جغتای
جَغَتای، یا چَغَتای، جَغاتای، پسر دوم چنگیز از خاتون بزرگ او یسونجین بیکی (در جامعالتواریخ رشیدالدین، 1 / 94: بورته اوجین). به گفتۀ جوینی (1 / 29) «ازین خاتون 4 پسر بود ... که تخت مملکت را به مثابۀ 4 پایه ... بودند. چنگیزخان هر یکی از ایشان را به امری مخصوص اختیار کرده بود؛ بزرگتر، توشی (جوچی) را در کار صید ... و جغتای را که ازو فروتر بود در تنفیذ یاسا و سیاست و التزام آن ... ، و اوگتای را به عقل و رأی و تدبیر مُلک ... ، و تولی / تولوی را به ترتیب ... جیوش و تجهیز جنود ترجیح نهاده». پس از چنگیز، حافظِ یاسا (قوانینی که این جهانگشا وضع کرد)، جغتای بود (نک : همو، 1 / 16-25)؛ زیرا او «خانی با غلبه و تهور و سیاست و خشونت» بود (همو، 1 / 226).
پس از تصرف ماوراءالنهر و ترکستان، زیستگاه و ییلاق و قشلاق او و فرزندان و لشکریانش از سمرقند تا کنار بیش بالیغ امتداد داشت، و قلمروش از بیم یاسا و سیاست او، چنان مرتب و امن بود که هیچ راهگذر را به همراه و نگاهبان نیاز نبود، چنان که به مثل میگفتند که زنی تنها با تشتی زر بر سر، بیبیم و هراس راه میسپرد (نک : وصاف، 580؛ شبانکارهای، 246).
جغتای در نخستین لشکرکشی چنگیز به شمال چین (شعبان 607 / اوایل 1211) و سپس لشکرکشی بزرگ او به سوی غرب، پدر را همراهی میکرد. به نوشتۀ رشیدالدین (1 / 443-447، 763) در لشکرکشی چنگیز به سوی ختای، پسران او جوچی و جغتای و اوگتای 5 شهر را در آن نواحی گرفتند. وقتی کیتتانها در منچوری شورش کردند، چنگیز سپاه خود را به 3 بخش کرد: یکی را به فرماندهی جوچی، اوگتای و جغتای به ایالت شان سی فرستاد؛ دیگری را به سرزمینهای شرقی بر کنار دریای زرد؛ و سومی که قلب سپاه بود و خود فرماندهی آن را داشت، به ایالت شان ـ تونگ روانه شد (ولادیمیرتسف، 130-131).
در پاییز 617 ق / 1220م سپاهی به سرداری جوچی، جغتای و اوگتای، به گشودن گُرگانج یا اورگنج، پایتخت خوارزم، روانه شد. چنگیزخان چندی بعد جغتای و اوگتای را به محاصرۀ اُترار گماشت (جوینی، 1 / 33، 64؛ برتشنایدر، 305؛ قس: رشیدالدین، 1 / 763؛ بویل، 307). جغتای و اوگتای پس از تسخیر اترار با اسیرانی که گرفته بودند، نزد پدر ــ که سمرقند را در محاصره داشت ــ آمدند و چنگیز آن دو را به محاصرۀ خجند فرستاد (بارتولد، 2 / 858، 868-869). پس از گشودن این ناحیه، چنگیزخان برای محاصرۀ گُرگانج سپاهیان فراوان روانه کرد. لشکریان جغتای و اوگتای با هزارههای جناح راست از راه بخارا، و لشکر جوچی از جُند روانۀ خوارزم شدند (جوینی، 1 / 97، 99). محاصرۀ گرگانج چند ماه به درازا کشید و به گفتۀ نسوی این شهر در بهار سال 618 ق / 1221م تسخیر شد (ص 123).
آنگاه جغتای و اوگتای نزد پدرشان که تالقان / طالقان را در محاصره گرفته بود، بازگشتند و سر راه خود شهرهای دیگر را ویران کردند (بارتولد، 2 / 907). در «وقایعنامۀ» یوآن شی، ذیل رویدادهای سال 618 ق / 1221م نیز از تصرف شهرهای ینگی کَنت، بارچینلیغ کَنت، بلخ، اورگنج و جاهای دیگر توسط چنگیز و پسرانش یاد شده است (برتشنایدر، 310-311). پس از آن، در محاصرۀ بامیان تیر چرخی که از شهر رها شده بود، به یک پسر جغتای که محبوبترین نوادۀ چنگیزخان بود، رسید. چنگیز چون این شهر را گشود (اوایل سال 619 ق) یاسا داد که همۀ مردم آن را بکشند، و حتى بچهای در شکم مادر زنده نگذارند (جوینی، 1 / 105). به نوشتۀ رشیدالدین این واقعه در جنگ قلعۀ طالقان پیش آمد (1 / 520).
ترکان خاتون، همسر محمد خوارزمشاه را با اهل حرم او در طالقان نزد چنگیز بردند. از آنها، فرزندان پسر را همه کشتند، و از دختران دو دختر را به جغتای داد. او یک دختر را به کنیزی خود برداشت و دیگری را به وزیر خود قطبالدین حبش عمید داد (جوینی، 2 / 200). در پایان زمستان همان سال پسران چنگیز بر کنار رود بناکت / فناکت نزد پدر جمع شدند و در آنجا قوریلتای (مجلس مشورت) ساختند، و آنگاه روانۀ تعقیب سلطان جلالالدین شدند. چون جغتای جلالالدین را نیافت، چنگیز چند سردار خود را به تعقیب او و سلطان محمد خوارزمشاه روانه کرد و در آغاز سال 622 ق / 1225م به اردوی خود در مغولستان بازآمد (جوینی، 1 / 106-112؛ برتشنایدر، 308-309). پس از نشستن اوگتای قاآن بر تخت فرمانروایی نیز که خان تازه به ختای لشکر کشید، از برادران او جغتای و تولی نیز با وی همراه شدند (جوینی، 1 / 150). آنگاه که جنتمور امیر مغول به حکومت خراسان و مازندران فرستاده شد، قزل بوقا از جانب جغتای با او همراه شد (همو، 2 / 218-219؛ رشیدالدین، 1 / 660).
چنگیز پس از کشورگشاییهای خود، سرزمینهای غنیمت یافته را میان پسرانش قسمت کرد. به گفتۀ جوینی (1 / 31): «چون ... عرصۀ مملکت فسیح شد، هر کس را موضع اقامت ایشان که یورت گویند تعیین کرد ... و جغتای را از حدود بلاد اویغور تا سمرقند و بخارا، و مقام او در قُناس بود، در جوار المالیغ». رشیدالدین نوشته است که «از ابتدای ولایت ترکستان تا انتهای آب آمویه (جیحون)» به جغتای داده شده بود، و اولوس (قلمرو حکومت) او را الغوی و مبارکشاه و براق اداره میکردند (1 / 300). شبانکارهای هم اولوس جغتای را «بلاد ترکستان از حد ختای تا ماوراءالنهر و حدود جیحون» یاد کرده است (ص 246). چین و غرب آسیا، شامل ایران زمین، از این تقسیم بیرون ماند، چون هنوز یکسره فتح نشده بود.
به گفتۀ بارتولد (2 / 819) قدیمترین اطلاع دربارۀ حصههای جغتـای و اوگتـای را در تألیف جـانگ ـ چون میتوان یافت. جانگ ـ چون در 618 ق / 1221م از آن نقاط عبور کرد و در 620ق / 1223م از همان راه که رفته بود، بازگشت، و یورت یا اولوس جغتای را بر کنار رود ایلی یافت. آوردهاند که کیو چانگ ـ چون، راهب بودایی که به دعوت چنگیز نزد او در کوههای هندوکش رفته بود (چنگیز در این وقت در تعقیب محمد خوارزمشاه بود)، در سفرنامهاش موسوم به «شی یوکی» نوشته است که نزدیک المالیغ او و همراهانش شب را در گردنهای گذراندند که در ته درۀ تنگ و باریک آن رودی تند و خروشان روان بود، و «شاهزادۀ دوم جغتای (پسر دوم چنگیزخان) که هنگام آمدن جهانگشا به غرب (در 616 ق / 1219م) همراه او بود، نخست راهی از میان این کوهستان برید، صخرهها را شکافت و با درختانی که در این کوهها افکندند، 48 پل در این راه ساخت. این پلها چنان پهن است که دو ارابه میتواند در کنار هم از آن بگذرد» (برتشنایدر، 93). اینجا گردنهای است بالای درۀ بستر رود ایلی که اولوس جغتای در امتداد آن بود. برتشنایدر تعریف دقیقتری از متصرفاتی که چنگیز به جغتای واگذاشت، به دست داده، و از «ماوراءالنهر و بخشی از خوارزم، مملکت اویغوران، کاشغر، بدخشان، و ایالت غزنه بر کنار سند» یاد کرده است (ص 336).
مورخان مسلمان از عناد و سختگیری جغتای با مسلمانان سخن گفتهاند و مدارا و نرمی برادرش اوگتای را با اهل اسلام ستودهاند (بارتولد، 2 / 975). جغتای را حافظ یاسای چنگیزخان دانستهاند، و او بیش از برادران تحت تأثیر وصایای پدر و دلبستۀ رسم و راه و سنن مردم صحرانشین بود. وی در مقام مجری یاسا از برادرش اوگتای قاآن هم به سبب میل مفرطش به میگساری بازخواست میکرد. احکام یاسا که جغتای در اجرای آن سخت میگرفت، زندگی را بر مسلمانان دشوار میکرد، از جمله فرمان داد که باید گوسفند را ذبح شرعی نکنند و در بهار و تابستان کسی هنگام روز در آب نرود و با ظروف زر و نقره آب برندارد و جامۀ شسته در صحرا نگسترد، زیرا که به عقیدۀ مغول این کار موجب رعد و صاعقه میشود (جوینی، 1 / 161؛ رشیدالدین، 1 / 685)، تا جایی که به نوشتۀ پیترجکسن، در خراسان مدتی کسی در عیان گوسفند نکشت و مسلمانان مکلّف به خوردن مردار شدند. اما دشوار میتوان تصور کرد که این سیاست میان همۀ مسلمانان بهاجرا درآمده باشد (نک : ایرانیکا، V / 344).
گفتهاند که روزی جغتای با برادرش اوگتای قاآن از شکار بازمیگشت، و در میان راه مرد مسلمانی را دیدند که در آب نشسته بود و غسل میکرد. جغتای خواست او را بکشد؛ اما اوگتای خواهش کرد که فردا او را پس از محاکمه به کیفر رسانند، و پنهانی دستور داد تا یک بالش (معادل 500 مثقال) نقره در آب انداختند و به او آموختند که در محاکمه بگوید مردی کم بضاعتم و سرمایهای که داشتم در آب افتاد و رفتم تا آن را بیرون آورم؛ و با این تدبیر از مرگ نجات یافت (جوینی، 1 / 161-162، 227؛ رشیدالدین، همانجا؛ سیفی، 101-102؛ منهاج، 2 / 152). مؤلف طبقات ناصری به ملاحظۀ این شیوه و رفتار جغتای او را «ملعون، مردی ظالم و سایس و قتّال و بدکردار» خوانده است (نک : همو، 2 / 167).
ناسازگاری میان جغتای و جوچی (توشی)، پسر اول چنگیز از مطالبی است که مورخان در احوال این دو بازگفتهاند. گزندهترین سخنی که جغتای به چنگیز دربارۀ جوچی گفت، این بود که جوچی نه از نسل چنگیز، بلکه از پشت اونگخان است. برپایۀ شرح رشیدالدین (1 / 94) در جنگی میان چنگیز و اونگخان ــ که قوم مرکیت هم به این یک یاری میداد ــ چنگیز شکست خورد، خانه و اردویش غارت شد و همسرش بورته ـ اوجین را پیش اونگخان بردند. چنگیز معتمدی روانه داشت و از اونگخان خواست همسرش را به نزد وی باز فرستد. اونگ خان که «او را در پردۀ عصمت داشته بود»، همراه آن فرستاده بازفرستاد، و در راه جوچی به دنیا آمد. جوینی به این رویداد نپرداخته است. به نوشتۀ ولادیمیرتسف (ص 85، 88)، در تاریخ سری آمده است که چون چنگیز به تعیین جانشین خود برآمد، جغتای به وی گفت: «پدر، تو جوچی را طلبیدهای. آیا میخواهی وی را جانشین خود کنی؟ ولی او از قبیلۀ مرکیت است. آیا ما به خود اجازه دهیم که وی بر ما حکومت کند؟»، چنگیز او را سرزنش کرد که «چطور میتوان دربارۀ جوچی چنین افکاری داشت؟! او فرزند ارشد من است» (نیز نک : ساندرز، 75).
به روایت بارتولد: «مؤلف تاریخ مختصر الغبیک ضمن بیان اتهاماتی که جغتای و اوگتای برضد جوچی وارد کرده بودند، میافزاید که اتهامات مذکور مشروحاً در سالنامههای دانشمندان چینی بیان شده، ولی بیپایگی آنها را اجماع مورخان بیغرض ثابت میکند» (1 / 140). در محاصرۀ اورگنج نیز یکی از علل به درازا کشیدن تصرف آن شهر، اختلافی بود که میان جوچی و جغتای پدید آمده بود، که البته چنگیز را به خشم آورد و به جای آنان اوگتای را سردار سپاه کرد (رشیدالدین، 1 / 514-515؛ برتشنایدر، 306-307). جوچی در اوایل سال 624 ق / 1227م حدود 6 ماه پیش از مرگ پدرش درگذشت.
به روایت جوینی (1 / 142-144)، چنگیز چون مرگ خود را نزدیک دید، پسرانش جغتای، اوگتای و تولی، و دیگران را نزد خود خواند و گفت که یکی از شما باید تخت و مملکت را نگاه دارد؛ اگر میخواهید که در نعمت و ناز روزگار بگذرانید، اوگتای را به جای من نشانید، زیرا او به درایت و رأی متین ممتاز است. «همۀ برادران در امتثال فرمان او خط نوشتند»، و چنگیز در 4 رمضان 624 ق / 18 اوت 1227م درگذشت. به گزارش رشیدالدین وقتی چنگیز در ولایت تنگقوت بیمار شد، با نزدیکان خلوت ساخت و اوگتای را ولیعهد کرد و دربارۀ خوی و خصیصۀ پسران خود چنین گفت: هر که خواهد که یاسا و آداب نیکو بداند پیش جغتای رود، هر که را میل به جوانمردی و سخاوت است و نعمت و اسباب خواهد، به اوگتای تقرّب جوید، و هر که خواهان دلیری و نامآوری و لشکرشکنی و مُلکگیری است، ملازم تولی باشد. آنگاه از آنها خواست که به سر ملک و اولوس خود روند، و گفت که جغتای در اینجا حاضر نیست؛ مبادا که بعد از من یاسای مرا دگرگون کنید! (1 / 538، 619).
پس از مرگ چنگیز و سپری شدن دورۀ عزاداری، همۀ شاهزادگان مغول در محل کلوران قوریلتای (مجلس مشورت) ساختند، و در 626 ق / 1229م در مراسمی اوگتای را بر تخت نشاندند (جوینی، 1 / 147-148؛ رشیدالدین، 1 / 636). جغتای از میان برادران با اوگتای و تولی دوستی بیشتر داشت و برای بر تخت نشاندن اوگتای همۀ سعی خود را در کار آورد. اوگتای نیز پسر خود گیوکخان را ملازم جغتای کرد و در کارهای مهم با او به مشورت میپرداخت (همو، 1 / 764-766). در یوان چائو پی شی (وقایعنامۀ چینی)، از نزاعی که در میانۀ جنگ در ممالک باختری (قفقاز و جنوب اروپا) میان باتو و چند تن دیگر از شاهزادگان مغول پیش آمد، یاد شده است که باتو فرستادهای نزد اوگتای قاآن روانه کرد، و او دستور داد که جغتای در کار باتو داوری کند (برتشنایدر، 327).
چنگیز همزمان با واگذاری اولوس یا املاک موروثی به فرزندانش، «نوین / نویان»ها یا سردارانی در اختیارشان میگذاشت که فرمانده واحدهای ده هزاره (تومان) یا هزاره بودند، و نیز دانایان و مشاورانی را در خدمت آنها میگماشت. به نوشتۀ تاریخ سری (ولادیمیرتسف، 177): «به جغتای 3 تن قراچر (واژۀ ترکی به معنی مردم عادی یا غیرلشکری، و نیز وزیر) شریف و نجیب و چند تن دیگر بخشید. رشیدالدین در ذکر امرای تومان و هزاره، حصّۀ جغتای را 4 هزار تن نوشته، و فقط فرماندهان دو هزاره را، برولاتای قراچار و مونگکه نویان (1 / 592، 606-607، قس: ص 72: موگه از قوم جلایر)، نام برده است. به نوشتۀ حافظ ابرو، قراجار امیرالامرای جغتای و جد پنجم امیرتیمور بود، و شاهزادۀ مغول ضبط کار ملک و یاسا را به دانش و درایت و کاردانی او سپرد (1 / 36). بارتولد جز قراجار / قراچار از قوم بَرولاس و موکه / مونگکه از قوم جلایر، ازخوشوق / قوسوق نویان از همان قوم، جغتای کوچک از قوم سونیت، و امیری دیگر از قوم سولدوس را در خدمت جغتای نام برده است (2 / 977). منهاج سراج (2 / 167-168) پس از اشاره به واگذاردن اولوس به جغتای افزوده است: «لشکر او به اطراف ماوراءالنهر و فرغانه و ترکستان به هر موضع بود، چنانچه از آنِ برادرانش». پس از گماشته شدن جینتمور از قوم قراختای به حکومت خراسان نیز، از سوی هر شاهزادۀ مغول امیری را با او همراه کردند، و قزل بوقا از جانب جغتای با او رفت؛ و در همۀ ممالک زیر حکومت مغول یامها (= چاپارخانهها) ترتیب دادند، و برای این یامها نیز ایلچیان (= فرستادگان) از سوی شهزادگان گسیل شدند؛ و ایمکچین تایچیوتای از جانب جغتای مأمور شد (رشیدالدین، 1 / 660، 665).
به روایت رشیدالدین (1 / 773-776)، جغتای دو وزیر داشت: یکی حبش عمید، مسلمان و اصل او از اُترار؛ اما در اواخر دولتش او را عزل کرد و بهاءالدین را که مردی صاحب کمال بود، وزارت داد. پس از مرگ جغتای، حبش عمید از سر رقابت و عداوتی که با بهاءالدین داشت، او و خاندانش را نابود کرد (عقیلی، 274). نیز، داستان رقابت و دشمنی حبش عمید را با ابویعقوب (ابوبکر) سکّاکی، از فضلای عصر و مؤلف مفتاح العلوم که به مرگ این یک در حبس انجامید، خواندمیر به شرح آورده است (3 / 80-81). وزیر دیگر جغتای که «وزیر» خوانده میشد و اصل او از ختای بود (به نوشتۀ جوینی، 1 / 227: هجیر نام، از اتراک)، در ابتدای کار گلهبان یکی از امیران مغول بود، اما بر اثر پیشامدی پی بردند که تاریخ فتوحات مغول و رویدادهای دیگر را خوب میداند و در دفتری مرتب نوشته است؛ از اینرو دیری نگذشت که مقرّب جغتای شد و نزد او از همه گستاختر سخن میگفت، و جغتای تا زنده بود، این وزیر اعتبار داشت. جغتای به روزگار فرمانروایی اوگتای در برخی امور تصرف میکرد؛ چنانکه گفتهاند خودسرانه محمود یلواج را که از سوی قاآن بر ماوراءالنهر امارت داشت، احضار و معزول کرد. چون قاآن از برادر بازخواست کرد، جغتای عذر خواست و قاآن پذیرفت و حتى ماوراءالنهر را به رسم «اینجو» به جغتای داد (بارتولد، 2 / 967-968)؛ اما چون یلواج پیش وی آمد، با او درشتی نمود و او کینۀ وزیر را به دل گرفت. وزیر بارها به جغتای گفته بود که من به خاطر تو هیچ آفریده را با خود دوست نگذاشتهام، و پس از تو کسی به من رحم نخواهد کرد. پس از مرگ جغتای، با کینهورزی خاتون بزرگتر او ییسولون، طبیب او مجدالدین و وزیر را به تهمت اینکه او را دارو خورانده و هلاک کردهاند، با فرزندانشان کشتند (جوینی، 1 / 227-228؛ نیز نک : بارتولد، 2 / 996).
از رویدادهای دیگر عصر جغتای ظهور نهضت تارابی در ماوراءالنهر بود که جوینی شرح آن را زیر عنوان «فتنۀ تارابی» آورده است (1 / 85-90). این آشوب مانند همۀ خیزشهای مردم داعیۀ دینی داشت (بارتولد، 2 / 985). از وقایع دیگر، احضار ملک شمسالدین امیرآل کرت هرات از سوی جغتای به تفتین دو امیر مغول بود. ملک شمسالدین خود روانۀ ترکستان شد، و چون به آنجا رسید، جغتای درگذشته بود و ییسو پسر جغتای او را به حبش عمید سپرد تا شاکیان برسند. در این احوال میان شاهزادگان مغول نزاع پیدا شد و حبش عمید به خراسان رفت، و شمسالدین نزد منکوخان که تازه بر تخت نشسته بود، شتافت و قاآن او را نواخت و روانۀ تختگاه خود کرد (سیفی، 162-167). منکو قاآن شرفالدین بیتکچی را نیز برای رسیدن به مهمات سپاه نزد جغتای فرستاد (همو، 174).
به گفتۀ جوینی جغتای اندک زمانی پس از برادرش اوگتای قاآن درگذشت (1 / 210). رشیدالدین (1 / 766) مرگ جغتای را به فاصلۀ کمتر از یک سال بعد از وفات قاآن و در 640 ق / 1242م، نوشته است.
بارتولد سخن جمالالدین قَرشی وقایعنگار محلی را که تاریخ 642 ق / 1244م را برای این واقعه به دست داده، درست انگاشته (2 / 1041، متن و حاشیه)، اما در جایی دیگر (1 / 995) با تأیید نظر دوسون، روایت جوینی و رشیدالدین و نیز مؤلف معزالانساب را که جغتای فقط چند ماه بعد از اوگتای زنده بود، پذیرفته است.
به گفتۀ رشیدالدین جغتای پس از وفات ییسولون خاتون که مادر همۀ پسران معتبر او بود، خواهر وی ترکان خاتون را به همسری گرفت(1 / 751)؛ اما این قول با روایت جوینی که ییسولون پس از مرگ جغتای امر به قتل طبیب و وزیر او داد، همخوانی ندارد.
رشیدالدین (همانجا) نوشته که جغتای 6 پسر داشته است، به این نامها: مواتوگان، موچی ییبشه، بلگشی، ساربان، ییسومونگکا، و بایدار؛ اما در شرح پادشاهی اولوس جغتای پس از مرگ او، از «قداقی، هفتم پسر جغتای» سخن گفته است (1 / 773). پس از آنکه نخستین پسر در محاصرۀ بامیان به تیر کشته شد و در همان احوال فرزند او قراهلاگو به دنیا آمد، چنگیز، و پس از او اوگتای قاآن و جغتای، او را به جانشینی نامزد کردند، و پس از درگذشت جغتای، خاتون وی و حبش عمید و ارکان دولت، این پیمان را نگاه داشتند. پس از آنکه گیوک قاآن به خانی برنشست، برای التفاتی که با ییسو داشت، گفت که با وجود پسر، شایسته نیست که نواده جانشین باشد؛ و ییسو را در مملکت جغتای بر تخت خانی نشاند (جوینی، 1 / 228-229).
مآخذ
بارتولد، و. و.، ترکستاننامه، تهران، 1352ش؛ برتشنایدر، اِمیلی و.، ایران و ماوراءالنهر در نوشتههای چینی و مغولی سدههای میانه، ترجمه و به کوشش هاشم رجبزاده، تهران، 1381ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329ق / 1911م؛ حافظ ابرو، عبدالله، زبدة التواریخ، به کوشش کمال حاج سیدجوادی، تهران، 1380ش؛ خواندمیر، غیاثالدین، حبیبالسیر، تهران، 1333ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ ساندرز، ج. ج.، تاریخ فتوحات مغول، ترجمۀ ابوالقاسم حالت، تهران، 1363ش؛ سیفیهروی، سیف، تاریخنامۀ هرات، به کوشش محمد زبیر صدیقی، تهران، 1352ش؛ شبانکارهای، محمد، مجمع الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ عقیلی، حاجی بن نظام، آثار الوزراء، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، 1364ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، 1342ش؛ نسوی، محمد، سیرت جلالالدین مینکبرنی، ترجمۀ کهن، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1365ش؛ وصاف، تاریخ، به کوشش محمدمهدی اصفهانی، تهران، 1328ش؛ ولادیمیرتسف، ب.، نظام اجتماعی مغول، ترجمۀ شیرین بیانی، تهران، 1364ش؛ نیز:
Boyle, J.A., «The Saljug and Mongol Periods», The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V ; Iranica.