برقوق
بَرْقوق، شهرت ملک ظاهر (دوم) سیفالدین بُرجی چرکسی (د 801ق/1399م)، بیست و پنجمین سلطان مملوک و اولین سلطان از سلسلّ ممالیک برجی مصر. وی جدا از دورۀ کوتاه حکومت رکنالدین بیبرس دوم، نخستین مملوک چرکس تباری است که بر مصر سلطنت یافت (مقریزی، السلوک، 5/141؛ ابن دقماق، 239؛ IA, II/363, 555، عرینی، 66).
برقوق اصلاً از بردگانی بود که در کریمه خریده، و به مصر آورده شد و به دست امیر یلبغا عمری افتاد. امیر یلبغا او را آزاد کرد و در پرورش او کوشید و به جای نام الطنبغا (آلتون بوقا) یا سودن (سودون)، وی را به سبب برجستگی چشمانش برقوق نامید (مقریزی، همان، 5/141، 445؛ IA, III/380؛ زرکلی، 2/18-19؛ برای معانی این نام در عربی، ﻧﻜ : قاموس، 3/310؛ تاج...، 6/293؛ قس: نخله، 277، که احتمال داده این نام اصلاً ریشۀ لاتینی داشته باشد).
چون امیریلبغا در 768ق/1367م به دستور سلطان ملک اشرف شعبان کشته شد، مملوکان برضد سلطان و امرایش شوریدند (769ق)، ولی شکست خوردند و بسیاری کشته شدند و بقیه، ازجمله برقوق، تبعید گشتند (مقریزی، همان، 4/299، 312، 314؛ ابندقماق، 203-208). تبعیدگاه آنان قلعۀ کرک بود؛ ولی در همان سال برقوق و دیگران آزاد شدند و به خدمت امیرمنجک، نایب (= وال) شام درآمدند. آنگاه با تنی چند از دیگر مملوکان، مانند امیربرکه، به فرمان سلطان به قاهره بازگردانده شدند و به خدمت شاهزادگان پیوستند. پس از قتل سلطان در 778ق/1376م، برقوق به امیران طبلخانه پیوست (مقریزی، همان، 4/315) و اندکی بعد منصبی نظامی یافت و از جملۀ ممالیک کتابیه (درس خوانده) و سیفیۀ برجیۀ سپاه مصر به شمار آمد (عرینی، 54، 92).
در 779ق میان او و امیرکبیر طشتمر (= تاش تمور) اتابک، ستیزی درگرفت و درحالیکه امیر برکه نیز به برقوق پیوسته بود، پس از جنگی کوتاه طشتمر دستگیر شد و همراه با کسانش به زندان اسکندریه روانه گردید. برقوق اندکی بعد از سلطان ملک منصور علاءالدین علی خلعت یافت و به جای طشتمر، امیرکبیر و اتابک عساکر شد (مقریزی، همان، 5/40؛ ابن خلدون، 5/467-468).
پس از آن برقوق و امیربرکه، قدرت و حکومت یافتند وبرخی از امیران دیگر را که میتوانستند مدعی آنان باشند، از سر راه برداشتند و حتى نقیب اشرف (= سادات)، قضات و محتسبان را برکنار کردند و کسان دیگری برجای آنان نشاندند (مقریزی، همان، 5/41، 45، 46ﺑﺒ). برقوق درعینحال در جلب بردگان چرکسی تلاش کرد و گروهی از آنان را به مصر آورد (عرینی، 67). وی همچنین به جلب قلوب مردم پرداخت و بدین سبب، در 780ق برخی از عوارض را برانداخت (مقریزی، همان، 5/55) و در 781ق ذر پی بیمناکی مردم از ستم امیر برکه، آگهی داد که مردم هرکس را که آزارشان کند، فروگیرند و نزد وی برند. برقوق در آن دوره به اجرای عدالت سخت پایبند بود (همان، 5/55، 63، 65). مدتی بعد در 782ق میان او و برکه به هم خورد و به فرمان برقوق، مردم و سپاهیان برکه را با مملوکانش گرفتند. آنگاه به اسکندریه بردند و به قتل رساندند (همان، 5/82-84؛ ابنخلدون، 5/469-471).
پس از مرگ برکه و سرکوب ترکان تمام امور به دست چرکسها سپرده شد و امیران ترک یکی پس از دیگری دستگیر شدند (مقریزی، همان، 5/86).
در 782ق خواجه عثمان بن مسافر که خود برقوق را از کریمه خریده بود، پدر برقوق موسوم به آنس (یا آنص) را هم که هرگز جز به چرکسی سخن نمیتوانست گفت، به قاهره آورد. سلطان نیز او را خرید و آزاد کرد و فرماندهی یک هزاره به وی سپرده شد (همان، 5/96؛ عرینی، 97). خواجه عثمان نیز از احسان برقوق نصیب فراوان یافت، اما وی و آنس هر دو در سال بعد درگذشتند (همان، 5/132).
برقوق در همان سال چند گونه عوارض را در سرتاسر قلمرو مصر برانداخت (همان، 5/97). در 783ق ملک منصور درگذشت و برادرش ملک صالح حاجی را که کودکی بیش نبود، برجای او نشاندند (همان، 5/117-118؛ بدرالدین، 217؛ ابن خلدون، 5/471)، ولی او نیز مانند برادرش قدرت و اختیاری نداشت و برقوق فرمانروای مطلق بود.
در رمضان 784 برقوق بیش از 80تن از سران ممالیک را دستگیر و تبعید کرد و چند روز بعد با احضار امرا، قضات، مشایخ و خلیفۀ وقت، از خردسالی و ناتوانیِ سلطان و آشفتگی کشور سخن گفت و همگی حاضران هم بیدرنگ با وی همآواز شدند و به پادشاهی او رضایت دادند و متوکل خلیفۀ عباسی خطبۀ سلطنت به نام او خواند، و شیخالاسلام سراجالدینی بلقینی اورا به ملک ظاهر ملقب ساخت. آنگاه برقوق به قصر رفت و بر تخت شاهی نشست (مقریزی، همان، 5/140-141؛ ابنخلدون، 5/474).
دورۀ نخست سلطنت برقوق تا 791ق/1389م به درازا کشید. در 785ق خلیفه با تنی چند از امرا بر قتل برقوق تبانی کرد، اما رازشان آشکار گشت و خلیفه برکنار، و امیران زندانی شدند و آنگاه عمر بن مستعصم بالله بالق الواثق بالله خلافت یافت (مقریزی، همان، 5/152-153؛ ابن خلدون، همانجا). برقوق در سالهای 786 و 788ق هم از سوءقصدهای دیگری جان به دربرد (مقریزی، همان، 5/164، 183).
در آغاز سال 790ق/1388م امیرمنطاش (= بنطاش) و امیر یلبغا ناصری در شام سرکشی کردند (همان، 5/206، نیز المقفی الکبیر، 6/391) و گروهی از مملوکان از جمله تبعیدشدگان به شام و نیز ترکمنان و عربها به آن دو پیوستند. در جنگی که نزدیک دمشق میان اینان با سپاه سلطان درگرفت، لشگر مصر بر اثر خیانت برخی امیران شکست خورد و دمشق، آخرین پایگاه سلطان در شام سقوط کرد (همو، السلوک، 5/201، 216، 220؛ ابن خلدون، 5/484-485؛ ابندقماق، 249-253).
سلطان برقوق سخت بیمناک شد و درصدد دلجویی از خلیفۀ برکنار شده برآمد و حتى برخلاف مرسوم، در خطبهها نام خلیفه را بر نام سلطان مقدم داشتند و وی با بذل مالها میان امرای سپاه و لغو انواع عوارض در چند مرحله، کوشید تا دل عامه را به دست آورد (مقریزی، همان، 5/222—228؛ ابن دقماق، 251)، ولی این کارها سودی نبخشید و یلبغا در جمادی الآخر 791 به دروازۀ قاهره رسید و بسیاری از امرا و نظامیان برقوق به او پیوستند و قاهره سقوط کرد. آنگاه برقوق خلع شد و ملک صالح بر تخت نشست. شهر و اندکی بعد قلعه به تصرف یلبغا و یارانش درآمد (مقریزی، همان، 5/228-230، 234؛ ابنخلدون، 5/485-486؛ ابندقماق، 253-254). در 13 همان ماه، برقوق را که در خانۀ حیاطی پناه جسته بود، دستگیر کردند و چند روز بعد او را به کرک فرستادند و به زندان انداختند (مقریزی، همان، 5/237-239؛ ابندقماق، 255؛ ابن خلدون، 5/486).
چندماه بعد میان یلبغا ناصری و منطاش ستیز درگرفت و چون منطاش چیرگی یافت، فقها و قضات را با تأیید خلیفه و سلطان واداشت تا به قتل برقوق فتوا نوشتند (همو، 5/489)؛ ولی مردم کرک به طرفداری از برقوق، مأمور قتل را کشتند و خود وی را آزاد کردند. برقوق از کرک بیرون آمد و با سپاهی که گردآورده بود، در حدود دمشق لشکر منطاش را شکست داد و اموال و مردان بسیار به دست آورد و دمشق را محاصره کرد (مقریزی، همان، 5/353-356؛ ابن دقماق، 256؛ ابن خلدون، همانجا).
در ذیحجۀ همان سال سپاه منطاش را مصر به سوی شام حرکت کرد و در 22محرم 792 برقوق برای مقابله از محاصرۀ دمشق دست کشید و طی جنگی سخت، برسپه مصر پیروز شد و روی به آن دیار آورد. چون خبر به قاهره رسید، ممالیک ظاهری و امیران برقوق در آنجا سربرآوردند و زندانها را گشودند و شهر و قلعه را تصرف کردند و خطبه در مساجد شهر به نام ملک ظاهر برقوق خوانده شد و مردم شهر شادمانی کردند. در 14صفر همان سال برقوق به شهر درآمد و دور دوم پادشاهی او آغاز شد (مقریزی، همان، 5/267، 276-282؛ ابندقماق، 257-259؛ ابنخلدون، 5/491-494). در این دوره نیز امیر یلبغا ناصری بار دیگر سرکشی کرد و منطاش نیز به فتنهگری برخاست، ولی راه به جایی نبردند.
برقوق در 800ق/1398م از دو سوءقصد، و در 801ق از یک سوء قصدجان بدر برد (مقریزی، همان، 5/413، 417، 430)؛ تا سرانجام، در شوال 801 پس از مدتی بیماری درگذشت (همان، 5/441؛ ابن دقماق، 298).
سرزمینی که برقوق برآن فرمان میراند، مصر، شام، مکه و مدینه را شامل میشد (مقریزی، همان، 5/427) و حتى مدتی کوتاه ظاهراً در تبریز، بغداد، ماردین و موصل نیز خطبه و سکه به نام او بود (همان، 5/212؛ ابن دقماق، 277). با همۀ التهابهای پیدرپی داخلی، مرزهای قلمرو برقوق کاملاً آرام بود و جز چندبار تهاجم سبک و موقت فرنگان (مقریزی، همان، 5/149، 154) و چند حرکت اندک که براثر حضور تیمور در دور دستها و احتمال بعید حملۀ او پدیدآمد (همان، 5/341، 346)، هیچ درگیری و جنگی با هیچ کشوری روی نداد.
گزارش ورود پیدرپی سفیران سرزمینهای شرق وغرب جهان اسلام از دشت قپچاق، ایران، یمن، حبشه و بیزانس و جنوا تا شمال افریقا به دربار برقوق (مثلاً ﻧﻜ : همان، 5/170، 178، 210، 215، 230، ﺟﻤ؛ ابندقماق، 241-242، 269، 286-288؛ ابنخلدون، 5/479)، نشانۀ بارز روابط مدبرانه و شایستۀ اوست. خود وی نیز در این دوره بر خاک هیچ کشوری دست اندازی نکرد. با اینهمه، بر آن بود تا در برابر تهدیدهای تیمورایستادگی کند و دورادور با او سرستیز داشت و یک بار هم سفیران او را در شام متوقف کرد (مقریزی، همانريال 5/393). آنگاه غیاثالدین احمد پسر جلابری و سلطان ولد را که از برابر سپاه تیمور گریخته، و به او پناه آورده بودند، به نیکی پذیرفت و با آنان خویشاوندی کرد (همان، 5/347، 352؛ ابن دقماق، 269). اما تیمور پس از مرگ او به تلافی برخاست (ابنعربشاه، 96). ابن خلدون عالم نامی هم عصر برقوق ــ که به روزگار زندانی شدن سلطان بر فتوای قتلش امضا نهاده، ولی پس از بازگشت برقوق به پادشاهی هیچگونه عقوبتی نیافته بود ــ شکیبایی و نیکاندیشی و نیکعهدی و دوربینی و وفاداری او را ستوده، و از مهر و دهای مردم در حق او یاد کرده است (5/477). دیگر مورخان و نویسندگان معاصرش، چون مقریزی (همان، 5/326، 446)، ابندقماق (ص 301) از فضایل او سخن راندهاند. درعینحال این دو تن او را آزمند و سیری ناپذیر در گردآوری ثروت دانستهاند (همانجاها).
برقوق توانسته بود با مردم (عامه) ارتباط برقرار کند وآنان از دیرباز به وی دلبستگی داشتند. او دستگاهی با عنوان دارالعدل برپا داشت و هفتهای دو روز در میدان قاهره به مظالم مینشست و شکایات مردم از امیران و کارگزاران را میشنود و به اجرای عدالت میکوشید (همو، 246؛ مقریزی، همان، 5/200، 286، 336، 375).
برقوق مدرسۀ بزرگی میان دو قصر در قاهره ساخته بود که 7تن از عالمان دین از 4 فرقۀ اهل تسنن در آن تدریس میکردند. او در محضر عالمان دینی فروتنی بیاندازه داشت و هنگام بیماریشان به عبادت آنان میشتافت و به هنگام تشییع جنازۀ بزرگان با پای پیاده مشارکت میجست. در روزگار برکناری کوتاه مدتش، عالمان دین بر قتل او فتوا نوشتند، از آنرو، در دورۀ دوم سلطنت چندان رغبتی به دیدار آنان نداشت، اما هرگز شیوۀ خویش را در حرمت نهادن به آنان تغییر نداد (همان، 5/168، 187، 189، 231، 291، 447؛ ابن دقماق، 301).
در روزگار برقوق، بهویژه در دورۀ دوم پادشاهی او مناصب و مشاغل از جمله قضا فروخته میشد و بدان سبب رشوه خواری رواج عام یافت (مقریزی، همان، 5/231، 439) و مصادرۀ کارگزاران که اغلب از راه رشوهستانی مالاندوزی میکردند، سخت رایج بود (همان، 5/231، 383، 385، 401، 413، 416، 439). درعینحال در برابر مصادرات پیاپی، احسان و بذل و بخشش او نیز متواتر بود و از تنگدستان همواره، بهویژه در سالهای قحط، حمایت میکرد و نان، لوازم و پول به آنان میرسانید. گویند هنگام توزیع صدقاتِ او ازدحام مردم آنچنان بود که در 798ق/1398م، 47تن، و در 801ق، 57 تن کشته شدند (ﻧﻜ : همان، 5/384-386، 446) و این رویدادها ادعای مقریزی را که نوشته است در سالهای قحط کسی از گرسنگی نمرد (همان، 5/446)، در معرض ترید قرار دهد. با اینهمه، باید گفت که نقش او در مدنیت شاخص عصر مملوکان مصر به سبب رویدادهای پیاپی داخلی در دورۀ سلطنتش و فقدان امنیت چندان برجسته نیست.
مآخذ
ابن خلدون، العبر، بیروت، 1391ق/1971م؛ ابن دقماق، ابراهیم، النفحة المسکیة فی الولة الترکیة، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، 1999م؛ ابنعربشاه، احمد، عجائب المقدور، قاهره، 1305ق؛ بدرالدین عینی، محمود، السیف المهند، قاهره، 1967م؛ تاج العروس؛ زرکلی، اعلام؛ عرینی، الباز، الممالیک، بیروت، 1967م؛ قاموس؛ مقریزی، احمد، السلوک، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بیروت، 1997م؛ همو، المقفی الکبیر، به کوشش محمد بعلاوی، بیروت، 1991م؛ نخله، رفائیل، غرائب اللغة العربیة، بیروت، 1996م، نیز: