بلنسیه
بَلَنْسیه، یا والنسیا، ایالتی کهن و شهری در شرق اسپانیا، کنار دریای مدیترانه. این ایالت با 255‘ 23 کمـ2 وسعت در ارتفاع 12 تا 64 متری از سطح دریا قرار دارد. در 1378ش / 1999م جمعیت آن 474‘066‘4 نفر بود که حدود 80٪ آن در دشت ساحلی خلیج بلنسیه سکنى داشتهاند. مرکبات، برنج، انگور، زیتون، غلات، میوه و سبزیجات از مهمترین محصولات کشاورزی آن است. بلنسیه مرکز مستعدی برای پرورش دام و کرم ابریشم است. حریر، کاغذ، سفال، مواد شیمیایی و چوبی، منسوجات و ماشینآلات عمدهترین فرآوردههای صنعتی آن به شمار میروند. این منطقه از معادن غنی آهن برخوردار است ( انکارتا؛ کلیر...، XXIII / 25؛ «دائرةالمعارف...»، V / 2223؛ بریتانیکا؛ بستانی، 5 / 584؛ عنان، عصر...، 2 / 49). در منابع کهن اسلامی از کشت زعفران در این منطقه گزارش شده است (قزوینی، 513؛ یاقوت، 1 / 730؛ مقری، 1 / 179).
بلنسیه در دورۀ تمدن اسلامی به سبب وجود شهرهای متعدد (دمشقی، 245)، تجارتی پررونق داشت (ادریسی، 191) و به دلیل رودهای پرآب، آب و هوای معتدل، گردشگاهها و بوستانهای سبز و خرمش (مقری، 3 / 221) به بهشت اندلس معروف بود.
پیشینۀ تاریخی
دیرینگی شهر بلنسیه به سدۀ 2قم باز میگردد (دائرةالمعارف»، همانجا). پس از اینکه در اواخر سدۀ نخست هجری، سپاهیان اسلام بر این منطقه دست یافتند، بهتدریج قبایل مختلف عرب (نک : ابن حزم، 419؛ مقری، 1 / 291)، سپاه مصر (ابن حیان، چ بیروت، 201) و شماری از بربرهای فاتح (یعقوبی، 355)، در آنجا سکنى گزیدند. این منطقه با برخورداری از موقع ممتاز به سبب کوههای بلند، پیوسته کانون آشوب و فتنه بر ضد دولت اموی بود (نک : ابنخلدون، 3 / 264؛ ابناثیر، 6 / 54، 117، 149، 9 / 271، 272). سرانجام در 312ق / 924م عبدالرحمان سوم آتش عصیان را در شرق اندلس فرونشاند. از آن پس، کارگزاران اموی زمام امور را در دست داشتند (ابنحیان، چ مادرید، 5 / 127، 190، جم ؛ ابن دلایی، 14-15).
پس از افول قدرت امویان در اندلس، موالی عامری که از نژاد اسلاو (صقالبه) بودند، به سبب فزونی جمعیتشان، این ناحیه را میدان فعالیتهای خویش قرار دادند و مدتی امارت بلنسیه را در دست گرفتند (نک : ابن خطیب، 3 / 292-293؛ عنان، دول...، 156، 206-209) و سرانجام در 411ق / 1020م با عبدالعزیز بن عبدالرحمان منصور عامری بیعت کردند. او نیز بیهیچ منازعی در بلنسیه حکم راند و بهبسط قلمرو خویش تا المریه پرداخت. عبدالعزیز که از طریق جدهاش با ملوک مسیحی پیوند داشت،
برای تثبیت پایههای قدرت خود با پادشاه قشتاله (کاستیل) متحد شد. ازاینرو در زمان وی سرزمین بلنسیه از آسیب مسیحیان در امان ماند. پس از عبدالعزیز فرزندش، عبدالملک در 452ق / 1060م به امارت رسید که در 457ق توسط مأمون بن ذوالنون، حاکم طلیطله سرکوب شد (ابن عذاری، 3 / 303-304؛ مقری، 1 / 440؛ ابن اثیر، 9 / 289-290؛ عنان، همان، 192-193، 211، 215).
پس از وی نخست ابوبکر بن محمد و سپس در 478ق / 1085م فرزندش، عثمان زمام امور بلنسیه را در دست گرفتند. دورۀ حکومت عثمان مصادف با سقوط طلیطله به دست قشتالیان بود که بیگمان در سرنوشت بلنسیه تأثیری ژرف داشت؛ چه، قادر بن ذوالنون با وعدۀ امارت بر بلنسیه، طلیطله را به مسیحیان تسلیم کرد. از اینرو، بهیاری آنان بر بلنسیه تاخت و دولت بنی ذوالنون را در آنجا بنیاد نهاد. سپاهیان مسیحی در شهر به قتل و تاراج پرداختند. در نتیجه، مردم از قادر و حامیان قشتالی وی به ستوه آمدند (عبدالله زیری، 77؛ ابنخلدون، 4 / 207؛ مقری، 1 / 441؛ عنان، همان، 215- 218).
در این گیرودار، مرابطون به سرداری یوسف بن تاشفین در ربیعالآخر 479 / ژوئیۀ 1086 اندلس را درنوردیدند. پس از پیروزی درخشان آنان در نبرد زَلاقه، قادر رسولی نزد یوسف فرستاد تا با او طرح دوستی افکند، اما حاصلی در بر نداشت. در نتیجه بلنسیه از هر سو آماج سلطهجوییهای حکمرانان محلی شد. والی سرقسطه بدانجا لشکر کشید. قادر به یاری سردار مسیحی، سید، مهاجمان را به عقب راند. پس از این پیروزی سپاهیان سید در بلنسیه استقرار یافتند و قادر به پرداخت خراج ملزم شد. با تعرض سپاهیان مسیحی به جان و مال مسلمانان، اوضاع بلنسیه سخت برآشفت، تا آنکه ابنحجاف، قاضی بلنسیه به یاری نیروهای مرابطی قادر را به قتل رساند و در رمضان 485 / اکتبر 1092 حکومت بلنسیه در دست شورا قرار گرفت. چون این خبر به سید رسید، به آنجا تاخت و پس از محاصرهای طولانی در 28 جمادیالاول 487 شهر را از ابنحجاف بازستاند (ابنعذاری، 4 / 31-34؛ ابنخلدون، 6 / 248-249؛ عنان، همان، 208-220، 225-234).
سقوط شهر به دست مسیحیان مردم را بیمناک ساخت. در نتیجه، از امیر مرابطون یاری خواستند. برادرزادۀ یوسف به کمک والیان شرق اندلس روی به آن سو نهاد و با سپاهیان سید درآویخت. این کشمکشها تا وفات سید ادامه یافت. سرانجام، مرابطون در شعبان 495 / ژوئن 1102 بلنسیه را از مسیحیان باز پس گرفتند (ابنعذاری، 4 / 33، 41-44؛ الحلل...، 67-70؛ عنان، همان، 237- 238).
آنگاه که قدرت مرابطون رو به ضعف نهاد، آتش فتنه در بلنسیه شعلهور شد. با این وصف والی و قاضی شهر تا 540ق / 1145م حکومت مرابطون را از تعرض شورشیان مصون نگاه داشتند. به قدرت رسیدن ابن مردنیش در بلنسیه تا مدتها امکان سیطرۀ موحدون را بر آنجا منتفی میساخت؛ چه، او نمایندۀ اندیشۀ ملی اندلس بود که با موحدون و حامیان آنان در آویخت. در 566ق / 1170م برای تثبیت پایههای اقتدار خود با پادشاه مسیحی قشتاله پیمان دوستی بست و از آن پس بلنسیه عرصۀ تاخت و تاز سپاهیان موحدی و قشتالی گشت. سرانجام، پس از وفات ابن مردنیش در رجب 567 سرداران سپاهش به اطاعت موحدون تن دادند (مقری، 1 / 301؛ عنان، عصر...، 1 / 335، 354-356، 2 / 47- 48، 50، 56).
هنگامی که نیروهای موحدی در نبرد عقاب (609ق / 1212م) از مسیحیان شکست خوردند، شرایط مناسبی فراهم گشت تا بلنسیه ــ که از دیرباز کانون ضد موحدی بود ــ پرچم استقلال برافرازد. در 626ق مردم آنجا با ابوجمیل زیان، از اعقاب ابنمردنیش بیعت کردند. وی به نام خلیفۀ عباسی بغداد خطبه خواند (ابنخلدون، 4 / 216، 6 / 385؛ عنان، همان، 2 / 393-395، 642-643). هنگامیکه پادشاه آراگون سرگرم فتح جزایر شرقی بود، ابوجمیل با اغتنام فرصت بر اراضی مسیحیان تاخت. پادشاه آراگون در پاسخ وی به بلنسیه لشکر کشید. تصرف دژها و مناطق نظامی شرق اندلس یکی پس از دیگری، خبر از سقوط بلنسیه به دست مسیحیان میداد. ابوجمیل رسولانی برای دریافت کمک به بلاد اطراف فرستاد، اما مسیحیان راههای ورود نیروهای امدادی را بستند. شهر 5 ماه در محاصره بود. تا آنکه در 17 صفر 636ق / 29 سپتامبر 1238م، ابوجمیل به امضای پیمان صلح تن در داد و در 27 صفر پادشاه آراگون در قصر بلنسیه جای گرفت. بدینسان حاکمیت 525 سالۀ مسلمانان بر آنجا خاتمه یافت. پس از آن مقاومتهای اندکی که در نقاط مختلف به وقوع میپیوست، در هم شکسته میشد. پس ازسقوط بلنسیه شماری از مسلمانان به نواحی دیگر اندلس چون غرناطه کوچیدند و برخی دیگر از راه دریا به مغرب رفتند (ابن خلدون، 6 / 385- 388؛ عنان، همان، 2 / 438-440، 444، 446، 448-449، 451، نهایة...، 70، 92، 354). در دورۀ تمدن اسلامی دانشمندان و فرهیختگان نامداری از آن دیار برخاستند (نک : ابنخطیب، 1 / 185، 3 / 72، 4 / 184، 259؛ سمعانی، 1 / 394- 395؛ یاقوت، 1 / 732).
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403ق / 1983م؛ ابنحیان، حیان، المقتبس، به کوشش چالمتا و دیگران، مادرید، 1979م؛ همان، به کوشش عبدالرحمان علی حجی، بیروت، 1965م؛ ابنخطیب، محمد، الاحاطة، قاهره، 1955م؛ ابن خلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1981م؛ ابن دلایی، احمد، ترصیع الاخبار، به کوشش عبدالعزیز اهوانی، مادرید، 1965م؛ ابن عذاری، احمد، البیان المغرب، ج 3، به کوشش کولن و لوی پرووانسال، بیروت، 1983م، ج 4، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1967م؛ ادریسی، محمد، صفة المغرب و ارض السودان و مصر و الاندلس (برگرفته از نزهة المشتاق )، بهکوشش دوزی و دخویه، لیدن، 1864م؛ بستانی، بطرس، دائرةالمعارف، بیروت،1956م بب ؛ الحللالموشیة، بهکوشش سهیلزکار و عبدالقادر زمامه،دارالبیضاء، 1399ق / 1979م؛ دمشقی، محمد، نخبة الدهر، به کوشش مرن، لایپزیگ، 1923م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق / 1988م؛ عبدالله زیری، مذکرات، به کوشش لوی پرووانسال، قاهره، 1955م؛ عنان، محمدعبدالله، دول الطوائف، قاهره، 1960م؛ همو، عصر المرابطین و الموحدین فی المغرب و الاندلس، قاهره، 1383-1384ق؛ همو، نهایة الاندلس، قاهره، 1966م؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، بیروت، 1984م؛ مقری، احمد، نفح الطیب، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1388ق؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، «البلدان»، همراه الاعلاق النفیسۀ ابنرسته، به کوشش دخویه، لیدن، 1891م؛ نیز:
Britannica, 2003; Collier's Encyclopedia, London, 1986; The Columbia Encyclopedia, New York / London, 1963; Encarta, 2003.
عزت ملاابراهیمی