بهادر
بَهادُر، به معنای پهلوان و دلیر، شكل فارسی شدۀ واژۀ مغولی با ـ آتور «كهن»، باغاتور «نو»، این دو نیز، خود برگرفته از واژۀ تركی باتیر، باتور است.
اگرچه دگرگونی واژۀ تركی باتور، باتیر به با آتور، باغاتور مغولی (نک : منكغولون...، 42؛ بلو ـ بزان، 30؛ اُرقون، III /104؛ كلاوسن، .(313 براساس قاعدهای كهن، یعنی تكرار نخستین مصوت واژه و تبدیل نخستین آن دو مصوت به «غ» در دورانهای بعدی است، همانند تبدیل قان، خان به قاآن و قاغان، اما یك نام خاص تركی در سنگ نبشتههای تركی عهد گوك تركها، توركوها (توكیوها در زبان چینی) به صورت باغاتور چیگشی آمده است (ارقون، II /96) كه تبدیل باتور، باتیر به باغاتور در یكی از شاخههای زبان تركی و سپس درآمدن این صورت واژه به زبان مغولی را محتمل میسازد. همانگونه كه دیگر شدۀ قان به شكل خاقان، پیش از صورت مغولی آن در زبان تركی به كار میرفته، و در روزگار كهنتر به زبانهای ایرانی، فارسی میانه (فرهوشی، 137)، ختنی (بیلی، II /94) و فارسی دری ( حدود...، 81) راه یافته است.
ریشه و اشتقاق واژۀ بهادر، باتور، باتیر تركی تاكنون ناشناخته مانده است. كلاوسن آن را نام خاص هونی (هسیونگ ـ نو) میداند و ضبط نام خاص مائو تون، موگتون در منابع چینی سالهای 209-174قم را چینی شدۀ آن واژه میانگارد (همانجا). با این همه، وی باتور، باتیر تركی را در فرهنگ ریشهشناسی واژههای تركی پیش از سدۀ 13م خویش نیاورده است.
آراء پژوهندگان دربارۀ اصل و اشتقاق واژۀ بهادر، باتور، باتیر متفاوت است. برخی آن را دیگر شدۀ واژۀ فارسی باستان «بغ آدور»، به معنای خداوند آتش، و گروهی دیگر شدۀ واژۀ فارسی باستان «بغ پوثره» ــ كه در فارسی دری «فغفور» شده است ــ و برخی دیگر از جمله هنینگ، بهادر را برگرفته از واژۀ «بغتر» در زبانهای شرقی ایران و برابر «بختر» اوستایی و «بهاكتر» سنسكریت به معنای پخش كنندۀ هدایا، سعادت، بركت، ثروت و دولت میپندارند. اما از اینهمه هیچیك درست نمینماید. دورفر همۀ این آراء را طرح، نقد و رد كرده است (نک : II /374-376؛ نیز موسوی، 3 /2328).
باتور، باتیر در زبانهای مختلف تركی به شكلهای گوناگون ضبط شده، و كاربرد داشته است و هماكنون نیز در زبان معیار برخی از شاخههای زبان تركی به كار میرود. از جمله در اویغوری باستان به صورت بادور و باتور تنها به عنوان نام كسان (ارقون، I /30, 36) و در قزاقی به صورت باتیر به معنای دلیر، پهلوان، مبارز، میهندوست و خردمند (اشنیتنیكف، 47؛ اُرالتای، 40) به كار رفته است. این واژه در اویغوری معاصر به صورت باتیر و باتور، در زبان تركی یاقوتی به صورت باتیر و بوتور به همان معانی، در زبان تاتاری قازان به صورت باتور و باتیر به معنای زیبا، در آناتولی به صورت باتیر به معنای جوانمرد و جسور (دورفر، II /366) و در زبان چُواشی به صورت پاتتر به معنای نیرومند و تندرست (پاسنن، 97) آمده است.
دورفر بر آن است كه واژۀ باتور، باتیر تركی توسـط ژوان ـ ژوان (روان ـ روان)ها به زبان مغولی راه یافته (II /371) و در آن زبان، كهنترین كاربرد این واژه در «تاریخ سری مغول» ( منكغولون، همانجا)، بیشتر به عنوان لقب و بیان صفت دلاوری و پهلوانی بهكار رفته است (دربارۀ دیگر گویشهای مغولی، نک : دورفر، .(II /372-373
ولادیمیرتسف كوشیده است تا بهادر را لقبی برای طبقۀ اشراف و نخبگان قبایل دشت قلمداد كند (ص 115, 117, 143, 145)، اما برخلاف نظر وی، بهادر در زبان مغولی تنها برای وصف تواناییهای اشخاص به كار رفته، و فاقد بار معنایی سازگار با دیدگاه وی است.
واژۀ بهادر، پس از حملۀ مغول، از راه زبان فارسی به دیگر زبانهای جهان اسلام از جمله عربی (ابن بطوطه، 241؛ موسوی، 3 /2315)، اردو (بلیاوی، 64)، پشتو، بلوچی، تركی عثمانی، قره قالپاقی، ازبكی و جغتایی (دورفر، II /371) راه یافت.
این واژه كه در عصر ایلخانان در زبان فارسی مكتوب گردید، در آغاز بیشتر به عنوان لقب یا صفت همراه نام كسان، و سپس به عنوان واژهای عمومی كاربرد یافت. منهاج سراج (مثلاً نک : 2 /104، 108، 171)و جوینی (مثلاً نک : 1 /78، 79، 150، 211، 2 /138، 3 /292) كه دو تألیف خویش را همزمان در 658ق /1260م به پایان بردهاند، نخستینبار آن واژه را ضبط كردهاند. كاربرد واژۀ بهادر در جامع التواریخ و پس از آن وسعت بیشتری یافت (نک : رشیدالدین، 1 /209، 227، 2 /778، 1046، جم ؛ نیز نک : بناكتی، 360؛ ابوالقاسم، 18، 39).
در سدۀ 8ق /14م واژۀ بهادر را میتوان در نوشتههای غیرتاریخی، از جمله در كتابهای مناقب صوفیان به معنای مبارز و جنگاور و نیز به عنوان لقب و صفت اشخاص مشاهده كرد (مثلاً نک : افلاكی، 1 /25، 51، 203؛ ابن بزاز، 129، 991).
در روزگار تیموریان واژۀ بهادر همچنان به معنای دلاور و مبارز و بیشتر به عنوان لقب كسان به كار میرفت (نظامالدین، 29، 32، 39؛ منتخب...، 73، 116، 292؛ ابوبكر طهرانی، 81، 189، 196). در منابع سدههای 10 و 11ق /16 و 17م (روزگار صفویان) بهادر كاربرد فراوان داشته است (مثلاً نک : اسكندربیك، 1 /63-65، 2 /1219، 3 /1532، جم )؛ چنانكه در منابع عصر قاجار نیز فراوان دیده میشود (مثلاً نک : اعتمادالسلطنه، 2 /973، 1126، 1191). امروزه واژۀ بهادر به عنوان نام كسان كاربرد دارد.
مآخذ
ابن بزاز، توكل، صفوة الصفا، به كوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز، 1373ش؛ ابن بطوطه، رحلۀ، به كوشش طلال حرب، بیروت، 1407ق /1987م؛ ابوبكر طهرانی، دیار بكریه، به كوشش نجاتی لوغال و فاروق سومر، تهران، 1356ش؛ ابوالقاسم كاشانی، عبدالله، تاریخ اولجایتو، به كوشش مهین همبلی، تهران، 1348ش؛ اسكندربیك منشی، عالم آرای عباسی، به كوشش محمداسماعیل رضوانی، تهران، 1377ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به كوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، 1367ش؛ افلاكی، احمد، مناقب العارفین، به كوشش تحسین یازیجی، تهران، 1362ش؛ بلیاوی، عبدالحفیظ، مصباح اللغات، كراچی، 1981م؛ بناكتی، داوود، تاریخ، به كوشش جعفر شعار، تهران، 1348ش؛ جوینی، عطاملك، تاریخ جهانگشای، به كوشش محمد قزوینی، لیدن، 1329-1355ق /1911-1937م؛ حدود العالم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به كوشش محمدروشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ فرهوشی، بهرام، فرهنگ فارسی به پهلوی، تهران، 1352ش؛ منتخب التواریخ معینی، منسوب به معینالدین نطنزی، به كوشش ژان اُبن، تهران، 1336ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، كابل، 1343ش؛ موسوی، مصطفى، تعلیقات بر جامع التواریخ (نک : هم ، رشیدالدین فضلالله)؛ نظامالدین شامی، ظفرنامه، به كوشش محمد پناهیسمنانی، تهران، 1363ش؛ نیز: