ثنویه
ثَنَویّه، عنوانی برای برخی نحل و ملل در کلام و فرقهنگاری اسلامی. این عنوان به صورت اصحاب الاثنین و اهل التثنیه (اشعری،327، 485؛ باقلانی، 60) نیز آمده است.
این اصطلاح در قرآن کریم و سنت نیست، اما با توجه به گزارش ابن ندیم از ردیههایی که بر ثنویه نوشته شده، اصطلاح ثنویه از اوایل سدۀ 3ق/ 9م رایج بوده است (برای نمونه، نک : ص 204، ردیۀ ابوالهذیل علّاف (د ح 230ق/ 845 م)؛ برای ردیههای دیگر، نک : دنبالۀ مقاله) به نظر میرسد این اصطلاح برساختۀ مسلمانان برای فرقههای غیر اسلامی و ادیانی است که به توحید قائل نبودند و در برخی مبانی با هم تشابه و اشتراک داشتند.
در منابع، مانویه (پیروان مانی)، دیصانیه (پیروان ابن دیصان) و مرقیونیه (پیروان مرقیون) مهمترین فرقهها و ادیان ذیل ثنویه ذکر شدهاند (همو، 383، 391، 402؛ اشعری، 336، 349؛ ماتریدی، 157، 163، 171؛ باقلانی، 64، 67؛ قاضی عبدالجبار، 5/ 9؛ ابن ملاحمی، المعتمد، 561، 584، 586، 589؛ بغدادی، اصول...، 53-54؛ فخرالدین، اعتقادات...، 88-89، محصل...، 90؛ مقدسی،4/ 24؛ شهرستانی،2/ 49، 55، 57؛ نسفی، میمون، 1/ 99؛ حمصی، 1/ 140). این 3 گروه، با توجه به اختلافهایی که در مبانی اعتقادات خود دارند، در منابع اسلامی همیشه با هم و ذیل یک گروه ذکر شدهاند. چنین دستهبندی ریشهای تاریخی دارد و به ردیههای مسیحیان پیش از اسلام باز میگردد. با توجه به منابع موجود، نخستین بار افرائیم (یا افرم، 306-373م) اهل ادسا، و ماروتا (پیش از 420م) اهل میافارقین کسانی بودند که این 3 گروه را در یک ردیف قرار داده، و به رد آراء آنها پرداختهاند (میچل، جم ؛ دریورس،107-108). به احتمال زیاد گزارشهای مسلمانان از این 3 گروه، به منابع سریانی و دو فرد یاد شده باز میگردد (همو، 106-108, 121-125).
مانویه در فرهنگ اسلامی و در میان اعراب قدمت بیشتری داشت و شناختهتر بود (دوبلوا، 511؛ مونوت، 440؛ فان اس، I/ 421)؛ و هرچند منابع اسلامی در بررسی این گروهها آنها را از هم جدا میکنند، مانویه در میان آنها مرکزیت دارد (مونوت، همانجا). در صدر اسلام نیز اعرابِ مانوی سخت با پیامبر(ص) مخالف بودند و با وی مناظره میکردند (زریاب، 135-140). مانویان را زنادقه نیز میگفتند و در منابع گاهی زنادقه (دربارۀ زندیق و زنادقه، نک : فان اس، I/ 416-418, 423-426؛ دوبلوا ، 510-513) را مترادف ثنویه، یا فرقهای از ثنویه برشمردهاند (رازی، 116؛ابن بابویه، 243؛ ابن منظور، ذیل زندق).
از دیگر فرق ثنویه به ماهانیه (شاخهای از مرقیونیه)، مقلاصیه (شاخهای از مانویه) و گاهی مزدکیه و صیامیه اشاره شده است (ناشئ اکبر، 73-74؛ ابن ندیم، 402؛ قاضی عبدالجبار، 5/ 9، 16، 18؛ ابن ملاحمی، همان، 589؛ فخرالدین، اعتقادات، محصل، نیز مقدسی، همانجاها؛ شهرستانی، 2/ 54، 58). مجوس (زردشتیان یا مزداییان) نیز در برخی منابع از ثنویه به شمار آمدهاند (قاضی عبدالجبار، همانجا؛ مانکدیم، 284-285؛ مقدسی، همانجا؛ حمصی، 1/ 143؛ ابن تیمیه، 1/ 351)، اما بیشتر منابع آنها را جدا از ثنویه طبقهبندی کردهاند و ذیل ثنویه به آنها نپرداختهاند (باقلانی، 70؛ قاضی عبدالجبار، 5/ 71؛ بغدادی، همان، 326، الفرق...، 356؛ ابن ملاحمی، الفائق، 100، المعتمد، 561 بب ؛ شهرستانی، 2/ 38؛ فخرالدین، اعتقادات، 86؛ نیز نک : مونوت، 439). شاید این امر نخست به این دلیل باشد که برخلاف فرقههای یاد شده، زردشتی دین رسمی امپراتوری ساسانی بود و در سرزمین وسیعی رسمیت داشت (همو، 439-440)، و دیگر آنکه، از دیدگاه کلامی، گزارشهای متعددی از آنها در دورۀ اسلامی موجود بود که توحید کیهان شناختی را تأیید میکرد (نک : دنبالۀ مقاله).
دربارۀ علت نامیدن این گروهها به ثنویه و بررسی عقاید آنها از دیدگاه متکلمان، می بایست این اصطلاح را در تقابل با توحید ــ که کلام و الٰهیات اسلامی بر آن استوار بود ــ در نظر گرفت. متکلمان و عالمان مسلمان در برخورد با عقاید این گروهها، بهویژه مانویت ــ که بر نظام اسطـورهای بنا بـود ــ معمـولاً آن را عجیب و جنون آمیز مییافتند که نه شامل فلسفه بود ونه مسائل کلامی، و همچنین چندان ربط و نسبتی هم با اسلام نداشت (جاحظ، 1/ 57). اما آنچه در این میان، نظر آنها را در مقام موحد جلب میکرد، ثنویت و دوگانه انگاری آنها بود (فان اس، I/ 422). از این رو، در بیشتر منابع کلامی آنچه دربارۀ این گروهها مورد نقد و بررسی قرار گرفته است، ثنویت آنها بوده است؛ چندان که در طبقه بندی و بازشناسی آنها نسبت به گروههای دیگر ذیل ثنویه آنها را چنین تعریف کردهاند: کسانی که به دو اصل ازلی و متباین نور و ظلمت قائلاند و معتقدند که از امتزاج و اختلاط آنها عالم پدید آمده است، و اینکه خیری که در عالم است از نور است و شری که در عالم است از ظلمت (باقلانی، 60؛ بغدادی، نیز نسفی، میمون، همانجاها؛ آمدی، 206؛ نیز نک : قاضی عبدالجبار، 5/ 30؛ ماوردی، 35؛ شهرستانی، 2/ 49؛ ابن جوزی، تلبیس...، 57؛ حمصی، 1/ 140).
در واقع، در میان مسلمانان، ثنویه کسانی بودند که هم قائل به ثنویت کیهان شناختی بودند و هم به ثنویت وجود شناختی. به لحاظ کیهان شناختـی معتقـد بودند که دو جوهـر قدیم و ازلی، پیش از عالم بوده و آن دو منشأ عالماند. در اینکه نور و ظلمت دو جوهر هستند یا دو خدا و دو صانع، در منابع اسلامی هر دو دیدگاه یافت میشود. متکلمان مسلمان حتى آنجا که به دو جوهر بودن آنها تصریح کردهاند، به نقد فاعلیت و خالقیت آنها نیز پرداخته، و آن را در تقدیر گرفتهاند (ابن ندیم، 392؛ ماتریدی، 34-36؛ باقلانی، 60-62؛ مانکدیم، 284؛ بغدادی، اصول، 83، 86؛ نسفی، میمون، نیز ابن ملاحمی، الفائق، همانجاها؛ شهرستانی، 2/ 54 بب ؛ ابن جوزی، همانجا). چنین برداشتی از نور و ظلمت در مقام دو خدا، پیش از اسلام شکل گرفته بود و نخستین کسی که مدعی شد مانویه، دیصانیه و مرقیونیه، نور و ظلمت را دو خدای خالق میدانند، ماروتا اهل میافارقین بود (دریورس، 124-126) .
در ثنویت وجود شناختی، ثنویه معتقد بودند که هم خیر در عالم وجود دارد و هم شر، و هردو امری وجودی هستند. هم خیر مبدأ یا خالق دارد و هم شر؛ و خالق یا مبدأ خیر غیر از خالق یا مبدأ شر است (ماتریدی، 34 بب ؛ باقلانی، 60، 67-69؛ قاضی عبدالجبار، 5/ 10؛ بغدادی، اصول، 83، الفرق، 328، 356؛ نسفی، میمون، همانجا). از اینرو، و با توجه به این مبانی، عالم را به دو دسته واقعیات متضاد ــ خوب و بد ــ تقسیم میکردند (مونوت، 441).
با چنین تعریفی از ثنویه، میتوان یکی از دلایلی که در منابع اسلامی مجوس را جدای از ثنویه بررسی کردهاند، روشن نمود. در منابع اسلامی آمده است که مجوس اصیل گروهی بودند که به یک خدای قدیم قائل بودند، هرچند در میان آنها فِرَقی یافت میشد که معتقد به دو قدیم بودند (شهرستانی، 2/ 38، 49؛ قاضی عبدالجبار، 5/ 71)؛ اما در اعتقاد به جدایی فاعل شر از فاعل خیر، با ثنویه همعقیده بودند (همو، 5/ 73؛ مانکدیم، 285؛ بغدادی، اصول، همانجا؛ فخرالدین، محصل، 133). از این رو، در برخی منابع، مجوس از ثنویه انگاشته شدهاند. دربارۀ قدریه نیز چنین نظری هست؛ چندان که در برخی منابع، ثنویه را از فِرق قدریه دانستهاند که قائلاند خیر از خدا ست، و شر از شیطان (ابن جوزی، تلبیس، 29-30؛ قرطبی، 4/ 161). در تفسیر حدیث «القدریه مجوس هذه الامه» هم گفتهاند: قدریه همچون مجوس، خیر را به خداوند و شر را به غیر خداوند اضافه میکنند (بیهقی، 10/ 207؛ شیث، 29؛ نووی، 1/ 154).
در فرهنگ اسلامی نیز به برخی از فرق و اشخاص نسبت ثنوی دادهاند؛ از آن جملهاند: ابن طالوت، ابوشاکر دیصانی، ابن اخی ابی شاکر، ابن مقفع، ابن ابی العوجا، صالح بن عبدالقدوس، بشار بن برد، هشام بن حکم، ابو عیسى وراق، جعد بن درهم، خاندان برمکیان (ابن ندیم، 401؛ قاضی عبدالجبار، 5/ 19-21؛ ابن ملاحمی، المعتمد، 593؛ ملطی، 24؛ مقدسی،3/ 8)، نظام معتزلی، عبیدالله مهدی و باطنیه و اسماعیلیه (خیاط، 38؛ بغدادی، همان، 48، 323، الفرق، 131، 134، نیز نک : 136-137، 139؛ ذهبی، 15/ 132؛ ابن جوزی، المنتظم، 5/ 117، 7/ 255). این فهرست بسیار نامتجانس است و به درستی نمیتوان علت ثنوی دانستن این افراد و فرقهها را درک کرد (در این باره، نک : فان اس، (I/ 416-417, 437-450. در واقع، هرچند ثنویه در جامعۀ اسلامی فعال بودند و به بحث و مناظره با مسلمانان می پرداختند و آراء آنها در جامعۀ اسلامی بیتأثیر نبوده است (نیبرگ، 54 بب )، بهنظر میرسد نسبت دادن برخی به ثنویه ناشی از تشابه بعضی از آراء آنها با ثنویون، و بیشتر ناشی از عناد و دلیل تراشی به منظور تکفیر آنها بوده است (برای مثال دربارۀ نظام، نک : بغدادی، همانجاها؛ خیاط، 30 بب ).
مسلمانان کوشیدهاند تا در قالب مناظره و ردیه، آراء ثنویه را رد کنند. ابوالهذیل علاف، نظام، هشام بن حکم، ابوعیسى وراق و کندی از کسانی هستند که علیه ثنویه ردیه نوشتهاند (ابن ندیم، 204، 206، 216، 224،318؛ ابن ملاحمی، همان، 593-595). پس از آنها نیز در بسیاری از کتابهای کلامی، فصلی به آراء ثنویه و رد آنها اختصاص یافته است.
علمای مسلمان اغلب در رد عقاید ثنویه به همان دو اعتقاد و مسائل مربوط به آن پرداختهاند. مفسرانْ برخی آیات را ناظر بر رد ثنویه دانستهاند که میتوان از آن میان به آیۀ نخست سورۀ انعام (6): «...جَعَلَ الظُّلمٰتِ وَ النّورَ...» (نسفی، عبدالله، 1/ 312؛ بیضاوی، 2/ 387-388) و آیۀ «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ اِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتا...» (انبیاء/ 21/ 22) اشاره کرد (ابن حزم، 1/ 28؛ جصاص، 3/ 376؛ ابن بابویه، 250؛ برای دیگر آیهها، نک : عمادی، 5/ 201، 6/ 201). در احادیث نیز ردیههایی در قالب مناظرۀ معصومین با ثنویه موجود است (ابن بابویه، 243-270).
دربارۀ تعارض اعتقاد ثنویه با توحید، برخی معتقدند که آنها مخالف توحید ربوبی نیستند، زیرا برای خداوند شریکی قائل نیستند که در همۀ صفات با او شباهت داشته باشد؛ و با اینکه به دو اصل ازلی معتقدند، آن دو را در برخی صفات، متغایر با هم میدانند و نور را ممدوح، و ظلمت را مذموم به شمار میآورند (ماتریدی، 118-119؛ مانکدیم، 284؛ احمد بن ابراهیم، 366-367). اما شیخ طوسی معتقد است کسانی که قائلاند خداوند در قدم شریک دارد، در واقع قائلاند به اینکه در جمیع صفات با خداوند شریک است، زیرا قدم صفت ذاتی خداوند است که با همۀ موجودات در آن تباین دارد و دیگر صفات چون قدرت، علم، حی و اراده با دیگران مشترک است. اشتراک در صفت ذات نیز موجب تماثل و همانندی میشود و دو قدیم در صفات دیگر نیز با هم شریک میشوند (ص 78).
متکلمان در رد اعتقاد اول ثنویه، دلایل مختلفی آوردهاند. یکی از مهمترین استدلالهای آنها برهان تمانع در تمانع دو قدیم است (نک : ماتریدی، 90؛ طوسی، 78-79؛ آمدی، 212-213؛ ابن جوزی، تلبیس، 58-59). برخی در رد قدم نور و ظلمت، معمولاً آنها را جزو اجسام می آورند و با اثبات حدوث اجسام، حدوث آنها را ثابت میکنند (قاضی عبدالجبار، 5/ 22؛ مانکدیم، 285؛ جوینی، الشامل...، 243؛ ابن ملاحمی، همان،590-591؛ حمصی، 1/ 140؛ علامۀ حلی، انوار...، 200). باقلانی نور و ظلمت را، همچون حرکت و سکون، از اعراض به شمار میآورد و در نتیجه آنها را حادث میداند (ص 61؛ نیز نک : علامۀ حلی، همانجا؛ ابن ملاحمی، همان، 591). ماوردی میگوید: اعتقاد آنها به دو وجه فاسد است: 1. نور و ظلمت، یا جسم است یا جوهر یا عرض که همه محدث هستند. 2. ظلمت هم ذاتی نیست، بلکه فقدان نور است (ص 35-36). ابو المعین میمون نسفی با بررسی معنای امتزاج و تباین، و اثبات حدوث آن دو ، نتیجه میگیرد، با توجه به اعتقاد ثنویه، نور و ظلمت حادث است (1/ 101-102). متکلمان امتزاج نور و ظلمت را نیز بنا بر اعتقاد ثنویه محال دانسته، و آن را رد کردهاند (ماتریدی، 35، 159-160؛ نسفی، میمون، همانجا؛ حمصی، 1/ 141-142).
متکلمانْ اعتقاد ثنویه به خیر و شر را نیز مورد نقد و رد قرار دادهاند. آنان در این باره، متعرض دو مطلب شدهاند: یکی جدا بودن فاعلِ خیر از فاعلِ شر، و اینکه فاعل خیر نمیتواند فاعل شر باشد، و دیگری که از نتایج اعتقاد پیشین است، قبح آلام و درد و رنجها ست. متکلمان معتقدند تضاد خیر و شر، و لذت و الم مسلم نیست و این دو از یک جنس هستند.گاهی ممکن است فعلی در جایی شر باشد، مثلاً تنبیه فردی از روی ظلم، و در جایی دیگر خیر باشد، همچون تنبیه فرد برای تأدیب یا به واسطۀ جرمی که مرتکب شده است. همچنین معتقدند در صورت اثبات تضاد خیر از شر، دلیلی ندارد که فاعل آنها هم جدا باشد، بلکه یک فاعل میتواند هر دو را در زمانهای مختلف انجام دهد (قاضی عبدالجبار ، 5/ 31-34؛ مانکدیم ، 289؛ جوینی، الارشاد، 241؛ ابن ملاحمی، الفائق، 261؛ طوسی، 78-79، 146؛ حمصی، 1/ 140-142، 307-308 ؛ برای دیگر دلایل، نک : فخرالدین، المطالب...، 2/ 147-148؛ برای دلیل نقلی در این باره، نک : ابن ملاحمی، همان، 158-159). در این باره متکلمان از قیاسی استفاده میکنند که گویا نخستین بار جعفر بن حرب آن را مطرح کرده است (ماتریدی، 169؛ مقدسی، 1/ 91). از ثنویه میپرسند: اگر از مردی که کسی را کشته باشد، بپرسیم تو او را کشتی؟ و بگوید بله، او از نور است یا ظلمت؟ اگر بگویند از نور، میگوییم پس شما دروغ میگویید چون نور، شر را انجام نمیدهد. اگر بگویند از ظلمت، او تصدیق کرده که ظلمت است و نمیتواند خیر را انجام دهد (نیز نک : باقلانی، 67-68؛ بغدادی، اصول، 86، الفرق، 328؛ حمصی، 1/ 143؛ علامۀ حلی، همانجا).
ثنویه در نزد مسلمانان، کافر و مشرک به شمار میرفتند (غزالی، 134؛ ابن ملاحمی، الفائق، 510). اما دربارۀ حکم فقهی آنها و نسبت آنها در دیه و جزیه، شیعیان بنا بر حدیثی از علی بن ابی طالب (ع) آنها را از اهل کتاب به شمار آوردهاند (علامۀ حلی، مختلف...، 4/ 432؛ مفید، 271). در میان اهل سنت، بنا به گزارش بغدادی (همان، 356)، فقها اختلاف دارند و تنها برخی از آنها معتقدند که حکم ثنویه مانند مجوس است و مباح است از آنها جزیه گرفته شود و ذبح آنها و ازدواج با آنان حرام است. خود بغدادی معتقد است که حکم آنها در ازدواج، ذبح و جزیه همچون حکم بت پرستان است (همانجا).
مآخذ
آمدی، علی، غایة المرام فی علم الکلام، به کوشش حسن محمود عبداللطیف، قاهره، 1391ق/ 1971م؛ ابن بابویه، محمد، التوحید، به کوشش هاشم حسینی تهرانی، قم، 1357ش؛ ابن تیمیه، احمد، الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح، به کوشش علی حسن ناصر و دیگران، ریاض، 1414ق؛ ابن جوزی، عبدالرحمان، تلبيس ابليس، به کوشش سید جمیلی، بيروت، 1405ق/ 1985م؛ همو، المنتظم، بیروت، 1358ق؛ ابن حزم، علی، الاحکام، قاهره، 1404ق؛ ابن ملاحمی، محمود، الفائق، به کوشش مکدرموت و مادلونگ، تهران، 1386ش؛ همو، المعتمد، به کوشش مکدرموت و مادلونگ، لندن، 1991م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن ندیم، الفهرست؛ احمد بن ابراهیم، توضیح المقاصد، به کوشش زهیر شاویش، بیروت،1404ق؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1400ق/ 1980م؛ باقلانی، محمد، التمهید، به کوشش مکارتی، بیروت، 1957م؛ بغدادی، عبدالقاهر، اصولالدین، استانبول، 1346ق/ 1928م؛ همو، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، مکتبة محمدعلی صبیح؛ بيضاوی، عمر، تفسير، به کوشش عبد القادر حسونه، بيروت، 1416ق/ 1996م؛ بيهقی، احمد، السنن الكبرى، به کوشش محمد عبد القادر عطا، مكه، 1414ق/ 1994م؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1388ق/ 1969م؛ جصاص، احمد، الفصول فی الاصول، به کوشش عجيل جاسم نشمی، کویت، 1408ق/ 1988م؛ جوینی، عبدالملک، الارشاد، به کوشش اسعد تمیم، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ همو، الشامل فی اصول الدین، به کوشش علی سامـی نشار، اسکندریه، 1969م؛ حمصـی، محمود، المنقذ من التقلید، قم، 1412ق؛ خیاط، عبدالرحیم، الانتصار، به کوشش نیبرگ، قاهره، 1344ق/ 1925م؛ ذهبی، محمد، سير اعلام النبلاء، به کوشش شعيب ارنؤوط و دیگران، بيروت، 1413ق؛ رازی، محمد، مختار الصحاح، به کوشش محمود خاطر، بيروت، 1415ق/ 1995م؛ زریاب، عباس، سیرة رسولالله(ص)، تهران،1370ش؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش عبدالعزیز محمد وکیل، قاهره، 1387ق/ 1968م؛ شيث بن ابراهيم، حز الغلاصم فی افحام المخاصم عند جريان النظر فی احكام القدر، به کوشش عبد الله عمر بارودی، بيروت، 1405ق؛ طوسی، محمد، الاقتصاد، بیروت، 1406ق/ 1986م؛ علامۀ حلی، حسن، انوار الملکوت، به کوشش محمد نجمی زنجانی، تهران، 1338ش؛ همو، مختلف الشیعه، قم، 1413ق؛ عمادی، محمد، ارشاد العقل السلیم الى مزایا القرآن الکریم، بیروت، داراحیاء التراث العربی؛ غزالی، محمد، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة، به کوشش سلیمان دنیا، قاهره، 1381ق/ 1961م؛ فخرالدین رازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، به کوشش علی سامی نشار، قاهره، 1356ق/ 1938م؛ همو، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، به کوشش سمیح دغیم، بیروت، 1992م؛ همو، المطالب العالیة، به کوشش احمد حجازی سقا، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، به کوشش محمود محمد خضیری و دیگران، قاهره، 1965م؛ قرآن کریم؛ قرطبی، محمد، الجامع لاحكام القرآن، به کوشش احمد عبد العليم بردونی، قاهره، 1372ق؛ ماتریدی، محمد، التوحید، به کوشش فتح الله خلیف، بیروت، 1982م؛ مانکدیم، احمد [تعلیق] شرح الاصول الخمسه، به کوشش عبدالکریم عثمان، قاهره، 1408ق/ 1988م؛ ماوردی، علی، اعلام النبوة، به کوشش محمدمعتصم باللٰه، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ مفید، محمد، المقنعة، قم، 1410ق؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیه؛ ملطی، محمد، التنبيه والرد على اهل الاهواء والبدع، به کوشش محمد زاهد كوثری، قاهره، 1977م؛ ناشئ اکبر، عبدالله، «الاوسط فی المقالات»، همراه مسائل الامامة جعفر بن حرب، به کوشش فان اس، بیروت، 1971م؛ نسفی، عبدالله، تفسیر القرآن الجلیل، قاهره، 1323ق؛ نسفی، میمون، تبصرة الادلة، به کوشش کلود سلامه، دمشق، 1990م؛ نووی، يحيى، شرح صحيح مسلم، بيروت،1392ق؛ نیبرگ، مقدمه بر الانتصار (نک : هم ، خیاط)؛ نیز: