زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

جوهر

جوهَر، مفهومی بنیادی در فلسفه که در علم کلام و عرفانِ نظری نیز کاربرد داشته است (دربارۀ مفهوم کلامی جوهر، نک‍‌ : ه‍‌ د، جزء لایتجزى).

الف ـ جوهر از دیدگاه فلاسفه

جوهر در فلسفۀ اسلامی اصطلاحی است معادل با واژۀ یونانی ousia که به معنای ذات، ماهیت، نهاد، وجود پاینده، و باشندگی است (نک‍‌ : ه‍ د، 7 / 581).
در نوشته‌های قرون وسطایی واژۀ substance (زیر ایست = زیر ایستنده) در برابر این معانی آمده است که می‌توان آن را با دو لفظ یونانی ousia و hypokeimenon (اساس، بنیاد، آنچه در زیر است) معادل دانست. بنا بر این، تصور جوهر با تصور صورت، ذات، ماده و حتى وجود که نشان‌دهندۀ ثبات و استمرار وپایندگی است، ارتباط دارد. با توجه به این نکته، مفهوم جوهر عبارت می‌شود از امر مستمر و ثابت در زیر کیفیاتی که همواره در تغیّر و تبدّل‌اند (وال، 73-74).
زمینه و پیشینۀ تاریخی بحث جوهر در فلسفۀ اسلامی به ارسطو باز می‌گردد. ارسطو در دو مجموعه از نوشته‌هایش که در دورۀ اسلامی به عربی ترجمه شدند، به بررسی جوهر پرداخته است: یکی در کتاب منطقی مقولات ( کاتِگوریا)، و دیگری در کتابهای 5-8 و 12 از مجموعۀ متافیزیک (ما بعد الطبیعه).
 ارسطو در مقولات که به طرق اندیشیدن دربارۀ اشیاء اختصاص دارد (کاپلستن، I(1) / 21)، جوهر را چونان موضوع قضیه می‌نگرد که صفات و کیفیاتی بر آن حمل می‌کنیم، بی‌آنکه خودِ آن به چیز دیگری حمل شود. مثلاً اوصافی را می‌توان به سقراط حمل کرد، اما خود سقراط به هیچ چیز قابل استناد نیست. نشان خاص جوهر این است که صفات متفاوت را می‌توان به آن نسبت داد، ولی خود آن یکی و همان است. یک انسان ممکن است پیر یا جوان باشد، ولی همواره یکی و همان فرد است. جوهر، به معنای اصلی و اولی، چیزی است که نه به موضوعی نسبت داده می‌شود و نه در موضوعی است (لیس یُقالُ على موضوعٍ و لا هو فی موضوعٍ) (ارسطو، منطق، 1 / 38-39). برای مثال، این انسان و یا اسب را نمی‌توان به چیزی دیگر اِسناد داد، یعنی آنها را صفت چیزی قرار داد و یا قائم به چیزی دانست. ویژگیِ جوهر آن است که نمی‌توان آن را به چیزهای دیگر حمل کرد، بلکه چیزهای دیگر به آن نسبت داده می‌شود؛ و چون تنها فرد است که موضوع حمل است و خود محمول نیست، پس جوهر در معنای حقیقی‌اش «خود شیء فردی» است و یا «جوهر حقیقی همان فرد است» (وال، 76؛ کاپلستن، I(1) / 45).
اما گاهی موضوع قضیه از چیزهایی است که قابل حمل به چیزهای دیگر است، مانند انسان و حیوان که می‌توان آنها را محمول قرار داد. از اینجا ست که ارسطو جوهر را در دو معنی به کار می‌برد: جوهر در معنای اولی، و جوهر در معنای دومی. ارسطو جوهر در معنای اولی و حقیقی را همان فرد یا «خود شیء فردی» می‌داند، و نوع و جنس را که کلی‌اند و گاهی موضوع قضیه قرار می‌گیرند و یا به فردها اسناد داده می‌شوند، جوهر ثانوی می‌خواند. بدین ترتیب، کلیها جز به معنای ثانوی و مشتق جوهر نیستند. البته وقتی از جوهرهای اولی و دومی سخن می‌گوییم، مقصود اول و دوم نسبت به شناخت ما ست، زیرا ما آدمیان در مرتبۀ اول افراد را می‌شناسیم و سپس از طریق انتزاع به کلیها، یعنی نوع و جنس پی می‌بریم.
جوهر در معنای دوم همان نوع و جنس است که جوهرهای نخستین در آنها مندرج هستند؛ و می‌توانیم مثلاً این فرد را از نوع انسان یا از جنس حیوان محسوب کنیم (ارسطو، همان، 1 / 36). کلیها (نوع و جنس) در مقایسه با جوهرهای اولی حقیقتاً جوهر نیستند، مگر از نظر مفهوم و نام؛ زیرا جوهر آن است که بتوان به آن اشاره کرد، یا آن را نشان داد؛ و چون کلیها این‌گونه نیستند، پس حقیقتاً جوهر نیستند (همان، 1 / 40). از طرف دیگر «جوهر هر چیز مخصوص همان چیز است و به چیز دیگری تعلق ندارد، در حالی که کلیها به اشیاء و افراد بسیار تعلق می‌گیرند» (وال، همانجا).
این تقسیم را فلاسفۀ اسلامی نیز حفظ کرده‌اند، چنان که حتى گاهی جنس و نوع را از هم جدا کرده، و از انواع به جواهر ثانی یا جوهرهای دوم، و از اجناس جواهر ثالثه یا جوهرهای سوم تعبیر کرده‌اند (ابن‌سینا، مقولات، 95؛ افنان، 59). از طرف دیگر، می‌دانیم که برای افلاطون ایـده‌ها ــ کـه از یک جنبه کلی‌اند ــ جوهرهای حقیقی و اول‌اند، در حالی‌که برای ارسطو فردها جوهر اولی و حقیقی محسوب می‌شوند. این نکته نیز مورد توجه حکمای اسلامی بوده است، چنان‌که فارابی می‌گوید: ارسطو چون جواهر نخستین را همان اشخاص جوهرها می‌دانسته، آنها را صناعت منطق و سماع طبیعی آورده است، در حالی که افلاطون به این دلیل که جواهر نخستین را کلیات می‌دانسته، از آنها در ما بعد الطبیعه بحث کرده است ( الجمع ... ، 86).
ارسطو به جوهرهای اولی، یعنی تک‌چیزها یا فردها اهمیت و ارزش بیشتری می‌دهد و بر آن است که اگر اینها نباشند، نوعها و جنسها نیز نیستند. اما در میان جوهرهای دوم، چون نوع نسبت به جنس به جوهر حقیقی (فرد) نزدیک‌تر است، می‌توان گفت که نامیده شدن آن به جوهر، سزاوارتر است و از این‌رو، هنگام پرسش از ماهیت یک فرد (جوهر اول)، چیزی که در پاسخ گفته می‌شود، نوع آن است. از طرف دیگر اجناس بر انواع حمل می‌شوند یا نسبت داده می‌شوند و نه بر عکس. پس از این جهت نیز نامیده شدن انواع به جوهر شایسته‌تر از اجناس‌اند (ارسطو، همان، 1 / 37-38).
از دیگر ویژگیهای جوهر این است که ضد ندارد. همچنین نمی‌توان گفت که جوهریت یک جوهر از جوهریت جوهر دیگر بیشتر یـا کمتـر است؛ حتى در مورد یک جوهر ــ مثـلاً انسان ـ هم نمی‌توان از کمی و بیشی، و از افزایش یا کاهش جوهریت آن سخن گفت (همان، 1 / 40-41).
ارسطو در ما بعد الطبیعه (متافیزیک) جوهر و عَرَض را از لحاظ چگونگی وجود بالفعل آنها بررسی می‌کند؛ و از اینجا ست که جوهر به منزلۀ موجود قائم به خود، و عرض همچون موجود قائم به غیرتلقی شده است. حاصل سخنان ارسطو در این مجموعه از این قرار است:
1. موضوع متافیزیک بررسی موجود چونان موجود است (کتاب 4، فصل 1، کتاب 11، فصل 3)؛ اما چون جوهر در میان موجودات، بر حسب تعریف و شناخت و زمان، نخستین است (کتاب 7، فصل 1)، پس می‌توان گفت که متافیزیک یعنی بررسی جوهر.
2. از جنبۀ هستی‌شناختی برای اینکه وجود در کار باشد، باید جوهر وجود داشته باشد و این بدان معنا ست که وجود از جوهر نشئت می‌یابد. فقط افرادند که به واقع خارج از ذهن وجود دارند، و فرد برای اینکه بدین نحو به طور مستقل وجود داشته باشد، باید جوهر باشد (کاپلستن، I(1) / 22).
3. از ویژگیهای جوهر این است که به هیچ چیز حمل نمی‌شود، و دیگر اینکه وجود جدا و مستقل دارد. با توجه به خصوصیت اول، ماده جوهر است، زیرا ماده به هیچ چیز قابل حمل نیست، چرا که ماده به خودی خود، نه شیء معینی است، نه کمیت دارد و نه زیر مقوله‌ای قرار می‌گیرد. اما با توجه به خصوصیت دوم، ماده جوهر نیست، زیرا مادۀ محض و مفارق از صورت وجود ندارد (ارسطو، همان کتاب، فصل 3 و حواشی آن).
4. اصطلاح جوهر در 4 مورد به کار می‌رود: ماهیت، کلی، جنس و موضوع، و همۀ اینها جوهر شمرده می‌شوند. نخستین موضوع به یک معنا ماده است، و به معنای دیگر صورت است که موضوع اَعراض است، و به معنای سوم ترکیب ماده و صورت است که جسم و موجود انضمامی است (همان فصل).
5. ارسطو جوهر را از جنبۀ وجودی بر چندگونه می‌داند: یکی جوهر محسوس که خود بر دو قسم است: یک قسم سرمدی است و قسم دیگر فناپذیر. قسم سوم جوهر نامتحرک و یا جوهر مفارق است. دو جوهر محسوس موضوع علم طبیعت است، زیرا با حرکت ارتباط دارد، ولی جوهر نامتحرک موضوع علم دیگری است.
بدین ترتیب، مصادیق جوهر 3 قسم است: محسوسِ متغیر، محسوس جاودان و غیرمحسوسِ مفارق (همان، کتاب 6، فصل 1، کتاب 12، فصل 1). جوهرهایی که از ماده جدا نمی‌شوند و در معرض تغییرند، موضوع مطالعۀ فیزیک را تشکیل می‌دهند؛ جوهرهایی که می‌توانند مفارق از ماده ملاحظه شوند، ولی وجود جداگانه ندارند، موضوع دانش ریاضیات‌اند؛ و جوهرهای نامحسوسِ نامتغیر در بخش متافیزیک بررسی می‌شوند (کاپلستن، I(1) / 34).

جوهر از نظر فلاسفۀ اسلامی

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.