بلعمی
بَلْعَمی، عنوان چند تن از دیوانیان و دانشمندان خراسان که دو تن از ایشان در دستگاه سامانیان به وزارت رسیدند. نسب این خاندان به اعراب بنی تمیم میرسد و ابن ماکولا سلسله نسب ابوالفضل بلعمی را تا زید مناۀ فرزند تمیم ذکر کرده، و نسبت تمیمی در برخی مآخذ از اینجاست (7 / 278؛ نیز نک : ذهبی، سیر...، 15 / 292). اما این سلسله نسب که رجال آن در کتابهای موجود از انساب عرب، شناخته نیستند، خالی از اشکال نیست و از سویی، این مسأله با شهرت «بلعمی» نیز ارتباط مییابد. بنا به نوشتۀ ابن ماکولا، یکی از نیاکان این خاندان به نام رجاء بن معبد در فتوحات روم همراه مَسلمة بن عبدالملک بود، آنگاه در جایی به نام «بلعم» در دیار روم (؟) سکنى گزید. بدینسبب، فرزندانش نسبت بلعمی یافتند (همانجا؛ ابن صلاح، 1 / 224؛ نیز نک : حاکم، 146، که از رجاء بن معبد در سلسله نسب بلعمی نام برده است).
در منابع و مآخذ موجود، تاکنون جایی به نام بلعم شناخته نشده است و یاقوت حموی هم فقط با توجه به آنچه در باب نسبت بلعمی آوردهاند، از بلعم نام برده است (1 / 722). همچنین سمعانی، علاوهبر نقل از گفتۀ ابنماکولا، به نقل از یکی از محدثان به نام ابوالعباس مَعدانی (د 375ق / 985م) (نک : الانساب، 12 / 341) گفته است که جد بلعمی به نام بهار (؟) بن خالد که از دلاوران بنیتمیم بود، با سپاه قتیبة بن مسلم به خراسان آمد و در پایینترین روستا نسبت به بلاشجرد ــ در حوالی مرو (یاقوت، 1 / 708) ــ که «بلعمان» نام داشت، اقامت گزید و نسبت بلعمی به سبب سکنای اعضای خاندان او در آن روستا بوده است (سمعانی، همان، 2 / 313-314، قس: التحبیر، 2 / 206، که در سلسله نسب این خاندان از عبدالله بن خالد نام برده است).
به نظر میرسد در ارتباط با نسبت بلعمی توجه به پارهای اطلاعات پراکنده ضروری است: به روایت طبری، مُرّة بن مالک که از بنی زید مناۀ قبیلۀ تمیم بود، به سببی عَم (عَمی) لقب یافت و اعقاب او نیز «بنو العم» خوانده شدند (4 / 73؛ ابن درید، الاشتقاق، 233). در پارهای روایات تاریخی، از جمله شرکت در سپاه قتیبه در خراسان، به صراحت از این تیره نام برده شده است (طبری، 4 / 74، 6 / 514، 540؛ نیز نک : ابوعبیده، 1 / 360). این تیره را گاه «بلعم» نیز خواندهاند (طبری، 6 / 515؛ ابن درید، جمهرة...، 3 / 313؛ مزی، 4 / 259؛ نک : ابنندیم، 118، که کتابی در مثالبِ بلعم بن تیم (تمیم؟) به علانِ شعوبی نسبت میدهد).
به هر حال، اشتراک پارهای از نِکات مذکور ــ که بهطورکلی وجود تیرهای به نام «بلعم» را در بنی تمیم تأیید میکند ــ با روایت ابوالعباس معدانی در یکی دو مورد، مانند نامِ قتیبة بن مسلم و خراسان و بنی تمیم در ربط با وجه انتساب بلعمی سخت جالب توجه به نظر میرسد و مجموع اینها، روایت ابن ماکولا را از این موضوع، تا حد بسیاری مشکوک و قابل تأمل جلوه میدهد. همچنین گفتنی است که در پارهای مآخذ، این نسبت با املای «بلغمی» آمده است (مثلاً نک : ثعالبی، یتیمة...، 4 / 107، 125؛ ابن اثیر، 8 / 263، 278، 378 جم ) که بعید نیست حاصل تصحیف باشد، اما دست کم در یکی دو مورد، باتوجه به معنای «بلغمی» (= کودن و گول و خشن) طعن و هجو به نظر میرسد (ثعالبی، همان، 4 / 101).
مشهورترین اعضای این خاندان یک پدر و پسر هستند:
1. ابوالفضل بلعمی
محمد بن عبیدالله (د 10 صفر 329ق / 14 نوامبر 940م)، عالم، ادیب، محدث و وزیر مشهور. دربارۀ تاریخ و محل تولد و دورۀ آغاز زندگی او اطلاعاتی در دست نیست، اما گفته شده که وی از ابوعبدالله محمدبن جابربن حماد مروزی (د 279ق / 892م) (نک : ذهبی، همان، 13 / 282) و ابوالموجّه محمدبن عمرو مروزی (د 282ق) (همان، 13 / 347) حدیث استماع کرده است (نک : ابن ماکولا، همانجا؛ سمعانی، الانساب، 2 / 314). یکی از مهمترین شیوخ او در حدیث، ابوعبیدالله محمدبن نصر مروزی (د 294ق / 907م) (ذهبی، همان، 14 / 39) بوده، وعلاوه بر استماع مصنفات وی، مدت زمانی در ملازمت او به سر میبرده است (سمعانی، همانجا؛ نیز نک : ذهبی، تاریخ...، 272، سیر، 15 / 292؛ ابن صلاح، همانجا). همچنین به نقل از حاکم نیشابوری آوردهاند که او از مشایخ عصر خود در مرو و بخارا و سمرقند و سرخس و نیشابور حدیث بسیار شنید (همانجا).
از مجموعۀ روایاتی که از روابط دوستانۀ ابوالفضل بلعمی با اصحاب حدیث و فقها در ادوار بعدیِ زندگی او در دست است (مثلاً نک : بیهقی، علی، 274؛ مزی، 24 / 461-462)، آشکار میشود که او در محیط علمی خراسانِ بزرگ پرورش یافته، و به محافل اصحاب حدیث و فقها نزدیک بوده است، گو اینکه برخی از اصحاب حدیث در اصالت تعلق خاطر او به این نحله تردید داشتهاند (ابناصلاح، 1 / 224-225؛ سبکی، 3 / 188؛ نیز نک : خطیب، 9 / 327). افزون بر اینها، از مهارت و چیرهدستی بلعمی در ترسل و ادب ستایش بسیار شده است (نک : ذهبی، همانجاها؛ ابن صلاح، 1 / 225). از مجموع اطلاعات مذکور میتوان استنباط کرد که ابوالفضل بلعمی پیش از پیوستن به سامانیان به امور علمی و دیوانی اشتغال داشته، و به احتمال بسیار در این زمینه صاحب شهرتی بوده است. بهعنوان نخستین نشانه از حضور او در عرصههای سیاسی، در شماری از منابع تصریح شده که ابوالفضل بلعمی، وزیر اسماعیل بن احمد (ه م) بنیانگذار سلسلۀ سامانی بوده است (ابن ماکولا، سمعانی، ذهبی، همانجاها؛ نیز نک : ابن صلاح، 1 / 224). بعید نیست چنین سمتی پس از آنکه اسماعیل از سوی خلیفۀ بغداد فرمان امارت یافت (محرم 280ق) (نک : ه د، اسماعیل بن احمد)، رسمیت یافته باشد، یا آنکه بعدها به ابوالفضل بلعمی، از فرط قرب و منزلتی که نزد اسماعیل سامانی داشت، چنین عنوانی بخشیده باشند، زیرا در منابع موجود از فعالیتهای وی در دورۀ پر تب و تاب اسماعیل چیزی یاد نشده است و به همینسبب، برخی محققان در صحت روایت مربوط به وزارت اسماعیل سامانی از سوی بلعمی تردید کردهاند (نک : EI2؛ قس: قزوینی، 7 / 271).
باتوجه به روایتی، میتوان چنین استنباط کرد که ابوالفضل بلعمی در برابر اسحاق بن احمد سامانی (ه م) ــ که مدعی امارت بود و ظاهراً با علما میانۀ چندان خوبی نداشت ــ از ادامۀ فرمانروایی در خاندان اسماعیل سامانی حمایت کرده است (نک : خطیب، 3 / 318؛ نسفی، 66؛ صفدی، 5 / 111)، اما مایۀ شگفتی است که در اخبار مربوط به دورۀ احمد بن اسماعیل (ه م) یادی از او در منابع موجود دیده نمیشود. بههرحال، پس از قتل احمد سامانی (301ق / 914م) که پسر 8 سالۀ او نصر را به امارت برداشتند، وزارت و درواقع ادارۀ حکومت، به عهدۀ بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوعبدالله جیهانی بوده است (نک : مقدسی، 337؛ گردیزی، 338-339؛ نیز بیهقی، ابوالفضل، 126).
در بسیاری از حوادث این عهد، مانند حضور در سرکوب شورش لیلی بن نعمان در 309ق (گردیزی، 191-192؛ ابن اثیر، 8 / 124- 125) و باز پس گرفتن استراباد از ماکان بن کاکی در 310ق (همو، 8 / 132) از او نام برده شده است. همچنین در ماجرای سرکشی مرداویج، ابوالفضل بلعمی ازطریق مکاتبه توانست میان مرداویج و مطرف بن محمد پشتیبان و به قولی وزیر او تفرقه اندازد و سرانجام نیز مرداویج را بر سر واگذاری ری، به صلح بخواند (نک : همو، 8 / 263). ابوالفضل بلعمی تا 326ق / 938م که شغل وزارت از او به جیهانی انتقال یافت (همو، 8 / 378)، بر امور تسلط داشت (مثلاًنک : سمعانی، الانساب، 2 / 190، 414؛ ابن اثیر، 8 / 278).
از زمان عزل بلعمی تا زمان مرگ وی (نک : ابن ماکولا، 7 / 278؛ سمعانی، همان، 2 / 314؛ نیز ذهبی، تاریخ، همانجا؛ ابن اثیر، 8 / 378) اطلاعی دردست نیست. ناصرالدین منشی کرمانی از قتل او به فرمان «ملک نوح» سخن به میان آورده است (ص 35) که با منابع دیگر تناقض آشکار دارد و بعید نیست بر اثر خلط با شخصیت دیگری به وجود آمده باشد.
ابوالفضل بلعمی را به گستردگی دانش و فزونی خرد ستودهاند (سمعانی، ابن اثیر، صفدی، همانجاها؛ حاکم، 146). وی ممدوح برخی از شعرای روزگار خود بوده است (سمعانی، همان، 2 / 22؛ ثعالبی، ثمار...، 676-677) و در برخی اشعار فارسی نیز خرد و دانش او را ستودهاند (نک : ناصرخسرو، 1 / 458؛ نیز نفیسی، 2 / 497- 498)؛ همچنین از تشکیل مجالس مناظرۀ فقهی در حضور او و توجه وی به فقها و علما یاد شده است (نک : بیهقی، علی، 274؛ سمعانی، همان، 2 / 414؛ مزی، 24 / 461-462). وی رودکی را میستود و او را برترین شاعران ایران و عرب میپنداشت (سمعانی، همان، 6 / 192) و بنابر مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری، به دستور نصربن احمد، کلیله و دمنه را از عربی به فارسی ترجمه کرد و همین ترجمه، اساس روایت منظوم رودکی از کلیله و دمنه قرار گرفت (نک : «مقدمه...»، 163؛ نیز فردوسی، 1896). چیرهدستی او در نثر نیز مایۀ شهرت وی بوده است (مثلاً نک : ابن صلاح، 1 / 225؛ در باب انتساب یکی دو بیت شعر فارسی بدو، نک : نفیسی، 2 / 502 -503).
دو اثر منسوب بدوست که هر دو با دانش او در زمینۀ بلاغت ارتباط دارد: المقالات و تلقیح البلاغة (ابن صلاح، همانجا؛ ذهبی، سیر، 15 / 292). نظامی عروضی ضمن معرفی آثاری که برای مهارت در دبیری مفید است، از «توقیعات بلعمی» نیز نام برده است (ص 13).
به گفتۀ ابن ماکولا، اعقاب بلعمی تا روزگار وی همچنان در بخارا بودهاند (7 / 278؛ نیز نک : سمعانی، سیر، 12 / 341). یکی از اعقاب وی، ابوالفضل محمد بن فضل بلعمی (ح 470-529ق) همروزگار سمعانی بوده، و وی از او با لقب «امیر» یاد کرده است و حسن خلق و دانش او را ستوده، و از شیوخ وی در حدیث نام برده است ( التحبیر،2 / 206). همچنین نسفی (ص 154) از یکی از بستگان بلعمی به نام ابوطاهر داوود ابن سعید بلعمی اسبانیکتی نام برده، و با آنکه از او با تعبیرهایی چون «امام» و «قاضی» یاد کرده است، اطلاع دیگری از او در دست نیست و احتمالاً از رجال اوایل سدۀ 5ق در خراسان بوده است (نیز نک : هادی، 154).
2. ابوعلی بلعمی
محمدبن محمد (د جمادیالآخر 363 / مارس 974)، وزیر مشهور که از او با عنوان «امیرک بلعمی» نیز یاد شده است (نک : مقدسی، 338). ظاهراً نخستین نشانی که از او میتوان در مآخذ موجود یافت، به دورۀ نوح بن نصر سامانی و 340ق / 951م مربوط میشود. به گفتۀ ابوحیان توحیدی، نوح بن نصر نامهای مشتمل بر پارهای پرسشهای ادبی به نزد ابوسعید سیرافی (د 368ق / 979م) ارسال کرد و همراه این نامه، نامهای هم از «وزیر بلعمی» حاوی پرسشهایی در باب آیاتی از قرآن کریم و پارهای امثال دشوار عرب بود ( الامتاع...، 1 / 129-130). بعید به نظر میرسد که مقصود از «وزیر بلعمی» کسی بجز ابوعلی بلعمی باشد، اما در منابع دیگر از وزارت او در دورۀ نوح بن نصر سخنی به میان نیامده است.
به گزارش گردیزی، ابوعلی بلعمی در اواخر عهد عبدالملک سامانی (حک 343-350ق / 954-961م) و احتمالاً در 349ق که اندک اندک پای ترکان به مراتب بالای سیاسی باز میشد، به پشتیبانی آلپتکین (ه م) به وزارت رسید و به گفتۀ همو، میان آلپتکین و ابوعلی «عهد بود که هر دو نایب یکدیگر باشند» (ص 353-354)، ولی ظاهراً این پیمان چندان دیری نپایید و پس از مرگ شگفتانگیز عبدالملک (شوال 350ق) (نک : ابن اثیر، 8 / 535)، ابوعلی بلعمی که وزارت را به دست داشت، درخصوص جانشین فرمانروای درگذشته، با آلپ تکین مشورت کرد، اما کار به سود آلپ تکین پیش نرفت و سرانجام، حکومت به منصور بن نوح سامانی رسید (گردیزی، 354-355)، با این همه، وزارت با بلعمی ماند، گرچه ظاهراً این مقام میان او و ابوجعفر عتبی یک چندی دست به دست میشده است (همو، 359؛ نیز نک : مقدسی، 338، 705).
به نوشتۀ گردیزی (همانجا)، ابوعلی بلعمی در جمادیالآخر 363 درگذشت؛ اما عتبی در حوادث مربوط به 382ق که حکومت سامانیان به سراشیب سقوط افتاده بود و مقارن ورود بغراخان (ه م) به بخارا، میگوید که نوح بن منصور چندی وزارت را به ابوعلی بلعمی سپرد، اما او از عهدۀ کار بر نیامد (1 / 170؛ نیز نک : جرفادقانی، 95). از آنجا که بعید به نظر میرسد، گردیزی در تاریخ مرگ ابوعلی بلعمی تا این حد خطا کرده باشد، میتوان حدس زد که احتمالاً شخص دیگری از اعضای این خاندان با کنیۀ ابوعلی و شهرت بلعمی وجود داشته (قس: قزوینی، 7 / 268)، به ویژه که تکرار نامهای مشابه در این خاندان سابقه داشته است (نک : سمعانی، التحبیر، همانجا).
گرچه نمونههایی از روابط ابوعلی بلعمی با شعرا و ادبای عهد نقل شده است و برخی شاعران در مدح او شعر سرودهاند (نک : ثعالبی، یتیمة، 4 / 109، 125) و نمونههایی هم از روابط او با علما و حتى به نحوی تجلیل از مقام آنها در دست است (نک : سمعانی، الانساب، 4 / 14، 12 / 229؛ سبکی، 3 / 19)، اما در مقایسه با جایگاه پدرش و حتى رقیب او در وزارت، ابوجعفر عتبی، روابط او با ادیبان و شاعران بهطورکلی چندان حسنه نبود (مثلاً نک : ابوبکر خوارزمی، 42-44، 117، 119؛ نیز ابوحیان، اخلاق...، 402-403، که نام ابوعلی بلعمی در این مأخذ یقیناً با نام پدرش جابهجا شده است) و شاعرانی در هجو او شعر سرودهاند (ثعالبی، همان، 4 / 101، 107).
گفتنی است که ابوعلی بلعمی از سوی منصوربن نوح سامانی فرمان یافت تا تاریخ طبری را به فارسی ترجمه کند (بلعمی، 1 / 2) و این موضوع علاوه بر وزارت، موجب شهرت بیشتر او در پارهای مآخذ کهن بوده است (مثلاً نک : حمدالله، 383؛ عقیلی، 147؛ برای تفصیل، نک : ه د، تاریخ بلعمی).
مآخذ
ابناثیر، الکامل؛ ابندرید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1378ق / 1958م؛ همو، جمهرة اللغة، حیدرآباد دکن، 1345ق؛ ابنصلاح، عثمان، طبقات الفقهاء الشافعیة، به کوشش محییالدین علی نجیب، بیروت، 1413ق / 1992م؛ ابنماکولا، علی، الاکمال، به کوشش نایف عباس، بیروت، 1406ق / 1986م؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوبکر خوارزمی، محمد، رسائل، بیروت، 1970م؛ ابوحیان توحیدی، علی، اخلاق الوزیرین ( مثالبالوزیرین)،به کوشش محمد بن تاویت طنجی، دمشق، 1385ق / 1965م؛ همو، الامتاع و المؤانسة، به کوشش احمد امین و احمد زین، قاهره، 1953م؛ ابوعبیده، معمر، النقائض (نقائض جریر و فرزدق)، به کوشش بوان، لیدن، 1905م؛ بلعمی، محمد، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1378ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش علیاکبر فیاض، مشهد، 1350ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش کلیمالله حسینی، حیدرآباد دکن، 1968م؛ ثعالبی، عبدالملک، ثمار القلوب، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1985م؛ همو، یتیمة الدهر، قاهره، 1352ق / 1934م؛ جرفادقانی، ناصح، ترجمۀ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، 1357ش؛ حاکم نیشابوری، محمد، تاریخ نیشابور، ترجمۀ محمد بن حسین خلیفۀ نیشابوری، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1375ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1339ش؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1349ق؛ ذهبی، محمد، تاریخ الاسلام، حوادث سالهای 321-330ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1413ق / 1992م؛ همو، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404ق / 1984م؛ سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبرى، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی، قاهره، 1383ق / 1963م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1383ق / 1963م؛ همو، التحبیر، به کوشش منیره ناجی سالم، بغداد، 1395ق / 1975م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش ددرینگ، ویسبادن، 1389ق / 1970م؛ طبری، تاریخ؛ عتبی، محمد، «تاریخ یمینی»، ضمن الفتح الوهبی (شرح منینی)، قاهره، 1286ق؛ عقیلی، حاجی بن نظام، آثار الوزراء، به کوشش محدث ارموی، تهران، 1364ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش ژول مول، تهران، 1375ش؛ قزوینی، محمد، یادداشتها، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1342ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، 1408ق / 1988م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ «مقدمۀ قدیم شاهنامه »،به کوشش محمد قزوینی، هزارۀ فردوسی، تهران، 1362ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، 1353ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، نسائم الاسحار، به کوشش محدث ارموی، تهران، 1959م؛ نسفی، عمر، القند فی ذکر علماء سمرقند، به کوشش یوسف هادی، تهران، 1378ش؛ نظامی عروضی، احمد، چهار مقاله، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1327ق / 1909م؛ نفیسی، سعید، احوال و اشعار رودکی سمرقندی، تهران، 1310ش؛ هادی، یوسف، حواشی بر القند (نک : هم، نسفی)؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
EI2.