جاهلیت
جاهِلیَّت، کلمهای که از نظر معنیشناسی بیشتر در برابر «حلم» (بردباریِ خردمندانه) مینشیند تا در برابر «جهل» (نادانی)، در آثار اسلامی، بر دوران تاریخی پیش از اسلام اطلاق شده است.
I. ادبیات
در لوح فشردۀ «الموسوعة الشعریة» تنها برای دورۀ پیش از اسلام و آغاز آن، حدود 47 بار کلمۀ «جهل» در شکلهای صرفی گونـاگون پدیدار میشود که 10 بار آن ــ با انـدکی تساهـل ــ آشکارا به معنی ندانستن است، و در 26 مورد، «جهل» در تقابل با «حلم» آمده است (نک : ابوالفرج، 14/ 281: مورد ثابتِ قُطْنه). یکی از جالبترین شعرها، از آنِ نابغۀ جعدی است که مدعی است: «جهل»، اگر «حلیمی» آن را به سامان نیاورد، خیری دربر ندارد؛ یکی دیگر، شعری منسوب به امام علی(ع) است؛ در 15 بیت هم این واژه عموماً بر تندمزاجی و تندخویی دلالت میکنند؛ در شعر ابوخراش، «جاهل» مقابل «صاحب خرد» است؛ در شعر منسوب به احیحه یا عبید سلامی، «جهل» هم ردیف بدرفتاری و دشمنی با خویشان است.
دراینمیان، تنها شعری که به «جاهلیت» به نوعی تقسیمبندیِ زمانی اشاره کرده، ناچار باید از شاعری باشد که دیری زیسته و با این اصطلاح اسلامی آشنا شده است: تمیم بن ابیّ (د 37ق؟/ 657 م) از عشقی در «جاهلیت پیش از اسلام» سخن گفته است.
نام ابوجهل (مق 2ق/ 623م، در جنگ بدر) که از بزرگترین قدرتمندان و هوشمندان قریش بود نیز جالب است. حضرت پیامبر (ص) او را به رغم آنهمه شیطنت و زیرکیاش، ابوجهل (ه م) خواند و سپس حسان بن ثابت دربارۀ او چنین گفت: «قبیلۀ ابوجهل او را ابوحَکمَ خواندند، اما خداوند او را ابوجهل نامید».
در همین دورانها بود که مشتقات ریشۀ جهل، در دو معنای نادانی و تندخویی در قرآن کریم به کار رفت؛ اما واژۀ «جاهلیت» تنها 4 بار در قرآن آمده است: ظَنَّ الْجاهِـلیَّةِ (آلعمران/ 3/ 154)؛ حُکْمَالْجاهِـلیَّةِ (مائده/ 5/ 50)؛ تَبَرُّجَ الْجاهِـلیَّةِ (احزاب/ 33/ 33)؛ حَمیَّةَ الْجاهِـلیَّةِ (فتح/ 48/ 26).
در نظر عموم مفسران مسلمان، بُنمایۀ معنایی این کلمه، همانا نادانی است که چون از دیدگاه زمان، به آن مینگرند، دوران «جهل» نسبت به اسلام را بیان میکند. مترجمان کهن فارسی نیز هر گاه خواستهاند معادلی فارسی برای آن کلمه برگزینند، «نادانی» و«نادانان» را به کار بردهاند (برای کهنترین ترجمه، نک : ترجمۀ تفسیر طبری، ذیل 4 آیۀ ذکر شده).
در سدۀ 19م/ 13ق گلدسیهر، با نظر نویسندگان مسلمان مخالفت کرد و چنین اظهار داشت که «جهل» در دوران پیش از اسلام، نه در مقابل «علم»، که در مقابل «حِلم» مینشسته است (I/ 219). نظر گلدسیهر را بسیاری پسندیدند؛ در زمینۀ تاریخ ادبیات عرب که خواهناخواه با عنوان «عصر جاهلی» آغاز میشود، نویسندگان باختر به همین نظریه گرایش یافتند. بلاشر (I/ 30-31) و ویر (EI1) و نویسندگان «دائرةالمعارف اسلام» (EI2) و دیگران نیز آن را کاملاً پذیرفتـهاند (نک : EI1;، نیز EI2 ، ذیل همین مدخل)؛ اما ایزوتسو با بهرهگیری از پژوهشهای گلدسیهر، بیش از همه به موضوع پرداخته، و با استناد به یکی دو روایت معروف اسلامی نتیجه گرفته است که جاهلیت در نظر پیامبر (ص) و مردمِ آن روزگار دورهای نبود که گذشته باشد، بلکه حالت روانی خاصی بود که با برآمدن اسلام، دامن درکشیده بود، اما آثارش همچنان در جامعۀ عربها میتوانست مشاهده شود. دیگر اینکه «نادانی»، معنای ثانوی جاهلیت است و معنای واقعی آن مجموعهای از مفاهیم است، از قبیل گرایشِ شدید به افتخارات قبیلهای، روح سرکشی و رقابت و استکبار، و همۀ آن رفتارهای خشونتآمیز و منشهای گستاخانه که از خویهای تند و سرکش سرچشمه میگیرد. آنچه در برابر این تندخویی قرار میگیرد، نخست «حلم» است که آرامش و نرمخویی و نیکاندیشی، مایههای اصلی آن را تشکیل میدهد (ص 54-71) و گلدسیهر (همانجا) آن را نوعی معقولیت اخلاقی میخواند که شاملِ صبر و بردباری و اعتدال و دوری از هواهای نفس است (همین مضامین را در فرهنگهای بزرگ عربی چون تاجالعروس و قاموس ذیل جهل، نیز میتوان یافت).
اما این تندمزاجی و خشونتورزی که در واژۀ جاهلیت جای گزیده، گویی همیشه هم بار منفی نداشته، و گاه ضرورت ایجاب میکرده است که مرد نژادۀ عرب، منش و کنش جاهلیت پیش گیرد؛ شاید بهترین جلوهگاه این معنی، شعرِ عمرو بن کلثوم (پیش از اسلام) باشد که بانگ برمیآورد که مبادا کسی با او و قومش «جاهلیت» ورزد، زیرا «در این صورت ایشان، بیش از جهل جاهلیان، جهالت خواهند ورزید» (ص 78، بیت 58 معلقۀ او). با تعبیر شگفت نابغۀ جعدی (مخضرم) که «جهل»، اگر «حلیمی» به یاریاش نیاید، دیگر سودی دربر ندارد، گویی که «جهل» همیشه هم از خیر تهی نیست. در آغاز اسلام نیز ثابت قطنه، در باب آمادگی خویش برای هر گونه کشاکش، بانگ میزند که اگر «حلم» خواهند، «حلیم» میشویم و اگر «جهل» میطلبند، باری جهل خواهیم ورزید (ابوالفرج، همانجا).
پیدا ست که قرآن، مفهوم جاهلیت را، در مقام حالت روانی ضد اسلام عرضه میکند؛ در یک مورد از 4 موردِ پیشگفته، جنبۀ رفتاری و کنش ظاهری را در نظر داشته است: «تَبَرُّجَ الْجاهِـلیَّةِ الْاولى» (احزاب/ 33/ 33) که انتقاد از رفتار و شاید شیوۀ لباس پوشیدن برخی از زنان است. ترکیب «الجاهلیة الاولى» در قرآن کریم، خاطر بسیاری از دانشمندان و مفسران را مشغول داشته است، چندان که بیشتر آنان، سرانجام، جاهلیت را در زمانْ محدود ساختند و در کنار «جاهلیت نخستین»، جاهلیت دیگری هم تصور کردند.
نظرات گوناگون دربارۀ جاهلیتِ نخستین در اینجا آمده است: 1. فاصله میان نوح تا ادریس؛ 2. فاصله میان آدم تا نوح؛ 3. فاصله میان حضرت موسێ تا حضرت عیسى (ع)؛ 4. فاصلۀ میان عصر حضرت یحیێ تا حضرت محمد (ص) (یا دقیقاً فتح مکه).
جاهلیتِ دیگر (الاُخری) بیشتر دورهای است که پیامبر اسلام (ص) در آن ظهور کرده است (برای منابع این بحث، نک : علی، 1/ 9-10، آذرنوش، 15-16).
اما جرجی زیدان پا را از این فراتر نهاده و قاطعانه، دورۀ جاهلیت نخستین را از عصر پیش از تاریخ تا سدۀ 5 م و جاهلیت ثانی را از سدۀ 5 م تا ظهور اسلام معین کرده، و برای هر یک توضیحاتی نیز داده است (1/ 29-32).
چنین به نظر میآید که «جاهلیت» اندک زمانی پس از اسلام، به سرعت از معنی «خشونت» پیراسته شد و بیشتر بر یک دورۀ زمانی اطلاق گردید، زیرا مثلاً میبینیم که از قرن 2-3ق/ 8-9م؛ ابنسلّام جمحی (د 231 یا 232ق/ 846 یا 847 م) در طبقات الشعراء خود، شاعران را به دو گروه جاهلی و اسلامی تقسیم میکند. پس از آن، این شیوه سنتی گردید که سرانجام در زمان ما پدیدهای قطعی و مسلم به شمار آمد. تقریباً همۀ کتابهای بیشمار ادبیات عرب، با «دورۀ جاهلی» آغاز میشود و دیگر با مفهوم «نادانی» یا «خشونت» در آن کلمه کاری ندارند. شوقیضیف محدودهای 150 ساله را که طی آن زبان و شعر و خط عربی تکامل مییابد و با ظهور اسلام پایان میپذیرد، جاهلیت نخست خوانده است (ص 28 بب ). پس اینک در ذهن نویسندگان معاصر، «جاهلیت» دورانی خاص است که در پناه مرزهای زمانی و مکانی، به نوعی استقلال دست یافته است.
محدودۀ جغرافیایی شبه جزیره در آن روزگار از سرزمینهای آبادانِ شام، و به خصوص دولت غسانیان در شمال آغاز میشد؛ در شرق، بینالنهرین و به خصوص شهر بسیار مهم حیره را دربر میگرفت؛ در جنوب شرقی و جنوب، دریاهای خلیجفارس و دریای عرب و خلیج عدن و سرانجام دریای سرخ مرزهای آن را تعیین میکردند. در کنار این دریاها، قبایل یکجانشینِ عرب، کانونهای تمدنی گوناگونی پدید آورده بودند، درگوشۀ جنـوب ـ غربی، نیز یکی از معتبرترین تمدنهای عربستان در سرزمین یمن پدید آمده بود. در میانۀ این حوزۀ گسترده، صحراهایی خوفناک چون ربع خالی و نفوذ کوچک و بزرگ... قرار دارند (برای آگاهی از اطلاعات جغرافیاییِ این مکانها، نک : ه د، همین مدخلها).
از دیدگاه تاریخی نیز میتوان به مقالات مربوط به مراکز تمدن در جزیرةالعرب، چون حیره و غسان و مکه (ه مم) مراجعه کرد؛ هر چند در مقالۀ «عرب»، به تاریخچۀ عمومی این قوم پرداخته خواهد شد، باز در ذیل مدخلهایی چون قبیله، بدوی، صحرانشینی (ه مم) و نظائر آن، از دیدگاه جامعهشناسی و مردمشناسی به موضوع پرداخته میشود. ویژگیهای اخلاقی جاهیلیان نیز در مقالاتی چون عِرض، کَرَم، مروت (ه مم) بررسی خواهد شد. روایت نیمه افسانهای کشاکشهای میان قبایل که به ایامالعرب (ه م) شهرت دارد نیز ذیل همین عنوان آمده است.
دین مردمان دورۀ جاهلی، وضعیتی پیچیده دارد: در کنار آیینهای یهودی و مسیحی و زردشتی و مانوی که در جزیرة العرب نفوذ داشتهاند، بتکدۀ عرب نیز دارای نزدیک به 100 بت بوده که معروفترینشان «عزى» (ه م) نام داشته است. بتهایی که نامهایشان همخانوادۀ ال، الٰه، لات، اللات، و الوهیم است، همه ذیل کلمۀ «الله» (ه م) عرضه شدهاند.
احتمالاً از سدۀ 2 م زبان عربی فصیح ــ به گونهای که بر ما روشن نیست ــ شکل گرفت. از حدود 2سدۀ پیش از اسلام، شاعران عرب در این زبان که نوعی زبان مشترک شاعرانه بود، به سرودنِ شعر پرداختند. آثار فراوردۀ این شاعران ظاهراً بسیار کلان بوده، اما آنچه بر جای مانده، تودۀ قابل توجهی شعر است که به طور شفاهی، سینه به سینه نقل گردیده، و ناچار در این راهِ ناهموار، دچار زیانهای بسیار شده است. این زیانها آنقدر هست که بیشترِ خاورشناسان (یکی از نخستین کسان: براونلیش)، و گروهی از مسلمان (نخستین کس: طهحسین) را به تردید در صحت آن اشعار وادار کرد. از این روزگار، نثری قابل توجه باقی نمانده است. برخی عبارات مسجع و قافیهدار که نقل کردهاند، بیارزش و غیرقابل بهرهبرداریاند. چهار پنج کتیبۀ کوتاه هم دردست است که بیشتر برای پژوهش در تحول زبان عربی سودمندند. همۀ این مسائل، در مقالۀ عرب (ه م) شرح داده میشود. در آنجا به لهجههای قبائل گوناگون عرب نیز پرداخته خواهد شد.
مآخذ
آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، تهران، 1374ش؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، 1963م؛ ایزوتسو، توشیهیکو، مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید، ترجمۀ فریدون بدرهای، تهران، 1378ش؛ تاجالعروس؛ ترجمۀ تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1342ش؛ زیدان، جرجی، تاریخ آداب اللغة العربیة، قاهره، 1957م؛ ضیف، شوقی، العصر الجاهلی، قاهره، 1960م؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، 1976م؛ عمرو بن کلثوم، دیوان، به کوشش امیل بدیع یعقوب، بیروت، 1411ق/ 1991م؛ قاموس؛ قرآن کریم؛ «الموسوعة الشعریة»، لوح فشرده، امارات متحدۀ عربی، 2001م، نسخۀ دوم؛ نیز:
Blachère, R., Histoire de la littèrature arabe, Paris, 1952; EI1; EI2; Goldziher, I., Muhammedanische Studien, Hildesheim, 1961.
آذرتاش آذرنوش