جبه
جُبّه، نوعی بالاپوش درسرزمینهای مسلمان، در سدههای مختلف دوران اسلامی، از اسپانیا و شمال افریقا در باختر تا هندوستان در خاور. واژۀ «جبه» برگرفته از «جب» به معنی بریدن است و جمع آن به دو صورت «جبب» و «جباب» آمده (ابن منظور، ذیل جبب)، و با اندک تفاوتی در تلفظ به زبانهای اروپایی نیز راه یافته است (دوزی،117).
جبه به معنی جامۀ بلند و بدون آستینی است که از تکههای مختلف دوخته شده (ابن منظور، همانجا، شرتونی، نیز تاج العروس، ذیل واژه)، نیز لباس و پوشش بلندِ آستین درازی است ــ اغلب مخصوص آقـایـان ــ کـه روی لبـاسهـای دیگر پوشند ( لغتنامه...). خلیل بن احمد فراهیدی در سدهْ 2ق/ 8 م، «دراعه» را جبۀ جلوباز (نک : ذیل درع)، و جوهری «زرمانقه» را جبۀ پشمی (نک : ذیل زرمانقه) معرفی کرده است.
دربارۀ شکل، جنس، رنگ، مواقع استفاده و... این لباس، تنها اشارات پراکندهای در متون دیده میشود که ضمن مطالب مختلف تا حدی به آن پرداخته شده است، اما نمیتوان هریک از ویژگیهایی را که در دورهای از آن سخن رفته، به تمام دورهها و تمام جوامع مسلمان تعمیم داد، زیرا چنان مینماید که در زمانها و سرزمینهای مختلف شکل آن یکسان نبوده است (دوزی، 109؛ ظهور، 383).
افزون بر این، مهمترین مشکل، اختلاف نسخههای مختلف متون کهن در ضبط واژۀ جبه است. در ترجمههای مختلف نیز چندان رعایت امانت نشده است؛ چنانکه گاه در ترجمۀ متون عربی به فارسی، و نیز تصحیح متون فارسی، در انتخاب واژه دقت کافی به عمل نیامده است، از جمله در ترجمه، «جامۀ» فارسی، معادل «جبه» در عربی پنداشته شده، و در مواردی واژههای «خلعت» و «دراعه» در متن عربی، در فارسی به «جبه» ترجمه شدهاند. در تصحیح متون فارسی نیز گاه «جامه» جایگزین «جبه» شده است (نک : تنوخی، 1/ 51، قس: ترجمۀ فارسی، 1/ 115؛ التاج، 153-154، قس: ترجمۀ فارسی، 195، 196؛ ابوالفرج، 5/ 231، قس: ترجمۀ فارسی، 1(1)/ 541؛ قزوینی، 409، قس: ترجمۀ فارسی، 185؛ نظام الملک، چ شعار، 63، 152، قس: چ اقبال، 64، 155). در مواردی نیز جبه در ترجمه جایگزین واژههای مختلف شده (کارری، II/ 136-137، نیز قس: ترجمۀ فارسی، 134-135؛ دربارۀ لباس اسکندر مقدونی، نک : پلوتارک،VII/ 351؛ قس: کسروی، 48؛ نیز در مورد لباس یک پزشک، نک : براون، 8، قس: ترجمۀ فارسی، 40؛ جاحظ، 110)، و سبب سردرگمی بیشتر گردیده است. از اینرو، به تمامی متونی که در آنها از جبه نامی رفته، نمیتوان اعتماد کرد. همچنین پژوهشگران متأخر در نوشتههای خود دربارهْ جبه از منابع مختلفی که در آنها از ثیاب، قبا و ... سخن رفته است، برداشتهایی کردهاند که گاه نهتنها راهگشا نیستند، که سبب سرگردانی خواننده شدهاند (نک : چیتساز، 35، 255؛ قس: ابوالفرج، ترجمۀ فارسی، 1(1)/ 144؛ راوندی، محمد، 302؛ قمی، نجم الدین، 9).
دربعضی از متون کهن از جبۀ پیامبراکرم (ص)، امامان شیعی و یاران آنها نام برده شده، و از جمله آمده است: پیامبر(ص) جبههایی از جنس پشم (واقدی، 3/ 1003، 1011، 1012؛ ذهبی، 2/ 552)، دیبا (احمد بن حنبل،2/ 822؛ ابنسعد، 2/ 77) و پوست ببر (ابنجوزی، الوفا...، 576)، نیز جبهای با بندهایی از جنس دیباج (همانجا) و از نوع رومی (واقدی، 3/ 1011-1012)، یا شامی (نویری، 18/ 288) میپوشیدند؛ شکل جبۀ رومی آن حضرت به احتمال بسیار، لباسی جلوبسته با آستینهای تنگ بوده است، زیرا در ادامه آمده است که به هنگام وضو، به سبب تنگی آستینها، دستها را از زیر جبه بیرون آورده، مسح کردند (واقدی، همانجا؛ بخاری، 7/ 185-186).
پس از ایشان از جبۀ خز (نوعی پارچۀ بافتهشده از تار ابریشم و پود غیرابریشم) و جبۀ پشمین امامان از جمله امام حسین، امام محمد باقر، امام جعفر صادق و امام رضا(ع) یاد شده، و حتیٰ دربارۀ جبۀ امام رضا(ع) گفته شده است که ایشان به هنگام نماز جبۀ خز و جبۀ خز طارونی میپوشیدند (راوندی، سعید، 32؛ قاضی نعمان، 2/ 117؛ کلینی،3/ 207، 6/ 442، 450-452؛ ابن بابویه، 1/ 262)؛ نیز آمده است امام رضا(ع) جبهای ابریشمین را هدیه کردند که برای تیمن به هزار دینار خریداری شد (قمی، حسن، 279).
در متون دورۀ اسلامی از جبههای شخصیتهای مهم در سدۀ 1ق نام برده شده که از جملۀ آنها جبۀ سعد بن وقاص در جنگ بدر و پس از آن (ذهبی، 1/ 122)، و جبههای خز و پوست حکم بن ابی العاص (یعقوبی، 2/ 164)، و عبدالله عامر در زمان عثمان است (بلاذری، 346-347).
خلفای اموی و عباسی نیز از «جبه» استفاده میکردند. چنانکه سلیمان بن عبدالملک اموی (حک 96-99ق/ 715-717م) جبههای وشی (پارچۀ نقشدار) میپوشید (مسعودی، 3/ 184-185)، و خلفای عباسی، از جمله ابوالعباس سفاح (حک 132-136ق/ 749-754م) جبۀ به غایت زیبا (همو، 3/ 273)، و ابو جعفر منصور (حک 136-158ق/ 754-775م) جبۀ پنبهدوزی (ابن اثیر، 6/ 30) به تن میکردند. همچنین از وجود جبههای بسیـاری ــ دوختـه شده از پـارچـههـای گـرانبهـا ــ در خزانـۀ هارون الرشید (حک 170-193ق/ 786-809 م) یاد شده است (ابن زبیر، 214). در سدههای بعد نیز نام اشخاصی با پوشش جبه ذکر شده است (نک : بیهقی، 1/ 263؛ نظام الملک، چ شعار، 205؛ نظامی عروضی، 59؛ ابن کثیر، 319).
در متون از جنس و نام برخی از پارچهها که در تهیۀ جبه از آنها استفاده میشده، یاد شده است، مانند انواع پارچههای ابریشمی به نامهای خز و خز طارونی، سقلاطون، بُنداری، عُتابی، خارا، ملحم (قفطی، 102؛ کلینی، ابن بابویه، بیهقی، همانجاها؛ مقری، 3/ 128؛ ناصرخسرو، 257)، پارچههای پشمی شامل پشم بز، پشم شتر، و سقرلاط، برک، ترمه و شال کشمیر (مقدسی، 415؛ سفرنامه ...، 48؛ عضد الدوله، 64؛ نظام قاری، 117)، پارچههای پنبهای مانند کرباس (ابن بطوطه، 150؛ نظام قاری، همانجا)، و جبههایی از پوست و یا با آستری از پوست ( همو، 19؛ نیز بلاذری، ابن زبیر، همانجاها).
جبه به رنگهای سرخ، سبز، زرد، سفید، سیاه و نیلگون گزارش شده است (تنوخی، 2/ 257؛ یعقوبی، 2/ 24؛ نرشخی، 60؛ ابن عنبه، 86؛ کلینی، همانجا؛ طبری، 8/ 238؛ فریزر، 266). از جبه گاه با پسوندی که آن را منسوب به شهری یا شخصی میکند، مانند هراتی، ملکی، سعیدی، نیشابوری، خراسانی و قبرصی یاد شده است (نظامی عروضی، 93-94؛ مقدسی، ابن اثیر، همانجاها؛ وشاء، 179).
دربرخی متون به شکل جبه نیز اشاراتی شده است، مانند آستین تنگ جبه در زمان پیامبر(ص)، و احتمالاً جلو بسته بودن آن، جبۀ پیش و پس چاک، جبه با آستر پوست سمور، و جبۀ پنبهدوزی شده جزو این موارد نادرند (واقدی، بخاری، ابن اثیر، ابن زبیر، همانجاها؛ نظامی عروضی، 59). اما اشعار نظام قاری آگاهی بیشتری دربارۀ جبه به دست میدهد، از جمله اینکه جبه بالاترین لباس، با دامنی بلند، یقه و جیب بوده که بر روی قبا پوشیده میشد، از جنسهای گوناگون دوخته میشده، و متشکل از آستر، رویه و پنبه در میان آن دو بوده است. جبه لباسی مناسب فصل زمستان بوده، اما گاه در فصل گرما نیز بر تن میکردهاند، زیرا گفته شده است، آنچه بدن را در برابر سرما حفظ کند، در برابر گرما نیز محافظت میکند (ص 22، 25، 33، 91، 117، 120، 126، 165). برخی از این مطالب را میتوان با منابع دیگر تأیید یا تکمیل کرد، مانند استفاده از جبههای ابریشمی رنگین در فصل بهار (نک : ابن بابویه، 1/ 262؛ ابن جوزی، المنتظم، 8/ 80-81؛ محمد بن منور، 202؛ مقری، همانجا؛ نظامی گنجوی، 147).
از جبۀ پشم برای نوعی شکنجه نیز استفاده میشده است. برای این کار جبۀ خشن و گرمی که گاه آن را با چربی و آب پاچۀ گوسفند آلوده بودند، بر تن زندانی میکردند و او را در معرض آفتاب قرار میدادند (تنوخی، ترجمۀ فارسی، 1/ 115، 314؛ ابو علی مسکویه، 1/ 133؛ شابشتی، 215، 216؛ صابی، 119).
در برخی از پژوهشهای جدید، با استناد به متون مختلف، جبه راگاه با آستینهای گشادی كه در آن وسایل مختلف قرار میدادند، و گاه با آستینهای تنگی كه بنا بر سلیقۀ دورههای مختلف تغییر میكرده، توصیف نمودهاند (عبیدی، 244-245).
جبه را طبقات مختلف جامعه به تن میکردند. گاه در منابع از جبههای خاص یک شغل مانند جبۀ قضات و جبۀ سیاهِ سقاها یاد شده است (مسعودی، 3/ 185؛ ابن حوقل، 2/ 289؛ ابراهیم حربی، 2/ 855؛ کلانتر ضرابی، 248-249). افراد فقیر و برخی صوفیان نیز جبۀ وصلهدار ــ که در ایران به هزار میخی و یا هزر میخی شهرت دارند ــ بر تن میکردند و با آن شناخته میشدند (ابن بطوطه، 201؛ عبیدی، 241؛ شفیعی، 459-460). در تصوف جبه گاهی به معنی خرقه آمده است که در مواردی پیر به مرید میپوشاند (همو، 457؛ سجادی، 285؛ شریف، 297). همچنین جبه پوشیدن بخشی از رسم طاسبازی (از مراسم صوفیه) است که در آن تفاسیر صوفیانهای نیز صورت گرفته است (کاشفی، 338).
جبه انواع گرانبها نیز داشته، که نوع فاخر آن در میان افراد سرشناس نشانۀ اعتبار بوده است. از اینرو، در اشعار فارسی به اعتباری مادی تبدیل شده، و رهایی از آن نشان از وارستگی دنیوی است (قفطی، 102؛ واعظ، 50؛ اوحدی، 615).
اهمیت جبه در لباس رسمی و صدارتی بودن آن است، که از زمان خلفای اموی به بعد برای خلعت دادن و گرامیداشت گاه از جبههای خود خلیفه خلعت داده میشد. جبه از جمله لباسهای رسمی بود که در حضور خلیفه بر تن میکردند؛ از جمله گزارش شده است که صلاح الدین ایوبی از خلیفه خلعت صدارتی را دریافت کرد که شامل جبه و دستار بود (مسعودی، همانجا؛ بیهقی، 2/ 837؛ ابن تغری بردی، 6/ 17؛ عضد الدوله، 64).
از اواخر سدۀ 12ق/ 18م اطلاعات بیشتری دربارۀ جبه در دست است، از جمله اینکه در مصر لباس معمولِ رو، جبه بوده كه بر روی قفطان میپوشیدند و آن را از پارچههای مختلف و رنگهای گوناگون با آستینهایی تا مچ دست تهیه میکردند. لباس دیگری شبیه جبه با آستینی بلندتر به نام «بنیش» ــ كه احتمالاً در آیینهای رسمی به تن میكردند ــ بالای لباسهای روی دیگر میپوشیدند و بعضی آن را به جبه ترجیح میدادند. «فرجیه» با آستینهای بسیار بلند خاص مردان دانشمند و عالم بود. جبه را گاه زیر فرجیه میپوشیدند. خدمتگزاران افراد متشخص نیز جبه برتن میكردند (لین، 38-41؛ ابراهیم، 105)
در سوریه جبه لباسی بلند تا روی پا یا تا نیمۀ ساق وصف شده است كه قسمت جلوی آن بلندتر از پشتش، و دارای آستری از پارچۀ پنبهای بود و در زیر عبا پوشیده میشد (باكینگم، 4؛ دوزی، 109-110؛ ابراهیم، همانجا).
در عثمانی، جبه لباسی گشاد، سبک و بلند تا روی پا (پشت آن کمی کوتاهتر از جلو) بود و از بغل روی هم آمده، یا بسته میشد؛ یقهای تنگ، ایستاده و نرم؛ نیز دو نوع آستین متفاوت داشت؛ نوعی از آستینها از بالا تا پایین گشاد، و دیگری در سرآستین تنگ میشد. نوعی از جبه با رنگ قهوهای طبیعی پشم گوسفند در میان مردم عادی رواج داشت، اما افراد سرشناس جبهای از جنسهایی مانند پشم، پنبه و ابریشم با رنگهای مختلف میپوشیدند. امروزه در ترکیه حقوقدانان در دادگاه، استادان در مراسم رسمی، و علمای دینی از جبه استفاده میکنند (ترک اوغلو، 102-103).
در مكه جبهای را كه از پارچههای نازك و حریر دوخته میشد، بر تن میكردند یا در تابستان آن را بر روی دوش میانداختند (دوزی، 114؛ ابراهیم، 106). در مراكش نیز پوشیدن جبه معمول بوده، و احتمالاً از سدۀ 9ق/ 15م منسوخ شده است؛ و در اندلس در سدههای نخستین اسلامی پوشیدن جبه رواج داشته است (مقری، 3/ 128؛ دوزی، 111-114).
در برخی از كشورهای اسلامی زنان نیز جبه میپوشیدند، حتیٰ جبه لباس كنیزكان معرفی شده است (جبوری، 101). در مصر زنان جبۀ مخمل یا ابریشمین كه زریدوزی یا گلدوزی با نخهای رنگین ابریشم داشته است، به تن میكردند. جبۀ زنان با جبۀ مردان متفاوت و تنگتر، بهویژه در قسمت جلو بود. بلندی آن نیز به اندازۀ لباس زیرین بوده است (لین، 50؛ دوزی، 114-116).
با آنکه سفرنامههای دورۀ صفویه هنگام وصف پوشاک مردم ایران از جبه به ندرت نام بردهاند، اما تاورنیه در زمان شاه عباس دوم (سل 1052-1077ق/ 1629-1666م) خلعتی (مانتو) را توصیف میکند که شباهت بسیاری به جبههای دوره قاجاریه دارد، و همانگونه بر روی دوش انداخته میشده است (ص 478-480؛ نیز نک : پولاک، 147؛ مستوفی، 2/ 422). کمپفر نیز از پوشاک مردم اصفهان طرحهایی ارائه کرده است که دو نوع از آنها به جبه شباهت دارد، اما نام آنها مشخص نیست (ص 198، 289).
در ایران دورۀ قاجاریه جبه اهمیت ویژهای داشت و لباس رسمی مردان محسوب میشد؛ چنانکه پولاک مینویسد: بدون جبه به حضور شاه وارد نمیشدند و در حضور او حتماً باید جبه به تن میداشتند (همانجا؛ نیز مستوفی، 2/ 422-423). شکل آن با یقه، آستین گشاد و بلند ــ در حدود 40- 60 سانتیمتر بلندتر از دست ــ و دارای چیـنخـوردگیهـای زیبـا تـوصیف شـده اسـت (ویلز،360).
در این زمان، افزون بر جبههای سادۀ مورد استفادۀ عموم مردم، این لباس به سبب اهمیتی که از دیدگاه اجتماعی داشته است، به تزییناتی آراسته میشد، از آن جمله است: جبۀ «دورمروارید»، خاص صدراعظم از پارچۀ ترمۀ کشمیریِ پولکدوزی شده با دو شمسه از جواهرات و الماس بر روی سینه؛ و جبۀ «شمسه مرصع» که خود اقسام مختلفی داشت.
شمسۀ این جبهها از جنس نقره ، به شکل پرهپره، و با جواهر تزیین یافته، و به اندازۀ حدود یـک کف دست، بـزرگتـر و یـا کـوچکتر ــ بسته به درجـات مختلف افـراد ــ ساختـه میشد. گرچه در این زمان جبه از لوازم صدارت بوده است، اما گاه پس از عزل شخصی از صدارت، پادشاه جبه را به وی میبخشید (ملک المورخین، 1/ 56، 278، 279؛ نیز نک : فووریه، 99). در همین زمان لباس رسمی برخی از مقامات دولتی جبۀ ترمه بود و رنگهای مختلف آن موقعیت آن مقام را مشخص میکرد (مستوفی، 2/ 423). ایرانیان در این دوره در ملاقاتهای کاملاً رسمی و تشریفاتی، با جبۀ فاخر شرکت میکردند (رایت، 130)؛ اما در اواخرسدۀ 13ق/ 19م با ورود و غلبۀ فرهنگ غربی به سرزمینهای مسلمان پوشیدن جبه به تدریج منسوخ شد (ظهور، 383؛ مستوفی، 1/ 510).
مآخذ
ابراهیم، رجب عبد الجواد، المعجم العربی لاسماء الملابس، قاهره، 1423ق؛ ابراهیم حربی، غریب الحدیث، به کوشش سلیمان عابد، مکه، 1405ق/ 1985م؛ ابن اثیر، الکامل، بیروت، 1385ق؛ ابن بابویه، محمد، من لایحضره الفقیه، قم، جماعة المدرسین؛ ابن بطوطه، رحلة، بیروت، 1384ق؛ ابن تغری بردی، النجوم؛ ابن جوزی، عبد الرحمان، المنتظم، حیدرآباد دکن، 1359ق؛ همو، الوفا باحوال المصطفیٰ، به کوشش مصطفیٰ عبد القادر عطا، بیروت، 1408ق؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1939م؛ ابن زبیر، احمد، الذخائر و التحف، به کوشش محمد حمید الله، کویت، 1959م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبریٰ، بیروت، دارصادر؛ ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، به کوشش محمد حسن آل طالقانی، نجف، 1380ش/ 1961م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، 1408ق؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، به کوشش ه . ف. آمدرُز، قاهره، 1332ق؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش عبد الله علی مهنا، بیروت،1407ق؛ همو، همان، ترجمۀ محمد حسین مشایخ فریدنی، تهران، 1368ش؛ احمد بن حنبل، مسند، بیروت، دار صادر؛ اوحدی مراغهای، کلیات، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1340ش؛ بخاری، محمد، صحیح، بیروت، 1406ق؛ براون، ادوارد، طب اسلامی، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1351ش؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، لیدن، 1865م؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش منوچهر دانشپژوه، تهران، 1380ش؛ التاج، منسوب به جاحظ، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره، 1914م؛ همان، ترجمۀ حبیب الله نوبخت، تهران 1330ش؛ تاج العروس؛ تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، قاهره، 1375ق؛ همو، همان، ترجمۀ حسین دهستانی، به کوشش اسماعیل حاکمی، تهران، 1363ش؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به کوشش فان فلوتن، لیدن،1990م؛ جبوری، یحییٰ، الملابس العربیة فی شعر الجاهلی، بیروت، 1989م؛ جوهری، الصحاح، به کوشش عبد الغفور عطار، تهران، 1368ش؛ چیتساز، محمد رضا، تاریخ پوشاک ایرانیان، تهران، 1386ش؛ خلیل بن ابن احمد فراهیدی، العین، به کوشش مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، 1405ق؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و حسین اسد، بیروت، 1413ق؛ راوندی، سعید، الدعوات، به کوشش عباس فقیه احمدآبادی، قم، 1407ق؛ راوندی، محمد، راحة الصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، 1333ش؛ رایت، دنیس، ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمۀ کریم امامی، تهران 1368ش؛ سجادی، جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، 1370ش؛ سفرنامۀ بخارا، عصر محمدشاه قاجار، به کوشش حسین زمانی، تهران، 1373ش؛ شابشتی، علی، الدیارات، به کوشش کورکیس عواد، بغداد، 1386ق؛ شرتونی، سعید، اقرب الموارد، قم، 1403ق؛ شفیعی کدکنی، محمد رضا، تعلیقات بر اسرار التوحید (نک : هم ، محمد بن منور)؛ صابی، هلال، الوزراء، قاهره، 1958م؛ ضرابی، عبد الرحیم، تاریخ کاشان، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1335ش؛ طبری، تاریخ؛ عبیدی، صلاح حسین، الملابس العربیة الاسلامیة فی العصر العباسی، بغداد، 1980م؛ عضد الدوله، احمدمیرزا، تاریخ عضدی، به کوشش عبدالحسین نوایی،تهران، 1355ش؛ فووریه، ژان باتیست، سه سال در دربار ایران، ترجمه عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1326ش؛ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، به کوشش عارف تامر، بیروت، 1995م؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، به کوشش ووستنفلد، بیروت، 1380ق؛ همو، همان، ترجمۀ عبد الرحمان شرفکندی، تهران، 1366ش؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء، قاهره، 1326ق؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، تهران، 1313ش؛ قمی، نجم الدین، تاریخ الوزراء، به کوشش محمد تقی دانشپژوه، تهران، 1363ش؛ کارری، ج.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبد العلی کارنگ، تبریز، 1348ش؛ کاشفی، حسین، فتوتنامۀ سلطانی، به کوشش محمد جعفر محجوب، تهران، 1350ش؛ کسروی، احمد، پلوتارخ، تهران، 1315ش؛ کلینی، محمد، الفروع من الکافی، بیروت، 1401ق؛ کمپفر، ا.، در دربار شاهنشاه ایران، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1350ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ محمد بن منور، اسرار التوحید، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1366ش؛ مستوفی، عبد الله، شرح زندگانی من، تهران، 1371ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش محمد محییالدین عبد الحمید، بیروت، 1387ق؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، لیدن، 1906م ؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1408ش؛ ملک المورخین کاشانی، عبدالحسین، مرآت الوقایع مظفری، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1386ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش نصرالله تقوی، تهران، 1380ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، ترجمۀ احمد بن محمد قباوی، تلخیص محمد بن زفر، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1351ش؛ نظام الملک، حسن، سیاستنامه، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1320ش؛ همو، همان، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1364ش؛ نظام قاری، محمود، دیوان البسه، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1359ش؛ نظامی عروضی، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد معین، تهران، 1333ش؛ نظامی گنجوی، مخزن الاسرار، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1363ش؛ نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، 1374ق؛ واعظ قزوینی، محمد رفیع، دیوان، به کوشش اصغر علمی، تهران، 1383ش؛ واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، بیروت، 1345ق؛ وشاء، محمد، الظرف و الظرفاء، بیروت، 1385ق؛ ویلز، چارلز جیمز، ایران در یک قرن پیش، ترجمۀ غلامحسین قراگزلو، تهران، 1368ش؛ یعقوبی، تاریخ، بیروت، 1379ق؛ نیز: