جرجیس
جِرجْیس، یکی از بندگان موحد و صالح خدا که بنابر اخبار و روایات در فاصلۀ زمانی میان عیسى(ع) و محمد(ص) میزیست. نام او در قرآن کریم نیامده است، اما در برخی از تفاسیر، روایات و قصص اسلامی از نام و سرگذشت او به عنوان یکی از پیامبران الٰهی پس از عیسى(ع) یاد شده است ( ترجمۀ تفسیر...، 3/ 695؛ بلعمی، 599؛ مجلسی، حیوة...، 2/ 1293).
آنچه در منابع مختلف اسلامی دربارۀ سرگذشت او آمده، با اختلافاتی جزئی در شکل، سرانجام و نحوۀ روایت، به اختصار چنین است: جرجیس در فلسطین بازماندگان حواریون مسیح را یافت و آیین صحیح مسیحیت را از آنان فرا گرفت (طبری، 1(2)/ 48؛ بلعمی، همانجا؛ میرخواند، 1/ 479) و پس از آن، به سبب اوضاع نامساعد سیاسی و اجتماعی فلسطین به موصل یا شام مهاجرت کرد (طبری، همانجا؛ مقدسی، 134؛ راوندی، 238؛ جزایری، 505-506). پادشاه بتپرست آنجا، داذیانه یا رازانه، مسیحیان را شکنجه میکرد و میکشت. جرجیس او را به یکتاپرستی فرا خواند و با براهین روشن به بطلان بتپرستی پرداخت؛ ولی دعوت او به نتیجهای نرسید و شاه از او خواست که بر بت او، افلون، سجده کند، اما جرجیس از این کار سر باز زد (ثعلبی، 386-387؛ ابن اثیر، 1/ 239؛ مجمل...، 223؛ دینوری، 45؛ مجلسی، بحار...، 14/ 445). از اینرو، شاه فرمان داد که او را به زندان افکنند و بارها شکنجه کنند. با اینهمه، جرجیس هربار شکنجهها را تحمل میکرد و زنده میماند، تا اینکه از جانب خداوند به او وحی شد که: «نترس و صبور باش که خداوند با تو ست. آنها 4 بار تو را میکشند و من روانت را باز میگردانم و بار چهارم جانت را میپذیرم و پاداشت میدهم» (طبری، 1(2)/ 49-50؛ ثعلبی، 387-388؛ جزایری، 506-507). بنابر قولی دیگر: «در چهارمین بار تو را بر وی مسلط میکنم، آنگاه شاه را میکشی و دین حق را آشکار میکنی» (ترجمۀ تفسیر، 3/ 698-699؛ سورآبادی، 56؛ نیشابوری، 471؛ حمدالله، 61).
در ایـن دوره ــ کـه ظاهراً 7 سال طول کشید ــ جرجیس به انواع گوناگون مانند پاره پاره کردن اندامها، سوزاندن و خاکستر شدن و... شکنجه میشد و میمرد، اما هربار به ارادۀ خداوند زنده میگشت. چگونگی این شکنجهها به تفصیل در منابع اسلامی آمده است (نک : طبری، 1(2)/ 50-54). شمار ایمانآورندگان به او در این دوران را 4 هزار (نیشابوری، 473) و برخی دیگر 34 هزار تن گفتهاند (طبری، 1(2)/ 55؛ سورآبادی، همانجا؛ ابن اثیر،1/ 243). همسر پادشاه، اسکندره نیز از گروندگان بود و مانند بسیاری دیگر از مؤمنان شکنجه و شهید شد (طبری، 1(2)/ 54-55؛ نیشابوری، 477؛ ثعلبی، 392). سرانجام وعدۀ خداوند تحقق یافت و جرجیس پس از مرگ چهارم دیگر زنده نشد و کافران نیز با نفرین وی و عذاب الٰهی نابود شدند (طبری، 1(2)/ 55).
معجزات متعددی به جرجیس نبی منسوب است که از میان آنها میتوان به زنده کردن مردگان، سبز کردن چوب خشک، و بینایی بخشیدن به کوران اشاره کرد (نک : طبری، 1(2)/ 51-53). مدفن جرجیس نامعلوم است. برخی آن را در شهر شوشتر (اقتداری، 1/ 819؛ غروی، 45؛ پاپلی یزدی، 628) و برخی دیگر در موصل عراق (هروی، 69؛ EI2, II/ 553) دانستهاند.
جرجیـس همانند ایوب نماد بردبـاری و استقـامت در راه حـق است و نکتۀ برجسته در داستان زندگـی او مقاومت باور ـ نکردنیاش در برابر شکنجۀ کافران، و چندینبار کشته و دوباره زنده شدن او ست و از اینرو، از وی به عنوان نماد رستاخیز هم یاد شده است (پورنامداریان، 265، 267؛ EI2، همانجا). جرجیس در فرهنگ و ادب فارسی، و بیش از همه در اشعار عرفانی عطار و مولانا حضور چشمگیری دارد. او نماد عاشقان وفاداری است که مرگ در راه معشوق را زندگی میدانند و آرزو میکنند که در این راه بارها بمیرند و زنده شوند (عطار، 365؛ مولوی، مثنوی...، دفتر 6، بیت 1541؛ پورخالقی، 143). به باور مولانا، خداوند هم از عاشقان خود انتظار دارد که مانند جرجیس در آزمون عشق او شهامت صدها بار کشته شدن را داشته باشند (مولوی، کلیات...، 310).
باید اشاره کرد که در تاریخ و فرهنگ مسیحی قدیس شهیدی به نام جرج یا جرجیوس وجود دارد که نام و سرگذشت او شباهت زیادی با احوال جرجیس نبی دارد و واقعیت تاریخی او درگذر تحولات کلیساهای شرقی با افسانه درآمیخته است. بنابر روایات سنتی، جرج مسیحی دلاوری بود که به سبب ایستادگی بر سر ایمانش چندین بار کشته و دوباره زنده شد و مرگهای او هر بار همراه با شکنجههای طاقتفرسا بود. وی ظاهراً معجزاتی نیز داشته است که بسیار شبیه به معجزات جرجیس است. بنابر روایتهای مسیحی، در نتیجۀ بردباری و پایداری جرج، مسیحیت به گستردگی جایگزین کفر گردید و حتى کسانی چون ملکه الکساندرا نیز به او ایمان آوردند و همانند او شکنجه و کشته شدند (نک : تورستن، npn.). به این ترتیب، مهمترین عنصر تاریخی که از ابتدا با نام و شخصیت جرج آمیخته و همراه شده است، شهادت او ست (هوید، 354).
از جمله محققانی که به شباهت میان جرج و جرجیس توجه کردهاند، نویسندۀ مقالۀ جرجیس در دائرةالمعارف اسلام است که داستان کامل جرجیس در نسخۀ فارسی طبری را آورده است (EI2، همانجا). با این همه، افسانهزدایی از شخصیت جرج و جستوجو برای کشف حقیقت تاریخی او توسط محققان غربی نتیجۀ چندانی نداشته، و تنها به طرح نظریات مختلفی انجامیده است (نک : استوکس، 390). بنابر یافتههای این محققان، زائران اولیۀ مسیحی دیوسپولیس در لیدیای فلسطین را محل دفن بقایای پیکر او، و نیز محل بزرگداشت وی دانستهاند و شواهدی از کتیبههای موجود در برخی کلیساهای کهن در سوریه نیز مبنی بـر تقدیم ایـن بناهـا ــ کـه روزگاری معابد بتپرستان بودهاند ــ به جرج قدیس، و تبدیل آنها به کلیسا در دست است (تورستن، نیز کالینز، npn.؛ هوید، همانجا؛ استوکس، 388). به این ترتیب، میتوان گفت که چنین شواهدی وجود تاریخی جرج را اثبات میکند، اما دربارۀ جزئیات زندگی و سرنوشت دردناک وی مطلبی در بر ندارد. چنین به نظر میرسد که از سدۀ 6 م به بعد، افسانهپردازی دربارۀ شخصیت جرج قدیس به تدریج افزایش یافت و در قرون وسطى به اوج خود رسید، چندانکه از وی چهرهای کاملاً افسانهای ساخت (همو، 389؛ تورستن، npn.). وی به عنوان قدیس حامی انگلستان و برخی دیگر از کشورهای اروپایی شناخته میشود و 23 آوریل روز یادبود او ست (کالینز، npn.؛ کاکرین، 38).
مآخذ
ابن اثیر، علی، الکامل، به کوشش علی شیری، بیروت، 1408ق؛ اقتداری، احمد، دیار شهریاران، تهران، 1353ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران، 1380ش؛ پاپلی یزدی، محمدحسین، فرهنگ آبادیها و مکانهای مذهبی کشور، مشهد، 1368ش؛ پورخالقی چترودی، مهدخت، فرهنگ قصههای پیامبران، تجلی شاعرانۀ اشارات داستانی در مثنوی، مشهد، 1371ش؛ پورنامداریان، تقی، داستان پیامبران در کلیات شمس، تهران، 1364ش؛ ترجمۀ تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1367ش؛ ثعلبی، احمد، قصص الانبیاء، بیروت، 1401ق/ 1981م؛ جزایری، نعمتالله، النورالمبین فی قصص الانبیاء و المرسلین، قم، 1965م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1339ش؛ دینوری، احمد، الاخبارالطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمالالدین شیال، قم، 1368ش؛ راوندی، سعید، قصص الانبیاء، به کوشش غلامرضا عرفانیان یزدی، مشهد، 1409ق؛ سورآبادی، عتیق، قصص قرآن مجید، تهران، 1347ش؛ طبری، تاریخ، قاهره، 1323ق؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، الٰهینامه، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1387ش؛ غروی، مهدی، آرامگاه در گسترۀ فرهنگ ایرانی، تهران، 1376ش؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، 1403ق؛ همو، حیوة القلوب، تهران، 1376ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، تهران، 1341ش/ 1962م؛ مولوی، کلیات شمس، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1373ش؛ همو، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1353ش؛ میرخواند، محمد، روضةالصفا، تهران، 1339ش؛ نیشابوری، ابراهیم، قصص الانبیاء، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1359ش؛ هروی، علی، الاشارات الى معرفة الزیارات، دمشق، 1953م؛ نیز: