بسکره
بِسْكْره، شهر و ولایتی در شمال شرق الجزایر. ولایت بسكره با 728 ‘109كمـ2 مساحت («خاورمیانه...»،284)، در شمال شرقی الجزایر واقع است. این ولایت در1366ش / 1987م بیش از 200‘430 تن جمعیت داشته است ( الموسوعة ...، 8 / 304).
منابع كهن نام این شهر را به صورت بِسْكَره، بِسْكِره، و بَسْكَره ضبط كردهاند (سمعانی، 2 / 237؛ یاقوت، 1 / 625؛ دمشقی، 313). بسكره شهری بسیار كهن است كه در دورۀ حاكمیت رومیها بر سرزمین بربر بنا شده است. بعدها این شهر خراب شد و پس از فتوح مسلمانان در افریقا، بازسازی گردید (لئون افریقی، 2 / 138) و در جای شهر باستانی وِسكِرا ــ كه زمانی از استحكامات روم غربی بود ــ بسكرۀ اسلامی شكل گرفت I / 1246) , (EI²
سابقۀ نام بسكره به سدۀ 3ق / 9م باز میگردد كه بنی اغلب قیروان آنجا را با تمام ناحیه زاب (جمع: زیبان)، فتح كردند (همانجا). به گفته ابن حوقل (ص 64)، همزمان با حكومت زیریان، این شهر در سمت چپ جبال اوراس ترسیم میشده است. مقدسی آنجا را شهر نخلها و نهرها خوانده، و جزو ناحیۀ زاب برشمرده است (ص 57، 220-221، 230). به گزارش جغرافینویسان اسلامی در بسكره چاههای بسیار با آب شیرین وجود داشت؛ از جمله در مسجد جامع چاهی بود كه پیوسته میجوشید. رودی بزرگ كه از كوه اوراس سرچشمه میگرفت و در شمال شهر جریان مییافت، باغها و نخلستانهای اطراف شهر را سیراب، و آب شرب مردم را تأمین میكرد. درون شهر نیز باغهایی بود كه جویهایی منشعب از این رودخانه در آنها جریان داشت. از كوه نمك بسكره قطعاتی برای خلفای فاطمی میبردند. این شهر را به سبب داشتن نخلهای فراوان، «بسكره النخیل» میخواندند و شهرهای جمونه، طولقه، ملیلی و شهر كهن بنطیوس از توابع آن بوده است (ابوعبید، 2 / 714؛ یاقوت، دمشقی، همانجاها؛ ابن عبدالمنعم، 113-114). در روزگار حَمّادیان و سپس مقارن استیلای موحدون، بسكره دژی استوار به شمار میآمد كه بر تپۀ خاكی مرتفعی قرار داشت و دارای بازار و ساختمانها و انواع خرمای مرغوب بود (ادریسی، 1 / 264؛ مقدیش، 81). بسكره همچنین دارای حمامها، بارویی از خشت خام (یاقوت، لئون افریقی، همانجاها)، خندق و مساجد بسیاری افزون بر مسجد جامع بوده است.
نخلستانها و باغهای زیتون و میوههای گوناگون با مساحت 6 میل مربع به شهر متصل بود (ابن عبدالمنعم، دمشقی، همانجاها). امروزه نیز بسكره نخلستانهای وسیع دارد و شمار نخلهای آن به دو میلیون میرسد ( الموسوعة، 4 / 428). بسكره عقربهای كشنده داشت و مردم ناگزیر تابستانها را در خارج شهر میگذراندند (لئون افریقی، 2 / 139). این شهر به داشتن گوشت و روغن فراوان، كشت حبوبات و میوه و كتان مرغوب، و پرورش شتر و گاو مشهور بوده است. بر رودخانهای كه از شمال شهر میگذشت، آسیاهای آبی ساخته بودند (ابوسالم، 2 / 411؛ نیز نكـ: میلی، 739).
از اوایل سدۀ 7ق / 13م بسكره جای طُبنه را ــ كه پیشتر مركز ناحیه زاب شمرده میشد ــ گرفت و اهمیتی افزونتر یافت؛ چنانكه با توابعش به تمامی ناحیه زاب كه بخش شمالی منطقه جرید را در بر میگرفت، اطلاق میشد (مراكشی، 355؛ نیز: نك : برنسویك، 1 / 327؛ قس: لئون افریقی، 1 / 32، 2 / 142). بسكره در سدههای بعد نیز مركزیت خود را حفظ كرده است (نك : ابن سعید، 60؛ ابوالفدا، 139؛ ابن خلدون، مقدمه، 76، العبر، 6 / 585؛ ابن عبدالمنعم، 113). این ولایت در زمان ابن خلدون (د 808 ق / 1406م). محدودهای از قصر دَوسَن در مغرب تا قصور هوله و بادس در مشرق را در بر میگرفت و كوه دَرَن كه از غرب به شرق ممتد است، آنجا را از دشت حَضَنه جدا میكرد (ابن خلدون، همانجا).
تركیب جمعیتی بسكره آمیختهای از بربر، عرب و مولَّد (دورگه) بود. پیرامون بسكره زیستگاه قبایل بربر سَدراته و مَغراوه بود كه در رأس آنان خاندان بنی خزرون و بنی یزمتی قرار داشتند (ابن عبدالمنعم، 114؛ عربی، 236). پس از فتوحات اسلامی طوایفی از اعراب در منطقهای از بسكره تا بِشری سكنی گزیدند (ابن فضلالله، 183). بعدها وقتی جنگی میان عربها و مولدان در میگرفت، عربها از همنژادهای خود در شهر تهوذا و سطیف، و مولدان از مردم بسكره و حوالی آن، یاری میگرفتند (ابوعبید، 2 / 712).
منطقه زاب (اكنون زیبان) به 3 بخش شرقی، غربی و میانی تقسیم میشد (برنسویك، 1 / 326). زاب میانی با مركز آن بسكره در زمان ابن خلدون در دست اولاد محمد بود (ابن خلدون، همان، 6 / 47؛ برنسویك، 1 / 327). اطلاعاتی دربارۀ وجود طایفهای یهودی در بسكره در سدۀ 9ق / 15م در دست است (همو، 1 / 432).
ابوالمهاجر دینار والی افریقیه (55 -62ق / 675-682م) نخستین كس بود كه برای فتح بسكره لشكر كشید. وی در پیشروی خود به سمت مغرب میانه یا بلادالجزایر، از دشت بسكره ــ كه مانند گذرگاهی در میانۀ كوههای اطلس بود ــ گذشت و در 59 ق قسنطینه را فتح كرد (جیلالی، 1 / 127؛ قس: الموسوعه، 4 / 428، كه فتح بسكره را در 61ق / 681م به دست عُقبه بن نافع نوشته است). پس از آن بسكره پایگاهی برای لشكریان مسلمان شد كه فتوح خود را به سوی مغرب، اندلس و صحرا پی میگرفتند؛ از اینرو، اهمیت و رونقی بسزا یافت و سكنه آنرو به افزایش نهاد و از مهمترین شهرهای اسلامی گردید (همانجا).
چندی پس از فتح بسكره، این ناحیه بخشی از قلمرو اغلبیان و سپس فاطمیان به شمار آمد كه بر مناطقی از شمال افریقا مستولی شدند (ابن خلدون، همان، 6 / 585). در زمان فاطمیان شورشهایی چند در این شهر به وقوع پیوست. در 317ق / 929م
ابن خزر در بسكره سربرداشت. خلیفه المهدی با فرستادن سپاهی از المهدیه، وی را هزیمت داد (عمادالدین، 230-231). چندی بعد، ابویزید مَخلدبنكیداد از خوارج بربر زناته در بسكره قیام كرد و منصور فاطمی (حك 334-341ق / 946-952م) در 3 جمادیالاول 334 برای سركوب وی راهی بسكره شد. ابن كیداد در كوه بلند سالات پناه گرفت و منصور پس از چند روز اقامت در بسكره به طبنه بازگشت (همو، 391-393).
پس از وی ابوخزر مخرمه بن محمد بن خزر در نواحی اوراس سر بهشورش برداشت و معز فاطمی (حك 341- 365ق / 952-976م) در 23 شوال 358 به سوی بسكره تاخت و ابوخزر را سركوب كرد (همو، 705- 708). در دوره فاطمیان حكومت بسكره همچون دیگر شهرهای مغرب به زیریان ــ كه از بربرهای صنهاجه بودند ــ واگذار شد (ابن خلدون، همانجا). پس از پیروزیهایی كه بُلكین (حك 361-373ق / 972-983م) به دست آورد، معز وی را در قلمرو پدرش در شهرهای مغرب از جمله بسكره ابقا كرد (عربی، 64).
در حدود سال 450ق / 1058م جعفربن ابی رُمّان، از بزرگان بسكره كه از خاندانی ثروتمند در آن شهر بود، بر ضد بلكین دوم (حك 447- 454ق / 1055-1062م) امیر بنی حماد، قیام كرد. بلكین جعفر را به شدت سركوب، و رؤسای بنی رمان را دستگیر كرد و به قتل رساند و زمام امور را به بنی سندی از اهالی آنجا سپرد (ابن خلدون، العبر، 6 / 229، 585؛ عربی، 143). با اینهمه، بسكره ناآرام و مایه نگرانی ناصر (حك 454-481ق / 1062- 1088م) امیر بنی حماد بود؛ چنانكه بار دیگر مردم به رهبری بنی جعفر از اطاعت بنی حماد سرپیچیدند. ناصر با فرستادن سپاهی شورش را خواباند و جمعی دیگر از بنی جعفر و رؤسای شهر را كشت (ابن خلدون، همان، 6 / 230؛ عربی، 162).
در اواخر سدۀ 6 ق / 12م یحیی بن غانیه، آخرین امیر و بازمانده مرابطون، در نبردهایی بر موحدون پیروز شد و در 598 ق / 1202م بر بسكره دست یافت (ابن خلدون، همان، 6 / 259، 329؛ برنسویك، 1 / 39؛ عروسی، 60، 63). ابن غانیه در 620 ق / 1223م نیز ساكنان بسكره را بر ضد موحدون شوراند، اما سپاه موحدی به سرداری امیر ابوزید عبدالرحمان بن ادریس در اواخر این سال بسكره را گرفت و دست به تخریب و غارت زد (ابن خلدون، همان، 6 / 261-262، 378؛ برنسویك، 1 / 47).
در این هنگام در بسكره میان بنی رمان، از خاندانهای اصیل محلی، با بنی مُزنی، شاخهای از قبیله عربی اَثبَج از بنی هلال بن عامر كه در سدۀ 5 ق / 11م در بسكره مستقر شده بودند، رقابتی شدید درگرفت و كار به دشمنی و جنگ كشید (ابن خلدون، همان، 6 / 586؛ برنسویك، 2 / 106-107؛ احمد، 135؛ جیلالی، 2 / 56).
وقتی در 651 ق / 1253م امیر ابواسحاق ابراهیم بر ضد برادرش مستنصر (منتصر)، سلطان حفصی (647-675 ق / 1249-1276م) قیام كرد و به زاب رفت، گروهی از عربهای آنجا با او بیعت كردند و فضل بن علی مُزنی، از بزرگان بسكره به وی پیوست و شهر به اطاعت او درآمد؛ اما وی نتوانست حكومت را به دست گیرد و همراه فضل به اندلس گریخت (ابن خلدون، همان، 6 / 405-406، 586 -587؛ ابن قنفذ، 118؛ برنسویك، 1 / 71). هنگامی كه ابواسحاق پس از مرگ برادرش مستنصر (675 ق) قدرت را در تونس به دست گرفت، نفوذ خاندان مزنی كه در جریان شورش ابواسحاق بر ضد مستنصر از وی حمایت كرده بودند، در بسكره افزایش یافت و ابواسحاق فضل بن علی و برادرش عبدالواحد بن علی را به حكومت زاب و جرید گماشت (ابن خلدون، همان، 6 / 453، 587؛ برنسویك، 1 / 112؛ احمد، همانجا). از این زمان بسكره مركز تمام مناطق جنوب غربی قلمرو حفصیان گردید (برنسویك، 1 / 327).
بنی رمان مدتی به حكومت رقیبان خود در بسكره گردن نهادند؛ اما پس از قتل ابواسحاق در 682ق، بنی رمان در پی تبانی با عربهای اولاد حر از تیره لطیف، فضل بن علی را در 683 ق از میان برداشتند و حكومت بسكره و زاب را با تأیید ابوحفص عمر، سلطان حفصی (حك 683-694 ق / 1284- 1295م) در دست گرفتند؛ افزون بر این، سلطان را برانگیختند تا منصوربن فضل بن علی را كه در تونس بود، بازداشت كند (ابن خلدون، همان، 6 / 453، 587؛ احمد، همانجا)؛ اما منصور از زندان گریخت و به بجایه، پایتخت ابوزكریا یحیی (حك 683- 698 ق)، دیگر امیر حفصی رفت و سپس در 693 ق / 1294م با دریافت منشوری از وی به همراه سپاهی كمكی به بسكره حمله كرد. بنیرمان بدون جنگ تسلیم شدند و آن ناحیه كه تا آن زمان تابع حفصیان تونس بود، ضمیمه مملكت ابوزكریا گردید. منصور لشكریانی فراهم آورد و از نفوذ عربها كاست و به كمك امیر بجایه، سلطه خود را بر سراسر منطقه جنوب قسنطینه گسترش داد. منصور با به كار گرفتن بربرهای بنی رمان، قصری در بسكره ساخت و پیرامون شهر بارویی برآورد و سپس آنان را از شهر بیرون راند (ابن خلدون، همان، 6 / 52، 588؛ برنسویك، 1 / 140؛ احمد، همانجا). ابوزكریا مناطقی دیگر را نیز به منصور سپرد و وی با جمعآوری خراج این مناطق، امارتی ثروتمند را در بسكره پی افكند. بعدها ابوالبقاء خالد (حكـ 709-711ق / 1309-1311م) نواحی تل را نیز به وی داد و بدینگونه امارت بسكره و زاب گسترش یافت. در قیام اصلاحگرایانه سعاده با هدف اجرای سنت اسلامی و مبارزه با جرایم مالی و مالیاتها، یاران سعاده، معروف به سُنیه یا مرابطون بارها از جمله در 703 و 704ق بر بسكره هجوم بردند؛ اما ابن مزنی با همدستی گروهی از عربهای زواوده از شاخه ریاح، آنان را دفع كرد. سعاده در 705ق / 1305م، در یكی از حملات خود كشته شد، اما دعوت وی همچنان در میان عربهای منطقه استمرار یافت. پیروان وی در 740ق / 1339م آخرینبار حملهای بینتیجه به بسكره كردند(ابنخلدون، همان، 6 / 52-53، 588-589؛ برنسویك، 2 / 349-351؛ احمد، 136؛ جیلالی، 2 / 57 - 58).
منصوربن مزنی كه بر واحههای صحرایی تا واركلی (= ورقله، در 350 كیلومتری بسكره) دست یافته بود، پس از چندی در زمان ابویحیی ابوبكر (حك 718-747ق / 1318-1346م) از سر كینه نسبت به وزرای حفصی و نیز در برابر درخواستهای مالی آنان راه عصیان در پیش گرفت و تبعیت بنیعبدالوادی،حاكمان تلمسان و دشمنان حفصیان را پذیرفت. وی در 725ق / 1325م به هلاكت رسید و پسرش عبدالواحد بر جای او نشست و همین روش را ادامه داد، ولی در پی حملۀ سپاه حفصی بار دیگر فرمان سلطان تونس را گردن نهاد. در 729ق / 1329م عبدالواحد به دست برادرش یوسف به قتل رسید و وی تبعیت ظاهری سلطان حفصی را پذیرفت (ابن خلدون، همان، 6 / 590 -591؛ برنسویك، 1 / 180-181، 328؛ احمد، 137). در سالهای پس از 739ق حفصیان سلطه خود را در جنوب غربی قلمروشان تثبیت كردند و یوسف بن منصور، حاكم بسكره چندینبار ناگزیر به پرداخت خراج شد (نك : ابن خلدون، همان، 6 / 591-593؛ برنسویك، 1 / 188؛ احمد، همانجا).
به دنبال لشكركشیهای مرینیان فاس به افریقیه و تصرف شهرهایی از قلمرو حفصیان، یوسف حاكم بسكره فرمان ابوالحسن مرینی (حك 732-749ق / 1332- 1348م) و سپس پسرش ابوعنان مرینی (حك 749-759ق) را گردن نهاد (ابن حاج، 431- 435؛ عروسی، 424؛ عربی، 43-44؛ احمد، 138). پس از شكست مرینیان، یوسف بار دیگر به فرمان دولت تونس تن درداد (همانجا).
پس از مرگ یوسف مزنی در 10 محرم 767ق / 27 سپتامبر 1365م، پسرش احمد در بسكره به حكومت رسید (ابن خلدون، العبر، 6 / 594). وی در اطاعت كامل حفصیان نبود و به سبب دوری از مركز قدرت، مستقل عمل میكرد. احمد به اتفاق دامادش یحیی بن یملول، حاكم توزر میكوشید قبایل عرب را در قسنطینه، و نیز سلطان تلمسان، ابوحمّو را بر ضد ابوالعباس احمد مستنصر (حك 772-796ق / 1370- 1394م) بشوراند. ازاینرو، مستنصر همراه عربهای بنی سُلَیم به بسكره لشكر كشید. عربهای ریاح و اثبج برای دفاع از بسكره همپیمان شدند و مستنصر ناگزیر به صلح با احمد تن در داد و احمد در اوایل سال 783ق / 1381م هدایایی گران برای او فرستاد (همان، 7 / 185-186؛ برنسویك، 1 / 223-224؛ عروسی، 498-502؛ احمد، همانجا).
سرانجام ابوفارِس عبدالعزیز متوكل (حك 796-837ق / 1394- 1434م) ضمن حملات خود برای تثبیت سلطۀ حفصیان در جنوب قلمروشان به بسكره لشكر كشید و در 7 جمادیالآخر 804ق / 12 ژانویۀ 1402م وارد شهر شد و با به اسارت درآوردن احمدبن یوسف، به حكومت آخرین فرد خاندان مزنی پایان داد و یكی از سرداران خود را به حكومت بسكره گماشت (زركشی، 122؛ ابن قنفذ، 198).
حكومت بنیمزنی در بسكره 140 سال به درازا كشید (همانجاها) كه مهمترین امارت عربی در زمان سلطنت حفصیان به شمار میرود (احمد، 275). در 856 ق / 1452م، هنگامی كه سرزمین الجزایر به دست موالی افتاد، در ولایت بسكره سردار ابوزید عبدالرحمان كلاعی حكومت داشت (جیلالی، 2 / 84). پس از مرگ ابوالحسن عثمان سلطان حفصی (839-893 ق / 1435-1488م)، مردم بسكره به تحریك پیشوای شهر كه خود را امیر خواند، شوریدند و دیگر دولت تونس نتوانست سلطه خود را بر بسكره ادامه دهد (لئون افریقی، 2 / 138-139).
مدتی بعد بسكره به تصرف تركان عثمانی درآمد. در 947ق / 1540م حسین آغا، حاكم عثمانی الجزایر (حك 939- 948ق / 1532-1541م) بسكره و توابع آن را فتح، و ضمیمه قلمرو خود كرد و در آنجا دژ و پادگانی تأسیس كرد. پس از آن صلاح رئیس (حكـ 959-963ق / 1552-1556م) بنی جلاب را كه در نواحی بسكره سر به شورش برداشته بودند و از پرداخت خراج و مالیات خودداری میكردند، به زیر فرمان خود درآورد و بر آنجا چیره شد(جیلالی،3 / 62، 86-87؛قس: I / 1247, ²EI)
در 1060ق / 1650م وبایی فراگیر در آن منطقه روی داد كه درنتیجۀ آن در بسكره حدود 70 هزار تن جان باختند. این گزارش به هر روی از درجه پیشرفت و آبادانی شهر پس از دو قرن و نیم از انقراض بنیمزنی حكایت دارد و میتوان حدس زد كه در روزگار رونق آن تحت حكومت بنیمزنی، بسی آبادتر بوده است (ابوسالم، 2 / 412؛ میلی، 739).
با وجود استیلای تركان، شیخ العرب نمایندۀ واقعی قدرت تركان بود كه از میان بوعُكّاز، بزرگترین خاندانهای ناحیه، انتخاب میشد. از اینرو، در سدۀ 12ق / 18م صلاح بای، حاكم قسنطینه برای كاستن از نفوذ و قدرت آنان، خاندانی رقیب از میان بنی قَنه در مقابلشان علم كرد. بسكره در نتیجه این كشاكشها و نیز بدرفتاری تركان آسیب دید و ساكنان شهر به تدریج آنجا را ترك گفتند و در روستاهای كوچكی در اطراف واحه پراكنده شدند (EI²،همانجا).
امیر عبدالقادر (حك 1248-1264ق / 1832- 1848م)، فرمانروای الجزایر در شهرهای تحت سلطه خود، از جمله بسكره دژهایی برای دفع تهاجم قبایل صحرانشین به منطقه تل تأسیس كرد (جیلالی، 4 / 78-79). پس از پیاده شدن نیروهای فرانسوی در الجزیره (1830م)، رقابت در بسكره همچنان ادامه داشت. فرحت بن سعید، از خاندان بوعكاز سرانجام از امیر عبدالقادر یاری خواست، اما خاندان بنی قنه در 1254ق / 1838م، پس از اشغال قسنطینه به نیروهای فرانسوی پیوستند. در 1260ق / 1844م دوك اومال بسكره را تصرف، و در سال بعد پادگانی دائمی و قلعهای در محل قصبۀ قدیمی تأسیس كرد. بنی قنه موقع خود را به منزلۀ متنفذترین خاندان حفظ كردند و بیشترین مناصب مهم را در منطقه به دست گرفتند. آنان سرانجام در 1938م با بوعكاز آشتی كردند و متحد شدند (EI²،همانجا).
در 1263ق / 1847م فرانسویان با سپاه 107 هزار نفری وارد الجزیره شدند و نواحی زیبان و بسكره را به قصد جنگ با عبدالقادر درنوردیدند (جیلالی، 4 / 221). پس از فروپاشی حكمرانی عبدالقادر نیز قیامها و مقاومتهایی در برابر فرانسویان در حوالی بسكره صورت گرفت (همو، 4 / 280-281، 312).
بسكره در دورۀ اسلامی گذشته از موقعیت سیاسی، از نظر اقتصادی و فرهنگی نیز شكوفا بوده است. ابن خلدون از بسكره در ردیف شهرهایی یاد كرده است كه به لحاظ رونق كارها، مردم آنجا درآمد خوبی داشته، و از رفاه برخوردار بودهاند؛ بسكره با شهرها و نواحی اطراف و با مردم سودان دارای روابط تجاری بود و مردمی ثروتمند داشت ( العبر، 1 / 451؛ نیز نك : میلی، 739). انواع خرمای مرغوب این شهر به تونس و بجایه صادر میشد (ابن سعید، 60) و به سبب واقع بودن میان صحرا و تل نقش مهمی در مبادله محصولات و تجارت میان این دو منطقه ایفا میكرد (میلی، همانجا).
از لحاظ فرهنگی نیز بسكره در دورۀ حفصیان و حكومتهای رؤسای محلی اهمیت داشت (نك : برنسویك، 2 / 370). جغرافینگاران اسلامی آنجا را شهر علم و فقه و دارای عالمانی بر مذهب اهل مدینه (مالكی) خواندهاند (یاقوت، 1 / 625؛ ابن عبدالمنعم، 114). از جمله عالمانی كه از بسكره برخاستهاند، میتوان از ابوعبدالله ملشونی (منسوب به ملشون از قرای بسكره) و پسرش اسحاق (همانجا؛ ابوعبید، 2 / 714)، ابوالقاسم یوسف بن علی بن جُباره بسكری، مُقری و محدث و استاد نحو، و شاگرد ابوالعلای واسطی و ابونعیم اصفهانی (سمعانی، 2 / 237؛ یاقوت، همانجا)، ابوالولید یزیدبن ابی عبدالرحمان، قاضی بسكره (د 580 ق / 1184م) و ابوزیان ناصربن یوسف بن منصور مزنی (د823 ق / 1420م) مُقری، مورخ و فقیه یاد كرد (جیلالی، 2 / 36، 93). ابن خلدون نیز مدتی كوتاه در بسكره مهمان بنی مزنی بود (ابن خلدون، همان، 7 / 561 -562، 590).
در جنوب غربی بسكره ضریحی منسوب به خالدبن سنان عَبسی موجود است. در جنوب شرقی شهر نیز مدفن عقبه بن نافع و مسلمانانی كه در 63 ق / 683م همراه وی به شهادت رسیدند، واقع است (جیلالی، 1 / 117- 118، 130).
بسكره امروزه پرجمعیتترین شهر صحرای الجزایر و از نقاط گردشگری است كه به داشتن هوای معتدل و مراسم سنتی، مانند جشن خرما مشهور است. این شهر همچنین یكی از مراكز صنایع دستی كهن الجزایر، نظیر فرش و لباسهای پشمی است ( الموسوعة، 4 / 428). بسكره مركزی با رونق و شهر عمده ناحیه، و ضمیمه منطقه نظامی توقرت به شمار میرود كه جمعیتی مختلط را در خود جای داده است. آسمان آبی بسكره به ندرت ابری میشود و در هوای ملایم زمستان (میانگین دما در ژانویه / دی ◦2 / 11 سانتیگراد) با داشتن خیابانهای مشجر، مغازهها، مهمانسراهای متعدد و باغهای عمومی تفرجگاهی مناسب به شمار میآید I / 1246), ² ;EI بریتانیكا، .(II / 45 در تابستان هوای آنجا گرم (در ژوئیه / تیر°3 / 33 سانتیگراد) و برای رسیدن خرما مناسب است. در بسكره باران نسبتاً كم و بسیار نامنظم میبارد (156 میلیمتر در سال). بخش اروپایی شهر كه به صورت مركزی اداری، بازرگانی و گردشگری درآمده، با طرحی شبكهبندی شده در بالاتر از نخلستان، كنار قلعهای كه فرانسویها در زمان اشغال بنا كردند، ساخته شده است. كشاورزان در خانههای گلی زندگی میكنند و در روستاهایی كه بیشتر در بخش جنوبی شهر و پیرامون ویرانههای قلعه قدیمی تركها قرار دارد، پراكندهاند. راهآهن و جاده توقرت به قسنطینه و همچنین خط لولهای كه از 1958م نفت حاسی مسعود را به بندر فیلیپویل منتقل میكند و تا بجایه امتداد دارد، از بسكره میگذرد II / 732) , EI¹ ،² EI;نیز بریتانیكا، همانجاها).
مآخذ
ابن حاج نمیری، ابراهیم، فیض العباب، به كوشش محمد ابن شقرون، بیروت، 1990م؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، به كوشش دخویه، لیدن، 1938م؛ ابن خلدون، العبر، به كوشش خلیل شحاده، بیروت، 1408ق / 1988م؛ همو، مقدمه، بیروت، 1401ق / 1981م؛ ابن سعید مغربی، علی، بسط الارض، به كوشش خوان ورنت خینس، تطوان، 1958م؛ ابن عبدالمنعم حمیری، محمد، الروض المعطار، به كوشش احسان عباس، بیروت، 1980م؛ ابن فضلالله عمری، احمد، مسالك الابصار، به كوشش دُرتئا كراوولسكی، بیروت، 1406ق / 1985م؛ ابن قنفذ، احمد، الفارسیة، به كوشش محمد شاذلی نیفر و عبدالمجید تركی، تونس، 1968م؛ ابوسالم عیاشی، عبدالله، الرحلة العیاشیة، به كوشش محمد حجی، رباط، 1397ق / 1977م؛ ابوعبید بكری، عبدالله، المسالك والممالك، به كوشش وان لِون و ا. فره، تونس، 1992م؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، به كوشش رنو و دوسلان، پاریس، 1840م؛ احمد، مصطفی، اثرالقبائل العربیة فی الحیاة المغربیة، دارالبیضاء، 1982م؛ ادریسی، محمد، نزهة المشتاق، بیروت، 1409ق / 1989م؛ برنسویك، روبر، تاریخ افریقیة فی العهد الحفصی، ترجمه حمادی ساحلی، بیروت، 1988م؛ جیلالی، عبدالرحمان، تاریخ الجزائرالعام، بیروت، 1403ق / 1983م؛ دمشقی، محمد، نخبه الدهر، بیروت، 1408ق / 1988م؛ زركشی، محمد، تاریخ الدولتین، به كوشش محمد ماضور، تونس، 1966م؛ سمعانی، عبدالكریم، الانساب، حیدرآباد دكن، 1383ق / 1963م؛ عربی، اسماعیل، دولة بنی حماد، الجزایر، 1980م؛ عروسی مطوی، محمد، السلطنة الحفصیة، بیروت، 1406ق / 1986م؛ عمادالدین، ادریس، تاریخ الخلفاءالفاطمیین بالمغرب، به كوشش محمد یعلاوی، بیروت، 1985م؛ لئون افریقی، حسن بن محمدوزان، وصف افریقیا، ترجمه محمد حجی و محمد اخضر، بیروت، 1983م؛ مراكشی، عبدالواحد، المعجب، به كوشش محمدسعید عریان و محمد عربی علمی، قاهره، 1368ق / 1949م؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، به كوشش دخویه، لیدن، 1906م؛ مقدیش، محمود، نزهةالانظار، به كوشش علی زواری و محمد محفوظ، بیروت، 1988م؛ الموسوعة العربیة العالمیة، ریاض، 1419ق / 1999م؛ میلی، مبارك، تاریخ الجزایر فی القدیم والحدیث، الجزایر، 1396ق / 1976م؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Britannica, micropaedia, 1978; EI¹ ; EI² ; The Middle East and