تشریح
تَشْریح، اصطلاحی در پزشکی دورۀ اسلامی که به هر دو معنی کالبدشکافی و کالبدشناسی به کار رفته است. به طور مثال در عباراتی چون فی تشریح الحیوان المیت و فی تشریح الحیوان الحی (عناوین عربی دو اثر جالینوس) مراد شکافتن کالبد حیوان بوده است؛ در حالی که در تعلیم پنجم از فن نخست کتاب اول قانون ابن سینا (با عنوان ماهیة العضو و اقسامه) تشريح یک عضو، نه به معنی شکافتن آن، که عموماً به معنی شناخت ساختار آن عضو است (مانند تشریح عظام الفكين والانف). البته گاه واژۀ هیئة نیز به معنی کالبدشناسی به کار رفته است (همچون فی هیئة القلب).
چنیـن مـینماید که پزشکـان دورۀ اسلامی ــ که به دلیل حرمت شکافتن اجساد در شریعت اسلام، آزادی عمل چندانی در این زمینه نداشتند ــ تا پیش از کشف گردش ریوی خون توسط ابن نفیس، در دانش کالبدشناسی به دستاورد چندان مهمی دست نیافته باشند، یا دستکم خبری از حاصل کار آنان به ما نرسیده است. در واقع دانش تشریح مسلمانان، همچون بسیاری از شاخههای دیگر پزشکی، عمدتاً تحت تأثیر دیدگاههای جالینوس بود. در منابع اسلامی نیز به ندرت به اشاراتی حاکی از تلاش پزشکان این دوره در زمینۀ کالبدشکافی بر میخوریم (نک : ادامۀ مقاله، ابن ماسویه). در این مقاله دربارۀ مباحثی چون در نظر گرفتن مغز یا قلب به عنوان عضو رئیسه یا مرکز خرد در بدن، ساختمان چشم، جنینشناسی و ساختار زهدان، و مانند آن که همگی با علم تشریح مرتبطاند به اختصار بحث میشود و برای تفصیل بیشتر در این موضوعات باید به مقالات مربوط مراجعه کرد.
در اشعار هُمری (سدۀ 9قم) دامنۀ معلومات کالبدشناسی بسیار محدود و مشتمل بر 150 واژۀ فنی است. در این اشعار مرکز حرارت غریزی و جایگاه خرد (در یونانی: φρένες) حجاب حاجز (دیافراگم) در نظر گرفته شده است (سارتن، I/ 55). آلکمایون کرُتونایی (سدۀ 6قم)، پدر پزشکی یونانی و بزرگترین پزشک یونانی پیش از بقراط، نخستین پزشکی بود که به کالبدشکافی دست زد، عصب بینایی را کشف کرد و در اجساد، عروق خالی را از سیاهرگها تشخیص داد. وی نخستین کسی بود که دریافت مرکز فعالیت فکری، مغز است؛ دیدگاهی که بقراط و افلاطون و بعدها جالینوس و دیگران از آن پیروی کردند، اما امپدکلس، ارسطو و مشائین بار دیگر به دیدگاه بدویِ مرکزیت قلب بازگشتند (برنت، 194؛ لانگریگ، «پزشکی ...»، 60-62؛ سارتن، I/ 77؛ برای تفصیل بیشتر، نک : لوید، 113-147).
اگر روایات هندی در خصوص تعلق دو مکتب پزشکی هندی آتریا و سوسروتا به سدۀ 6قم ــ که وداها نیز آن را تأیید میکنند ــ درست باشد، آنگاه میتوان سابقۀ هندیها در زمینۀ تشریح را بیش از یونانیان یا دستکم برابر آنان دانست. اما پی بردن به ارتباط احتمالی میان سنن یونانی و هندی ناممکن مینماید. در کتاب منسوب به سوسروتا (سوسروتا سَمهیتا) فقرات متعدد و مهمی دربارۀ کالبدشناسی و مسائل مرتبط با آن آمده است (سارتن، I/ 76-77). سوسروتا علم کالبدشناسی را همپایۀ علومی میدانست که به رابطۀ میان انسان و خدا مربوط میشود. وی با در نظر داشتن حرمت به کار بردن چاقو در بدن مردگان، با راهکاری جالب، روشی منحصر بهفرد برای تشریح اجساد پیشنهاد کرده بود. از دیدگاه وی بدنی برای این کار مناسب است که همۀ اجزاء آن کامل باشد، به هنگام مرگ میانسال بوده باشد و مرگش بر اثر بیماری مزمن یا زهر نباشد. پزشک باید پس از پاک ساختن امعا و احشا از پلیدی، جسد را با سبزه بپوشاند و در محفظهای توری بنهد و سپس آن را در تالابی آرام، غوطهور سازد. پس از 7 روز پزشک میتواند بهتدریج لایههای پوست و عضله را با کمک یک قلمموی نرم یکی پس از دیگری بشکافد. به نظر سوسروتا با این شیوه، همۀ اجزاء ظریف بدن به روشنی قابل تشخیصاند. به رغم همۀ تمهیداتی که سوسروتا در نظر گرفته بود، دربارۀ کاربرد این شیوه در مکتب پزشکی آیورودیک شواهد اندکی در دست است (ماگنر، 44).
آناکساگوراس (499-428قم)، فیلسوف نامی یونانی، به کالبدشناسی جانوران پرداخت. مغز را شکافت و بطنهای جانبی آن را تشخیص داد (سارتن، I/ 86). امپدکلس (492-432قم)برخلاف آلکمایون قلب را جایگاه خرد دانست (برنت، 194, 201). دموکریتوس (ح 460-370قم) در زمینۀ کالبدشناسی آفتابپرست، و نیز فیزیولوژی حواس، تولید مثل و نبض پژوهش کرد (سارتن، I/ 88).
دیوگنس آپولونیایی که به پیروی از آناکسیمنس هوا را عنصر نخستین پیدایش و دارای خواص عقلانی میدانست، توجهی ویژه به کالبدشناسی داشت و دربارۀ دستگاه رگها ــ که به گمان او هوا را در بدن جابهجا میکرد ــ به پژوهش پرداخت. گزارش وی از شبکۀ رگها، پس از توصیف سوئنسيس قبرسی، کهنترین گزارش یونانی در این باره به شمار میرود. آراء دیوگنس بر یکی از آثار برجستۀ مجموعۀ بقراطی در زمینۀ کالبدشناسـی قلب ( فی هیئة القلب) تأثیر داشته است (همو، I/ 82, 96).
به گفتـۀ جـالینـوس، خانـدان آسکلپیادس ــ که با تاریـخ نیمهافسانهای پزشکی یونان پیوند دارند و بقراط (ه م) را آخرین پزشک نامدار آن خاندان شمردهاند ــ پسران خود را از کودکی به کار تشریح میگماشتهاند (لانگریگ، همان، 149). از میان آثار اصیل بقراط، هیچیک به تشریح اختصاص ندارد، اما وی در رسالۀ «دربارۀ بیماری مقدس» (صرع)، با توجه به اینکه مغز را مرکز فعالیت فکری میدانست، بر خلاف دیدگاه رایج در آن روزگار صرع را نه یک بیماری قلبی یا مربوط به حجاب حاجز، که عارضهای مغزی به شمار آورد. این رساله همچنین اطلاعات کالبدشناختی درخور توجهی دارد (بقراط، 153، جم ؛ جونز، II/ 133؛ سارتن، I/ 98؛ برنت، 194).
نظریۀ قرار داشتن مرکز خردورزی در مغز در کنار نظریۀ برخـی فلاسفه ــ که بر اسـاس آن هوا عنصر اساسی خرد بود ــ تأثیری شگرف در دیدگاه پزشکان در خصوص بیماریهای مغزی ـ روانی و بهویژه صرع داشت (لانگریگ، همان، 92-93). همچنین جالینوس، در رد نظرات یکی از پیروان اراسیستراتوس (نک : ادامۀ مقاله)، اطلاعات بقراط در زمینۀ تشریح را که در آثار مختلف وی پراکنده بود، در کتابی دارای 5 مقاله گرد آورد. این کتاب را ایوب رهاوی و سپس حنین بن اسحاق از یونانی به سریانی ترجمه کردند و حبیش نیز ترجمۀ دوم را با عنوان کتاب فی علم بقراط بالتشریح به عربی درآورد (حنین، شم 27).
دیـوکلسکاروستوسی (فعـال در اواخر سدۀ 4 قم در آتن) ــ چنان که جالینوس گوید ــ نخستین پزشکی بود که اثری با عنوان «دربارۀ تشریح» نوشت. وی همچنین به تشریح حیوانات (از جمله کالبدشکافی زهدان قاطر) پرداخت. او دریافت که هر دو جنس نر و ماده در ایجاد تخمک برای تشکیل جنین دخیلاند. جنین انسان در 27 و 40 روزگی را توصیف کرد و با تشریح جانوران به توصیف جفت جنین پرداخت (لانگریگ، همان، 161-164؛ سارتن، I/ 121؛ داننفلدت، 106). گویا مسلمانان به آثار وی دسترسی نداشتهاند و استناد آنان به «دیوقلس» شاید به واسطۀ آثار دیگر پزشکان یونانی بوده است (GAS, III/ 51). از رسالۀ دیوکلس تنها قطعاتی کوتاه و پراکنده در دست است. اما کهنترین تکنگاری موجود که عنوان «در تشریح» را بر خود دارد، یکی از آثار مجموعۀ موسوم به «آثار بقراطی» است که اتفاقاً دیوکلس را گردآورندۀ کهنترین رسائل آن مجموعه میدانند (قاعدتاً بعد از وی نیز آثاری به این مجموعه افزوده شد). این رسالۀ بسیار کوتاه که احتمالاً در میانۀ سدۀ 4قم و اندکی پس از رسالۀ دیوکلس نوشته شده، گزارشی است مجمل از آگاهیهای پزشکان یونانی آن روزگار دربارۀ تشریح (نک : «آناتومی»، 538-541 ). رسالۀ دیگری از همین مجموعه با عنوان «دربارۀ قلب»، اندکی پس از رسالۀ تشریح، اما به مراتب استادانهتر از آن نوشته شده است. در این رساله، برخلاف نظر بقراط و همگام با دیدگاه ارسطو، قلب مرکز خرد و گرمای غریزی بدن به شمار آمده است («دربارۀ قلب»، 81-93؛ نیز سارتن، I/ 96, 120 )، ابن ابی اصیبعه آنرا با عنوان فی هیئة القلب در شمار آثاری که در انتساب آنها به بقراط تردید وجود دارد، یاد کرده است (1/ 32). در اثر بقراطی «دربارۀ شکستگیها و دررفتگیها» که بیشتر به جراحی اختصاص دارد، فصل مهمی نیز دربارۀ تشریح بدن انسان آمده است. این اثر در سدۀ 4قم تألیف شده، و دیوکلس آن را میشناخته، اما تا اواخر این سده نکاتی به آن اضافه شده است (لیتره، III/ 399-402؛ سارتن، I/ 119).
ارسطو را باید پایهگذار کالبدشناسی تطبیقی به شمار آورد. بسیاری از توصیفهای وی در این باره، ستودنی است (همو، I/ 128). دیوگنس لائرتیوس (کتاب V، بند 25) دو کتاب مستقل در کالبدشکافی به وی نسبت میدهد و خود ارسطو نیز در 7 اثر خود نزدیک به 20 بار به دو اثر خود ــ یکی در کالبدشکافی و دیگـری در کالبدشناسـی ــ استناد میکند. معلومات وی در کالبدشناسی [حیوانات] بسیار برتر از استادش افلاطون، اما آگاهی وی از کالبدشناسی داخلی بدن انسان بسیار اندک و بهویژه نظرش دربارۀ ساختار قلب عاری از هرگونه دقت بود (لانگریگ، «پزشکی»، 150, 169-170). وی برخلاف دیدگاه آلکمـایون ــ کـه بقراط و افلاطـون نیز آن را پذیرفتـه بودند ــ قلب را مرکز خرد میدانست. به نظر وی تنها کارکرد مغز آن بود که با تراوش بلغم، قلب را خنک سازد و آن را از داغ شدن بازدارد. او به شباهت میان شبکۀ سرخرگها و سیاهرگها پی برد، اما در شناخت تفاوت میان سرخرگ و سیاهرگ درماند. وی میپنداشت که در سرخرگها باد جریان دارد و نه خون. همین دیدگاه موجب شد که گردش خون با تأخیری شگفت کشف شود (همان، 61؛ برنت، 194؛ سارتن، I/ 128-129؛ نیز بالمه، 264-265؛ ویلسن، 266-267). شگفت آنکه تئوفراستوس، بر خلاف استادش ارسطو، در زمینۀ جایگاه خرد، آشکارا از دیدگاه آلکمایون پیروی کرد (سارتن، I/ 126,143).
به گفتۀ جالینوس، پراکساگوراس کوسی (ز ح 340قم) علاقۀ اندکی به تشریح از خود نشان میداد. جالینوس از دیدگاه وی مبتنی بر آنکه قلب مرکز خرد، احساسات و روح است، انتقاد میکرد و برآن بود که پراکساگوراس بیآنکه به کالبدشکافی بپردازد، چنین عقیدهای را ابراز کرده است (لانگریگ، «پراکساگوراس...»، 128). از نظر وی تفاوت مهم میان سیاهرگها و سرخرگها آن بود که در اولی خون، و در دیگری تنها هوا جاری است. شاگردش مِنِسیتئوس (احتمالاً همان پزشکی که ابن ابی اصیبعه، 1/ 22، 34 او را مثیناوس القدیم و موسیاوس المعروف بالمقسِّم للطب نامیده است) نیز به پژوهش دربارۀ تشریح جانوارن پرداخت (سارتن، I/ 126, 146).
هروفیلوس (فعال در اواخر سدۀ 4قم؛ قس: حنین، شم 45: ایـروفیلـس) ــ کـه در اسکنـدریـۀ نـوپـا فعـالیـت مـیکـرد ــ بزرگترین کالبدشناس دنیای باستان و بنیانگذار کالبدشناسی به صورت یک نظام علمی بود. به گفتۀ جالینوس وی نخستین کسی بود که (آشکارا؟) به تشریح انسان پرداخت. او مشاهدات تازه و درستی در این رشته به انجام رساند و در پیشرفت این فن و دقیقتر شدن واژگان آن مؤثر بود. از جمله مشاهدات کالبدشناسی وی اینها ست: توصيف جزء به جزء مغز (بخشی از مغز را به نام وی نامیدهاند)، تميز ميان تاندونها و اعصاب، شناخت كار اعصاب، توصيف خوبی از اعصاب بينايی چشم (از جمله شبكيه)، توصيف بسيار بهتری از دستگاه عروقی، توصيف دقيق كبد، غدد بزاقی، لوزالمعده، اندامهای تناسلی، تمايز آشكار ميـان سرخرگها و سياهرگها و اشاره به این نکته که سرخرگها 6 بار ضخيمتر از سياهرگها هستند. وی بر خلاف ارسطو تأکید کرد که در سرخرگها خون جاری است نه هوا، و تنها پس از مرگ باز و خالی میشوند (همو، I/ 159).
اراسیستراتوس (ز 304 قم) کالبدشناس نامی یونانی را میتوان از بنیانگذاران آسیبشناسی تطبیقی و نیز بنیانگذار کالبدشناسی آسیبشناسانه نامید. او افزون بر تشریح انسان، به تشریح حیوانات زنده نیز پرداخت. وی توصیف هروفیلوس از مغز را بهبود بخشید و مخ و مخچه را به دقت از یکدیگر تمیز داد (سارتن، I/ 159-160). مسلمانان به واسطۀ کتابی که جالینوس دربارۀ دانش کالبدشناسی وی نوشته بود، با دیدگاههای او در این زمینه آشنایی داشتند. جالینوس در این اثر، پس از ذکر آراء اراسیستراتوس، دربارۀ درستی و نادرستی آنها به داوری پرداخته است. این کتاب را حنین از یونانی به سریانی ترجمه و تلخیص کرد و حبیش نیز این تلخیص را با عنوان کتاب فی علم اراسسطراطس (قس: ابن ندیم، 290: ارسطوطالیس) فی التشریح به عربی برگرداند (حنین، شم 28).
مارینوس، کالبدشناس اسکندرانی، بر اساس مشاهدات خود، رسالۀ جامعی در 20 مقاله نوشت. دیدگاههای مارینوس، بر جالینوس که او را بسیار میستود، تأثیر مهمی داشت. جالینوس نـزد دو تـن از شاگـردان كوئینتـوس ــ شاگرد مارینـوس ــ به نامهای ساتوروس و نومیسیانوس و نیز شاگرد این یک به نام پِلُپْس کالبدشناسی آموخت. آثار مارینوس و شاگردانش از میان رفته، و تنها به واسطۀ تلخیصی که جالینوس از کتاب مارینوس فراهم آورده است، از مضمون آن آگاهی داریم (سارتن، I/ 281). حنین از این اختصار با عنوان فی اختصار کتاب مارینس فی التشریح در 4 مقاله یاد کرده، و افزوده که هیچ نشانهای از این اثر به دست نیاورده است، اما جالینوس در فهرست آثار خود (فینکس) به شمار مقالاتی که از مارینوس تلخیص کرده، و نیز محتوای آنها اشاره کرده است (حنین، شم 22؛ قس سارتن، همانجا، که در عبارتی مبهم از ترجمۀ عربی سدۀ 9م خبر میدهد).
روفوس افسوسی کالبدشناس برجستهای بود که پژوهشهای وسیع وی دربارۀ مباحث مختلف تشریح از آثار هروفیلوس و اراسیستراتوس تأثیر بسیار گرفته بود. وی دربارۀ تشریح میمونها و خوکها پژوهشی استادانه داشت، به تفاوت میان اعصاب حسی و حرکتی پی برد، ساختمان چشم را بهتر از پیشینیان خود توضیح داد، برای نخستین بار صلیب بصری را توصیف نمود و از عدسی چشم با عنوان جسمی عدسمانند یاد کرد که کهنترین اشاره به شکل واقعی عدسی چشم به شمار میرود. مهمترین نوشتۀ موجود او رسالهای مقدماتی در تشریح است که کهنترین فهرست اصطلاحات این فن را دربر دارد. در رسالۀ دیگر وی در تشریح انسان برای نخستین بار کبد به صورت عضوی دارای 5 بخش توصیف شده است. در رسالۀ خود دربارۀ نبض، این ضربان را به درستی به انقباض قلب و نه انبساط آن نسبت داده است (همو، I/ 281-282). حنین شاید به واسطۀ پژوهشهای روفوس دربارۀ کالبدشناسی چشم، کتاب فی تشریح العین را که به نظر وی به غلط به جالینوس منسوب است، از آن روفوس یا پزشکی فروتر از او دانسته است (شم 35).
جالينوس (129-199م) بسیاری از حيوانات، ولی شمار معدودی از اجساد انسانی را كالبدشكافی كرد و در زمينۀ كالبدشناسی، وظایف اعضای بدن، جنينشناسی و آسيبشناسی نکات بسیاری را کشف کرد. از جمله چگونگی كار تنفس و نبض، كار كليهها، مخ و مغز تيره در سطوح مختلف. او بهطور تجربی ثابت كرد كه سرخرگها حاوی و حامل خون است و بريدن حتى يك سرخرگ كوچك كافی است تا در عرض نيمساعت يا كمتر تمام خون از بدن خارج شود، دهليز راست پس از ساير بخشهای قلب از تپش باز میايستد و میميرد. مزيت عمدۀ او در انتظام و وحدت بخشيدن به معلومات و تجارب كالبدشناسی و طبی يونانيان است (سارتن، I/ 301-302).
به گفتۀ حنین (شم 7) جالینوس بر آن بود که دانشجوی پزشکی باید آموختن علم تشریح را بر همۀ فنون آن مقدم دارد، زیرا آموختن طب قیاسی بدون دانش تشریح ناممکن است. جالینوس بر آن بود که دانشجویان باید مجموعۀ آثار وی دربارۀ تشریح (نک : ادامۀ مقاله) را ــ که غالباً خطاب به دانشجویان نوشته شده است ــ پس از کتاب فی الفرق و پیش از آثار دیگر وی بخوانند (همو، شم 20).
آنچه حنین در فهرست جالینوس به عنوان آثار [اصیل و غیر اصیل] جالینوس دربارۀ تشریح آورده (شم 21-35)، بدین قرار است: 1. فی علاج التشریح (شم 21) در 15 مقاله دربارۀ عضلات، رباطها، عصبها و رگهای دست، پا و سایر اعضا، دستگاه گوارش و... این اثر را ایوب رهاوی برای جبرئیل بن بختیشوع به سریانی ترجمه کرده بود، سپس حنین این ترجمه را برای ابن ماسویه اصلاح کرد (شم 21)؛ فیما وقع من الاختلاف فی التشریح (شم 24) در دو مقاله در بارۀ اینکه آیا اختلافاتی که در آثار کالبدشناسی وجود دارد، در مضامین است یا تنها در کاربرد واژگان و نیز در روشن کردن علت این اختلافها. ایوب رهاوی آن را به سریانی ترجمه کرده بود. حنین ترجمۀ جدیدتری همراه با تلخیص ارائه داد که حبیش آن را به عربی درآورد؛ فی تشریح الحیوان المیت و فی تشریح الحیوان الحی (شم 25-26) به ترتیب در یک و دو مقاله، که مانند اثر پیشین دو ترجمۀ سریانی و یک ترجمۀ عربی داشتند. کتاب فی علم بقراط بالتشریح و کتاب فی علم اراسسطراطس فی التشریح (شم 27-28؛ نک : پیش از این)؛ کتاب فی تشریح الرحم (شم 31) در یک مقالۀ کوچک که جالینوس آن را در روزگار جوانی برای زنی قابله نوشته است، همۀ مطالب مربوط به تشریح رحم و نیز آنچه هنگام زادن بروز میکند (با دو ترجمۀ سریانی و یک ترجمۀ عربی همچون آثار دیگر)؛ کتاب فی اختلاف الاعضاء المتشابهة الاجزاء در یک مقاله که حنین آن را به سریانی و شاگردش عیسی بن یحیى به عربی ترجمه کرد (شم 33). حنین این دو اثر منسوب به جالینوس را مجعول میدانست: کتاب فی تشریح آلات الصوت در یک مقاله، که نگارنده نه جالینوس بوده و نه هیچ یک از متقدمان، بلکه یکی از متأخران که در پزشکی پایۀ چندانی نداشته، آن را از کتابهای جالینوس گردآوری کرده است (ترجمه یا اصلاح ترجمۀ پیشین توسط حنین و سپس تلخیص آن به وجهی نیکو، شم 34)؛ کتاب فی تشریح العین (نک : پیش از این).
حنین همچنین دربارۀ مضمون و ساختار این 5 اثر جالینوس تنها به واسطۀ فهرست آثار وی آگاهی داشته است: فی اختصار کتاب مارینس فی التشریح، فی اختصار کتاب لوقس فی التشریح، کتاب فیما لمیعلم لوقس من امر التشریح، کتاب فی ما خالف فیه لوقس و کتاب فی مفصل الفقرة الاولی من فقار الرقبة (شم 22-23، 29-30، 32) به ترتیب در 4، 2، 4، 2 و 1 مقاله. اما پزشکان اسکندرانی هنگام مطالعۀ آثار جالینوس، شیوهای جز آنچه خود وی توصیه کرده بود، در پیش میگرفتند. آنان مجموعۀ 4 کتاب فی العظام، فی العضل، فی العصب و فی العروق را که جالینوس هر یک را در یک مقاله نوشته بود، با تقسیم کتاب پنجم به دو مقالۀ «دربارۀ رگهای زننده» (فی العروق الضوارب) و «دربارۀ رگهای نازننده» (فی العروق غیر الضوارب) با عنوان فی التشریح الی المتعلمین در 5 مقاله در نظر میگرفتند. این آثار را سرجس به سریانی ترجمه کرده بود. حنین که این ترجمهها را نمیپسندید، بار دیگر آنها را به سریانی ترجمه کرد و بعدها خود وی و شاگردش حبیش آنها را برای محمد بن موسی بن شاکر به عربی ترجمه کردند (حنین، شم 7-10، نیز شم 20).
پوسیدونیوس پزشک در میانۀ سدۀ 4م برای نخستین بار کوشید تا کارکردهای فکری مختلف را به نواحی خاصی از مغز نسبت دهد (سارتن، I/ 373). چندی بعد نمسیوس حمصی که با آثار وی آشنایی داشت، نظریهای شبیه به این پیش کشید. نمسیوس چند سال پس از آنکه در 390م به آیین مسیح گروید، رسالهای به نام «دربارۀ سرشت آدمی» نوشت و در آن آگاهی یونانیان دربارۀ بدن انسان را از منظر آیین مسیحیت تحریر کرد. بخش مهمی از کتاب وی به کالبدشناسی جالینوسی اختصاص داشت. مهمترین نقش این کتاب تصدیق این نظریه بود که بطنهای مغز مرکز فعالیت فکری است. دیدگاه «تمرکز بطنی» وی بعدها در سطحی وسیع پذیرفته شد و پزشکان، تا سدۀ 16م (دستکم تا 1521م که برنگاریو دی کاپری برای نخستینبار آنرا به باد انتقاد گرفت) بدان باور داشتند. نظریۀ نمسیوس پس از چندی نادیده گرفته شدن، مورد توجه واقع شد. یوحنای دمشقی، که نزد مسلمانان شهرت بسیار داشت و چند پزشک دیگر از جمله ملتیوس همین دیدگاه را با استناد به نمسیوس تکرار کردند. گویا یکی از همین پزشکان واسطۀ انتقال این نظریه به دورۀ اسلامی بودهاند. قسطا بن لوقا و رازی در اواخر سدۀ 9 و اوایل سدۀ 10م این نظریه را در آثار خود تکرار کردند که رازی، به واسطۀ شهرتش، نقشی بسزا در رواج این دیدگاه داشت (اُمالِی، 20-21).
دانشمندان دورۀ اسلامی، بهویژه پس از آنکه در نیمۀ نخست سدۀ 3ق بسیاری از آثار یونانی، بهویژه آثار جالینوس دربارۀ تشریح به عربی ترجمه شد، در پژوهشهای خود از دیدگاههای یونانی تأثیر بسیار گرفتند. اما برخی آثار حاوی ملاحظات کالبدشناختی، کهنتر از آن است که بتوان آنها را نیز در این جمله به شمار آورد. بیشک باید ردپای محتوای این آثار را در دیگر حوزههای تمدنی سرزمینهای اسلامی و بهویژه ایران باستان جستوجو کرد. مثلاً کتاب خلق الانسان (دربارۀ اندامهای بدن انسان) اصمعی (125-216ق) که بیشتر جنبۀ لغوی دارد، حاکی از آن است که مسلمانان در آن روزگار معلومات قابل توجهی دربارۀ كالبدشناسی انسان داشتهاند (نک : ه د، 9/ 270؛ سارتن، I/ 534).
در بین پزشکان مسلمان پیش از روزگار ابن نفیس، احتمالاً ابن ماسویه بیش از دیگران به تشریح توجه داشته است. از میان آثار وی دو کتاب فی التشریح و ترکیب خلق الانسان به تشریح مربوط میشوند که متأسفانه نشانی از آنها در دست نیست؛ در نتیجه در مورد فعالیتهای یوحنا در زمینۀ تشریح تنها باید به دو حکایت که ابن ابی اصیبعه و قفطی از یوسف بن ابراهیم مشهور به ابن دایه نقل کردهاند، اشاره کرد. بر اساس روایت نخست یوحنا در منزل هارون بن سلیمان در حضور یوسف بن ابراهیم گفته بود که میخواهد فرزند کُندذهن (بلید) خود را که به نام جدش ماسویه نامیده شده بود، زنده زنده تشریح کند ــ همانگونه که جالینوس مردمان و بوزینگان را تشریح میکرد ــ تا بتواند علت کندذهنی او را دریابد و نتیجۀ این تشریح را در کتابی دربارۀ ترکیب بدن، رگها، وریدها و اعصاب بیاورد (شاید همان کتاب ترکیب خلق الانسان)، اما سلطان (مأمون) وی را از این کار باز داشته است! چندی بعد این فرزند بیمار شد و یوحنا درست در آستانۀ سفر به دمشق، بر خلاف نظر پزشکی طیفوری (جـد مادری ماسویه)، فـرزند خود را فصـد کرد و ماسـویه نیز 3 روز بعد بر اثر اقدام نادرست پدر درگذشت؛ اما طیفوری و دو فرزندش ــ که پیشتر شنیده بودند که یوحنا میخواسته است با فرزندش چه کند ــ سوگند یاد کردند که وی فرزند خود را عمداً کشته است. بر اساس روایت دوم ــ که تنها ابن ابی اصیبعه از آن یاد کرده است ــ یوحنا چندی بوزینهای در خانۀ خود میپرورد که سعایت برخی رقبای وی را در پی داشت. وی در 221ق در حضور یوسف بن ابراهیم خطاب به فرستادۀ معتصم که در پی تحقیق امر بود، گفت که بر آنم که این بوزینه را تشریح کنم و همچون جالینوس کتابی در تشریح بنویسم ... اما لاغری این بوزینه موجب نازکی رگها و عصبها و وریدهای آن بود، امید نداشتم که تشریح آن مانند تشریح بوزینۀ درشتاندام سودمند و روشنگر باشد. بدین جهت او را نگه داشتم تا تنومند گردد. و چون کار این بوزینه به ثمر رسد، امیرالمؤمنین بداند که برای وی کتابی نوشته باشم که در اسلام بیمانند باشد. یوسف بن ابراهیم میافزاید که یوحنا با توفیق در این کار، کتابی (احتمالاً فی التشریح) پدید آورد که دشمنانش بیش از دوستان زبان به آفرین وی گشودند (ابن ابیاصيبعه، 1/ 178، 180-181، 183؛ قفطی، 390-391).
تحقیقات ابن ماسویه در جنینشناسی نیز حائز اهمیت است (وايسر، 9-22). ابن ماسویه در خصوص تشریح چشم نیز پژوهشهایی داشت. وی در رسالۀ دغل العین که یکی از کهنترین آثار چشمپزشکی دورۀ اسلامی به شمار میرود، از سنت چشمپزشکی جالینوسی پیروی نکرده است. از آنجا که حنین ترجمۀ سریانی رسالۀ تشریح العین منسوب به جالینوس را که قبلاً ایوب رهاوی فراهم آورده بود، برای یوحنا اصلاح کرده بود (حنین شم 35)، میتوان گفت که عدول ابن ماسویه از نظریۀ جالینوسی ساختمان چشم، آگاهانه بوده است؛ زیرا حتى اگر دغل العين پيش از اصلاح ترجمۀ سريانی تشریح العین نوشته شده باشد، باز هم نبايد فراموش كرد كه ابنماسويه که با زبان یونانی آشنا بود و بر سريانی نیز تسلط داشت، به احتمال قوی از روايت يونانی كتاب جالينوس و تأثير آن بر آثار چشمپزشكی سريانیزبانان آگاهی داشته است. البته پروفر و مایرهُف این اثر را از دیدگاه چشمپزشکی اثری برجسته نمیدانند و بر آناند که این نوشته با آثار معاصر جوانتر وی، حنین، در همین موضوع و به طریق اولى با کتابهای درسی بسیار بهتر عمار موصلی و علیبن عیسى ــ که در قرنهای 4 و 5 ق ــ میزیستند، تا حدود زیادی از اعتبار افتاد (ص256). مایرهُف میان دیدگاههای ابن ماسویه در دغل العین و مطالب یک رسالۀ سریانی مجهول المؤلف (که باج در 1913م متن سرياني و ترجمۀ انگليسی آنرا منتشر كرده است)، بهویژه دربارۀ تشریح و فیزیولوژی چشم شباهتهای قابل توجهی یافته، و معتقد است که این رسالۀ سریانی مأخذ ابن ماسویه بوده است («چشم پزشکی...»، 258). مایرهف بر آن است که ابن ماسویه مسلماً از اینگونه ترجمههای سریانی از آثار پزشکان متأخر یونانی، مواد لازم را برای نوشتۀ تخصصی خود فراهم آورده است (همان، 266).
جابر بن حیان (ظاهراً در کتاب التشریح که ابن ندیم ، 357، از آن یاد کرده است) و حنین بن اسحاق هر دو همان اصطلاحات جالینوسی را دربارۀ ساختمان چشم به کار بردهاند، اما ابن ماسویه مستقیماً از یک اثر سریانی. ابن ماسویه در دغل العین از کناش اهرن نیز بهره برده است (پروفر، 220-221, 241) . اما این احتمال شاید نگارندۀ ناشناس رسالۀ سریانی خود ابن ماسویه باشد که تاکنون بررسی نشده است؛ زیرا چه بسا ابن ماسویه نخست این رساله را به سریانی نوشته، و سپس با تفصیل بیشتر به عربی درآورده باشد (برای تفصیل بیشتر، نک : ه د، چشمپزشکی). علی بن ربن نیز در فردوس الحکمه، توجه اندکی به تشریح داشته است. اما آنچه وی دربارۀ چشمپزشکی آورده، از لحاظ تاریخ این رشته حائز اهمیت است، زیرا ظاهراً او نیز از کتاب سریانی مجهول المؤلفی که پیش از این در شمار مآخذ ابن ماسویه از آن یاد شد، بهره برده است (مایرهف، «علی بن ربن...»، 62-63 ).
رازی، پزشک پرآوازۀ ایرانی، چند تکنگاری دربارۀ کالبدشناسی اعضای بدن داشته است: از جمله: فی هیئة الکبد، فی هیئة القلب، فی هیئة الانثیین، فی هیئة الصماخ و نیز هیئة العین (بیرونی، شم 24-27؛ ابن ندیم، 300؛ ابن ابی اصیبعه، 1/ 316). علی بن عباس مجوسی اهوازی (ه م) در کامل الصناعه دربارۀ شبکۀ سرخرگها و سیاهرگها، تقسیم آنها به «رگهای بسیار باریک همچون موی» (مویرگها)، ساختار قلب و کارکرد 3 دریچۀ آن به تفصیل سخن گفته است (حمارنه، 41).
ابن سینا گرچه بخش مهمی از کتاب نخست قانون خود را به تشریح تکتک اعضا اختصاص داده بود، اما به نظر میرسد که پژوهشی در این باب نداشته است. شگفت آنکه وی چندان تحت تأثیر ارسطو بود که در مورد اینکه مغز یا قلب کدام یک عضو رئیسه است، آورده: اما حکیم فاضل ارسطو بر آن است که مبدأ همۀ این نیروها قلب است... همان گونه که مبدأ حس نزد پزشکان، مغز است... اما چون جستوجو و پژوهش شود، معلوم میشود که امر آن چنان است که ارسطو دیده است ( القانون، 1/ 67). وی در آثار دیگر خود نیز بارها به گرایش خود به دیدگاه ارسطو اشاره کرده است، از جمله در کتاب الحیوان طبیعیات الشفاء(ص 40): «اما ما هرچند معتقدیم که خاستگاه همۀ نیروهای نفسانی قلب است، اما اصرار زیادی نداریم که مبدأ این آلات را ناگزیر در قلب قرار دهیم، هر چند به این امر بیشتر گرایش داریم» (برای تفصیل بیشتر، نک : ه د، 4/ 31-32).
امروزه ثابت شده که برخلاف تصور پیشین پژوهشگران تاریخ پزشکی، گردش ریوی خون نه توسط سروتوس یا کلمبو، که توسط دانشمند نامدار مسلمان، ابن نفیس کشف شده است. بر اساس یکی از دستنویسهای شرح تشریح القانون ابن نفیس، وی حداکثر تا 1242م گردش ریوی خون را کشف کرده است. این نظریه در شرحی که سدیدالدین محمد بن مسعود کازرونی بر کتاب نخست ابنسینا نوشته بود (تألیف: 1344م) و نیز شرح علی بن عبدالله زین العرب مصری (تألیف: 1350م) که از شرح تشریح القانون و شرح القانون ابن نفیس نیز بهره برده، تکرار شده است. امروزه پژوهشگران بر این باورند که نظریۀ ابن نفیس توسط آندرئاس آلپاگوس (د ح 1520م)، مترجم نامدار عربی به لاتینی، به صورت شفاهی یا به واسطۀ برخی آثار منتشرنشدۀ وی به غرب لاتینی راه یافته و بعدها سروتوس و کلمبو به ترتیب در 1553 و 1559م این نظریه را تکرار کردهاند (اسکندر، 603-604).
از جمله آثار مشهور فارسی که دربارۀ تشریح نوشته شده است، میتوان به تشریح الابدان منصوری اشاره کرد که منصور بن محمد بن احمد بن یوسف بن الیاس شیرازی (د 809 ق) تألیف کرده است. این رساله مشتمل بر یک مقدمه، 5 مقاله و یک خاتمه است. مقدمه در تعریف و اقسام اعضا، مقالۀ اول در ذکر عظام و آنچه متعلق است بدو، مقالۀ دوم در ذکر عصب و اقسام او، مقالۀ سوم در ذکر اعضا و کیفیت حدوث او، مقالۀ چهارم در بحث اورده (سیاهرگها) و شعب او، مقالۀ پنجم در شرایین و انواع او، و خاتمه در اعضای مرکبه و کیفیت تولد جنین. این اثر بارها چاپ شده است (منزوی، 1/ 73).
مآخذ
ابن ابی اصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، 1299ق؛ ابن سینا، الشفاء، طبیعیات، الحیوان، قاهره، 1970م؛ همو، القانون، بولاق، 1294ق؛ ابن ندیم، الفهرست، به کوشش فلوگل، لایپزیگ، 1871-1872م؛ بیرونی، ابوریحان، فهرست کتب محمد بن زکریاء الرازی، به کوشش پاول کراوس، پاریس، 1936م؛ حنین بن اسحاق، رسالة الى علی بن یحیى فی ذکر ماترجم من کتب جالینوس، به کوشش برگشترسر (نک : مل ، برگشترسر)؛ قفطی، علی، تاریخ الحکماء، اختصار زوزنی، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، 1903م؛ منزوی، احمد، فهرست نسخههای عکسی کتابخانۀ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1382ش؛ نیز: