بلوط
بَلوط، نام گروه بزرگی از درختان و درختچههاي هميشه سبز يا خزان برگ خودروي جنگلی. اين گياه به طور فراوان و به صورت وحشی در تمام اروپا، آسيا، شمال افريقا، آمريكاي شمالی و جنوبی میرويد. در ايران گونههاي مختلف آن در بخش بزرگی از مناطق جنگلی شمال، شمال غربی، جنوب غربی و ارتفاعات البرز تا مناطق غربی كشور و رشته كوه زاگرس تا مغرب فارس گسترده شده است (نک : ثابتی، 293-297). نام اين درخت در زبان فارسی و عربی به ترتيب «بَلوط» و «بَلّوط» آمده كه اصل آن در آرامی به دو صورت بالوط و بالوطا و در سُريانی بَلوطاست (مشكور، 1 / 82). در شرح اسماء العقار (ابنميمون، 8) نام ميوۀ درخت به صورت بُلّوط ضبط شده است كه در زبان مردم مصر به آن ثمره الفؤاد میگويند.
ابن ميمون قَشْف و بَهْش را نيز به معناي عَفص، يعنی همان بلوط آورده است (ص 32) كه در عراق ميوه آن را عفصينج، و در انطاكيه درام گويند (انطاكی، 1 / 76). شاميان درخت آن را سنديان نامند (همو، نيز ابن ميمون، همانجاها؛ حكيم مؤمن، 515).
گونههاي مختلف بلوط در ايران به نامهاي محلی مختلف ناميده میشوند؛ مثلاً به آن در فارس و كرمانشاه و بختياري، «بلوط» و «پَليط»؛ در لرستان، «مازو»؛ در كردستان، «بَرو» و «بَلو»؛ در كتول، كجور، كلاردشت و رامسر، «كَرمازو»؛ در ارسباران، «پاليط»؛ در لاهيجان و ديلمان، «بلند مازو»؛ در گيلان، مازندران و گرگان، «مازو»، «ميزي» و «موزي»؛ در اطراف رشت، «اشپر»؛ در آستارا، «پالوط» و در طالش، «مايزو» میگويند (براي گونهها و نامهاي ديگر آن نک : ثابتی، 293-297؛ نيز براي سير تحول نام بلوط و مازو در زبانهاي فارسی باستان، فارسی ميانه، چينی، عربی، كردي، نک : لاوفر،.(367-369
اين گياه از جنس «كوئركوس» و از تيره پيالهداران يا خانواده راشيان محسوب میگردد. حدود 800 گونه از اين درخت در جهان شناسايی شده («دائرةالمعارف ...»، كه تاكنون 24 گونۀ آن در ايران يافت شده است ( فرهنگنامه ...، 6 / 283). تنها مشخصه مشترك بين گونههاي بلوط قرار گرفتن ميوۀ آنها در يك پياله كوچك است. اين پيالهها در برخی گونهها ساقهدار، و در برخی ديگر بیساقهاند. ميوۀ بلوط 6 الی 18 ماه پس از گل دادن به طور كامل میرسد. گلهاي نر و ماده روي يك درخت ــ نر روي ساقههاي نازك و ماده تك، دو تايی يا بيشتر، بر روي ساقهاي كوتاه ــ میشكوفند.
بلوطهاي خزان برگ كه گونههاي ايران نيز از آن جملهاند، به دو دسته بلوطهاي سفيد و سياه تقسيم میشوند. ميانگين بلندي درختان بلوط سفيد و سياه بين 18 تا 24 متر است. رنگ برگهاي
بلوط سفيد سبز روشن و زير آنها سفيد و ميوۀ آن به شكل تخممرغ و به رنگ قهوهاي روشن و براق است. سر برگهاي بلوط سياه سبز پر رنگ و براق، و ميوۀ آن سبز مايل به قرمز روشن با پيالههاي قهوهاي رنگ است كه تقريباً نصف ميوه را در برمیگيرد.
بلوطهاي هميشه سبز، بومی مناطق جنوب و غرب اروپا و شمال افريقاست كه از پوست نوعی از آن براي ساختن چوب پنبه استفاده میكنند. بذر اين نوع بلوط را در دهۀ 30 سدۀ 14ش به ايران آوردهاند. گونههاي مختلف بلوط، اسامی علمی بسيار متنوعی دارند كه كلاً زير انواع خزان برگ شامل گروه بلوطهاي سفيد و سياه و غيربومی و انواع هميشه سبز تقسيمبندي میشوند (نک : «بلوط»).
ميوۀ بلوط دو شكل مستطيل و مستدير (گرد) دارد. نوع گرد را «شاه بلوط» و نوع مستطيل را ــ كه دو قسم است ــ «بهش» و «بلوط المَلِك» گويند. بلوط الملك خوراكی و شيرين و لذيذ، و بهش تلخ و غيرخوراكی است (عقيلی، 239؛ نوري، 2 / 429).
خواص درمانی
اطباي پيشين خواص درمانی متعددي براي ميوه، برگ، جَفت (پوستۀ زير قشر بلوط) و عفص يا مازوي بلوط (غددي بر روي شاخههاي جوان درخت بلوط كه بر اثر نيشزدن و تخمگذاري برخی حشرات پديد میآيد؛ از آن ماده شيرينی به نام «گزِ عَلَفی» میتراود كه آن را اشتباهاً گزانگبين خوانند كه هم خواص درمانی دارد و هم در شيرينیپزي از آن استفاده میكنند، نک : ايرانيكا، III / 648)، قائل بودهاند كه هر يك از آنها را به روش خاصی آماده میكردند و به كار میبردند؛ مثلاً برگ ساييدۀ بلوط براي درمان جراحتها؛ پاشيدن گرد ريشههاي خشكشدۀ آن را براي بند آوردن خونريزي زنان؛ نشستن در آب بلوط پخته را براي باز جاي آوردن مقعد و رحم سست و درمان بواسير (ابومنصور، 43؛ بيرونی، 786؛ نيز نک : عقيلی، 240) سودمند دانستهاند. همچنين خوردن دانه پخته يا بريان شده آن را با شكر يا قند براي بند آمدن اسهال مزمن، و شياف آن براي دفع مشكلات رحم زنان (ابن بطلان، 20؛ حاجی زين، 71)؛ استفاده از ضماد آن را با پيه خوك نمك سود براي دفع ورم حالب، يعنی كنج ران و اورام بلغميه و صلبه؛ سوختۀ جفت آن را براي بهبود ريشها و بستن شكم (عقيلی، 240؛ حاجی زين، همانجا)؛ و نيز خوردن نصف وزن آن را با كندر و با روغن زيتون به طور مداوم جهت قطع سلسلة البول و بيماريهاي ديگر دستگاه ادراري مفيد میدانستند (عقيلی، همانجا).
از آنجايی كه بلوط غذاي ثقيل و دشوار هضم بوده، و به مثانه زيان میرسانده است، آن را بريان میكردند و با سكنجبين يا شربت قند میخوردند و به وزن خود آن، بَدَلش خرنوب نبطی میخوردند (حاجیزين، عقيلی، همانجاها؛ نيز براي تفصيل خواص طبی و درمانی بلوط و چگونگی و راهها و مواقع كاربرد آن به كتب طبی و مفردات ادويه و اغذيۀ ياد شده در متن و جز آن نگاه كنيد).
ارزشهاي فرهنگی، اجتماعی و اقتصادي بلوط
بيرونی اهميت بلوط را در غذاييت، همرديف جو و گندم میداند (همانجا). در فرهنگ نفيسی به استفاده مردم كُرد و لُر از بلوط و سدّ جوع كردن با آن به هنگام قحط سالی اشاره شده است (1 / 642). امروزه نيز عشاير، بهويژه در مواقع قحطی و در مناطق كوهستانی و كم زراعت، و به هنگام كمبود محصول گندم، در كنار جو و ذرت از آرد بلوط براي تهيۀ نان استفاده میكنند (حيدري، 223؛ گودرزي، 61).
نان بلوط عمدهترين شاخص غذايی در سفرۀ برخی از عشاير ايران، بهويژه خانوارهاي بیزمين و تنگدست است (مانند عشاير بختياري، نک : امير احمديان، 214؛ نيز ايلات و طايفههاي كهگيلويه، نک : دنبالۀ مقاله ). در پخت نان بلوط شيوۀ خاصی در ميان لرها و بختياريها به كار میرود و مراحل گوناگون نانپزي و ابزار و وسايل آن، داراي اسامی و اصطلاحات مخصوص است (نک : فيلبرگ، 172-174). لرها از آرد «بلّی» (= بلوط) دو نوع نان میپزند: نانی از آرد خالص بلوط به نام «كزكه»، و نانی مخلوط با آرد گندم به نام «كَلَگ يا كَلْك يا كَلْج» (لمعه، 17-19؛ فرهنگ ...، 45-46؛ امان اللهی، 103). در ايل بهمئی نان بلوط را كه با روغن میآميزند، «سه گده» مینامند (مجيدي، 59).
طی مطالعهاي كه در ميان ايل بهمئی در دهۀ 1340ش صورت گرفته است، در مواقع كمبود باران و آسيب ديدن زراعت ديم گندم و جو، از هر خانوار كوچندۀ 5 تا 6 نفره، دو نفر براي چيدن بلوط به منظور تأمين نان سفره به جنگلهاي سردسيري و سرحدي بازمیگشتند (افشار نادري، 6، 138-139)؛ حتی اگر محصول جو و گندم فراوان بود، باز هم از نان بلوط استفاده میكردند و گندم و جو مازاد را با كالاهاي موردنياز خود، مبادله میكردند (همو، 139). همين بررسی نشان میدهد كه 42٪ از صبحانه، 31٪ از ناهار و 30٪ از شام دانشآموزان بهمئی را نان خالی مطبوخ از آرد گندم و آرد بلوط تشكيل میداده است (همو، 6). اين عبارت اصطلاحی رايج ميان لرها كه «مو لُر بَلّی خورُم» (من لر بلوط خورم) نشانهاي از مصرف زياد نان بلوط در ميان آنهاست (لمعه، 18).
در ايران از مازو (مازوج يا عفص) در صنعت رنگرزي و دباغی (حيدري، 228)، از جفت در ساختن مشكهاي آب، دوغ و خيك و نيز هميان ( فرهنگ، 45؛ نفيسی، اماناللهی، همانجاها)، و از چوب درخت بلوط در صنعت كشتیسازي استفاده میكردهاند. چوب شاخههاي درخت بلوط بهترين هيزم براي سوخت در بخاري بوده است (نفيسی، همانجا). الوار و تختههاي حاصل از تنه درخت بلوط را در ساخت بشكه و وسايل و ابزار چوبی و انبار و كومه (ثابتی، 296)، و پوست و چوب آن را براي تهيۀ زغال در برخی نقاط، از جمله كردستان (ايازي، 326) به كار میبردهاند. از برگ بلوط زنان كرد كليمی براي خوراك كرمهاي ابريشمی كه پرورش میدادند، استفاده میكردند ( ايرانيكا، .(V / 825
درخت بلوط را بهسبب سبز بودن هميشگی، ثمربخشی، صلابت و نوشدگی مكررش، داراي قدرت، حرمت و جنبههايی از قداست پنداشتهاند. اين پنداشت در ميان مردم ايلی عشيرهاي ايران، بازتاب درك و دريافت شهودي از همه اجزاء درخت، مانند چوب، پوست، برگ، ميوه و ...، در كنار تجارب مذهبی مردمان اين جوامع است كه به رمزپردازي درخصوص زايندگی، بیمرگی و باروري درخت پرداختهاند. درختان بلوط، به ويژه اگر در اماكن مقدس روييده باشند، نظر كرده محسوب میشوند و مردم با لمس كردن يا تماس با آنها برآورده شدن آرزوها و حاجاتشان را میطلبند (مُرتنسن، 122, 123, 127). اينجا خودِ درخت موضوع اصلی نيست، بلكه رمز و راز نهفته در درخت است كه در ادراك يا تجربه مذهبی كهن به آن قدرت بیحصر و ثمررسان بخشيده است (براي آگاهی بيشتر در اين باره، نک : الياده، 259-312). در منطقه ممسنی درخت بلوط از اشجار مقدس محسوب میشود و به آن «پير بليطی» يا «پير بلوطی» میگويند. مردم با بستن «لته» و كهنه لباس به آن، حاجات خود را میخواهند (حبيبی، 457).
باور به قداست درخت بلوط و رمزپردازي دربارۀ آن، نه تنها در شرق باستان، بلكه در ادوار كهن اروپا نيز پيشينه دارد (هال، 280). امروزه نيز در مناطق وسيعی از سرزمين كانادا و ايالات متحده آمريكا، جنگلهاي بلوط از حرمت معنوي بسياري برخوردارند.
وابستگی عشاير به درخت بلوط در ادبيات شفاهی آنها، از جمله در افسانهها و اشعار حماسی محلی راه يافته است و يك نمونه از آن ترانه معروفی است كه درباره رشادتهاي عليمردان خان چهار لنگ بختياري در جنگ با قواي رضاشاه سروده شده است (اماناللهی، 103-104). شعرا و ادباي محلی نيز در اشعار و نوشتههاي خود، بلوط را بارها به مناسبتهاي خاص ستوده، و به قداست و خواص و سودمنديهاي آن در زندگی اشاره كردهاند (براي نمونههاي اين اشعار، نک : حيدري، 224-226؛ شرفشاهی، 143، 146؛ نجف زاده، 501).
مآخذ
ابن بطلان، مختار، تقويم الصحة (ترجمۀ فارسی سده 6ق)، به كوشش غلامحسين يوسفی، تهران، 1350ش؛ ابن ميمون، موسی، شرح اسماء العقار، به كوشش ماكس مايرهوف، قاهره، 1940م؛ ابومنصور موفق هروي، الابنية عن حقايق الادوية، به كوشش احمد بهمنيار و حسين محبوبی اردكانی، تهران، 1346ش؛ افشار نادري، نادر، مونوگرافی ايل بهمئی، تهران، 1347ش؛ الياده، ميرچا، رساله در تاريخ اديان، ترجمۀ جلال ستاري، تهران، 1372ش؛ اماناللهی بهاروند، سكندر، حاشيه بر جغرافياي لرستان، خرم آباد، 1370ش؛ اميراحمديان، بهرام، ايل بختياري، تهران، 1378ش؛ انطاكی، داوود، تذكرة اولی الالباب، قاهره، 1906م؛ ايازي، برهان، آيينه سنندج، تهران، 1371ش؛ بيرونی، ابوريحان، صيدنه، ترجمۀ كهن فارسی از ابوبكر كاسانی، به كوشش منوچهر ستوده و ايرج افشار، تهران، 1358ش؛ ثابتی، حبيبالله، درختان و درختچههاي ايران، تهران، 1344ش؛ حاجیزين عطار، اختيارات بديعی، به كوشش محمدتقی مير، تهران، 1371ش؛ حبيبی فهليانی، حسن، ممسنی در گذرگاه تاريخ، شيراز، 1371ش؛ حكيم مؤمن، محمد، تحفه، تهران، 1402ق؛ حيدري، حجتالله، جغرافياي تاريخی الشتر و ريشه نژادي لر، خرمآباد، 1379ش؛ شرفشاهی، كامران، «شعر معاصر لرستان»، شقايق، خرمآباد، 1376ش، س 1، شم 1؛ عقيلی خراسانی، محمدحسين، «مخزن الادويه»، همراه اختيارات بديعی (نک : هم ، حاجی زين عطار)؛ فرهنگ مردم لرستان، به كوشش انجوي شيرازي، تهران، 1377ش؛ فرهنگنامه كودكان و نوجوانان، تهران، 1379ش؛ فيلبرگ، ك. گ .، ايل پاپی، ترجمۀ اصغر كريمی، تهران، 1369ش؛ گودرزي، حسين، سيماي عشاير شرق لرستان، انتشارات ترسيم، 1374ش؛ لمعه، منوچهر، فرهنگ عاميانۀ عشاير بويراحمدي و كهگيلويه، تهران، 1353ش؛ مجيدي، نورمحمد، تاريخ و جغرافياي كهگيلويه و بويراحمد، تهران، 1371ش؛ مشكور، محمدجواد، فرهنگ تطبيقی عربی با زبانهاي سامی و ايرانی، تهران، 1357ش؛ نجفزاده، محمدباقر، «بلوطهاي مهربانی»، شقايق، خرمآباد، 1376ش، س 1، شم 3-4؛ نفيسی، علیاكبر، فرهنگ، تهران، 1317- 1318ش؛ نوري، محمديوسف، مفاتيح الارزاق يا كليد در گنجهاي گهر، به كوشش هوشنگ ساعدلو و مهدي قمینژاد، تهران، 1381ش؛هال، جيمز، فرهنگ نگارهاي نمادها در هنر شرق و غرب، ترجمۀ رقيه بهزادي، تهران، 1380ش؛ نيز:
Encyclopaedia of Nature,
پيمان متين