جغد
جُغْد، از پرندگان گوشتخوار، بیشتر شبپر و از تیرۀ بوفدیسان، که در فرهنگ ایرانیان همواره مورد توجه بوده است.
این پرنده از ردۀ شکاریان شبانه است که تقریباً در همۀ نقاط زمین یافت میشود. پاهای بزرگ و قوی، بالهای بلند و گِرد، دُم کوتاه، منقار خمیده و قلابمانند، و چنگالهای بلند، قوی و تیزی دارد، با سری بزرگ و چشمهای درشتی که متوجه جلو ست و تودهای از پر، حلقهوار آنها را احاطه کرده است. چشمها در گردی صورت و تقریباً در حدقه ثابت، و بدون حرکتاند؛ اما این نقص با توانایی چرخش این پرنده حول محور سر در حدود°270 جبران میشود.
وقتی خطری این پرندگان را تهدید میکند، بالها و کرک روی پرهایشان را باز میکنند و خود را بزرگتر از آنچه هستند، نشان میدهند. جغدها باتوجه به گونههای متفاوتشان در حدود دو تا 13 تخم میگذارند. محل تخمگذاری در گودال، روی درختها، صخرهها، ساختمانها، لانههای کهن پرندگان دیگر، و یا حفرههای روی زمین است (عطایی، 44؛ منصوری، 212؛ دایرةالمعارف ... ؛ هانزاک، 360). جغدها معمولاً با داشتن یک جفت کاکل در بالای گوشها، از دیگر پرندگان متمایزند (معین؛ هانزاک، همانجا). پر و بال این پرندگان به قدری نرم است که پروازشان تقریباً بیصدا ست (منصوری، هانزاک، همانجاها).
واژهشناسی
نام این پرنده در زبان پهلوی به دو صورت بوف و بوم به کار رفته است (مکنزی، 20). از این دو، صادق هدایت، نام مهجور بوف را در عصر حاضر، در کتاب بوف کور احیا کرده است. امروزه، در گویش غرب کشور (کردستان و کرمانشاه)، این پرنده «بُو»، «بوک» و «بوم» نامیده میشود (مکری، 31). در زبان اوستایی نیز، نام این پرنده اَشو زوشت آمده است (بارتولمه، 259). در زبان فارسی رایجترین نام این پرنده جغد و یا چغد است ( لغت فرس، 86). از دیگر نامهای آن میتوان به بوم کور، چوکگ، کنگر، خرکوف، کوف (مکری، 33)، چغو و کوچ ( لغت فرس، 63) اشاره کرد که به گفتۀ اعلم، احتمالاً «کوچ» نامیدن جغد بهسبب لوچی ظاهری چشمان این پرنده است (ص 615) که باتوجه به مصراع «آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ»، این گمان به نظر درست مینماید ( لغت فرس، همانجا).
حکیم مؤمن بوم را نام عربی جغد آورده، و افزوده است که در تنکابن، به آن کورهبو میگویند و بوف نام فارسی، و قسمی از جغد است که به ترکی آن را ساروقوش میگویند و بزرگتر از دیگر انواع جغد است؛ نوع دیگرش ییلاق یا یاپلاغ است که از همه کوچکتر، و از مرغ حق بزرگتر است (ص 59، 72). همچنین، نام این پرنده در زبان ترکی، بایقوش (یعنی شاهبوم)، ساروقوش و یپلاق یا یاپلاغ (همو، 72)، و در زبان عربی هم برای آن نامهای بیشماری آمده است، ازجمله: بوم یا بَومة، هام یا هامَة، صَدى، فَیّاد، و غراب اللیل (جاحظ، 2 / 298- 299؛ دمیری، 1 / 226؛ جرّ، 1 / 497). جاحظ نوشته است این نامها به طور کلی برای هر پرندهای که شب از لانهاش بیرون بیاید، به کار میرود (همانجا).
در میان اقوام مختلف ایرانی نیز، جغد با نامهای متفاوتی خوانده میشود، ازجمله در کرمانشاه و آشتیان، خاله کوکومه؛ در یزد، فاطمه سلطانک؛ در سمنان، جغده و کورکو جنگ؛ در شهمیرزاد و دماوند، چوک؛ در سنگسر، جغد کرگو؛ در بابلسر، جخت؛ در مازندران، کچک؛ در آذربایجان، بایقوش؛ و در لهجۀ کرمانجی و کرمانشانی، بایهقش یا باوهقش (مکری، 29-31).
گونهها و پراکندگی
در بازنامۀ ناصری آمده که 8 یا 9 گونه جغد وجود دارد و 5 نوع آن شرح داده شده است (حسامالدوله، 19-23). به نوشتۀ هو، 13 گونه از بوفدیسها در منطقهای گسترده از خاور دریای مدیترانه تا دوردستترین نواحی افغانستان به چشم میخورد که 11 نوع آن در ایران یافت میشود (نک : اعلم، 614).
از انواع این پرنده در ایران اینها ست: جغد انبار در مناطق غربی و جنوب غربی که در سالهای اخیر در اطراف شهریار کرج نیز دیده شده است؛ مرغ حق جنوبی در جنوب و جنوب شرقی ایران؛ مرغ حق که در فصل تابستان در نقاط مختلف دیده میشود؛ شاهبوف، بزرگترین جغد خاورمیانه، که در ایران بومی و فراوان است؛ جغد جنگلی در جنوب دریای خزر، شمال غربی و غرب مرکزی که بهصورت بومی و فراوان است (منصوری، 212-222).
جغدهای شناختهشده برای مردم ایران عبارتاند از: بایقوش که نوع کوچک بیابانی جغد، و شکار آن بیشتر پرندگان کوچک، نظیر گنجشک است. این پرندۀ حناییرنگ مخطط حدود 35 سانتیمتر قد، و در دو طرف سر، تاجی از پر شبیه گوش گربه دارد و در ویرانهها و سوراخ دیوارهای بلند لانه میگذارد. آزاررساندن به این پرنده را بدشگون، و باعث نفرین آن میدانند. برخی دیدار بایقوش را به فال نیک، و برخی دیگر به فال بد میگیرند؛ همچنین نشستن آن را بر سر دیوارها، بدشگون میدانند، چراکه سرانجام سبب ویرانی آن خانه میشود و به روایت مشهور، این پرندۀ ویرانهنشین وارث و صاحب ویرانهها و خانمانهای بربادرفته است (مکری، 30).
شاهبوم گونهای است که در کردستان یافت میشود و به آن خرکوف هم میگویند. قد این نوع حدود 65 سانتیمتر و چشمانش درشت و زیبا ست و در نواحی کوهستانی زندگی میکند (همو، 31-32).
از انواع دیگر جغد در ایران، مرغ شباهنگ یا مرغ حق است که به آن «حقحقوک» نیز میگویند و در مازندران «هوهوکَرَک» نامیده میشود. این پرنده کوچکترین نوع جغد، و گویا در دامغان فراوان است (همو، 33). این پرنده دشمنی خاصی با کلاغ دارد و با اینکه پرندگان شکاری به محض دیدنش، بهسرعت قطعهقطعهاش میکنند، اما دشمن ویژۀ این پرنده کلاغ است؛ ازاینرو، در ادبیات فارسی و عامیانه در این باره حکایتها و داستانها گفته شده است (نک : دنبالۀ مقاله).
کاربرد جغد در شکار
در مشرقزمین، از این پرنده برای گرفتن حیوانات کوچکی مانند سنجاب خاکستری یا سمور که پوست قیمتی دارند، استفاده میشده است (دیگار، 229). در ایران، از میان انواع جغدها، شاهبوم را برای شکار تربیت میکردند. این پرنده برای شکار چنان اهمیتی داشت که باید آن را از زمان جوجگی پرورش میدادند (مکری، 32-33). حسامالدوله دربارۀ روش تربیت شاهبوم توضیحی مفصل داده، و نوشته است که باید جوجۀ آن را از آشیانه برداشت و برای شکارکردن تربیت کرد و میتوان به کمک همین جغد و گستردن توری بر زمین، پرندگان شکاری مانند قزل، طرلان (شاهباز) و بالابان را شکار کرد (ص 19-21).
جغد در ادبیات فارسی
جغد همانند پرندگانی چون طاووس، هما، سیمرغ و غراب بهسبب نمادینبودن در فرهنگ ایرانی، در اشعار بسیاری از شاعران انعکاس یافته، و بیشتر با تعبیر ویرانهنشین و قرین ویرانی آمده است. ازجمله شاعرانی که از این پرنده بهصورت نمادین استفاده کردهاند، تائب تبریزی (د 1374 ق) صاحب مثنوی بومنامه است (آقابزرگ، 19 / 83). مولوی در مثنوی معنوی جغد را نماد طالبان و اسیران دنیا و انسانهای زشتخو، ناپرهیزکار، ویرانهنشین و بدبخت مطرح کرده است (نک : دفتر دوم، بیتهای 1132-1142، 1161-1165، دفتر ششم، بیت 4210)؛ همچنین در جایی جغد را نماد انسانهای ظاهرپرست آورده است که از باغ ارمی که بلبل جان یعنی انسان خداجو به آن تعلق دارد، بیخبر است: «چون بلبلم در باغ دل ننگ است اگر جغدی کنم / چون گلبنم در گلشنش حیف است اگر خاری کنم» ( کلیات ... ، 1 / 47، بیت 1097)؛ در جای دیگر جسم خاکی پست را با عبارت جغد طوطیخوار معرفی میکند که متعلق به جهان خراب است: «از شاه بیآغاز من پرّان شدم چون باز من / تا جغد طوطیخوار را در دیر ویران بشکنم» (همان، 1 / 45، بیت 1041).
عطار نیز در منطق الطیر، گنجدوستی و ویرانهنشینی این پرنده را که مانع از رسیدن او به سیمرغ حقیقت است، بیان میکند. بنابر اعتقادی کهن، گنج در ویرانه است و کسی که در پی آن است، باید رنج ویرانی و ویرانهنشینی را بهتن بخرد، اما در اینجا، ویرانهنشینی بوف سرزنش شده است: «کوف آمد پیش چون دیوانهای / گفت من بگزیدهام ویرانهای ... / / در خرابی جای میسازم به رنج / زانکه باشد در خرابی جای گنج ... / / هدهدش گفت ای ز عشق گنج مست / من گرفتم کامدت گنجی بهدست / / بر سر آن گنج خود را مرده گیر / عمر رفته، ره به سر نابرده گیر» (ص 277- 278).
سنایی این پرنده را با تعبیر «شوم، بدروز و پُرگنه» معرفی میکند که جایش خرابه است: «بوم چون گرد کاخ شه گردد / شوم و بدروز و پرگنه گردد» (ص 92)، و انسانهای ضعیفالنفس را مصداق بوم میداند که از دریافت خورشید حقیقت عاجزند: «هرکه اندر حجاب جاوید است / مثل او چو بوم و خورشید است / / گر ز خورشید بوم بینیرو ست / از پی ضعف خود نه از پی او ست» (ص 68).
افزون بر ادبیات منظوم، حضور این پرنده در ادبیات منثور نیز دیده میشود؛ برای نمونه، داستان دشمنی کلاغ و بومها در کلیله و دمنه (ص 173-210)، که دیرینگی این عقیده را در افکار شرقیان نشان میدهد. دشمنی این دو پرنده از آنجا آغاز میشود که روزی پرندگان تصمیم میگیرند که جغد را پادشاه خود کنند و همه به سلطنتش رأی میدهند. اما زاغ رأی همۀ آنان را تغییر میدهد و میگوید: جغد مرغی رذل، ظالم، پستفطرت، دونهمت و نانجیب است و شایستۀ سلطنت نیست. بههمینسبب پرندگان عقاب را سلطان خود میکنند و از آن روز به بعد، جغد با زاغ دشمن میشود (سبزواری، 261).
خلاصۀ داستانی که در کلیله و دمنه آمده، از این قرار است: در شبی، بومها بر لانۀ کلاغها شبیخون میزنند و بسیاری از آنها را میکشند. کلاغها در پی این مصیبت، گرد هم میآیند و پادشاه کلاغها 5 کلاغ باتدبیر را فرامیخواند و از آنها میخواهد که هرکدام نظر خود را دربارۀ دفع دشمنی که خواب خوش را بر آنها حرام کرده است، اعلام کنند. کلاغ اول گریختن؛ کلاغ دوم آمادگی کامل برای نبرد؛ کلاغ سوم افزون بر آمادگی دفاعی، باجدادن به بومان به منظور برقراری صلح؛ و کلاغ چهارم مقابلۀ رودررو و التماس نکردن به دشمن را پیشنهاد میدهد؛ اما کلاغ پنجم که خردمندترین این جمع است، با جنگیدن به شدت مخالفت میکند و پادشاه رأی او را میپسندد (همانجا).
همچنین نقل شده است که روزی، کسرا انوشیروان (ه م)، به یکی از عمالش دستور داد تا بدترین مرغها را بگیرد و با بدترین آتشها کباب کند و به بدترین مردمان بخوراند. آن مرد جغدی شکارکرد و با آتش گز کباب کرد و به مرد نمّامی خوراند (دمیری، 1 / 227؛ سبزواری، همانجا؛ قس: خواندمیر، 4 / 696-697).
جغد در افسانهها
افزون بر متون ادبی کهن که از جنبههای تعلیمی، در داستانها بهصورت نمادین به این پرنده پرداختهاند، در ادبیات شفاهی نیز دربارۀ این پرنده، داستانهایی ساخته شده است؛ ازجمله روایت کردهاند که روزی، انوشیروان، بختک وزیر و بوذرجمهر (نک : ه د، بزرگمهر) وکیل به قصد شکار از شهر خارج شدند؛ در شکارگاه بالای درختی دو جغد با هم حرف میزدند. انوشیروان از وزیر پرسید که اینها چه میگویند؟ بوذرجمهر گفت: «یکی از این دو دختر دارد و دیگری پسر. آنکه پسر دارد، میگوید: دخترت را بده به پسر من. او میگوید: هزار خرابه سر مهر میگیرم تا دختر به پسر تو بدهم. آنکه پسر دارد، میگوید: تا انوشیروان شاه باشد و بختک وزیر، 100هزار خرابه سر مهر دخترت میاندازم آن هم بینظیر». انوشیروان با شنیدن این قصه، ناراحت شد و گفت: «پس معلوم است که حکام من ظلم میکنند و هم عرض و داد مردم را به من نمیرسانند». وی پس از بازگشت به شهر، دستور داد در بارگاه او زنجیری بیاویزند و در شهر جار بکشند که هرکسی بر او ظلم شده است، به بارگاه انوشیروان بیاید؛ شاه ایران خود به داد او میرسد (انجوی، 350-353).
نظامی نیز این افسانه را با اندکی اختلاف نقل کرده است. در این روایت سخنی از بختک وزیر نیست (ص 54- 55). مَثَل مشهور «گر ملک این است و همین (نه بس) روزگار / زین ده ویران دهمت صد هزار» (نک : ذوالفقاری، 2 / 1512) از همین روایت گرفته شده است. در روایتی از دمیری این داستان دربارۀ عبدالملک بن مروان نقل شده است (1 / 227).
از داستانهای دیگر این است که در زمانهای قدیم، شبپره (خفاش) و جغدی با هم دوست بودند. شبپره در پشتبام خانهای روستایی، و جغد در کنج ویرانهای خلوت زندگی میکرد. این دوستی چندین سال ادامه داشت. جغد برای اثبات علاقهاش به شبپره، شبی او را به خانهاش دعوت کرد و چون از عهدۀ پذیرایی او برآمد، هرچند شب یک بار، این ملاقات تکرار شد، تا اینکه شبی از شبپره خواست که او را به خانهاش دعوت کند، اما شبپره پاسخی نداد و جغد سبب را پرسید. شبپره گفت: من از پذیرایی تو بیاندازه خوشحال میشوم، اما میترسم تو نتوانی مناظری را که من میبینم، تحمل کنی و سبب آوارگیام را فراهم کنی. جغد قول داد که بیسروصدا به خانۀ شبپره برود و در مقابل هرچه میبیند، سکوت کند. شب بعد جغد به خانۀ شبپره رفت و آنها روی ستون پشت بام خانۀ دهقانی که شبپره در آن لانه داشت، نشستند. در آن خانه، دختر جوانی بود که با پسر جوان همسایه نامزد شده بود و گاهبهگاه نامزد وی به دیدارش میآمد. اتفاقاً در آن شب، مرد جوان به دیدار دختر آمده بود و هر دو در ایوان خانه به گفتوگو نشسته بودند. جغد که از دیدار آن دو شگفتزده شده بود، ناگهان فریاد کشید: آهو، هو، هو. مرد جوان که از صدا وحشت کرده بود، با چوبدستی جغد و خفاش را از خانه بیرون کرد و از آن زمان هر وقت جغد بهیاد آن منظره میافتد، بیاختیار فریاد میزند: آهو، هو، هو (بشرا، 1 / 180-181).
از داستانهای دیگر، داستان جغد و کبک در میان مردم گیلان است. در این داستان، جغدی وسایل خود را جمع میکند و با یک مقدار سوغاتی راهی سفر ییلاق میشود. مدتی در ییلاق میماند و با کبکی آشنا میشود. جغد یک دل نه صد دل عاشق راه رفتن کبک، و کبک هم عاشق چشمان درشت جغد میشود. سرانجام آنها با هم ازدواج میکنند و جشن مفصلی میگیرند. پس از مراسم عروسی، جغد به کبک میگوید: من دیگر نمیتوانم اینجا بمانم، میخواهم بروم گیلان و تو هم باید با من بیایی. آنها اسبابشان را جمع میکنند و راهی گیلان میشوند، اما در مسیر سفر هرچه کبک از جغد میپرسد که این چیست و آن چیست، جغد پاسخ نمیدهد؛ حتى با او حرف هم نمیزند. کبک وقتی اوضاع را اینگونه میبیند، شروع به تعریف از جغد میکند: «شوهر خوشگلم چه ریش خوبی داری». جغد با ابروی گرهکرده پاسخ میدهد: «مگر خویشان زنم آوردهاند؟». کبک ناراحت میشود و سکوت میکند، تا اینکه در گردنۀ بعدی، باز هم شروع به پرسیدن از جغد میکند، اما او پاسخ نمیدهد. کبک دوباره از ریش جغد تعریف میکند و او همان پاسخ تلخ را میدهد. سرانجام آنها به گیلان میرسند. کبک وقتی شالیزارهای گیلان را میبیند، از جغد میپرسد: «این زمینهای سبز چیست؟». جغد پاسخ نمیدهد. کبک که دلش شکسته است، قهر میکند. جغد وقتی میبیند که کبک میخواهد برگردد، با صدای بلند پاسخ میدهد: «بیجار سره، بیجار کله»، یعنی مزرعۀ برنج است، کرت برنج است. اما دیگر دیر است، چون کبک تصمیمش را میگیرد و برای همیشه جغد را ترک میکند. از آن روز، جغد میان جنگلها تا صبح فریاد میزند و آن جمله را تکرار میکند (پوراحمد، 123-124).
جغد در طب قدیم
اجزاء این پرنده در طب قدیم ایران کاربرد بسیاری داشته، و در پزشکی کهن از آن استفاده میشده است. ازجمله دربارۀ مشکل خواب و بیخوابی نوشتهاند که وقتی جغد را میکشند، یک چشمش را باز میکند و چشم دیگرش را میبندد، پس بعد از کشتن، باید چشمهایش را در آب انداخت؛ چشمی که به زیر آب میرود، برای بیخوابی خوب است و خواب میآورد، و چشمی که به روی آب میآید، بیخوابی میآورد (دنیسری، 234؛ طوسی، 537؛ حکیممؤمن، 73؛ مراغی، 135). مالیدن خون تازۀ این پرنده بر صورت کجشده آن را بهبود میدهد (قزوینی، 298). برای از میان بردن هر زخمی، باید مخلوط گوشت و پیه پختۀ جغد را با بورق و ورس (از نمکهای شیمیایی) و سرکه خشکاند و کوبید و سپس آن را روی زخم پاشید (مراغی، همانجا). مالیدن قلب جغد در همان حالی که هنوز گرم است، بر کسی که بیماری لقوه (رعشه) دارد، مفید است (مراغی، حکیم مؤمن، همانجاها)؛ همچنین نوشتهاند که خوردن کباب قلب جغد صاحب لقوه و قولنج را درمان میکند (قزوینی، همانجا). اگر سنگدان جغد را خشک کنند، بکوبند و به بیمار قولنجی بدهند، بهبود مییابد (مراغی، همانجا). قزوینی مینویسد که سنگدان و کبد جغد کشنده است و خوردن کبد ایجاد قولنج میکند و برای آن هیچ دوایی نیست (همانجا).
چکاندن مغز جغد با روغن بنفشه در بینی برای درمان درد شقیقه مفید است (حکیممؤمن، همانجا). برای کسی یا کودکی که در بستر بول میکند، خوردن زهرۀ (کیسۀ صفرا) جغد با خاکستر چوب گز بههنگام خواب مفید است (مراغی، قزوینی، نیز حکیممؤمن، همانجاها). خوردن مخلوط زهرۀ جغد با خاکستر چوب بلوط سنگ مثانه را دفع میکند (قزوینی، همانجا). همچنین مالیدن زهره و خون جغد در چشم، برای شبکوری مفید است (حکیممؤمن، همانجا).
دربارۀ استفاده از تخم این پرنده در رویش و زایلکردن مو، طوسی در عجایب المخلوقات (تألیف: 555-562 ق) مینویسد: «جغد دو خایه (تخم) بنهد: یکی موی رویاند و یکی بتراشد؛ و تجربت آن است که از مرغی درآویزند، اگر موی بریزد، تراشنده است» (همانجا). خون جغد را با روغن برای از میان بردن شپش نیز به کار میبردند (دنیسری، 234؛ حکیممؤمن، همانجا).
ریختن فضلۀ جغد در آتش و دود کردن آن زنبور را دور میکند (دنیسری، همانجا؛ مراغی، 135).
باورها و اعتقادات
جغد در باور مردم ایران سابقهای دیرین دارد. براساس منابع و متون آیین مزدیسنا، بوف مرغی است که آن را اورمزد آفریده، و نام دینی آن اشوزوشته (= دوست داشته شده یا دوستار پاکی و مرغ اَوِستاخوان) است؛ البته به آن بهمنمرغ و کوف و «خورندۀ ناخن» نیز میگویند (صد ... ، 14؛ وندیداد، فرگرد 17، بند 9، 10). در وندیداد، چیدن ناخن و تراشیدن موی سر، با آداب و ادعیۀ ویژهای همراه است؛ بدینترتیب که پس از پایان کار، باید آنها را دفن کرد و به هنگام دفن، ضمن خواندن دعا و تقدیم آنها به مرغ اشوزوشته، از او خواست تا به شمارشان، تیر، سپر و فلاخن برای غلبه بر دشمن و دیوان مازنی به پیروان زردشت عطا کند (فرگرد 17، بندهای 4-10).
بوف ازجمله جانورانی است که در شایست ناشایست کشتن آنها منع شده است (ص 124)؛ اگر کسی آن را به بیداد بکشد، درخور پادافراه است. هر مویی یا پری از این جانداران ــ که از آن جمله است بره، بزغاله، گاو، اسب، خرگوش، خروس و مرغ بهمن (بوم) ــ مانند تیغ تیز میگردد و کسی را که به بیداد آنها را بکشد، بهسزا میرساند (پورداود، 1 / 321). ازاینرو، در آیین زردشتی، جغد پرندۀ باشگونی است که اوستا به زبان او داده شده است و وقتی میخواند، دیوان (شیاطین) میگریزند (رضی، 2 / 988). اما در بندهش، بوف یکی از 15 نوع جانور «گرگصفتی» است که اهریمن آنها را آفریده است (ص 99-100).
برخلاف آیین زردشتی، در عهد عتیق، جغد موجودی منفور است و همهجا با صفت خرابهنشین و بیخانمان آمده است (مزامیر، 102: 7)؛ همچنین، در این کتاب، دستکم، با 11 نام عبری به این پرنده اشاره (نک : جودائیکا، XII / 1530)، و خوردن گوشت آن منع شده است (لاویان، 11: 17؛ تثنیه، 14: 16).
در فرهنگ اسلامی، داستانهایی دربارۀ جغد آمده است که آن را پرندهای دانا و حکیم معرفی میکند؛ ازجمله در خبر آمده است که جغد پیش سلیمان (ع) (ه م) رفت و سلام کرد. سلیمان از او پرسید: «چرا از کشت ما نمیخوری؟». جغد پاسخ داد: «به این سبب که آدم (ع) بدان از بهشت بیرون افتاده است». سلیمان پرسید: «چرا از آب ما نمیخوری؟». گفت: «زیرا قوم نوح (ع) به آب غرق شدند». پرسید: «چرا در ویرانه مینشینی؟». گفت: «زیرا مرا آن میراث از پدران است». پرسید: «چرا به روز بیرون نمیآیی؟». گفت: «تا گناهان آدمیان را نبینم». گفت: «همه روز به چه میاندیشی؟». گفت: «میاندیشم که در جهان آبادانی بیشتر است یا ویرانی؛ هرچه میاندیشم ویرانی بیش از آبادانی است». سلیمان گفت: «چرا؟». گفت: «هرچه ویران است که ویران است، آنچه آباد است، نیز روی به ویرانی دارد» (سورآبادی، 3 / 1761).
در روایت دیگری آمده است که مرغان نزد حضرت سلیمان (ع) شکایت کردند که بوم به آبادانی نمیآید و از غذای بنیآدم نمیخورد و گوشهای درازی دارد و روی بامها مینشیند و شیون میکند و جایگاهش در گورستانها ست. سلیمان (ع) بوم را احضار کرد و گفت: «مرغان از تو شکایت میکنند». جغد در پاسخ گفت: «به این سبب به میان آنها نمیروم تا از بلای حسد آنها در امان باشم. غذای انسانها را نمیخورم تا کمتر از آنها صدمه ببینم، و دو گوش دراز دارم تا بیشتر از آنکه سخن بگویم، بشنوم، و روی بامها شیون میکنم تا بگویم شما که صاحب قصر بودید، اینک صاحب قبر شدید. آیا بر حقم یا نه؟». سلیمان (ع) گفت: «این مرغ را آزار نرسانید که بسیار حکیم است» (طوسی، 538).
در فرهنگ عامۀ شیعیان، این پرنده به دو صورت معرفی شده است: پرندهای حقناشناس، و پرندهای که فریاد مظلومیت سرمیدهد. در برداشت نخست، «باز» دشمن این پرنده است؛ چون این دو پرنده در مذهب با هم مخالفاند. باز محب امیرالمؤمنین (ع)، و ازجمله پرندگانی است که در روز غدیر، قبول ولایت کرد، اما جغد و فاخته جزو پرندگانیاند که از پذیرش ولایت امام علی (ع) سرباز زدند؛ ازاینرو، باز و جغد دشمن هم شدند (سبزواری، 261). از دیگر علتهای دشمنی جغد با باز را خبث فطرت جغد دانستهاند؛ به همین سبب به او شرّالطیر میگویند (همانجا).
همچنین در مقاتل امینی آمده است که جغد پس از حادثۀ کربلا خرابهنشین، و به نوحهسرایی مشغول شد (نک : شمیسا، 1 / 310).
اما دربارۀ سعد و نحسبودن جغد باید گفت که این پرنده در باور مردم بیشتر به نحسبودن مشهور است. پرواز اسرارآمیز شبانه و صوت دلخراش، جیغوار و شیونآسا، و خرابهنشینی آن از روزگاران گذشته میان همۀ مردم منشأ باورهایی دربارۀ این پرنده شده است؛ ازاینرو، ویژگیهایی چون ناخجستگی و وحشتانگیزی را به جغد نسبت میدهند. این پرنده ازجملۀ حیواناتی است که در فرهنگ نواحی مختلف ایران به شومی شناخته شده است؛ بهویژه آواز آن نشانۀ پیشامد بدی است (برای نمونه، نک : سعیدی، 271).
بلعمی دربارۀ شومی این پرنده در پیشینۀ اساطیری آن مینویسد که وقتی دیوانْ پشنگ، پسر کیومرث، را در کوه دماوند کشتند، کیومرث بدون آنکه بداند، در دل غمی احساس کرد
و برخاست تا به دیدار پسر برود. در راه، جغدی را دید که نزد وی آمد و چند بار بانگ کرد و پرید. کیومرث با خود اندیشید که خروش این مرغ بهگزاف نیست. وقتی به بالای کوه رسید، فرزند را کشته دید و جغد را نفرین کرد؛ ازاینرو، مردمان او را شوم میدانند (ص 115؛ نیز نک : کریستنسن، 1 / 116).
در منطقۀ آمل، اگر صدای جغد در نزدیکی خانۀ کسی شنیده شود، صاحبخانه بیاندازه نگران میشود و معمول است که بزرگ خانه (خانمبزرگ) باید جلو ایوان بیاید و بگوید: «هَلی چَچی، نمک او، مریمی نون، سال اَقوز، اما غریبه کوچمی بِرو بَیْر بور»، یعنی نیمسوختۀ چوب گوجه، آب نمک، نان مریم (نوعی نان است)، گردوی یکساله حاضر است و ما مسافر غریبیم، تو بیا و اینها را بگیر و برو (صمصامالدین، 114-115).
در گیلان، اگر مردم شب صدای این پرنده را بشنوند، آن را از حریم خود میرانند؛ بدینصورت که گُلی آتش یا هیمۀ نیمافروختهای را از اتاق بهسوی جغد بدآواز در حیاط خانه میافکنند و بانگ میزنند: «آتش از من، گوشت را از قصاب بستان». اگر جغد بگریزد، باور دارند که بلا از آنان دور شده است و اگر نگریزد، با سروصدا و هیاهو فراریاش میدهند. در همین منطقه، برخی نیز بنا بر باوری قدیمیتر، جغد را مبارکقدم و خوشخبر میدانند و چون آوازش را میشنوند، در پاسخ ندا میدهند: «خوشخبر، خوشخوان، خوشآمدی، خواندنت خیر باشد» (بشرا و طاهری، 40).
بهباور مردم شرق گیلان، اگر جغد شب از منطقهای که آفتابگیر است، بانگ برآورد، روز بعد باران خواهد بارید و اگر از منطقهای که آفتابگیر نیست، آواز سر دهد، هوای روز بعد، آفتابی و خوش خواهد بود. همچنین بهباور ایشان، شبخوانی این پرنده در حریم رودخانه، نشانیِ خرابیِ هوا ست. آشکار شدن جغد در روز و نشستن او بر درختان، در بهار و تابستان، نشانۀ بارانیشدن هوا، و در پاییز و زمستان، نشانۀ باریدن برف و طوفانی شدن هوا ست (همان دو، 40-41).
در فرهنگ مردم ایزدخواست، اگر جغد روی دیوار منزلی بنشیند و چهچهه بزند و بخندد، خوب است و اگر کوکو کند، بد، و نشانۀ غم است (رنجبر، 512). برخلاف این روایت، در فرهنگ مردم تهران، اگر جغد گریه کند، خوشیمن، و اگر بخندد، بدیمن است (هدایت، 109). همچنین اگر این پرنده بر سر راه کسی بایستد، بدیمن است (همو، 111).
در فرهنگ مردم بروجرد، اگر جغد بر بالای بام خانۀ کسی بخواند و صاحبخانه نوزاد داشته باشد، آن نوزاد به بیماری سختی مبتلا خواهد شد. برای رفع این بیماری، مادر بچه باید بهبیرون از اتاق برود و سرش را بهطرف بالا بگرداند و خطاب به جغد بگوید: «تش وِ دونِت (آتش به دهانت)»؛ اگر نگوید، بچه مریض میشود (کرزبر، 240).
در فرهنگ مردم لرستان، اگر جغد بر بام خانهای بنشیند و آواز مقطع برآورد، آواز او شوم، خبرآور مرگ، و یادآور بیغولههای متروک و گورستانهای مأمن آن، و هلهلهاش خبر عروسی و شادی است؛ ازاینرو، اگر جغد شب بر بام خانهای با صدای مقطع بخواند، صاحبخانه به آن میگوید: «سهم ترا بریدم»، تا شومی این پرنده را از خانوادهاش دور کند (اسدیان، 99).
در میناب معتقدند، اگر هنگامیکه جغد آواز میخواند، کسی با شنیدن هر آواز، گرهی به نخی بزند و آن را به گردن بیمار بیاویزد، بیمار شفا مییابد (سعیدی، 271). در مازندران، وقتی میخواهند کودکان را دشنام بدهند، به آنها «چشم کِچِک (جغد)» میگویند (مکری، 30-31).
مردم تهران بر این باورند که هرگاه جغد را ببینند، باید بگویند: «میمنت خانم خوشآمدی، عروسی است» (هدایت، 109)؛ همچنین معتقدند که روزی برادر و خواهری بر سر ارث دعوایشان شد؛ چون برادر میخواست دو بهره از ارث را خودش بردارد و یک بهره را به خواهرش بدهد، خواهرش قهر کرد و رفت. برادر مرغ حق (نام دیگر جغد) شد و از آن زمان به انتظار خواهرش میگوید: «بیبی جون دو تا تو، یکی من» (همو، 112-113). در روایت دیگری آمده است که جغد یک دانه گندم از مال صغیر خورد، در گلویش گیر کرد؛ به همین سبب آن قدر حق حق میگوید تا از گلویش 3 چکه خون بچکد (هدایت، 113).
اعلم مینویسد که بهکاربردن تعابیری مانند «میمنت خانم» و «فاطمه خانم» آشکارا حسن تعبیر برای تحبیب و جلب عطوفت پرندهای به ظاهر بدشگون یا زیانآور است (نک : ص 617).
افزون بر آنچه گفته شد در برخی آثار گذشته نیز باورهایی دربارۀ جغد آمده است که به بعضی از آنها اشاره میشود: اگر دو چشم کلاغ و دو چشم جغد را با هم خشک کنند، سپس بسایند و مقابل دو نفر در آتش بریزند، به محض رسیدن دود آتش به آن دو نفر، آنها با یکدیگر دشمن میشوند و میانشان صلح ایجاد نمیشود (دنیسری، 326)؛ همچنین اگر گوشت خشکشدۀ جغد را در غذا بریزند و به جمعی بخورانند، میانشان دشمنی ایجاد میشود (قزوینی، 298)؛ نیز دودکردن استخوان آن در میان شرابخواران باعث عربدهکشیدن آنها میشود (همانجا). اگر کسی چشمهای جغد را با مشک بیامیزد و همراه خود داشته باشد، بوی این مشک به مشام هرکسی برسد، نسبت به دارندۀ آن عشق شدیدی پیدا میکند (همانجا).
جغد در مثلها
در مثلهای رایج میان مردم اصفهان، به آدم کمحرف و غمگین بوف گفته میشود (جناب، 121)؛ همچنین بوفچسار تعبیری است که دربارۀ آدم کماحساس و بیلیاقت بهکارمیرود (همانجا). در میان مردم سبزوار، این مثل بهکارمیرود: «از جِغْن مَتِرس کِ او مَرَ بوم، بِ بوم / اِز نرمَ بتِرس کِ او مِنَ کار، تُمُوم»، یعنی از آدم پر سروصدا مترس که مانند جغد داد و فریاد میکند و از این بوم به آن بوم میرود، از آدمی بترس که بیسروصدا و زیرک است (بیهقی، 1 / 168).
مثلهای دیگر عبارتاند از: طوطی با جغد در یک قفس به هر دو ظلم است (که برای مصاحب قرار دادن دانا با نادان بهکار میرود) (شکورزاده، 705)؛ جغد آوای ناخوش سرداده است؛ جغد در مرتبۀ خویش کم از عنقا نیست؛ جغد شایستهتر آمد به خراب؛ به جغد گفتند: «تخمهایت کوچک است»، گفت: «چشمم درآمد تا همین را گذاشتم» (ذوالفقاری، 1 / 746).
جغد در تعبیر خواب
جغد در خواب دلالت دارد بر پادشاهی ظالم، دزدی مکار، ترس، جدایی، دشنام، کار بینتیجه و انسان خائنی که خیری در او نیست. اگر کسی در خواب ببیند که جغدی را درمان میکند، تعبیرش آن است که انسانی را درمان خواهد کرد. اگر کسی در رؤیا ببیند که جغدی در خانهاش افتاده، نشان شنیدن خبر مرگ انسانی است (نابلسی، 82؛ دمیری، 1 / 228).
مآخذ
آقابزرگ، الذریعة؛ اسدیان خرمآبادی، محمد و دیگران، باورها و دانستهها در لرستان و ایلام، تهران، 1358 ش؛ اعلم، هوشنگ، «بوم»، دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1377 ش، ج 4؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، فردوسینامه (مردم و شاهنامه)، تهران، 1358 ش؛ بشرا، محمد، افسانهها و باورداشتهای مردمشناختی جانوران و گیاهان در گیلان، رشت، 1380 ش؛ همو و طاهر طاهری، باورهای عامیانۀ مردم گیلان، رشت، 1386 ش؛ بلعمی، تاریخ؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369 ش؛ بیهقی، محمود، دایرةالمعارف بزرگ سبزوار، سبزوار، 1383 ش؛ پوراحمد جکتاجی، محمدتقی، افسانههای گیلان، تهران، 1380 ش؛ پورداود، ابراهیم، فرهنگ ایران باستان، تهران، 1326 ش؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388 ق / 1969 م؛ جرّ، خلیل، المعجم العربی الحدیث ( فرهنگ عربی ـ فارسی)، ترجمۀ حمید طبیبیان، تهران، 1367 ش؛ جناب اصفهانی، علی، فرهنگ مردم اصفهان ( الاصفهان)، به کوشش رضوان پورعصار، اصفهان، 1385 ش؛ حسامالدوله، تیمور، بازنامۀ ناصری، چ سنگی، تهران، بیتا؛ حکیممؤمن، محمد، تحفه، چ تصویری، تهران، بیتا؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1380 ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ دمیری، محمد، حیاة الحیوان الکبرى، قاهره، 1398 ق / 1978 م؛ دنیسری، محمد، نوادر التبادر لتحفة البهادر، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران، 1350 ش؛ دیگار، ژانپیر، مردمشناسی انسان و حیوانات اهلی، ترجمۀ اصغر کریمی، تهران، 1385 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رضی، هاشم، دانشنامۀ ایران باستان، تهران، 1381 ش؛ رنجبر، حسین و دیگران، سرزمین و فرهنگ مردم ایزدخواست، تهران، 1373 ش؛ سبزواری، اسماعیل، جامع النورین ( کتاب انسان)، چ سنگی، مطبعۀ گلبهار، 1349 ق؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ سنایی، حدیقةالحقیقة، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1359 ش؛ سورآبادی، عتیق، تفسیرالتفاسیر، به کوشش سعیدی سیرجانی، تهران، 1381 ش؛ شایست ناشایست، آوانویسی و ترجمۀ کتایون مزداپور، تهران، 1369 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، دوازدههزار مثل فارسی و سی هزار معادل آنها، مشهد، 1380 ش؛ شمیسا، سیروس، فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، تهران، 1377 ش؛ صد در نثر و صد در بندهش، به کوشش دابار، بمبئی، 1909 م؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، منطقالطیـر، به کوشش محمدرضا شفیعـی کدکنـی، تهـران، 1383 ش؛ عطایی آشتیـانی، حسین، پرندگان، تهران، 1351 ش؛ علامه، صمصامالدین، یـادگار فرهنگ آمل، تهران، 1338 ش؛ قزوینی، زکریا، عجائبالمخلوقات، بیروت، دارالتحریر للطبع و النشر؛ عهد عتیق؛ کرزبر یاراحمدی، غلامحسین، فرهنگ مردم بروجرد، به کوشش علی آنیزاده، تهران، 1388 ش؛ کریستنسن، آرتور، نخستین انسان و نخستین شهریار، ترجمۀ احمد تفضلی و ژاله آموزگار، تهران، 1383 ش؛ کلیله و دمنه، ترجمۀ نصرالله منشی، به کوشش علی رضوی بهابادی، تهران، 1374 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1319 ش؛ مراغی، عبدالهادی، منافع حیوان، به کوشش محمد روشن، تهران، 1388 ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1382 ش؛ مکری، محمد، فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران، تهران، 1361 ش؛ منصوری، جمشید، راهنمای صحرایی پرندگان ایران، تهران، 1379 ش؛ مولوی، کلیات شمس، به کوشش توفیق هاشمپور سبحانی، تهران، 1386 ش؛ همو، مثنوی معنوی، به کوشش قوامالدین خرمشاهی، تهران، 1375 ش؛ نابلسی، عبدالغنی، تعطیر الانام، به کوشش معروف زریق، بیروت، 1409 ق / 1988 م؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، به کوشش سامیه بصیر مژدهی، تهران، 1383 ش؛ وندیداد، ترجمۀ هاشم رضی، تهران، 1385 ش؛ هدایت، صادق، فرهنگ عامیانۀ مردم ایران، تهران، 1381 ش؛ نیز: