جمله
جُمْله، در لغت به معنی همه و همگی چیزی است (صفیپوری، آنندراج، نفیسی)، و در اصطلاح دستور زبان فارسی صورتی از کلمه یا ترکیبی از کلمات است که مستقل و دارای معنای تمام باشد؛ بدینمعنا که جزئی از گروه بزرگتری به شمار نیاید و برای تمام شدن معنی نیازمند گروهی دیگر نگردد (خانلری، 235).
دستورنویسان سنتی در تعریف جمله و تسمیۀ ارکان و انواع آن تحت تأثیر نحو عربی و منطق ارسطویی بودهاند؛ چنانکه میرزا حبیب اصفهانی که پیشرو دستورنویسی نوین محسوب میشود، با تلقی «کلام» از «جمله» آنرا نسبت میان دو کلمه (= مبتدا و خبر) تعریف کرده است که مطلبی را به تمام و کمال برساند، بدانگونه که گوینده در انتظار شنیدن سخنی دیگر نماند (ص 31). پس از او طالقانی از «جمله» به «لفظ مرکب تام» تعبیر میکند، و جملۀ مصدّر به اسم را، اسمیه، و جملهای را که با فعل آغاز میشود، فعلیه مینامد (ص 149، 159). ادامه دهندگان راه مانند مشکور (ص 220)، خیامپور (ص 23-24)، ذوالنور (ص 16)، وزینپور (ص 187)، شریعت (ص 254) و احمدی گیوی و انوری (ص 246) نیز جملهها را بر حسب آنکه دارای فعل عام و یا فعل خاص باشند، به اسمیه و فعلیه تقسیم کردهاند.
کاشف اجتماع چند قضیه (= کلام) را جمله نامیده (ص 257)، و قریب از جمله به «بیان حکم و خیال دربارۀ کسی یا چیزی» تعبیر کرده است (ص 15). در دستور زبان فارسی معروف به دستور پنج استاد (ص 213) ارکان جمله را مسندٌالیه (= محکوم علیه یا موضوع) و مسند (محکوم به یا محمول) دانستهاند، و بنابرآنکه فعل جمله مثبت یا منفی باشد، جمله را موجبه یا سالبه خواندهاند. معین (ذیل جمله) ارکان جمله را مسندٌالیه، مسند و رابطه میداند. شماری از دستورنویسان سنتی جمله را «مجموعۀ کلمات» دانسته، و به جنبۀ معنایی آن یعنی «بیان حکم و رساندن مقصود» بیشتر توجه داشتهاند (نک : حبیب اصفهانی، 4؛ دستور زبان فارسی، نیز ذوالنور، همانجاها؛ مشکور، 221)، ولی متأخران به تحقق جمله در یک کلمه (= فعل) نیز اشاره کردهاند (خانلری، 209؛ خزائلی، 14؛ شریعت، 77؛ ارژنگ، 42؛ همایونفرخ، 42؛ وزینپور، 152؛ فرشیدورد، دستور ... ، 11).
دستورنویسان نواندیشتر جمله را شامل دو بخش اصلی نهاد و گزاره دانستهاند (خانلری، 13؛ وحیدیان، 8) و در تعریف آن با توجه به ملاکهای دستوری، صوتی و معنایی گفتهاند: سخنی است که متضمن اسناد و دارای درنگی پایانی و معنایی کامل باشد (فرشیدورد، همانجا).
انواع جمله
جملهها را بر حسب داشتن یک یا چند فعل به ساده و مرکب (خانلری، 243؛ وزینپور، 193-194؛ احمدی، 247) و نیز از لحاظ رساندن یا نرساندن مفهوم کامل چنان که سکوت گوینده بر آن روا باشد یا نباشد، به کامل و ناقص تقسیم کردهاند (شریعت، همانجا؛ احمدی، 251) و همچنین جملهها را به سبب احتمال یا عدم احتمال صدق و کذب به خبری و انشائی، و نوع اخیر را به پرسشی و عاطفی و امری تقسیم کردهاند (فرشیدورد، جمله ... ، 88-89) و برخی از دستورنویسان انواع بیشتری ــ بالغ بر 130 نوع ــ از اینگونه جملهها برشمردهاند (نک : شریعت، 84-87؛ مشکور، 249-254؛ فرشیدورد، همان، 467-474).
مآخذ
آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1335ش؛ احمدی گیوی، حسن و حسن انوری، دستور زبان فارسی، تهران، 1364ش؛ ارژنگ، غلامرضا، دستور زبان فارسی امروز، تهران، 1378ش؛ حبیب اصفهانی، دستور سخن، استانبول، 1289ق؛ خانلری، پرویز، دستور زبان فارسی، تهران، 1363ش؛ خزائلی محمد و ضیاءالدین میر میرانی، دستور زبان فارسی، تهران، 1351ش؛ خیامپور، عبدالرسول، دستور زبان فارسی، تبریز، 1347ش؛ دستور زبان فارسی (پنج استاد)، به کوشش قریب و دیگران، تهران، 1350ش؛ ذوالنور، رحیم، دستور پارسی، تهران، 1343ش؛ شریعت، محمدجواد، دستور زبان فارسی، اصفهان، 1345ش؛ صفیپوری، عبدالرحیم، منتهی الارب، تهران، 1377ش؛ طالقانی، حسن، لسان العجم، بمبئی، 1317ق؛ فرشیدورد، خسرو، جمله و تحول آن در زبان فارسی تهران، 1378ش؛ همو، دستور مفصل امروز، تهران، 1384ش؛ قریب، عبدالعظیم، دستور زبان فارسی، تهران، 1348ش؛ کاشف، غلامحسین، دستور زبان فارسی، استانبول، 1328ق؛ مشکور، محمدجواد، دستور نامه، تهران، 1346ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1363ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1318ش؛ وحیدیان کامیار، تقی و غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی(1)، تهران، 1384ش؛ وزینپور، نادر، دستور زبان فارسی، تهران، 1356ش؛ همایونفرخ، عبدالرحیم، دستور جامع زبان فارسی، به کوشش رکنالدین همایونفرخ، تهران، علمی.
عبدالله مسعودی آرانی
جمله در زبان عربی
دربارۀ جمله میتوان توصیفاتی جزئی و سخت پراکنده در میان کتابهای کهن دستوری، یا در آثار دانشمندان علم بلاغت یافت. در این کتابها تصویر دقیقی از ساختار جمله در زبان عربی ارائه نشده است؛ درواقع، پژوهشهای نحوی قرنهای متمادی، ترکیبها و جملهها را فرو نهاده، و به مفردات پرداختهاند. شاید بتوان گفت سبب این بیتوجهی به جمله و تحلیل ساختمان آن از سوی نحویان، دلمشغولی آنان به دیگر بحثهای دستوری چون پدیدۀ اِعراب، عامل و معمول، و معرب و مبنی بوده است، به عبارت دیگر، آنان به سازههای ترکیب، بیش از خود ترکیب توجه داشتند (نک : مخزومی، فی النحو ... ، نقد و توجیه، 37-38؛ حسان، 16؛ فهمی، 114)؛ از همینرو ست که بررسی مستقل بسیاری از اسلوبهای گفتاری چون جملههای پرسشی، منفی و تأکیدی که پرداختن به آنها فرع بر ساختارشناسی جمله است، تقریباً در کتابهای دستوری فرو گذاشته شده است. البته، در این مورد نمیتوان توجه سیبویه (د 180ق / 796م) را به ساختار جمله و دلالت معنایی آن نادیده انگاشت.
سیبویه در الکتاب، که کهنترین کتاب نحوی موجود به شمار میآید، بابی گشوده است با عنوان «درستی و دلالت معنایی کلام» (= باب الاستقامة من الکلام و الاحالة)؛ در واقع، سیبویه به دو گونه گفتار توجه کرده است، یکی دستوری محض و فارغ از معنا، و دیگری ساخت جمله در حوزۀ معنا، و بر این اساس، کلام را به چند دسته تقسیم نموده است: 1. مستقیم حَسَن، مانند آتیتک امس و سآتیک غداً. 2. محال (تناقض میان آغاز و انجام کلام)، مانند آتیتک غداً و سآتیک امس. 3. مستقیم کذب، مانند حملتُ الجبل و شربتُ ماء البحر. 4. مستقیم قبیح (قرار دادن لفظ در غیر جایگاه خود)، مانند قد زیداً رأیتُ / کی زیدٌ یأتیک. 5. محال کذب، مانند سَوفَ اشربُ ماء البحر امس (1 / 25-26). هنگامی که مفردات از لحاظ ترکیب و معنا، جملۀ درستی را تشکیل دهند، سیبویه آن را «مستقیم حسن» مینامد؛ یعنی کلام از لحاظ ترکیب استوار (مستقیم) و از لحاظ دلالت نیکو (حسن) است. در مقابل، سخن محال آن است که در آن ساختار درست به نظر میرسد، اما تناقض دلالتی واژهها سبب میشود که بر معنایی دلالت نداشته باشد. طبیعتاً اگر ساختار نحوی کلام درست نباشد، دلالت معنایی قابل قبولی هم نخواهد داشت که در این حالت، از نظر سیبویه «مستقیم قبیح» نام دارد (فهمی، 107-108).
ابراهیم مصطفى در احیاء النحو (ص 11-16) دربارۀ بیان برخی شکلهای ساختاری جمله و حالتهای گوناگون آن مانند تقدیم یا تأخیر یا حذف، به کوششهای ابوعبیده معمر بن مثنى (د 208ق / 823 م) در کتاب مجاز القرآن اشاره میکند و شیفتگی نحویان به الکتاب سیبویه را سبب بیتوجهی به دیدگاههای ابوعبیده میداند. از نظر نحویان نخستین عرب، رابطۀ میان جمله و کلام بسیار استوار است و از همین رو ست که آنان به جای ارائۀ تئوری جمله، غالباً به تعریف کلام پرداختهاند؛ گروهی آن را با جمله مترادف و هممعنی دانسته، و گروهی دیگر میان کلام و جمله تمایز قائل شدهاند (نک : دنبالۀ مقاله).
مفهوم جمله در الکتاب سیبویه چندان روشن نیست؛ او از این اصطلاح در فصلهای خبر، صفت، حال، موصول، قسم و شرط استفاده کرده است (نک : 5 / 295، فهرست)، همانگونه که در کتابهای نحویان پس از او هم مشاهده میکنیم. اما مبرّد (د 285ق / 898 م) هنگام سخن از فاعل و ترکیب آن با فعل به جمله اشاره میکند و میگوید: از ترکیب فاعل و فعل جملهای حاصل میشود که میتوان «بر آن سکوت کرد» (= یصحُّ السکوتُ علیها) (1 / 1؛ بوهاس، 56). ابن جنی (د 392ق / 1002م) و بعدها زمخشری (د 538 ق / 1143م) در تعریفهای خود میان کلام و جمله تمایزی قائل نشدهاند و تصریح میکنند که کلام، جمله نامیده میشود. ابن جنی کلام را هر لفظ مفیدی میداند که در ارائۀ معنای خود مستقل است (1 / 17)، و از نظر زمخشری کلام ترکیبی از دو کلمه است که یکی از آنها به دیگری اسناد داده میشود (ص 4).
ابن حاجب (د 646 ق / 1248م) کلام را بر پایۀ اسناد و استقلال معنایی تعریف میکند و آن را اخص از جمله میداند (1 / 8). ابن هشام (د 761ق / 1360م) که شاید بتوان گفت نخستین نحوشناسی است که در کتاب مغنی اللبیب برای جمله فصلی مستقل گشوده است، و پذیرفتهترین تعریف را از کلام ارائه میدهد: «کلام سخنی مفید است که بتوان بر آن سکوت کرد و از خود استقلال معنایی داشته باشد» (2 / 374). او نیز کلام را اخص از جمله میداند؛ زیرا جمله، دو شرط یاد شده را ندارد و تنها دربرگیرندۀ عناصر اسناد، یعنی مسند و مسندٌالیه است، مانند فعل و فاعل، مبتدا و خبر، و ممکن است مفید باشد، یا نباشد، و به صورت مستقل مورد نظر گوینده باشد، یا نباشد، مانند جملۀ شرط (فعل شرط)، جملۀ جواب شرط، یا جملۀ صله که مفید نیستند، یعنی سکوت بر آنها جایز نیست و ذاتاً هم مورد نظر گوینده نیستند. بنابراین، تعریف جمله نزد ابن هشام و آنان که با او همعقیده هستند، در برخی موارد شبیه آن چیزی است که امروزه زبانشناسان غربی آن را جملهواره نامیدهاند (همانجا، الاعراب ... ، 60؛ هارون، 25؛ لاینز، 170).
واقعیت این است که تمییز میان دو اصطلاح «کلام» و «جمله» بر پایۀ پیوستگی و همنشینی معنوی نبوده، و آنچه سبب تمایز آنها شده، این است که کلام پیوسته انبوهی از اطلاعات و معانی را بر دوش میکشد (دربرگیرندۀ فائده است) و البته، عناصر تشکیلدهندۀ آن در این امر مشارکت میکنند؛ حال آنکه، وجود جمله بیشتر شکلی است و به همین سبب نحویان آن را به اسمـی و فعلـی تقسیم کـردهانـد (نک : دنبـالـۀ مقـاله)؛ امـا ایـن تقسیمبندی هیچگاه برای کلام ارائه نشد (بوهاس، 56- 57). شایستۀ یادآوری است که واژۀ «اسناد» نیز به معنای یک رابطۀ ساختاری از سدۀ 4ق / 10م به بعد کاربرد یافت، مثلاً ما این واژه را در الکتاب نمییابیم با آنکه مشتقات آن یعنی مسند و مسندٌالیـه بـهکار رفته است (نک : سیبویه، 1 / 23-24، 2 / 78، 126؛ بوهاس، 55).
در سدۀ 5 ق عبدالقاهر جرجانی (د 471 یا 474ق / 1078 یا 1081م) در کتاب معروف خود دلائل الاعجاز، برای اثبات اعجاز بیانی قرآن، نظریۀ نظم در کلام را ارائه داد و در ضمن آن شیوهای نوین در مباحث ساختاری جمله گشود.
او میگوید: نظم آن است که سخن را به مقتضای دانش نحو و رعایت اصول و قوانین آن بنیان نهی. جرجانی برای ساختارهای رایج جمله نمونههایی ارائه میدهد (ص 64 بب ): جملههای اسمی و فعلی (زیدٌ منطلقٌ، زیدٌ ینطلقُ، ینطلقُ زیدٌ، زیدٌ المنطلقُ، المنطلقُ زیدٌ، زیدٌ هو المنطلقُ)؛ جملههای شرطی (اِن تخرج اخرج، اِن خرجتَ خرجتُ، اِن تخرج فاَنا خارجٌ، انا خارجٌ اِن خرجتَ، انا اِن خرجتَ خارجٌ)؛ جملههایی که حال واقع میشوند (جاءنی زیدٌ مُسرعاً، جاءنی یُسرعُ، جاءنی و هو مُسرعٌ (هو یُسرعُ)، جاءنی قد اسرع، جاءنی و قد اسرع). وی در ادامه میگوید: نویسنده باید جایگاه بهکارگیری هریک از این ساختها را در بافت متن بشناسد و آنها را بهکار ببرد. بدون تردید او نخستین کسی است که بدین شکل تئوری جمله را به صورت منسجم بیان داشته است. جرجانی همچنین به شناخت شیوۀ ترکیب میان جملهها (فصل و وصل)، تقدیم و تأخیر در جملـه و اضمـار و اظهـار اشـاره دارد (ص 64-65؛ نیـز نک : مصطفى، 17 بب ). مرجع بازشناسی جمله درست از نادرست به عقیدۀ جرجانی دانش نحو و قوانین وابسته بدان است (ص 65-66؛ نیز نک : حسان، 186-189). دانشمندان علم بلاغت پس از او در کتابهای خود در فصلهایی چون فصاحت در کلام، احوال مسندٌالیه یا مسند، تقدیم و تأخیر، حالتهای متعلقات فعل، حصر، قصر، وصل و فصل ساختمان جملۀ عربی را مورد بررسی قرار دادهاند.
انواع جمله
بر اساس یک تقسیمبندی کهن و تنها بر پایۀ شکل ظاهری جمله (= صدرالکلام) و بدون توجه به معنا، جمله را به اسمی (الجملة الاسمیة) و فعلی (الجملة الفعلیة) تقسیم کردهاند. اگر جمله با اسم آغاز گردد، اسمی، و در صورتی که با فعل شروع شود، فعلی است (مخزومی، فی النحو، نقد و توجیه، 43). در کتابهای دستوری، قواعد مربوط به جملههای اسمی را در مبحث مبتدا و خبر مییابیم، اما بررسی ساختاری جملههای فعلی ذیل عنوانهای دستوری گوناگون، چون فاعل یا نایب فاعل جای میگیرد. زمخشری (ص 13) در بیان انواع خبر، جملههای شرطی و ظرفی را به تقسیمبندی یاد شده، میافزاید؛ اما در این زمینه ابن یعیش (1 / 88) که مهمترین شرح را بر المفصل زمخشری نوشته، جملۀ شرطی و ظرفی را همان جملۀ فعلی میداند.
ابن هشام (مغنی، 2 / 374-382) 3 نوع جمله معرفی کرده است: 1. اسمی (زید قائم، و هیهاتَ العقیقُ، و قائمٌ الزیدانِ). جملۀ اسمی خود به صغرى و کبرى تقسیم میشود: جملۀ کبرى (= جملةٌ ذاتُ وجهَین)، جملهای اسمی است که خبر آن، جمله است: زیدٌ قامَ ابوه؛ زیدٌ ابوه قائمٌ؛ 2. فعلی (قامَ زیدٌ، و ضُرِبَ اللصُّ، و کان زیدٌ قائماً، وظننتُه قائماً، و یقومُ زیدٌ، قُم)؛ 3. ظرفی (اَ عِندَکَ زیدٌ و اَ فی الدارِ زیدٌ). ابن هشام جملۀ شرطی را که زمخشری آورده، از تقسیمبندی خود حذف کرده، و مانند ابن یعیش معتقد است جملۀ شرطی نوعی جملۀ فعلی است (همان، 2 / 376؛ نیز نک : مخزومی، همان، 43، 55-60). ما در اینجا تقسیمبندی ابن هشام را در این جدول نمایش میدهیم: