باکو
باکو، شهر و بندری در جنوب غربی شبه جزیرۀ آبشوران و غرب دریای خزر که مرکز جمهوری آذربایجان است. نام باکو در آثار مؤلفان اسلامی به گونههای مختلف آمده است: مسعودی آن را باکُه (التنبیه...، 60، مروج...، 2/ 21)، مقدسی (ص 51) باکوه، ابوالفدا (ص 391) باکوی، ابنعبدالمنعم (ص 78)، باغه، و مؤلفانی چون ابودلف ( ص 12)، سمعانی (1/ 267)، یاقوت (1/ 477)، حمدالله مستوفی (ص 92)، زکریای رازی قزوینی (ص 578)، رشیدالدین (ص 118)، نویدی (ص 39)، قاضی احمد قمی (1/ 97) و بعضی دیگر آن را باکوبه نوشتهاند، اما در بیشتر منابع «باکو» آمده است. تا آنجا که آگاهی داریم، نخستین بار پریسکوس ضمن شرح حملۀ هونها در 448م دوران فرمانروایی یزدگرد دوم (438-457م) به منطقۀ نفتی باکو اشاره کرده است (ﻧﮑ: مارکوارت، 96-97). به نظر میرسد که بعدها در دورۀ صفویان نام بادکویه براین شهر نهاده شد، چنانکه نخستینبار اسکندربیک منشی این نام را در نوشتۀ خود آورده است (ص 235؛ کسروی، 406). پس از آن، در اسناد و مآخذ متعدد از جمله کتاب میرزا مهدیخان استرابادی (ص 229)، ابوالحسن قزوینی (ص 53)، زینالعابدین شیروانی (ص 129)، اعتضادالسلطنه (ص 110)، اعتمادالسلطنه (1/ 250) وحتێ در اسناد رسمی چون معاهدۀ گلستان، نام بادکویه را مشاهده میکنیم (ﻧﮑ: معاهدات...، 79).
کسروی بنیادی برای نام بادکویه نمیشناسد و آن را ساختگی میداند (همانجا). همین مؤلف دربارۀ ریشۀ نام «باکو» به شرح مطالبی پرداخته، و اصل آن را باگاوان یا باگوان و پدید آمده از دو جزء «باگ» (بگ = بغ) و «وان» دانسته است (ص 406-411). در آثار مؤلفانی چون فاوستوس بیزانسی (ص 92, ,148, 192, 193)، موسێ خورنی (ص 123) و گاندزاکتسی (ص 129، 73، 69) به نامهایی چون باگاوان و باگو آن را برمیخوریم. معلوم میشود شهرهای دیگری نیز با این دو نام وجود داشتهاند. در سدههای 5 و 6م و عصر ساسانی گویا باکو را «بغوان» و «آتشباگوان» مینامیدند («دائرةالمعارف آذربایجان...»، I/ 550). در مآخذ روسی سدۀ 9ق/ 15م نام باکو به صورت باکا آمده است. مردم محلی نیز این شهر را باکی مینامند (همانجا).
شهر باکو در°40 و ´23 عرض شمالی و°49 و ´51 طول شرفی واقع است («اطلس...»، I/ 13). رشد جمعیت در باکو قابل توجه است. در 1959م/ 1338ش جمعیت آن 971 هزار نفر بوده («دائرةالمعارف جغرافیایی...»، I/ 181) که در 1979م به 000‘022‘1 نفر (ایرانیکا)، در 1993م به 000‘780‘1 نفر (دانشنامه...) و در 1995م/ 1374ش به 900‘739‘1 نفر (بریتانیکا) رسیده است. باکو با آنکه در کنار دریا واقع شده، دارای آبوهوایی گرم و خشک
است و میزان بارندگی آن به حدود 200میلیمتر در سال میرسد. میانگین دمای آن در تابستان (ژوئیه و اوت) °26+ و در زمستان (ژانویه) °3+ است. یکی از مشخصات عمدۀ باکو شدت بادهای آن است که اهالی باد شمالی آن منطقه را خزری («دائرةالمعارف جغرافیایی»، همانجا) و بادهای جنوبی آن را گیلهوار (گیلهباد) مینامند («دائرةالمعارف آذربایجان»، همانجا) که به احتمال با نام گیلان مرتبط است. شاید شدت باد سبب پدید آمدن نام بادکوبه شده باشد.
باکو و حومۀ آن که باکویبزرگ نامیده میشود، شامل 11 بخش و 48 شهرک است (بریتانیکا). مساحت شهر باکو در 1967م/ 1346ش حدود 192‘2 کـﻤ 2 بوده است. باکوی بزرگ بخش قابل ملاحظهای از شبهجزیرۀ آبشوران را در برمیگیرد. بخش ساحلی باکو حدود 28 متر پایینتر از سطح دیای آزاد است (BSE3, II/ 551؛ «دائرةالمعارف آذربایجان»، همانجا). شهر باکو از دو قسمت درونی (به ترکی ایچَری شهر) یا شهر قدیمی، و باکوی بزرگ تشکیل یافته است. باکوی بزرگ بجز بخش عمدۀ شبه جزیرۀ آبشوران، شامل جزایر اطراف آن و قسمتی از گوبوستان نیز هست همانجا).
شهر در بخش جنوبی فلات باکو و مرکز شهر صورتی پلکانی مشابه آمفی تئاتر دارد که به لنگرگاههای بندری آن منتهی میگردد (BSE3, II/ 550). این بندر بزرگ دریای خزر یکی از مراکز عمدۀ صنعتی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جمهوری آذربایجان، و محل تقاطع خطوط آهن باکو ــ رستوف، باکو ــ تفلیس، باکو ـ ایروان و باکو ـ آستاراست («دائرةالمعارف جغرافیایی»، همانجا). باکو یکی از مراکز عمدۀ استخراج نفت و گاز است که از فلات باکو و اعماق دریای این منطقه تا عمق 7 هزار متر استخراج میگردد (BSE3, II/ 540). کشفیات باستانشناسی مؤید آن است که بخشهایی از شبه جزیرۀ آبشوران و شهرباکوی بزرگ ازجمله مَردکان، شووَلان، بینگدی و امیرخان در هزارههای 1-3قم زیستگاه گروههایی بوده که آگاهی روشنی از آنان در دست نیست. در منطقۀ باکو گنجینههایی شامل مسکوکات ساسانی متعلق به سدههای 5-7م به دست آمده است («دائرةالمعارف آذربایجان»، همانجا).
تاریخ و چگونگی بنای شهر باکو به صورتی دقیق مشخص نشده است. برخی بنای آن را به خسرو انوشیروان نسبت دادهاند، ولی نمیتوان به صحت یا سقم آن پی برد (ﻧﮑ: بارتولد، III/ 350). باکو از شهرهای تابع شروان به شمار میآمد. این نکته در متون اسلامی سدۀ 3ق/ 9م و پس از آن آمده است. بلاذری از باکو به عنوان سرزمین نفت و نمک یاد کرده، و نوشته است که چون منصور عباسی بر مسند خلافت قرار گرفت. یزیدبن اُسَیدسُلمی را به حکومت ارمنستان گمارد. او کسی را به سرزمین تهیهکنندگان نفت و نمک در شروان فرستاد، وکیلی بر آنان گمارد و خراج گرفت (ص 295). از این نوشته میتوان دریافت که مقصود منطقۀ باکو بوده است، زیرا بجز باکو جایی برای استخراج نفت در شروان نمیشناسیم. یک قرن بعد ابودلف خزرجی با صراحت از باکویه با عنوان منطقهای از توابع شروان و سرزمین نفت سفید یاد کرده که شب و روز جاری بوده است (ص 12). مسعودی نیز نیز در اشاره به باکُه از توابع شروان، آن را سرزمین نفت میگوید که از آنجا به دیگر نواحی نفت میبردند (التنبیه، 60). وی هنگام آوردن نام باکو در روزگار یوسف بن ابی الساج به بیان مطالبی پرداخته، و آن را کرانۀ نفتی (ساحل النفاطه) و معدن نفت سفید از بلاد شروان دانسته است (مروج، 2/ 21، 25). مسعودی دربارۀ حمله مشترک روسها و خزران مینویسد که ناوگان روس به دریا پراکنده شدند و دستهها به گیل و دیلم و طبرستان و آبسکون، شهر ساحلی گرگان و دیار نفت (بلاد النفاطه) و آذربایجان فرستادند و غارت بسیارکردند. زنان و کدکان را به اسیری گرفتند و با گیل و دیلم که یکی از سرداران ابن ابی الساج فرمانده آنان بود، جنگها کردند و عاقبت در مملکت شروان به دیار نفت رسیدند که به نام باُه مشهور است. در آن زمان علی بن هیثم شاه شروان بود (همان، 2/ 20-21؛ بنیاداف، 216؛ مادلونگ، 244). تاریخ حملۀ روسها به کرانۀ دریاری خزر را سالهای 300-301ق/ 913-914م نوشتهاند. در این تاخت و تازها جزایر اطراف شهر باکو پایگاه دریایی تاوگان روسی بود (آرتامونف، 370).
یاقوت از وجود دو معدن نفت سفید در باکو یاد کرده، و میزان درآمد حاصله از فروش آنها را روزانه دوهزار درهم نوشته است (1/ 477). در دربندنامه آمده است که معدن نفت و نمکزارهای باکووقف اهالی دربند بوده است. بعدها در 1003ق/ 1595م این موقوفه به سادات منتقل شد (بارتولد، همانجا). مقدسی نخستین مؤلفی است که از باکوه بهعنوان بندر یاد کرده، و آنجا را «فُرضه» خوانده است (ص 376). با این وصف، باکو که از نظر پایگاههای بندری برتر از دربند قفقاز بود، آن زمان اهمیت چندانی نداشت. طبری و ابناثیر هیچیک اشارهای به وجود این شهر نکردهاند. در اواخر سدۀ 4ق/ 10م باکوبه صورت یکی از شهرهای عمدۀ شروان درآمد. پس از مرگ یزیدبن احمد شروانشاه فرزندش منوچهر در 420ق/ 1029م بر سر املاک موجکاباد از توابع مسقط (مسکوت)، راهی جنگ با مردم باب (دربند) شد. چندی بعد در همان سال روسها وارد خاک شروان شدند و منوچهر نزدیک خاک باکویه با ایشان مصاف داد. بسیاری از شروانیان کشته شدند و روسها به سوی رود کُر پیش رفتند (مینورسکی، 57، به نقل از جامعالدول).
از اواخر سدۀ 5ق/ 11م باکو که به صورت یکی از شهرهای عمدۀ شروان درآمده بود، به پیشرفتهایی نایل گشت. مسجد جامع باکو کتیبهای با تاریخ 471ق (1078م) دارد (ﻧﮑ: بارتولد، همانجا که خود نشانهای از اهمیت این شهر در این سده است. باکو در سدۀ 6ق/ 12م یکی از قرارگاههای شروانشاهان شد. در 587ق/ 1191م قزل ارسلان شهر شماخی را که مقر شروانشاهان بود، تصرف کرد. اخستان اول شروانشاه ناگریز برای مدتی کوتاه باکو را به عنوان تختگاه خود برگزید («دائرةالمعارف آذربایجان»، I/ 550). شروانشاهان به استحکام موقعیت شهر باکو توجه فراوان مبذول داشتند و در سدۀ 6ق/ 12م دیواری گرد آن پدید آوردند. در سالهای 30 سدۀ 13م باکو در معرض حملۀ مغولان قرار گرفت (همانجا). در عهد مغول باکو به عنوان بندری مهم در دریای خزر شناخته شد، به گونهای که بعضی این دریار را «دریای باکو» نیز نامیدهاند (بارتولد، III/ 350). با اینهمه، آگاهی دربارۀ این بندر در مأخذ آن زمان اندک است. حمدالله مستوفی که در سدۀ 8ق/ 14م میزیسته، از باکو به عنوان یکی از توابع ایران یاد کرده است. وی مینویسد: «نفط معادن بسیار دارد و در ایران زمین بزرگترش معدن باکویه است و... بر آنجا چاهها حفر میکنند تا به زهاب میرسد. آبی که از آن چاهها برمیآرند، نفط بر سرآب میباشد» (ص 207). رشیدالدین در داستان غازانهان از حرکت او به سوی باکو و فرودآمدن وی در سرزمین به سال 697ق/ 1298م یاد کرده است (ص 118).
در 906ق/ 1500م شاه عباس صفوی به باکو لشکر کشید. اهالی قلعۀ باکو که به استواری دیوارهای قلعه و ذخایر آزوقۀ آن اطمینان داشتند، به مقاومت برخاستند. این قلعه از 3 طرف به دریا راه داشت و در جانب دیگر خندقی عمیق آن را احاطه کرده بود. مهاجمان خندق را با سنگ انباشتند و حمله آغاز نمودند. سرانجام، مدافعات قلعه تسلیم شدند و هدایایی تقدیم کردند. شاه اسماعیل ضمن پذیرفتن آن، ذخایر سلاطین شروان را نیز تصاحب کرد و استخوانهای کسانی را که با شیخ جنید به دشمنی برخاسته بودند، به آتش کشید و بناهای آنان را ویران کرد و بر باد داد (خواندمیر، 109-113؛ واله، 109-111).
در 945ق/ 1538م شاه طهماسب اول شروان را تابع دولت خود کرد، در 947ق/ 1540م شهر باکو به تصر سپاهیان قزلباش درآمد («تاریخ...»، I/ 232). در 986ق/ 1578م مصطفێلله پاشا سردار عثمانی با 100 هزار سپاهی به گرجستان هجوم برد و سپس راه شروان را در پیش گرفت و باکو را تصرف کرد (همان، I/ 237-238؛ اسکندربیک، 234-235). پس از چندی اهالی باکو بر ضد
نمایندگان دولت عثمانی سر به شورش برداشتند و سپاهیان محافظ باکو را غافلگیر و نابود کردند. متعاقب آن اهالی دربند نیز به پیروی از مردم باکو برخاستند. ترکان ناگریز نارین قلعه را ترک گفتند و تسلیم شورشیان شدند(«تاریخ»، I/ 265). در 1015ق/ 1607م در عهد شاه عباس اول، بار دیگر سپاهیان قزلباش بر باکو مسلط شدند (اسکندربیک، 733-734؛ «دائرةالمعارف آذربایجان»، I/ 551؛ فلسفی، 5/ 53).
در اوایل سدۀ 12ق/ 18م اوضاع ایران سخت آشفته بود. افغانها نیمی از کشور را در تصرف داشتند. در 1135ق/ 1723م که طهماسب میرزا پس از شاه سلطان حسین خود را شاه خواند، پتراول تزار روسیه از این وضع آشفته بهره گرفت و در صدد تصرف باکو درآمد و سپاهیانی را به فرماندهی ژنرال ماتیوشکین بدانجا گسیل داشت (لاکهارت، 281-283؛ قدوسی، 49-50؛ استرابادی، 18). نادر در 12 محرم 1147ق/ 3 ژوئن 1734م لشکرکشی بر ضد عثمانی را آغاز کرد، ولی در میان راه خبر یافت که دربار روسیه گفتوگو با واختانگ شاه سابق گرجستان را آغاز کرده، و از او خواسته است که روانۀ دربند شود. از این رو، نادر حمله به قفقاز را آغاز نمود و به گولیتزین نمایندۀ روسیه اخطار کرد که هرگاه باکو و دربند را به ایران بازنگرداند، آمادۀ جنگ باشد. چند روز بعد از ژنرال لِواشف فرمانده نیروهای روسیه در قفقاز خواسته شد که تمام مناطق جنوب دربند، ازجمله باکو را تخلیه کند و مقدمات استرداد دربند به ایران را فراهم سازد. روسیه پیشنهاد صلح کرد و در اوایل سال 1148ق/ 1735م پیمانی در شهر گنجه به امضا رسید که طبق آن دولت روسیه متعهد شد باکو را به فاصلۀ 15 روز، و دربند را ظرف دو ماه تخلیه کند. بدینسان، باکو بار دیگر به قلمرو دولت ایران پیوست (قدوسی، 375-376؛ بارتولد، III/ 351).
پس از مرگ نادر، اران و شروان و داغستان در نیمۀ دوم سدۀ 12ق/ 18م به چند خاننشین، ملکنشین و سلطاننشین تقسیم شد که حکومت مستقلی داشتند («تاریخ»، I/ 334؛ بارتولد، همانجا). در 1160ق/ 1747م میرزا محمد، خان باکو شد. خاننشین باکو حدود 50 سال بع صورتی مستقل ادراه شد (گوگجه، 130-131).
در 1211ق/ 1796م کاترین دوم امپراتیس روسیه ژنرال زبُف را مأمور تصرف باکو کرد. در 1212ق/ 1797م ژنرال سیسیانف به فرمانداری نظامی باکو منصوب شد. در همین سال پس از مرگ کاترین دوم، نیروهای روسیه باکو را ترک گفتند. در 1219ق/ 1804م جنگهای ایران و روس آغاز شد. در 1221ق/ 1806م ژنرال سیسیانف به مأوریت از طرف الکساندر اول تزار روسیه درصدد تصرف باکو برآمد. خان باکو حسینقلی خان که از 1215ق/ 1800م در این سمت قرار داشت، با ژنرال روسی به گفتوگو پرداخت. در این ملاقات، ژنرال مذکور توسط یکی از فداییان خان به نام حمزه به قتل رسید (بارتولد، همانجا؛ گوگجه، 131؛ مفتون، 162). چند ماه بعد روسها به فرماندهی ژنرال بولگاکف به شهر حمله کردند. حسینقلی خان ناگزیر از ترک باکو شد و به ایران رفت. در اکتبر همان سال 1800م باکو به تصرف روسیه درآمد و ضمیمۀ خاک آن کشور شد (بارتولد، همانجا؛ «دائرةالمعارف آذربایجان»، I/ 551). با امضای عهدنامۀ گلستان در 1228ق/ 1813م، الحاق باکو به روسیه، طبق مادۀ سوم پیمان مذکور، مورد تأیید قرار گرفت (شمیم، 91).
در سالهای 1316 تا 1319ق/ 1898 تا 1901م سرمایههای خارجی برای استخراج نفت به باکو سرازیر شد که در آن کمپانیهای نوبل و روتشیلد مقام عمده داشتند. در نتیجه باکو به یکی از کراکز استخراج نفت و شهری صنعتی و کارگری بدل گشت (ترمیناسیان، 9-10). هنگامی که حکومت مساوات در 1336ق/ 1918م به کمک دولت عثمانی در قفقاز تشکیل شد، نخست شهر گنجه را به عنوان کرسی خود برگزید، زیرا در آن زمان شهر کارگری باکو تحت نفوذ بلشویکها بود. سران حکومت مساوات برای بیرون راندن بلشویکها از باکو، از دولت و نیروهای عثمانی کمک خواستند. نوریپاشا که وزرات جنگ عثمانی را برعهده داشت، دعوت مساواتیان را پذیرفت و نیروهایی را به باکو فرستاد. در 15 سپتامبر 1918 باکو به تصرف نیروهای مشترک عثمانی و مساواتیان درآمد (هوانسیان، 49-50؛ «دائرةالمعارف آذربایجان»، I/ 552). متعاقب آن، نیروهای انگلیس به فرماندهی ژنرال تامسن از بندر انزلی حرکت کردند و در 17 نوامبر وارد باکو شدند (هوانسیان، 54). در این زمان جنگ اول جهانی پایان یافته بود. متفقین آن زمان، فرانسه، انگلیس و آمریکا، حکومت مساواتیان را به رسمیت شناختند.س در نوامبر 1919م نیروهای متفقین باکو را ترک گفتند (آکینر، 110). در 28 آوریل 1920م بلشویکها شهر باکو را تصرف، و به عنوان کرسی جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان اعلام کردند (همانجا؛ «دائرةالمعارف تاریخی...»، II/ 64-65). پس از فروپاشی اتحاد شوروی، باکو به عنوان مرکز جمهوری آذربایجان همچنان باقی مانده است.
چنین به نظر میرسد که به روزگار باستان در باکو آتشگاههایی وجود داشته که در دورۀ حکومت اسلامی ویران گردیده است. از آثار معماری عهد اسلامی باکو میتوان به شهر قدیمی آن اشاره کرد. در این منطقه در کنار دریا و نزدیکی قیز قلعهسی (قلعۀ دختر) آثار بناهای متعلق به سدههای 4 و 5ق/ 10 و 11م را میتوان مشاهده کرد. یکی از آثار این دوره منارۀ سینیق قلعه (دژ شکسته) است که در 471ق/ 1078م توسط
شخصی به نام محمدبن ابوبکر ساخته شد. بنای قیز قلعهسی از آثار سدۀ 6ق/ 12م است که توسط معماری به نام مسعود بن داوود برای حفاظت از باکو بنا شده است. شهر قدیمی باکو در گذشته با دیوار محصور شده بود. در قیز قلعهسی، قلعهای درونی به نام ایچقلعه وجود داشته است. در سدۀ 7ق/ 13م شروانشاهان بناهایی در باکو پدید آوردند که از آن جمله کاخ اقامتگاه آنان در بابیل را میتوان نام برد. بنای این کاخ متعلق به 632ق/ 1235م بوده، و به معمارانی به نام زینالدین و احتمالاً عبدالمجید نسبت داده شده است. یکی از بناهای عمدۀ متعلق به سدۀ 8ق/ 14م مسجد جمعۀ باکو بوده که تنها منارۀ آن برجای مانده است. از دیگر آثار معماری باکو، سرای شروانشاهان در ایچری شهر است که تاریخ بنای آن را حدود سدۀ 9ق/ 15م دانستهاند («دائرةالمعارف آذزبایجان»، I/ 556) در 6 کیلومتری شهر مزار بیبی هیبت وجود دارد که بعضی او را خواهر علی بن موسیالرضا(ع) دانستهاند. در ساحل دریا در منطقهای به نام بوزُونا مسجد، گورستان، آرامگاه قدیمی و زیراتگاهی به نام «علی ایاغی» (قدمگاه علی بن علی ابیطالب(ع)) وجود دارد. از آثار اسلامی باکو مسجد تازه و مقبرۀ بیبی رحیمه است (دانشنامه). به گفتۀ اولیا چلبی در سیاحتنامه قلعۀ شهر باکو 4 گوش و زیبا بوده است. همو از وجود مسجدی به نام جامع حیدرشاه در درون قلعه نیز یاد کرده است. همچنین وی دربارۀ آثار و ابنیۀ شهر اشاراتی دارد که در خور توجه است (2/ 300-301).
دین اسلام از هزار سال پیش در باکو رواج یافت، ولی اشاعۀ مذهب شیعه در آن سرزمین را به زمان شاه اسماعیل صفوی در سدۀ10ق/ 16م نسبت دادهاند (آکنیر، 106؛ دایرةالمعارف...، 3/ 71). باکو پایگاه و مرکز روحانیت قفقاز است که در رأس آن شیخالاسلام قرار دارد. شیخالاسلام شیعه مذهب و معاونش سنی مذهب است، زیرا 70٪ مردم جمهوری آذربایجان شیعه و 30٪ سنی حنفی هستند (آکنیر، 121). اهل تشیع و تسنن باکو مساجد جداگانه دارند. مسجد تازه پیر متعلق به شیعیان و مسجد اژدربک متعلق به اهل تسنن است (همانجا).
از مشاهیر باکو میتوان به عبدالرشید بن صالح باکوی مؤلف کتاب تلخیص الآثار و عجائب الملک القهار اشاره کرد که از جغرافینگاران به شمار میآید. محققان اثر او را برگرفته از کتاب هفت اقلیم زکریای قزوینی دانستهاند. ظاهراً محل درگذشت او شهر قاهره بوده است (کراچکوفسکی، IV/ 512؛ آزاتیان، 35). از دیگر مشاهیر باکو ابوسعید ابدال باکویی است که نام او در نفائس الفنون محمدبن محمود آملی آمده است. از مشاهیر دیگر باکو، مولانا سید یحیێ باکویی است که در قرن 8ق میزیسته، و از سلسلۀ اقطاب بوده است (باکیخانف، 208-209). عباسقلی آقا باکیخانف (ﻫ م) مؤلف کتاب گلستان ارم را نیز باید از جملۀ مشاهیر باکو دانست.
مآخذ
ابن عبدالمنعم حصیری، محمد، الروض المعطار، به کوشش احسان عباس، بیروت، 1980م؛ ابودلف، مسعر، الرسالة الثانیة، به کوشش بولخاکوف و خالدوف، مسکو، 1960م؛ ابوالفدا، تقویم البلدان، به کوشش رنو و دوسلان، پاریس، 1840م؛ استرابادی، محمدمهدی، جهانگشای نادری، به کوشش عبدالله انوار، تهران، 1341ش؛ اسکندربیک، منشی، تاریخ عالم آرای عباسی، تهران، 1350ش؛ اعتضادالسلطنه، علیقلی، اکسیر التواریخ، به کوشش جمشیذ کیانفر، تهران، 1370ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مراةالبلدان، به کوشش عبدالحسین نوایی و هاشم محدث، تهران، 1367ش؛ اولیا چلبی، سیاحتنامه، استانبول، 1314ش؛ باکیخانف، عباسقلی آقا، گلستان ارم، به کوشش عبدالکریم علیزاده و دیگران، باکو، 1970م؛ بلاذری، احمد، فتوحالبلدان، به کوشش عبدالله انیس طباع، بیروت، 1407ق/ 1987م؛ ترمیناسیان، آناهید، «انقلاب 1905 در قفقاز»، قفقاز در تاریخ معاصر، ترجمۀ کاوه بیات و بهنام جعفری، تهران، 1371ش؛ حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش گ. لسترنج، لیدن، 1331ق/ 1913م؛ خواندمیر، امیر محمود، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، به کوشش غلامرضا طباطبایی، تهران، 1370ش؛ دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1375ش؛ دایرةالمعارف تشیع، به کوشش احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران، تهران، 1371ش؛ رشیدالدین فضلالله، تاریخ مبارک غازانی، به کوشش کارل یان، هانفرد، 1358ق/ 1940م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ شیروانی، زینالعابدین، بستان السیاحة، تهران، 1315ش؛ شمیم، علیاصغر، ایران در دورۀ سلطنت قاجار، تهران، 1370ش؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، 1352ش؛ قاضی احمد قمی، خلاصة التواریخ، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1359ش؛ قدوسی، محمدحسین، نادرنامه، مشهد، 1339ش؛ قزوینی، ابولحسن، فوایدالصفویة، به کوشش مریم میراحمدی، تهران، 1367ش؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، بیروت، 1404ق/ 1984م؛ کسروی، احمد، کاروند، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، 1356ش؛ گوگجه، جمال، قفقاز و سیاست امپراتوری عثمانی، ترجمۀ وهاب ولی، تهران، 1373ش؛ لاکهارت، لارنس، انقراض سلسلۀ صفویه، ترجمۀ مصطفێ قلی عماد، تهران، 1343ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، 1893م؛ همو، مروجالذهب، پاریس، 1914م؛ معاهدات و قراردادهای تاریخی دورۀ قاجاریه، به کوشش غلامرضا طباطبایی، مجد، تهران، 1373ش؛ مفتون دنبلی، عبدالرزاق، مآثر سلطانیه، به کوشش غلامحسین صدری افشار، تهران، 1351ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، لیدن، 1906م؛ مینورسکی، و.، تاریخ شروان و دربند، ترجمۀ محسن خادم، تهران، 1375ش؛ نویدی، زینالعابدین، تکلمةالاخبار، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1369ش؛ واله، محمد یوسف، خلد برین، به کوشش هاشم محدث، تهران، 1372ش؛ هوانیسان، ر. ج.، «درگیریهای ارمنستان و آذربایجان...»، قفقاز در تاریخ معاصر، ترجمۀ کاوه بیات و بهنام جعفری، تهران، 1371ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز: