جاحظ
جاحِظ، ابوعثمان عمرو بن بَحْر کنانی فُقیمی بصری، نویسندهای کلان با ابعادی سخت گوناگون (د 255ق/ 869 م).
بررسی کتابشناختی
گزارشهایی که دانشمندان کهن دربارۀ جاحظ باقی گذاشتهاند، هیچگاه به اندازۀ هنر نویسندگی و حجم دانش او نیست؛ هنوز نویسندگان عرب در پی کشف ابعاد گستردۀ شخصیت اویاند.
دربارۀ او هیچ اثری که معاصر وی، یا نزدیک به زمان او باشد، بر جا نمانده است: کهنترین نوشتهها، دست کم 100 سال پس از مرگ او پدید آمدهاند. از میان این آثار، 14 اثر را میتوان (مانند پلا، «محیط...»، مقدمه، 13) اساسی به شمار آورد: نخست مسعودی (د 345ق/ 956م) است که چند اطلاع شایسته، به خصوص دربارۀ رابطۀ او با نظّام ( التنبیه...، 8/ 35) به دست میدهد. دوم خطیب بغدادی (د 463ق/ 1071م) است که در تاریخ بغداد روایات متعددی دربارۀ او نقل کرده است (پلا، همانجا: فهرست روایات). سومین منبع مهم ابن عساکر (د 469ق/ 1076م) است که برآنچه از خطیب نقل کرده، اطلاعات تازهای هم افزوده است. اما کسی که با استفاده از منابع کهنتر، زندگی نامهای نسبتاً مفصل از جاحظ عرضه داشته است، یاقوت (د 626ق/ 1229م) است. پیدا ست که منابع دیگر، به جز برخی اظهار نظرهای شخصی دربارۀ جاحظ و آثارش ــ که گاه بسیار جالب توجه است ــ کاری جز تکرار همان دادهها نمیکنند. حال باید دید که آیا آثار خود وی چیزی بردانستههای ما، دربارۀ او میافزایند یا نه؟ وی گاه به آثار خود و تاریخ نگارش آنها و گاه به برخی دیدارها با بزرگان اشاره میکند که در مجموع اندک است و بیشتر به کار کتابشناسی او میآید.
پژوهشهای معاصر دربارۀ این نویسنده، بیشمار است و ما ناچار در این گزارش، اساساً به کتابهایی توجه داریم که توانستهاند در مسیر جاحظشناسیِ زمان معاصر، جایی برای خود بگشایند: شاید بتوان اثر شارل پلا را که با عنوان «محیط بصره...» در 1953م به فرانسه منتشر شد (نک : مل )، نقطۀ عطفی در پژوهشهای جاحظ شناسی به شمار آورد (این کتاب رسالۀ دکتری او بود). با این همه، پیش از پلا نیز چندین تکنگاری دربارۀ جاحظ پدید آمده بود؛ علاوه بر مقالاتی مانند آنچه بروکلمان در تحریر اول «دائرةالمعارف اسلام» و بستانی در دائرةالمعارف خود نگاشتهاند، میتوان به 3 کتاب که پی در پی انتشار یافتند اشاره کرد:
زندگی جاحظ در ائمة الادب خلیل مردم بک (دمشق، 1930م)، که مستقلاً با نام عمرو بن بحر الجاحظ در سلسلۀ «اعلام و نوابغ» تونس، 1991م به صورت افست انتشار یافته است. ریخت و شیوۀ عرضۀ موضوعات و ارجاعات در این کتاب هنوز بسیار جدی نیست.
سال بعد (1931م) سندوبی، ادب الجاحظ را در قاهره منتشر کرد (نک : مآخذ)؛ با این اندیشه که «بحثی تحلیلی» دربارۀ زندگی او عرضه نماید. اما در آن، نقل روایات و سپس نقل گزیدههایی از آثار جاحظ بیشتر است تا تحلیل.
باز یک سال پس از آن، شفیق جبری، الجاحظ، علم الاخلاق و الادب را که مورد استفادۀ پلا هم قرار گرفته، منتشر ساخت (تجدید چاپ: 1948م، 2001م) و در آن اندکی به محیط جاحظ و بیشتر به جنبههای گوناگون شخصیت و به خصوص به خردگراییِ او پرداخت.
در 1948م در قاهره، کرد علی جاحظ را در امراء البیان خود قرار داد (نک : مآخذ؛ چاپهای مستقل ذیل نام جاحظ، از جمله: تونس، 1991م) و به جنبههای مختلف او (دین، اخلاق، علم، سیاست، جدل، نقد، طنز، و...) پرداخت.
در همان سال طه حاجری، البخلاء را همراه با مقدمهای کوتاه به شیوهای نسبتاً شایسته به چاپ رسانید و همان متن، پایۀ ترجمۀ پلا در 1951م (پاریس) شد. ترجمۀ عربی کتاب پلا که در 1961م با عنوان البیئة البصریة... در دمشق چاپ شد، سرآغاز پژوهشهای عالمانهتری در زمینۀ جاحظ پژوهی در کشورهای عربی گردید. اما عیب بزرگ این اثر آن است که به بخش اول زندگی جاحظ، یعنی در روزگار بصری او منحصر است. حال آنکه میدانیم هنر نویسندگی جاحظ در بغداد بروز کرد، بدین سان، میبینیم که پلا تنها در 50 صفحه به زندگینامۀ جاحظ پرداخته، و بقیۀ کتاب را به خاستگاه او، در همۀ ابعاد گوناگونش (از جنبههای جغرافیایی گرفته تا مردم شناسی، زبان شناسی، شهرشناسی، و...) اختصاص داده است.
پلا بعدها کوشید آن کمبود را جبران کند و زندگی جاحظ را در بغداد نیز بنگارد. این کار به صورت مقالهای مفصل در 1952م یعنی یک سال پیش از چاپ کتاب اصلی پلا، در مجلۀ «نشریۀ مطالعات شرقی» منتشر شد.
کار پلا چندان زود هم در جهان عرب شهرت نیافت، مثلاً حنا فاخوری که در «سلسلة نوابغ الفکر العربی» شرح حال مختصری از جاحظ در بیروت (1956م) منتشر کرده، با آنکه به منابع اروپایی ارجاع داده، باز هیچ اطلاعی از کار پلا نداشته است. جالب توجه آنکه طه حاجری که مهمترین کتاب را دربارۀ جاحظ نگاشته، و در 1962م در قاهره چاپ کرده، هیچ اشارهای به کار پلا نکرده است. وی کوشیده است به همۀ جنبههای زندگی جاحظ و شهر بصره بپردازد. بخش دوم کتاب نیز یکسره به کتابهای جاحظ اختصاص دارد که او بر حسب زمان تقسیمبندی و یک به یک تجزیه و تحلیل کرده است.
پس از حاجری هم کتابهای متعددی نگاشته شد که مهمترینشان اینها ست:
الجاحظ و الحاضرة العباسیة (بغداد، 1965م) از ودیعه طه نجم، کاری روشمند و پر مرجع است و به مضامین اجتماعی و فلسفی و جز آن در آثار جاحظ، به خصوص در البخلاء پرداخته است (چاپ جیبی کتاب: بغداد، 1982م).
جمیل جبر در الجاحظ فی حیاته و ادبه و فکره (بیروت، 1974م)، پس از بستر سازیهای لازم، زندگی نامۀ جاحظ را نگاشته، و سپس به آثارش( الحیوان، البخلاء، التربیع، العثمانیه...) پرداخته، و سرانجام گزیدههایی از آنها را عرضه کرده است.
منیف موسى در 1983م (بیروت) همان عنوان پیشین را تکرار کرده (با جابهجایی فکره و ادبه) و خواسته است علاوه بر رابطۀ جاحظ با سیاست، ادب، علم، فقه، و...، اسلوب او را نیز تشریح نماید. خفاجی نیز در 1982م (بیروت)، در کتاب ابوعثمان الجـاحظِ خـود، مانند بسیاری دیگـر، به فضا سـازی و محیـط ـ شناسی و سپس زندگی او پرداخته، و سخت وی را ستوده است. او نیز همچون دیگران، به رابطۀ، جاحظ با فرهنگ ایرانی اشاره کرده، و داوری طرفداران و دشمنان را آورده، و به شعر او نیز پرداخته است.
در 1989م نیز فوزی عطوی، الجاحظ، دائرةالمعارف عصره را در بیروت، در «سلسلة اعلام الفکر العربی» منتشر ساخت و علاوه بر انسانگرایی و اخلاق او، به شعرش و سپس به مجموعه آثارش نیز پرداخت. در همین سال داوود سلام، الجاحظ منهج و فکر را در روششناسی جاحظ نگاشت (بغداد) و علاوه بر زندگی نامه، دربارۀ موقعیت جاحظ نسبت به جامعه، دانش، ادب، بلاغت، زبان و تاریخ نیز بحث کرد.
مقالهها و نیز تک نگاریهایی که به یکی از جنبههای جاحظ اشاره دارند (مثلاً: نثر، فلسفه...) بیشمارند و از ذکر آنها سودی حاصل نمیشود.
تنها کتابی که به فارسی میشناسیم، از آنِ ذکاوتی قراگزلو ست: وی نخست کتاب زندگی و آثار جاحظ را در تهران (1367ش) چاپ کرد و سپس، همان را گسترش داد و با نام جاحظ (تهران، 1380ش) منتشر کرد. زندگینامۀ جاحظ در دانشنامۀ جهان اسلام نیز به دست همین نویسنده تألیف شده است.
I . زندگی نامه
مرحلۀ نخست (در بصره)
بر اساس تاریخ مرگ جاحظ (د 255ق) که تردید ناپذیر است، سال تولد او را از 150 تا 165ق/ 767 تا 782م ذکر کردهاند.
یاقوت از قول خود او چنین آورده است که «من یک سال از ابونواس بزرگترم؛ من اول سال 150 زاده شدم و او آخر آن سال» (16/ 74). اما تولد ابونواس خود از نظر نویسندگان، میان سالهای 136 تا 149ق در نوسان است (ه د، ابونواس)، و نیز یاقوت که مرگ او را «به روزگار المعتز و پس از 90 سالگی» میداند (همانجا)، به این نکته توجه کرده است که اولاً چنین تاریخی برای زادروز ابونواس در هیچ منبع معتبری موجود نیست، دوم اینکه اگر چنین میبود، وی ناچار به هنگام مرگ، 105 ساله میبود و نه «کمی بیش از 90» و چنین سن و سالی، جاحظ را در شمار «معمّرین» مینهد و نظر همگان را به او جلب میکند، حال آنکه این موضوع، ناگفته مانده است.
باز یاقوت از قول مبرد نقل میکند که در اواخر زندگی به دیدار جاحظ رفته، و چون از حالش پرسش کرده، او پاسخ داده که بدترین درد او آن است که به 96 سالگی وارد شده است (16/ 113)، یعنی در 159ق زاده شده است؛ همین تاریخ نزد جبر به 160ق تبدیل شده است (ص 17).
اما اگر 90 سالگی را که یاقوت و سپس ابن انباری (ص 120) و ابن خلکان (3/ 474) آوردهاند، معتبر شماریم، تولد او در 169ق واقع میگردد. مسعودی( التنبیه، 8/ 35) مرگ او را در 70 سالگی (سبعون) نوشته، اما چنانکه پلا هم متذکر شده، این تاریخ بیگمان تحریف «تسعون» (90 سالگی) است. به هر حال، سالهای دیگری (155، 164، 169، ...) را نیز برای تولد او ذکر کردهاند.
نژاد
نژاد جاحظ چندان شناخته نیست. میدانیم که پدران او به قبیله کِنانه که در پیرامون مکه میزیستند، وابسته بودهاند؛ اما پیدا نیست که آیا کنانیهای اصیلزاده بودهاند یا مولی. این گفتوگوها، عمدتاً از روایتی زاییده شده که خطیب آورده است: یموت بن مُزَرَّع، خواهرزادۀ جاحظ گفته است که نیای جاحظ، مولای ابی القَلَمَّس عمرو بن قَلْع کنانی فقیمی بود (12/ 213). نیای او ــ که یاقوت او را فَزاره نامیـده است ــ سیـاه پوست و شتربانِ عمرو بن قلع بوده است (برای بحث در این باره، نک : پلا، «محیط»، مقدمه، 13؛ حاجری، الجاحظ، 79-89).
آنچه در این روایتهای بیپایان تبارشناسی برای کار ما سودمند است، بازتاب آشکاری است که در زندگی معنوی و مادی او داشتهاند: خانوادۀ ظاهراً تنگدست جاحظ که در زمانی نامعین به حوالی بصره کوچید، احتمالاً همۀ فشارهایی را که موالی باید تحمل میکردند، شناخته بوده است. راست است که پس از سالیان دراز (شاید بیش از 2 سده)، دیگر اثری از مولایی او باقی نمانده بود، اما آیا خاطرۀ آن دوران او را به دفاع از دیگر گروههایی که در مقام موالی به قبیلههای عرب میپیوستند ــ و در عصر اسلام، بیشتر ایرانی تبار بودند ــ وا نمیداشت؟ آیا این حال، از تند مزاجی او در برابر شعوبیان نمیکاست؟ احتمالاً سیاه پوست بودنِ نیایش نیز در روحیۀ او تأثیر گذاشته است. بعید نیست که یکی از رسالههای مشهور او به نام «برتر داشتن سیاهان بر سفیدان» زادۀ همین نژاد بوده باشد؛ شاید او سبب اصلی آن زشتی افسانهآمیز خود را که زیانهای مادی و معنوی فراوان برایش آورد، سیاهیِ روی نیایش میانگاشته است.
بیماری چشم
هیچ سخنی دربارۀ پدر و مادر او نرفته است و نمیدانیم که ایشان فرزند خود را به چه نام میخواندند. برآمدگی بسیار نازیبایی که در چشمان او ــ بیگمان از کودکی ــ پدید آمده بود (جحوظ العین) موجب شد او را جاحظ بخوانند. هیچ نمیدانیم این لقب گزندۀ سنگدلانه از چه زمان رواج یافت، اما در هر صورت، رواج آن به آن اندازه رسیده بود که خود او هم به آن تن در داده بود. با این همه، در بخلاء که احتمالاً در دوران کهنسالی نگاشته (نک : همین عنوان در همین مقاله)، 8 بار از خود نام برده است و در همۀ این موارد، مردمان او را ابوعثمان خواندهاند نه جاحظ (بخش آخر البخلاء، چ حاجری ــ ص 213 ــ که با نام عمرو الجاحظ آغاز میشود، ظاهراً الحاقی است). از سوی دیگر، داستانی در ادبای یاقوت آمده است که بر رواج لقب «جاحظ» دلالت دارد: وی بر در خانۀ دوستی به غلامی عجمی که در به رویش گشوده بود، خود را معرفی کرد: «جاحظ». غلام که از تلفظِ «ظ» عاجز بود، بانگ برآورد که «جاحد» آمده است. جاحظ، برای آنکه کار را بر او آسان کند، گفت «بگو: حَدقی»(16/ 84-85). این روایت نشان میدهد که وی را به سبب همان بیماری چشم، «حدقی» نیز میخواندهاند. اما آنچه باقی ماند، همانا کلمۀ «جاحظ» بود که با گذشت روزگار، بار منفی را از دوش افکند و بعدها در حق بسیاری از نویسندگان بزرگ گفتند: «جاحظ زمان» (نک : سندوبی، 17-18؛ پلا، همان، 55).
جاحظ نه تنها به سببِ بیرونزدگی چشم، که از هر جهت زشت بود، اما شاید منابع در این باره اغراق کرده باشند: خود گوید که به دبیری کودکان متوکل دعوت شد، اما خلیفه چون زشتی او را دید، بازش گردانید (همان، 56).
روایت دیگر که باز از قول خود او نقل شده، آن است که زنی از زرگری میخواهد شکل شیطان را برایش بپردازد و به عنوان الگو، جاحظ را به وی معرفی میکند (بستانی، 453).
اشعاری که وطواط در وصف زشتی او آورده، بسیار تند است: «اگر خوک را دوباره مسخ کنند، باز به زشتی جاحظ نمیرسد...» (ص 188؛ ابشیهی، 2/ 28؛ بغدادی، 107).
تا چه اندازه میتوان به این داستانها اعتماد کرد؟ شاید خیال افسانهپرداز مردمان باشد که میخواهد از جاحظ اسطورهای ــ نه تنها در دانش و تیزهوشـی ــ که در زشتی و مسخرگی پدید آورد. بیجهت نیست که بازیگر اول این داستانها، گاه جاحظ است و گاه کسان دیگر (نک : پلا، همان، 58).