حروفیه
حُروفیّه، جنبشی ایرانی در دورۀ تیموریان، با اعتقادات التقاطی و غلوآمیز که بر اصالت و معانی باطنی حروف الفبا (فارسی و عربی) در تفسیر قرآن کریم، و چگونگی آفرینش انسان و دیگر موجودات مبتنی بود و پیرامون شخصیت و تعالیم فضلالله نعیمی استرابادی (د 796ق / 1394م) شکل گرفت. این مقاله در 3 بخش بررسی میشود: 1. تاریخچه، شامل دورۀ فضلالله حروفی استرابادی و دورۀ پس از او؛ 2. ادبیات حروفیه؛ 3. جهانبینی و باورهای آنها.
1. تاریخچه
دورۀ فضلالله استرابادی
حروفیان پیروان مردی به نام فضلالله استرابادی بودند که در میان مریدانش نخست با لقب «صاحب تأویل»، و سپس با لقب «رب العالمین» شهرت یافت. فضلالله در 740ق / 1339م در استراباد به دنیا آمد و چنانکه در برخی متون حروفی آمده است، نسب او به امام موسى کاظم (ع) میرسید. پدر فضلالله، سیدبهاءالدین، قاضیالقضات بود و در کودکی او از دنیا رفت. گفتهاند که نایبان پدرش هر روز او را بر اسب مینشاندند و به دارالقضا میبردند و این حضور در آنجا، فضلالله نوجوان را که از کودکی با عبادت و طاعت مأنوس بود، ملول میساخت؛ تا آنکه روزی با شنیدن بیتی از مولانا ترک دنیا گفت و با پرداختن هرچه بیشتر به فرایض و مستحبات، سرانجام در حدود 18سالگی، خانه و خانواده را رها کرد، نخست به اصفهان رفت و از آنجا روی به مکه نهاد (گولپینارلی، 4-5؛ ریتر، 8-11).
فضلالله پس از بازگشت از مکه، نخست به خوارزم رفت و چندی در آنجا ماند. آنگاه به قصد گزاردن دومین حج به سوی غرب به راه افتاد، اما بهسبب دیدن امام رضا(ع) در رؤیا، از نیمۀ راه به مشهد بازگشت و چندی را در کنار مرقد آن حضرت گذراند و آنگاه بار دیگر به سوی مکه حرکت کرد. این بار نیز پس از بازگشت از مکه، دوباره به خوارزم رفت و مدتی نامعلوم در آنجا ماند. در این هنگام بود که پس از اهتمام جدی به عبادت و ریاضت، رؤیاهای مهمی دید که در آنها دربارۀ مأموریت آینده، بزرگی شأن خود و اهمیت کاری که برعهده دارد، اشاراتی دریافت. وی بهسبب زهد بسیار و توانایی تعبیر خواب، بهتدریج پیروانی یافت. شگفت آنکه در منابع مربوط به شرح احوال او، نامی از استاد یا پیر و مرادی در این دوره به میان نیامده است (همو، 11-12).
فضلالله سپس از خوارزم به خراسان، و از آنجا به اصفهان رفت و در مسجد طُقچی ساکن شد. وی با ادامۀ شیوۀ زندگی بسیار زاهدانۀ خود و تعبیر خوابهای دیگران، بهتدریج شهرتی یافت و پیروان بیشتری به دور خود گردآورد که همچون او زندگی همراه با زهدورزی و تقوا را پیش گرفته بودند و بهشدت بر کسب روزی حلال از دسترنج خود، پرهیز از دنیا و شهوات، راستگویی، روزهداری و شب زندهداری، حفظ زبان، و دستگیری از بینوایان تأکید داشتند. فضلالله خود در این زمینه از همۀ یارانش پیشی گرفته بود، چنانکه با درآمدی که از دوختن طاقیه (نوعیکلاه) بهدست میآورد، امرار معاش میکرد و از دیرباز به «فضلالله حلالخور» شهرت یافته بود. به این ترتیب، این جمع پارسا به رهبری فضلالله بهتدریج در اصفهان و دیگر نقاط ایران شهرتی به دست آورد، چنانکه مردم از شهرهای گوناگون برای تعبیر خوابهای خود به فضلالله روی میآوردند. آنگونه که در منابع میتوان یافت، تعبیرهای او بیش از آنکه تعبیر یک رؤیا باشد، نوعی درونبینی، شناخت روحیات و نیتهای درونی فرد، و درواقع آن چیزی بود که نزد صوفیه به علم فراست شهرت داشته است. این مرحله از زندگی فضلالله را باید مرحلۀ زهدورزی نخستین، و دورۀ راستکیشی او بهشمار آورد (نک : همو، 12-19؛ الگار، «استرابادی ... »، 841-842).
چنانکه در منابع حروفیه آمده است، فضلالله پس از این دوره به تبریز رفت و در آنجا نیز با تعبیر رؤیاهای مردم، به تدریج به دستگاه جلایریان راه یافت و طاقیهای را که خود متبرک کرده بود، به سلطان اویس بن حسن جلایری داد. بنابر این منابع، چنین به نظر میرسد که در حدود سال 788ق / 1386م در رؤیایی، نخست اسرار حروف مقطعۀ قرآنکریم بر او آشکار شد و سپس در اثر تجلی حق بر وی در تبریز، اسرار و حقایق هستی، مقامات پیامبران، و معانی باطنی شعائر و مناسک اسلامی را دریافت؛ واقعهای که در منابع حروفی از آن به «نزول هست موجودات بر ضمیر فضل»، «ظهور کبریا»، و «ظهور و بروز» یاد میشود. فضلالله ظاهراً در همان سال نوشتن کتاب جاویدان نامۀ خود را آغاز کرد (گولپینارلی، 7؛ ریتر، 20, 22-23 ؛ بشیر، «زیارتگاه ... »، 291 ؛ الگار، همان، 842).
به نظر میرسد که فضلالله پس از این واقعه، چندی آن را پنهان داشت و از تبریز به اصفهان رفت و مدتی در طقچی ماند. آنگاه به دامغان و گیلان سفر کرد و سرانجام به باکو رفت و چنانکه از منابع میتوان دریافت، 6 ماه آخر عمر خود را در آنجا بهسر آورد (همانجا). وی در طی این سفرها بهتدریج تعالیم خود را آشکار ساخت و به انتشار عقاید خود پرداخت و پیروان بیشتری به دست آورد. چنین مینماید که در گیرودار اوضاع آشفتۀ سیاسی ـ اجتماعی اوایل دوران تیموری و برخورد آراء پیروان فرق مختلف اسلامی با یکدیگر، فضلالله توانست با آگاهی از معارف بازمانده از ادیان دیگر، بهویژه یهودیت و مسیحیت، آشنایی با کتب مقدس آنان، و اطلاع از باورهای باطنی، اسماعیلیه و شیعۀ دوازده امامی، نیز آشنایی با تعالیم و اندیشههای صوفیان، در فضای ذهنی بهشدت رؤیازدۀ خویش مبانی این اندیشهها را با یکدیگر تلفیق کند و بهویژه با زیربنا قراردادن موضوع «حروف» و معانی باطنی آنها ــ که در فرهنگ اسلامی سابقهای دیرینه داشت (نک : ه د، حروف، اسرار) ــ تعالیم خود را بهعنوان «آیین نو» رواج دهد و سرانجام با ادعای دینآوری، به تعبیر حروفیه، «ظهور» کند. او خود در نامهای از زندان باکو به یکی از یارانش چنین مینویسد: « ... سلام و دعای ما در این آخر به اصحاب و یاران و دوستان برسانند و نوعی سازند که این قاعدهها و این ابیات و این حقایق به ایشان برسد. روزی چند به گوشۀ ناشناخت فروکش کنند و آن را ضبط کنند و این آیین نو است» (براون، «یادداشتها ... »، 541 ؛ کیا، واژهنامه ... ، 31؛ گولپینارلی، 8؛ ریتر، 26).
اما این حرکتها از چشم دستگاه تیموری که در قلمرو گستردۀ خود با تنشهای متعددی درگیر بود، دور نماند و خطر بالقوۀ آن تیمور را واداشت کـه بـه پسرش میرانشاه ــ حاکم آذربایجان ــ دستور دستگیری و قتل فضلالله را بدهد. پیرو این فرمان، فضلالله که پیشتر از این دستگیری و مرگ خود را بارها پیشگویی کرده بود، در ذیقعدۀ 796 / اوت 1394 توسط میرانشاه گرفتار شد و در قلعۀ اَلنجِق (اَلنجه) در نزدیکی نخجوان به زندان افتاد و اندکی بعد به قتل رسید (الگار، «استرابادی»، 842؛ ریتر، همانجا؛ گولپینارلی، 9؛ بشیر، همان، 292). بنا بر برخی منابع، چندی پیش از دستگیری و مرگ فضلالله، علما در گیلان، سمرقند و جاهای دیگر گرد هم آمده و پس از مباحثاتی بر سر گفتهها و عقاید فضلالله، خواستار قتل او شده بودند (سخاوی، 6 / 174). هرچند که در منابع حروفی به تشکیل چنین مجالسی اشارهای نشده است، با تـوجه به ادعاهای غریب و بدعتآمیز فضلالله ــ که به آنها اشاره خواهد شد ــ مخالفت علمای دین با او و تعالیمش چندان بعید نمینماید و میتوان تصور کرد که تیمور افزون بر
آنکه به دنبال ثبات و آرامش در آذربایجان بود، در قتل فضلالله از جانب علما نیز پشتیبانی میشد.
به هر روی، پس از مرگ فضلالله، پیروانش پیکر او را در نخجوان در نزدیکی النجق به خاک سپردند و پس از چندی در آن محل مقبرهای ساختند. این مقبره ــ که حروفیان آن را «مقتلگاه» میخواندند ــ بهتدریج برای آنان جای کعبه را گرفت، چندانکه آن را «کعبۀ حقیقی» مینامیدند و از شهرهای مختلف به قصد گزاردن حج به زیارت آن میآمدند، احرام میبستند و 28 بار به دور آن طواف میکردند؛ آنگاه در 3 روز پیاپی بهعنوان رمی جمرات، هر بار 21 سنگریزه از 63 سنگریزهای را که از رودخانۀ کنار مقتلگاه گرد آورده بودند، به سوی برجی از برجهای قلعۀ النجق ــ کـه نماد میرانشاه، قاتل فضلالله بـود ــ پرتاب میکردند و سپس از احرام خارج میشدند (گولپینارلی، «فضلالله ... »، 734؛ ریتر، 27-28 ؛ بشیر، «زیارتگاه»، 294).
حروفیان در سالهای بعد بر اساس تعالیم فضلالله به تأویل معانی باطنی این حج پرداختند. برپایۀ این تأویلها، 4 وجه این کعبۀ جدید نماد 4 عنصر تشکیلدهندۀ جهان، یعنی آب، باد، خاک و آتش بود. طواف هفتگانه در 4 مرتبه صورت میگرفت که هر یک در بزرگداشت یکی از این عناصر بود و 7 دور طواف نیز خود نماد 7 مرتبۀ معنا یا 7 باطن هر یک از این نمادها به شمار میآمد و مجموع 28 دور طواف نیز برابر با شمار حروف الفبای عربی است که در کنار فارسی، یکی از دو زبان مقدس دانسته میشد (همان، 295).
حروفیانْ میرانشاه پسر تیمور و قاتل فضلالله را سخت دشمن میداشتند و او را دجال میدانستند و با تحقیر مارانشاه، مارشاه و مارشَه میخواندند. کشتهشدن میرانشاه در نبرد با قرایوسف، حاکم قراقویونلو در 809 ق / 1406م، حروفیان را که به رجعت فضلالله باور داشتند، بسیار شادمان کرد و موجب شد که برخی از آنان این باور را طرح کنند که فضلالله بار دیگر در قالب قرایوسف ظاهر شده است (ریتر، 28-31 ؛ الگار، همان، 843).
فضلالله استرابادی در زمان حیات خود کتابهایی نوشت که نسخههای خطی متعددی از آنها در نقاط مختلف جهان یافت میشود. مهمترین اثر او کتابی به نام جاوداننامه یا جاودان کبیر است که به زبان فارسی آمیخته با گویش استرابادی نوشته شده، و برخی بخشهای آن سراسر به زبان فارسی ساده است. جاوداننامه در واقع تفسیر فضلالله بر قرآن کریم، و بیان تأویلهای خاص او از آیات قرآنی است که از طریق آنها میکوشد تا ساختار اعتقادی خود را بیان و توجیه کند. وی در این کتاب، اصلیترین باورهای حروفی، همچون اهمیت حروف الفبا و معانی باطنی آنها، و نیز موضوع تجلی ذات الٰهی در وجود انسان را شرح میدهد (کیا، واژهنامه، 34؛ گولپینارلی، 14؛ الگار، «استرابادی»، همانجا). در برخی منابع همچون عرفات العاشقین، ریاض الشعراء و ریاض العارفین، اثر دیگری به نام جاودان صغیر نیز به فضلالله نسبت داده شده است (نک : اوحدی، 4 / 1120؛ واله، 4 / 2254-2255؛ هدایت، 253). اما برخی محققان برپایۀ استدلالهایی بر این باورند که جاودان صغیر ترجمه یا بازنوشتی از جاوداننامه به فارسی روان بوده است، بهویژه آنکه در منابع کهنتر به وجود چنین کتابی اشاره نشده است (گولپینارلی، همانجا، نیز «فضلالله»، 735).
اثر دیگر فضلالله کتاب کمحجمی با عنوان نومنامه است که در شماری از نسخ جاوداننامه بهعنوان ضمیمۀ آن آمده است. فضلالله در این اثر که به گویش استرابادی نوشته شده است، به بیان رؤیاهای خود و گاه خوابهای دیگران و تعبیر برخی از آنها میپردازد. این خوابها در طی سالهای 765- 796ق / 1364-1394م، یعنی در طول 30سال اتفاق افتاده است. با بررسی این رؤیاها میتوان بهتصور فضلالله از خویشتن، جایگاه و مأموریت آیندۀ او، و نیز آمال و آرزوهایش پیبرد. از نومنامه نسخههای متعددی موجود است (گولپینارلی، 15؛ کیا، همان، 34-36؛ براون، «تاریخ ... »، III / 368).
محبتنامه نیز کتاب دیگری از فضلالله به گویش استرابادی است که در آن وی به معنای عشق از دیدگاه خود پرداخته است (کیا، همان، 36-37؛ گولپینارلی، همانجا؛ دولتشاهی، 86-87). از او همچنین اثری منظوم به نام عرشنامه نیز موجود است که در قالب مثنوی و به زبان فارسی سروده شده و مشتمل بر 120‘1 بیت است (براون، «یادداشتها»، 546 ؛ کیا، همان، 28). فضلالله اشعاری در قالبهای دیگر همچون غزل، رباعی، ترجیعبند و قطعه نیز دارد که در آنها «نعیمی» تخلص کرده است. این اشعار در دیوان او گرد آمده و نسخههای چندی از آن موجود است (گولپینارلی، «فضلالله»، همانجا؛ کیا، «آگاهیها ... »، 50 بب ).
جز اینها از فضلالله نامهای کوتاه باقی مانده که آن را در هنگام اسارت و پیش از کشتهشدن به یکی از دوستان خود نوشته است (همو، واژهنامه، 30؛ براون، همان، 541). همچنین وصیتنامهای از او در دست است که خطاب به فرزندان و نزدیکانش نوشته است و در آن، ضمن نصیحت هرکدام به حفظ ایمان، پایداری و صبوری، نکتههایی را نیز یادآور میشود (نک : آلیاری، 461 بب ).