنگ حمص، مغولان را شکست سختی داد و بسیاری از آنان را به هلاکت رساند (ابوشامه، 5/ 323؛ ذهبی، 47/ 243، 48/ 70-71، 49/ 116).
با مرگ ملکالاشرف در 662 ق، الظاهر بیبرس، سلطان مملوکی مصر (سل 658-676 ق/ 1260-1277 م)، نایبی برای حکومت حمص تعیین کرد (نک : همو، 49/ 10؛ نیز نک : ابنشحنه، 263). در 16 رجب 680 ق/ 31 اکتبر 1281 م، مغولان بار دیگر به فرماندهی منگوتیمور بن هلاگو، برادر ایلخان اباقاخان به حمص حمله کرد. در جنگی شدید که در شمال شهر روی داد، سیفالدین قلاوون (حک 678- 689 ق/ 1279-1290 م) سلطان مملوکی مصر حملۀ مغولان را قاطعانه درهم شکست (نک : ذهبی، 50/ 56- 58). حملۀ سوم مغولان به حمص نیز با شکست مغولان پایان یافت. در 699 ق/ 1300 م، در زمان سلطان مملوکی، الناصر (حک بار دوم: 698- 708 ق/ 1299- 1308 م)، لشکر مغول به فرماندهی غازان خان پس از عبور از فرات، در حمص اجتماع کردند. سپس، بـه وادی خزندار در دو ـ سه فرسخی شمال شرقی حمص رفتند. روز چهارشنبه 27 ربیعالاول 699 ق/ 22 دسامبر 1299 م، جنگ سختی روی داد که سرانجام مغولان شکست خوردند (همو، 50/ 70-72؛ نیز نک : وصاف، 375). در روزگار استیلای ممالیک، حمص کوچکترین و کماهمیتترین ممالک هشتگانه از مناطق شام را تشکیل میداد که نایبالسلطنهای در آنجا فرمان میراند (دمشقی، 194-195).
در 803 ق/ 1401 م هنگامی که تیمور لنگ به شام لشکر کشید و بر آنجا مستولی شد، به احترام مقام خالد بن ولید در آنجا، حمص را تخریب و غارت نکرد، اما قریهها و نواحی اطراف آن را ویران ساخت (ابنعربشاه، 229، 296؛ ابنشحنه، 260).
در 922 ق/ 1516 م که سلطان سلیم عثمانی، سوریه را زیر سلطه درآورد، حمص مرکز اداری و نظامی یکی از 5 لواء (استان) شام، و ضمیمۀ طرابلس شد (EI2, III/ 400؛ المعجم، 3/ 144، مکرر 1).
حمص در روزگار ممالیک و سپس عثمانیها، بهسبب وجود والیانی خودکامه، رو به انحطاط نهاد؛ به گونهای که بسیاری از مردم حمص از این شهر مهاجرت کردند (خوند، 289). در زمان عثمانیها، دروازههای شهر یکی پس از دیگری تخریب شد. این شهر بزرگ و پرجمعیت در 1199-1785 م، چنانکه والنی آن را وصف کرده، به روستایی نسبتاً بزرگ و ویران با حدود 000‘2 نفر جمعیت تنزل کرده بود (EI2، همانجا). در 1264 ق/ 1848 م حمص باز رونق یافت و جمعیت آن به 20 هزار نفر رسید که 7 هزار تن آنها مسیحی بودند (خوند، همانجا).
در دورۀ قیمومت فرانسه بر سوریه، اهمیت اداری، تجارتی و مواصلاتی حمص به منزلۀ سومین شهر سوریه (پس از دمشق و حلب) افزایش یافت. پس از جنگ جهانی دوم و استقلال سوریه و تحول کشور، حمص نیز در کنار اشتغال بسیاری از اهالی آن به کشاورزی، و با برخورداری از موقعیت ویژۀ جغرافیایی، رشد صنعتی جدید و ایجاد مؤسسات صنعتی، کارخانهها، کارگاهها و فعالیتهای تجاری، شاهد تحولی وسیع در زمینههای مختلف بوده است. افزونبراین، حمص بهسبب نزدیکی به آثار باستانی تدمر و قلعة الحصن، یکی از مراکز سیاحتی و تفریحی به شمار میرود. تأسیس دانشگاه بعث در 1980 م در حمص، از عوامل ارتقای نقش فرهنگی این شهر به شمار میرود ( المعجم، 3/ 144، مکررهای 1 و 4؛ بهنسی، 59-60). لولههای نفت عراق به سوی غرب، از حمص میگذرد و در 1958 م در آنجا پالایشگاه نفت ساخته شد (همو، 69).
از آثار باستانی حمص شمار اندکی باقی مانده است که عبارتاند از:
1. باروی بزرگ و سنگی حمص، که اکنون فقط بقایایی کماهمیت در بخش شرقی شهر بر جای مانده و دروازههای هفتگانۀ آن از میان رفته است (خوند، 286؛ نیز نک : المعجم، 3/ 144، مکرر 2؛ بهنسی، 58؛ EI2, III/ 401). خندق این بارو نیز در دهۀ 1960 م پر شد. در 1985-1986 م/ 1364-1365 ش، آخرین محله (محلۀ اربعین) از محلههای حمص قدیم به کلی ویران شد (بهنسی، همانجا).
2. قلعۀ حمص (اکنون قلعۀ اسامه)، که بر روی تپهای به ارتفاع 32 متر در جنوب غربی حمص قرار دارد (خوند، نیز المعجم، همانجاها). در زمان اشغال حمص به دست مصریها (1247-1256 ق/ 1831-1840 م)، ابراهیم پاشا این قلعه را ویران کرد. در نمای شمالی قلعه، برجی باقی مانده است که در 1952 م/ 1331 ش مرمت شده و دارای دو کتیبه به تاریخهای 594 ق/ 1198 م و 599 ق/ 1203 م به نام الملک المجاهد شیرکوه است. بقایای قلعه از دورۀ ایوبیان و ممالیک عبارتاند از: شماری سنگ، یک منبع عظیم، قطعههایی از دیوار و برجهای چهارگوش نیمهویران مشرف بر خندق (EI2، همانجا).
3. چندین مسجد جامع که عبارتاند از: جامع دالاتی، جامع خلیفه عمر بن عبدالعزیز (که قبر وی در آن قرار دارد)، مسجد ابوذر غفاری و مشهورتر از همه، جامع خالد بن ولید، معروف به جامع سیدی خالد و جامع بزرگ نوری (خوند، 286-287). جامع خالد بن ولید در سمت شمال شرقی حمص در کوی خالدیه قرار دارد (همو، 287). بنا به روایات و کتیبههای موجود، در 664 ق/ 1266 م، ملکالظاهر بیبرس، سلطان مملوکی مصر، هنگام زیارت مزار خالد بن ولید دستور داد این مسجد را ساختند و مقبرۀ خالد را بازسازی کردند. در 1326 ق/ 1908 م نظام پاشا حاکم سوریه این مسجد را تخریب کرد و تصمیم گرفت که مسجدی به سبک مساجد استانبول بسازد. سلطان عبدالحمید عثمانی نیز برای ساخت این مسجد کمک کرد تا سرانجام بنای آن در 1331 ق/ 1913 م به پایان رسید. ضریح خالد بن ولید، صحابی معروف و پسرش عبدالرحمان و جایگاهی منسوب به عبیدالله بن عمر بن خطاب در آنجا برپا ست (همانجا؛ المعجم، 3/ 144، مکررهای 1 و 2؛ قس: یاقوت، 2/ 336، که محل مرگ خالد را مدینه ذکر کرده و دربارۀ انتساب این مقبره وجوه دیگری آورده است؛ برای وصف معماری این مسجد، نک : EI2, III/ 402).
جامع بزرگ نوری در مرکز حمص قرار دارد. این مسجد در آغاز فتوحات اسلامی، در محل معبد خورشید و بخشی از کلیسای قدیس یوحنا تأسیس شد و بعدها نورالدین محمود زنگی آن را تجدید بنا کرد. در این مسجد آموزش علوم اسلامی دایر بوده است. پیرامون این مسجد، حمامها، بازارها و خانههای قدیمی وجود دارد (خوند، همانجا؛ المعجم، 3/ 144، مکرر 2؛ برای وصف مسجد جامع نوری و دیگر مساجد قدیم حمص، نک : EI2, III/ 401). افزون بر اینها، در حمص برخی مزارها و مقامها نیز برجای مانده است (نک : همان، III/ 401-402؛ بهنسی، همانجا).
4. کلیساهای بازمانده در حمص ویژگیهای معماری قابل توجهی ندارند. از آن جمله کلیسای مار ایلیان و کلیسای امّ زَنّار را باید یاد کرد که بناهایشان جدید است (EI2, III/ 402).
5. شماری خانههای قدیمی با سبک معماری محلی مانند خانۀ آل زهراوی، و کوچههایی پیچ در پیچ در محدودۀ داخلی باروی قدیم ( المعجم، همانجا). شهر حمص را بهسبب استفاده از سنگهای سیاه بازالتی در بنای ساختمانها، اُمّ الحجارة السوداء نام دادهاند (همانجا).
6. آسیاهای آبی بسیاری در بیرون دیوارهای شهر، در کنار نهرالعاصی وجود دارد که از کهنترین آنها طاحون السّبعه (ساخته شده در 824 ق/ 1421 م)، طاحون الخصوبه (ساختهشده در 975 ق/ 1567 م) و میماس است (EI2، همانجا).
حمص یکی از مراکز فرهنگ و علوم اسلامی بوده است. سمعانی (2/ 263-264) و یاقوت (2/ 337) شماری از علمای این شهر را یاد کردهاند (نیز نک : اسعد، 2/ 97-104، جم ).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابنبطوطه، رحلة، به کوشش محمد عبدالمنعم عریان و مصطفى قصاص، بیروت، 1407 ق/ 1987 م؛ ابنجبیر، محمد، رحلة، به کوشش حسین نصار، قاهره، 1992 م؛ ابنحوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1939 م؛ ابنخردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1967 م؛ ابنشحنه، محمد، تاریخ حلب، به کوشش کیکو اوتا، توکیو، 1990 م؛ ابنعربشاه، احمد، عجائب المقدور، به کوشش احمد فائز حمصی، بیروت، 1407 ق/ 1986 م؛ ابنفضلالله عمری، مسالک الابصار، به کوشش احمد عبدالقادر شاذلی، ابوظبی، 1424 ق/ 2003 م؛ ابنفقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1967 م؛ ابنوردی، عمر، خریدة العجائب، به کوشش محمود فاخوری، حلب، 1411 ق/ 1991 م؛ ابوشامه، عبدالرحمان، الذیل علی الروضتین ( تراجم الرجال)، به کوشش ابراهیم شمسالدین، بیروت، 1422 ق/ 2002 م؛ ابوعبید بکری، عبدالله، معجم ما استعجم، به کوشش مصطفى سقا، بیروت، 1403 ق/ 1983 م؛ اسعد، منیرخوری عیسى، تاریخ حمص، مطرانیة حمص الارتودکسیة، 1984 م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870 م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866 م؛ بهنسی، عفیف، سوریة، التاریخ والحضارة: المنطقة الوسطى، محافظتا حمص و حماة، دمشق، 2001 م؛ حدودالعالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340 ش؛ حلو، عبدالله، تحقیقات تاریخیة لغویـة فی الاسماء الجغرافیة السوریة، بیـروت، 1999 م؛ خلیفة بن خیـاط، تاریخ، به کوشش مصطفى نجیب فواز و حکمت کشلی فواز، بیروت، 1415 ق/ 1995 م؛ خوند، مسعود، سوریة المعاصرة، به کوشش طلال سلمان، بیروت، 1997 م؛ دمشقی، محمد، نخبة الدهر، به کوشش عبدالرزاق اصفر، دمشق، 1983 م؛ دینوری، احمد، الاخبارالطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960 م؛ ذهبی، محمد، تاریخالاسلام، حوادث سالهای 581-680 ق، به کوشش عمرعبدالسلام تدمری، بیروت، 1417-1420 ق/ 1996- 1999 م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408 ق/ 1988 م؛ مروزی، نعیم، الفتن، به کوشش سهیل زکار، بیروت، 1414 ق/ 1993 م؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، 1893 م؛ المعجم الجغرافی للقطر العربی السوری، به کوشش مصطفى طلاس، دمشق، 1992 م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906 م؛ وصاف، تاریخ، به کوشش محمدمهدی اصفهانی، بمبئی، 1269 ق؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفیسۀ ابنرسته، به کوشش دخویه، لیدن، 1891 م؛ همو، تاریخ، بیروت، 1379 ق/ 1960 م؛ نیز: