زمان تقریبی مطالعه: 16 دقیقه

تخارستان


تُخارِسْتان، یا طخارستان، سرزمینی کهن و نام ولایتی در خراسان بزرگ در نخستین سده‌های اسلامی، واقع در امتداد کرانه های جنوبی جیحون علیا و وسطا.
نام‌تخارستان در نخستین‌سده‌های‌اسلامی بر بخشی از سرزمین باختر باستان در نواحی خاوری بلخ اطلاق می‌شده است (فرای، «عصر...»، 29؛ بارتولد، 18). این سرزمین از خاور به بدخشان، از شمال به کرانه‌های جنوبی رود جیحون و از جنوب به رشته‌کوههای هندوکش محدود بوده است و در برخی از ادوار تاریخی در مفهوم وسیع‌تری همۀ نواحی مرتفع وابسته به بلخ، واقع در دو کرانۀ رود جیحون را در بر می‌گرفته است و به عبارتی دیگر در برگیرندۀ استانهای فاریاب، جوزجان، بلخ، سمنگان، قندوز، تخار و بدخشان در افغانستان امروزی بوده است (نک‍‍‍‍‍‍‍ : همو، 68 66,؛ لسترنج، 426-427؛ EI2). 
نام این سرزمین برگرفته از نام مردمی است که «تخار» خوانده می‌شدند. تخارها از اقوام آریایی بودند که در سدۀ 3ق‌م در نواحی کوچا و تورفان در شمال شرقی سرزمینی که بعدها ترکستان شرقی یا ترکستان چین خوانده شد، به سر می‌بردند. این 
مردم به یکی از زبانهای وابسته به گروه زبانی هند و اروپایی سخن می‌گفتند (مگاورن، 110) که به زبان تخاری معروف است. هرچند این زبان شرقی‌ترین زبان شناخته شدۀ هند و اروپایی است، اما از لحاظ تقسیمات زبان‌شناسی به شاخۀ غربی یا کنتوم آن زبان تعلق دارد (لیووین، 52؛ فرای، «میراث...»، 180). 
زبان تخاری در میان زبانهای هند و اروپایی بیشترین شباهتهای واژگانی را با زبانهای ژرمنی و شباهتهایی هم با زبانهای هند و ایرانی، یونانی و بالتی دارد. به باور برخی از زبان‌شناسان، خاستگاهِ نخستین سخنوران زبان تخاری دشتهای پیرامونی دریای سیاه، در همسایگی مردمی با زبان ژرمنیِ آغازین بوده است که بعدها به سوی جنوب و شرق مهاجرت کرده‌اند و بر سر راه خود با یونانیان و هند و ایرانیان آمیخته‌اند و هنگامی که به آسیای مرکزی رسیده‌اند، زبانشان از زبانهای ایرانی شرقی تأثیر پذیرفته است (آدامز، 5-6). 
در میانه‌های سدۀ 2ق‌م تخارها بر اثر تهاجمات هونها ناگزیر به نواحی غربی‌ترکوچ کردند. منابع چینی در شرح این رویداد از دو قوم «یوئه ـ چی» و «ووسون» نام برده‌اند که از برابر هونها گریخته، و به نواحی فرغانه رانده‌اند و اندکی پس از 160ق‌م از سیحون گذشتند و به قلمرو دولت یونانیِ باختر سرازیر شدند (بیوار، 122؛ فرای، همان، 181) و میان سالهای 140 تا 130ق‌م دولت یونانی باختر را برانداختند (گروسه، 66). استرابن از مردمی چادرنشین به نام «تخاروی» یاد کرده است که در این تهاجم شرکت داشته‌اند (V / 260). برخی از پژوهشگران ووسونها و برخی دیگر یوئه ـ چیها را برابر با تخارها دانسته‌اند (نک‍‍‍‍‍‍‍ : کریستن سن، 26؛ بیوار، فرای، همانجاها؛ گروسه، 66-67؛ گوتشمید، 108). به هر حال، با برافتادن دولت یونانی باختر، این قبایل بیابان‌گرد دولت کوشانیان را بنیاد نهادند و پس از آن، تاریخ تخاریان و زیستگاه جدیدشان، یعنی تخارستان با تاریخ این دولت درآمیخت (بهزادی، 9). 
با انقراض کوشانیان به دست شاپور اول ساسانی (سل‍‍ 240-270م) قلمرو آنان و از آن میان تخارستان بر قلمرو ساسانیان افزوده شد (گیرشمن، 292). بنابر سنگ‌نوشتۀ شاپور اول ساسانی در کعبۀ زرتشت، او حکومت تخارستان را به پسرش نرسی سپرد (پیگولوسکایا، 237) و پس از آن، این سرزمین را استانداران ساسانی ملقب به «کوشانشاه» اداره می‌کردند (بیوار، 209)، تا آنکه در 360م با تهاجمات گروهی از هونها موسوم به هونهای کیداری به نواحی شرقی شاهنشاهی ساسانیان حکومت ایرانی کوشانشاهان برافتاد و این سرزمین به تصرف آنها درآمد (همو، 212). اما دیری نپایید که در اواخر سدۀ 4م موج تازه‌ای از مهاجمان هون، معروف به هپتالی از جیحون گذشتند و کیداریها را به نواحی جنوبی‌تر راندند و نخستین پادشاهی هپتالی را در تخارستان بنیاد نهادند که از تخارستان تا مرو را شامل می‌شد (همانجا؛ مشکور، 690). پس از مرگ یزدگرد دوم ساسانی (457م) پسر مهترش هرمز (سوم) بر جای او نشست؛ اما برادر کهترش پیروز که داعیۀ پادشاهی داشت، به تخارستان نزد هپتالیان رفت و با سپاهی که از آنجا گرد آورده بود، به ری، محل اقامت هرمز سوم تاخت و پس از چیرگی بر او بر تخت شاهنشاهی ساسانیان نشست (طبری، 2 / 82؛ کریستن سن، 284). 
پیروز پس از تسلط بر اوضاع برای تصرف تخارستان آهنگ آن سرزمین کرد، اما در جنگ شکست خورد و به اسارت هپتالیان درآمد و به ناچار متعهد گردید در برابر آزادی خویش خراجی هنگفت بپردازد و پسرش قباد را در مدت گردآوری مبلغ لازم در دربار پادشاه هپتالیان به مدت دو سال به گروگان بگذارد. پیروز در 484م با وجود همۀ ممانعتهای اطرافیانش بار دیگر به تخارستان لشکر کشید و این‌بار هم از هپتالیان شکست خورد و جان خود را از دست داد (طبری، همانجا؛ مارکوارت، 60؛ کریستن سن، 288-289؛ گیرشمن، 301). 
تخارستان در دست هپتالیان باقی بود، تا آنکه در حدود سال 558م خسرو اول انوشیروان با یاری ترکان غربی آنجا را تصرف کرد و هپتالیان را به اطاعت درآورد (طبری، 2 / 100؛ فرای، همان، 259؛ گیرشمن، 305؛ کولسنیکف، 237). اما چیرگی ساسانیان بر تخارستان چندان نپایید، زیرا با گذر ترکان غربی از جیحون و استقرار در نواحی جنوبی آن، تخارستان به دست آنان افتاد. در اوایل سدۀ 7م که هیوئن تسیانگ زائر بودایی چینی، از تخارستان دیدار کرده است، این سرزمین همچنان در قلمرو ترکان غربی بود. به گزارش او در آن زمان تخارستان از شمال به جنوب 000‘1 لی (حدود 500 کمـ) و از شرق به غرب 000‘ 3 لی (حدود 500‘1 کمـ) وسعت داشته است و به 27 امیرنشین تقسیم می‌شد که امرای آنها فرمانبردار یک تگین (شاهزاده) ترک بودند که مقر حکومتش در قندوز بود و او را اصلاً پسر یکی از خانهای ترکهای غربی می‌دانستند و مردم آنجا غالباً پیرو آیین بودایی بودند (واترز، I / 102, II / 270؛ گروسه، 130). طبری هم از یک یبغو (جبغویه) به عنوان شاه تخارستان نام می‌برد که بر امرای محلی تخارستان فرمانروایی داشته است (6 / 446). 
شهرها و نواحی تخارستان در 32ق / 652م توسط سپاهیان عبدالله بن عامر بن کریز به جنگ و صلح گشوده، و بر قلمرو مسلمانان افزوده شد (همو، 4 / 309-314؛ بلاذری، 571-574). اما این چیرگی مسلمانان بر تخارستان مانند دیگر ولایات خراسان قطعی نبود؛ چون به‌سبب دوری مراکز تجمع سپاهیان عرب ــ که در کوفه و بصره متمرکز بودند ــ مردم این نواحی از هر فرصتی برای شورش سود می‌جستند. شورشهای محلی در سالهای پایانی خلافت عثمان و سراسر روزگار خلافت علی(ع) که عربها درگیر جنگهای خانگی بودند، بیش از پیش روی داد (زرین‌کوب، 26). بنابر منابع تاریخی چینی در حدود سال 35ق / 655م که عربها ناچار تخارستان را تخلیه کردند، نیروهای تخارستان قدم به قدم آنان را تعقیب می‌کردند و در همین هنگام پیروز پسر یزدگرد سوم ساسانی به تخارستان آمد و به عنوان شاهنشاه ایران بر تخت نشست (گیب، 15-16)؛ تا آنکه در 47ق667م زیاد بن‌ ابیه که از جانب معاویه والی خراسان، و از فعالیتهای پیروز بیمناک بود، سپاهیانی به فرماندهی حکم بن عمرو غفاری به تخارستان گسیل داشت. حکم پس از غلبه بر نیروهای پشتیبان پیروز از جیحون گذشت و به چغانیان رسید و پیروز را به خاک چین عقب راند (همو، 16؛ EI2). اما 3 سال بعد با مرگ حکم بن عمرو همۀ سرزمینهای متصرفی و از آن میان تخارستان از دست عربها بیرون شد (گیب، همانجا). 
در 51ق / 671م، ربیع بن زیاد حارثی از جانب زیاد بن ‌ابیه مأمور خراسان شد. او پس‌از تصرف تخارستان از جیحون گذشت و تا چغانیان پیش راند (نک‍‍‍‍‍‍‍ : طبری، 5 / 286؛ گیب، 16-17) و پایگاه عربها را در خراسان تثبیت کرد؛ اما دیری نپایید که با آغاز درگیری میان قبایل عرب ساکن خراسان پایگاه آنها در خراسان متزلزل‌گشت و نیروهای‌عرب ناگزیر بار دیگر تخارستان را ترک گفتند، تا آنکه در 78ق / 697م عبدالملک مروان زمام امور خراسان را به حجاج ‌بن‌ یوسف سپرد و او مهلب بن ابی صفره را به خراسان گسیل داشت (طبری، 6 / 319، 320). مهلب توانست با ایجاد موازنه میان قبایل عرب ساکن در خراسان پایگاه عربها را در آنجا تثبیت کند، اما با درگذشت او در 83ق / 702م، یزیدبن مهلب پسر و جانشین او نتوانست سیاست پدر را پیش ببرد و اختلاف و درگیری میان قبایل عرب خراسان بار دیگر بالا گرفت و در همین اثنا پسر پیروز ساسانی که مدعی تاج و تخت ساسانیان بود، در تخارستان مستقر شد و فرمانروایان محلی چغانیان بادغیس به همراه هپتالیان به رهبری او اتحادیه‌ای نظامی بر ضد عربها تشکیل دادند (گیب، 23-26)؛ تا آنکه در 86ق حجاج، قتیبة بن مسلم باهلی را مأمور خراسان کرد (طبری، 6 / 424). قتیبه در همان سال تخارستان را گشود و امرای محلی چغانیان و نواحی پیرامونی تخارستان را به اطاعت درآورد (همو، 6 / 424-425). 
در 90ق / 709م نیزک طرخان، از امرای محلی تابع یبغوی تخارستان که در حوالی بادغیس سرکشی می‌کرد و در آغازِ کار قتیبه در خراسان با او سازش کرده بود و در لشکرکشیهای قتیبه به ماوراءالنهر او را همراهی می‌کرد، از پیشرفت کار قتیبه در خراسان و ماوراءالنهر بیمناک شد و از دست‌یابی دوباره به استقلال از دست رفتۀ خود ناامید شد. نیزک که در این هنگام در آملِ ماوراءالنهر همراه لشکریان قتیبه بود، از او اجازه گرفت تا به بلخ رود. او پس از رسیدن به بلخ بی‌درنگ به تخارستان رفت و علم عصیان برافراشت و با فرمانروایان محلی بلخ، طالقان. فاریاب، جوزجان و یبغوی تخارستان اتحادی نظامی بر ضد عربها تشکیل داد. قتیبه برای سرکوب نیزک، نیروهایی به فرماندهی برادرش عبدالرحمان به بلخ گسیل کرد. او پس از چیرگی بر بلخ رهسپار تخارستان شد و نیزک ناچار مناطقی را که در تصرف داشت، تخلیه کرد و متحدان او نیز چون وضع را چنین دیدند، تسلیم شدند، یا از کارزار گریختند (نک‍‍‍‍‍‍‍ : همو، 6 / 445-447؛ گیب، 36-38 32,). هرچند پس از این رویداد یبغوی تخارستان و فرمانروایان محلی تابع او استقلال نیم‌بند خود را از دست ندادند، اما نفوذ معنوی و سیاسی مسلمانان در تخارستان توسعه یافت (همو، 38). با این همه، یبغوی تخارستان مانند برخی از فرمانروایان محلی حوضۀ جیحون با فرستادن سفیران و نامه‌هایی به دربار چین درخواست یاری در برابر عربها داشت (همو، 66-67 59-60,). 
در116ق / 734م هنگامی‌که حارث بن سُریج در خراسان برضد عاملان بنی امیه سر به شورش برداشت، فرمانروایان محلی تخارستان از این شورش حمایت کردند و به او پیوستند (طبری، 7 / 94- 98؛ ابن اثیر، 5 / 183-184، 197) و هنگامی‌که ابومسلم خراسانی در شعبان 129 / مۀ 747 دعوت خود را آشکار کرد و داعیانی را به تخارستان گسیل داشت ( اخبار...، 277؛ طبری، 7 / 355)، مردم آنجا بدو پیوستند (دینوری، 360-361) و تخارستان در 130ق به دست ابومسلم افتاد و او عاملی از جانب خود به جای عامل اموی تخارستان در آنجا گماشت (گیب، 94). 
درزمان عباسیان نخست بلخ و تخارستان را حاکمانی فرستاده از عراق اداره می‌کردند (EI2)، اما در 205ق / 820م سراسر سرزمینهای خلافت که در شرق عراق واقع بودند، از آن میان تخارستان به طاهربن حسین، سر دودمان طاهریان واگذار گردید و پس از آن این سرزمین در قلمرو طاهریان قرار گرفت (بازورث، «طاهریان...»، 95)، تا آنکه در 256ق / 870م یعقوب لیث صفاری تخارستان را به‌تصرف درآورد (منهاج، 1 / 198- 199؛ گردیزی، 139) و در 257ق المعتمد عباسی با فرستادن منشور و لوا حکومت او را بر تخارستان به رسمیت شناخت (طبری، 9 / 476؛ تاریخ سیستان، 216). اما با این حال، بر بلخ و تخارستان (در مفهوم محدود آن) خاندانی ایرانی موسوم به ابوداوودیان یا باینجوریان فرمانروایی داشتند. از این خاندان امیر ابوداوود محمد تا حدود سال 286ق / 899م بر بلخ حکومت داشت (نک‍‍‍‍‍‍‍ : بارتولد، 58؛ بازورث، همان، 121؛ EI2, S، ذیل باینجوریان). 
در 287ق در پی نبردی که میان عمرو لیث و امیر اسماعیل سامانی در بلخ درگرفت، امیر اسماعیل بر سپاهیان عمرو پیروز شد و او را به اسارت گرفت (طبری، 10 / 76؛ تاریخ سیستان، 256) و المعتضد عباسی در همان سال حکومت خراسان از آن میان تخارستان را به امیر اسماعیل سامانی واگذارد (ابن اثیر، 7 / 500-502؛ مجمل التواریخ...، 386). از این زمان تخارستان در قلمرو پادشاهی سامانیان باقی بود، تا آنکه در 383ق / 993م به دنبال شورش فائق و ابوعلی سیمجور در خراسان برضد امیر سامانی، نوح‌بن منصور از سبکتگین یاری‌خواست. سبکتگین پس از فرونشاندن آن شورش در 384ق، حکومت بلخ، تخارستان، بامیان، غور و غرجستان را به‌دست آورد (بازورث، «غزنویان...»، 44 41,) و با فروپاشی پادشاهی سامانیان در 389ق تخارستان رسماً در قلمرو غزنویان قرار گرفت (ابن اثیر، 9 / 148). 
در منابع تاریخی و جغرافیایی دورۀ اسلامی از دو تخارستانِ علیا و سفلا بدون مشخص کردن جایگاه هریک یاد شده است (نک‍‍‍‍‍‍‍ : طبری، 7 / 109، 124؛ ابن خردادبه، 34؛ یعقوبی، 289-290، 292؛ یاقوت، 3 / 518). برپایۀ فهرست شهرهایی که ابن خردادبه (همانجا) برای تخارستان علیا برشمرده است، تخارستان علیا نواحی شرقی بلخ و جنوبی جیحون را در بر می‌گرفته است و از نوشتۀ یعقوبی، آنجا که از بامیان در شمار نواحی تخارستان «اولى» (اولین) یا «دنیا» (نزدیک‌ترین) یاد می‌کند، چنین پیداست که تخارستان سفلا در برگیرندۀ نواحی جنوب غربی تخارستان علیا و جنوبی بلخ بوده است (ص 289، 290). 
سرزمین تخارستان دارای دو بخش کوهستانی و دشت بوده است و در دشتهای آن ترکان خَلُّخ (خُرلُخ) زندگی می‌کردند (حدودالعالم، 99). مهم‌ترین شهرهای تخارستان شهرهای خُلْم، سمنگان، بغلان، سکلکند، وروالیز، آرهَن، راوَن، سکمیشت، روب، سرای عاصم، خَشت و اندراب بود و شهر طالقان (تایقان) که   شهر بلخ وسعت داشت، بزرگ‌ترین شهر و مرکز تخارستان به‌شمار می‌رفت (اصطخری، 275-276؛ ابن حوقل، 2 / 448؛ مقدسی، 49-50). 
در اوایل سدۀ 5ق ترکان سلجوقی در پی چراگاه برای احشام خود با موافقت سلطان محمود غزنوی از جیحون گذشتند و وارد خراسان شدند. اما پس از استقرار در آنجا دست به کشتار و چپاول اموال مردم گشودند و تمام کوششهای سلطان محمود غزنوی و جانشین او، مسعود در بیرون راندن آنان از خراسان ناکام ماند؛ تا آنکه سرانجام در 431ق / 1040م در نبردی 
سرنوشت‌ساز در دندانقان که میان ترکان سلجوقی و سپاهیان سلطان مسعود درگرفت، شکست بر سپاهیان غزنوی افتاد و پس از آن، نیروهای سلجوقیان برای تسلیم نهایی شهرهای خراسان پراکنده شدند. طغرل بیک به نیشابور رفت، موسى یبغو و ابراهیم ینال رهسپار مرو شدند و چغری بیک آهنگ بلخ و تخارستان کرد (نک‍‍‍‍‍‍‍ : ظهیرالدین، 13-17؛ شبانکاره‌ای، 96-97؛ بیهقی، 843-844؛ منهاج، 1 / 251). 
با تشکیل دولت‌سلجوقیان، تاریخ‌تخارستان با تاریخ آن دولت درآمیخت، تا آنکه در میانه‌های سدۀ6ق با تاخت و تازهای غزان در خراسان و به اسارت درآمدن سلطان سنجر در 548ق / 1153م به دست آنان، قدرت سلجوقیان در خراسان رو به افول نهاد (نک‍‍‍‍‍‍‍ : همو، 1 / 262؛ ابن اثیر، 11 / 176-177) و علاءالدین حسین غوری، ملقب به جهانسوز، نواحی بامیان و تخارستان را به تصرف درآورد، آن نواحی را بر قلمرو غوریان افزود و حکومت آنجا را به برادر بزرگ‌تر خود فخرالدین مسعود واگذار کرد (منهاج، 1 / 384). از550ق / 1155م شاخۀ آل‌شنسب یا شنسبیان از حکومت غوریان در تخارستان و بامیان بنیاد یافت که پس از حدود 60 سال حکومت در 612ق / 1215م به دست خوارزمشاهیان برافتاد (لین پول، 2 / 632) و بر قلمرو آنان افزوده شد؛ اما چیرگی خوارزمشاهیان بر تخارستان دیری نپایید و اندکی پس از آن تاریخ، سراسر نواحی شرقی سرزمینهای اسلامی به تصرف مغولان درآمد. 
چنگیزخان مغول در 617ق به هنگام محاصرۀ سمرقند سپاهیانی را برای تسخیر طالقان از شهرهای تخارستان روانه کرد، اما مدافعان شهر در برابر مغولان ایستادگی کردند، تا آنکه در 618ق چنگیزخان پس از چیرگی بر بلخ به طالقان تاخت و آنجا را به تصرف درآورد(رشیدالدین، 1 / 500، 519-520). آن‌گاه مغولان در پی سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه تا بامیان را دستخوش قتل و غارت ساختند و در همان سال بر بامیان (در تخارستان سفلا) دست یافتند (جوینی، 1 / 104-105). در منابع دورۀ مغول و روزگار پس از آن از تخارستان کمتر یاد شده است، اما امروزه ولایتی در شمال افغانستان به نام «تُخار» نام‌گذاری شده است که بخشهایی از سرزمین تخارستان تاریخی را در بر می‌گیرد. 
ولایت‌نوبنیاد تخار باحدود333‘12 کمـ2 وسعت و با060‘ 753 تن جمعیت (1385ش / 2006م) از شرق و جنوب شرقی به ولایت بدخشان، از غرب به ولایتهای قندوز و بغلان، از جنوب به ولایت کاپیسا، و از شمال به کشور تاجیکستان محدود است. ولایت تخار که مرکز آن شهر طالقان است، 6 ولسوالی و 5 علاقه‌داری دارد و شهرهای طالقان، چاه آب، ینگی قلعه، اشکمش و فرخار مهم‌ترین شهرهای آن به‌شمار می‌آید («فرهنگ جهانی»؛ دولت‌آبادی، 170-174). 

مآخذ:

ابن اثیر، الکامل؛ ابن حوقل، محمد، صورةالارض، به کوشش کرامرس، لیدن، 1938م؛ ابن خردادبه، عبیدالله، المسالک و الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1306ق / 1889م؛ اخبارالدولة العباسیة، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطیبی، بیروت، 1971م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، 1870م؛ بارتولد، و. و.، جغرافیای تاریخی ایران، ترجمۀ حمزه سردادور، تهران، 1358ش؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع و عمر انیس طباع، بیروت، 1407ق / 1987م؛ بهزادی، رقیه، قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، تهران، 1373ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علی‌اکبر فیاض، مشهد، 1350ش؛ پیگولوسکایا، ن. و.، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمۀ عنایت‌الله رضا، تهران، 1367ش؛ تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به‌کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329ق / 1911م؛ حدودالعالم، به‌کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ دولت‌آبادی، بصیر احمد، شناسنامۀ افغانستان، تهران، 1381ش؛ دینوری، احمد، الاخبارالطوال، به‌کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960م؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به‌کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ شبانکاره‌ای، محمد، مجمع‌الانساب، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1363ش؛ طبری، تاریخ؛ ظهیرالدین نیشابوری، سلجوق‌نامه، تهران، 1332ش؛ کولسنیکف، ا. ی.، ایران در آستانۀ یورش تازیان، ترجمۀ م. ر. یحیایی، تهران، 1357ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین‌الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347ش؛ گوتشمید، آلفرد، تاریخ ایران و ممالک همجوار آن از زمان اسکندر تا انقراض اشکانیان، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1356ش؛ لین پول، استانلی، الدول الاسلامیة، ترجمۀ م. ص. فرزات، دمشق، 1394ق؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ مشکور، محمدجواد، جغرافیای تاریخی ایران باستان، تهران، 1371ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفیسۀ ابن رسته، به کوشش دخویه، لیدن، 1891م؛ نیز:

Adams, D. Q., Tocharian Historical Phonology and Morphology, New Haven, 1988; Barthold, W. W., Turkestan Down to the Mongol Invasion, London, 1977; Bivar, A. D. H., «The History of Eastern Iran», The Cambridge History of Iran, ed. E. Yarshater, London, 1983, vol. III(1); Bosworth, C. E., The Ghaznavids their Empire in Afghanistan and Eastern Iran, Edinburgh, 1963; id, «The ṭāhirids and Şaffārids», The Cambridge History of Iran, ed. R. N. Frye, London, 1975, vol. IV; Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides, Copenhagen, 1936; EI2; EI2, S; Frye, R. N., The Golden Age of Persia, London, 1975; id, The Heritage of Persia, London, 1976; Ghirshman, R., Iran, London, 1961; Gibb, H. A. R., The Arab Conquests in Central Asia, New York, 1970; Grousset, R., L’Empire des steppes, Paris, 1948; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, London, 1966; Lyovin, A. V., An Introduction to the Languages of the World, New York, 1997; Markwart, J., Ērānšahr, Berlin, 1901; McGovern, W. M., The Early Empires of Central Asia, Chapel Hill, 1939; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1961; Watters, Th., On Yuan Chwang’s Travels in India, ed. T. W. Rhys Davids and S. W. Bushell, London, 1973; The World Gazetteer, www.world-gazetteer.com; Zarrinkūb, A. H., «The Arab Conquest of Iran and its Aftermath», The Cambridge History of Iran, ed. R. N. Frye, London, 1975, vol. IV. 
علی کرم‌همدانی

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.