زمان تقریبی مطالعه: 10 دقیقه

باذان

باذان (عربی شدۀ باذام، برای معنی و اشتقاق، ﻧﻜ : یوستی، 56). فرمانروای ایرانی یمن از سوی خسروپرویز مقارن اسلام. نام او در اغلب منابع عصر اسلامی باذان بن ساسان (در برخی منابع عربی در اغلب منابع عربی صورت باذام نیزآمده، مثلاً ابن‌حبیب، 8)، و در برخی باذان بن ساسان الجرون (مجمل...، 173؛ سامان، که تصحیف است) یاد شده است (مسعودی، مروج...، 2/ 210؛ حمزه، 109؛ رازی، 37).
می‌توان گمان کرد که مقصود نویسندگان از ذکر ساسان و نسب او، انتسابش به خاندان ساسانی، همچون سلف او وهرز (ﻧﻜ : نولدکه، 394) بوده است. اما در کتاب حمزۀ اصفهانی نام پدر او مهران آمده (ص 118)، . هم ازاینجا این احتمال مطرح شده که باذام از خاندان مهران، یکی از خاندانهای هفتگانۀ بزرگ و دولتمردان ایران بوده است (نولدکه، 241-242، 398). البته این معنی که برخی از منابع کنیۀ باذام را ابومهران آورده‌اند (ابن‌حبیب، همانجا)، نیز می‌تواند مؤید این انتساب باشد. مطابق روایتی، باذان اصلاً از مردم دیه طخرود از روستاقهای قم بود و در آنجا املاک و خانه‌ها داشت (قمی، 83-84). به هرحال، از روزگار خسروانوشیروان، ایرانیان که برای کمک به سیف بن ذی‌یزن بر ضد حبشیان وارد یمن شدند، پس از پیروزی در همانجا مقام گرفتند. اینان و فرزاندانشان که به «ابناء» موسوم گشتند، بر بخشهای مهمی از یمن چیره شدند و سرکردۀ ایشان به‌عنوان نایب شاه ایران، و به انتخاب یا تأیید او بریمن فرمان می‌راند. شمار و نام برخی از این فرمانروایان محل اختلاف مورخان است (برای تفصیل، ﻧﻜ : ﻫ د، ابناء). باذان به روایت طبری (2/ 148) و ابن‌اثیر (1/ 451) پنجمین حاکم یمن از ابناء و جانشین خُرّه‌خسرو پسرمروزان (مرزبان) با بینجان بود (برای ضبطهای دیگر، ﻧﻜ : ابن‌هشام، 1/ 71؛ یوستی، 68؛ نولدکه، 363؛ نیز ﻧﻜ : طبری، 2/ 171؛ حمزه، مسعودی، همانجا) که به دستور خسروپرویز فرمانروایی را در دست گرفت (ابن‌هشام، همانجا؛ طبری، 2/ 215) و از مرکز حکومت خود، صنعا که تختگاه تاریخی تبایعۀ یمن بود، برابناء و آن دیار فرمان می‌راند (قلقشندی، 5/ 46).
در عصر حکومت باذان، در ایران و شبه جزیرۀ عربی تحولات بزرگ سیاسی پدیدآمد که آیندۀ ابناء را دگرگون ساخت. از یک سوی دولت ساسانیِ در پی جنگهای دراز با رومیان، و انقراض دولت دست‌نشاندۀ آل منذر که تهاجم اعراب بدوی به مرزهای ایران را به دنبال داشت، به سراشیب سقوط افتاد و قتل خسروپرویز، این انقراض را سرعت بخشید؛ و از سوی دیگر ظهور و گسترش اسلام در حجاز، روبط قبیله‌ای وقدرتهای غالب برمناطق مختلف شبه جزیرۀ عربی را سخت تحت تأثیر قرار داد. یکی از نتایج این تحولات، تهدید امنیت راههای بازرگانی غرب و جنوب ایران توسط اعراب بدوی و ائتلاف آنان برضد ایرانیان و ازجمله ابناء و شخص باذان در جنوب عربستان بود؛ چنانکه یک‌بار بنی‌تمیم بر کاروانی ایرانی که از یمن زیرحکومت باذان مُشک و بلکه خراجِ به دربار خسرو می‌برد به روایتی از ایران به یمن می‌رفت)، تاختند و آن را غارت کردند (طبری، 2/ 169؛ یاقوت، 3/ 401؛ حمزه، 114؛ نیز ﻧﻜ : نولدکه، 411). سیطرۀ بنی‌تمیم بر راه تجاری شرق‌یمانه، و نیز دلیری بنی شبیان در تهاجم به مرزهای غربی ایران، اعراب جنوبی را نیز به ائتلافی از تیره‌ای بنی‌مذحج و تشکیل سپاهی بزرگ برای جنگ بر ضد باذان و ابناء کشاند و اگر انعقاد پیمانی میان باذان و همدانیان، از نیرومندترین و پرآوازه‌ترین قبایل جنوب، پیش نمی‌آمد، بقای ابناء سخت به مخاطره می‌افتاد. این پیمان‌نامه در دو نسخه به زبان عربی و فارسی (مقصود پهلوی است) نوشته شد و متن عربی آن اکنون موجود است (رازی، 37-39).
یکی از وظایف فرمانروایان ایرانی یمن، ازسال گزارشهایی دربارۀ اوضاع عربستان به دربارساسانی بود. به همین سبب، باذان نیز طی نامه‌ای به خسروپرویز، از ظهور پیامبر (ص) «در جبال تهامه» و پیروان اندک و او و مخالفت عرب با دعوت جدید سخن راند (حمزه، 107). حمزه تاریخ این نامه را سال 19 از سلطنت خسرو، برابر با سال اول، یا اوایل سال دوم بعثت آورده است؛ ولی این گزارش می‌بایست دیرتر تهیه شده باشد؛ چه، دعوت اسلامی تا سال سوم پنهانی بود و مخالفتهای علنی مشرکان با پیامبر(ص) آغاز نشده بود. به‌هرحال، از واکنش خسروخبری در دست نیست و ممکن است آن را بی‌اهمیت تلقی کرده باشد؛ ولی آنگاه که پیامبر (ص)، پس از صلح حدیبیه، خودنامه‌ای به خسرو نوشت و به اسلام دعوتش کرد، خشم شاه برانگیخه شد و به باذان نامه کرد (قس: بیهقی، احمد، 4/ 391) که دوتن از مردان چابک خود را برای دستگیری، با قتل پیامبر (ص) به حجاز فرستد. باذان که با اوضاع منطقه، و اخبار مربوط به دعوت اسلامی آشناتر بود، دو یا چند تن از مردانش را با نامۀ خسرو، یا نامه‌ای که خود نوشته بود، نزد پیامبر (ص) فرستاد و یکی از از آن میان دستور داد تا درست بنگرد و با پیامبر (ص) سخن گوید و اخبارش را به او برساند. مشرکان از اینکه خسرو ایران به کار پیامبر (ص) پرداخته بود. سخت خشنود شدند؛ اما پیامبر (ص) فرستادگان را مدتی در مدینه، و به روایتی در خانۀ سلمان پارسی نگاه داشت و سرانجام به آنها خبر داد که خسرو به دست پسرش شیرویه کشته شده است؛ آنگاه توسط آنان به باذان توصیه کرد که به اسلام بگرود تا پیامبر (ص) او را بر فرمانروایی یمن و ریاست ابناء ابقا کند؛ سپس هدیه‌ای گرانبها به یکی از آن فرستادگان داد و آنها را بازگردانید. بنا بر روایتها، باذان که تمایل بسیار به اطلاع از احوال و اخبار پیامبر (ص) نشان می‌داد، نسبت به دعوت اسلامی واکنشی انکارآمیز بروز نداد و حتى اعلام کرد که اگر سخن پیامبر (ص) راست درآید، هیچ‌یک از فرمانروایان در گروش به اسلام بر او پیشی نخواهد گرفت. آنگاه به انتظار نشست تا نامۀ شیرویه رسید که قتل خسرو سخن می‌گفت و دستور می‌داد که پیامبر را نیازارند. باذان و بسیاری از ابناء مانند وهب بن منبّه و خره خسرو و فیروز دیلمی بی‌درنگ اسلام آوردند (طبری، 2/ 655-657؛ ابن هشام، 1/ 71-72؛ ابن سعد، 1/ 260؛ مسعودی، التنبیه...، 259؛ مجمل، 251-252؛ مقریزی، 1/ 535؛ اهدلی، 61).
دربارۀ تاریخ این واقع و گروش بذان و ابناء به اسلام که بسیاری از مورخان آن را در سال 6ق/ 627م دانسته‌اند، بادی گفت که به نظر می‌رسد روایت ابن سعد (1/ 258) که آن را در محرم سال 7 دانسته، درست‌تر است (نیزﻧﻜ : شجاع، 123-124). ازاین‌رو، ابن‌حجر باذان را نخستین فرمانروای مسلمانِ غیرعرب، و نخستین امیرمسلمانِ یمن خوانده است (1/ 170). با اینهمه، برخی از همان مورخان و دیگران در مواضع دیگر، تصریح کرده‌اند که باذان در سال 10ق اسلام آورد (طبری، 3/ 158؛ ابن‌اثیر، 2/ 304؛ سهیلی، 1/ 315؛ نیز ﻧﻜ : علی، 3/ 528)، درحالی که ظاهراً باذان پیش از این تاریخ درگذشته بود (ﻧﻜ : دنبالۀ مقاله).
به‌هرحال باذان پس از دریافت خبرقتل خسرو، باز نامه‌ای همراه با نمایندگان به مدینه فرستاد و پیامبر (ص) را از گروش خود و ابناء به اسلام خبر داد (ابن هشام، همانجا؛ گزارش موجز این مأموریت، از طریق عبدالله پسرفیروز دیلمی که پدرش در زمره، با رئیس نمایندگان باذان بود، روایت شده است ﻧﻜ : احمد بن حنبل، 4/ 232). پیامبر(ص) هم حکومت او را تأیید کرد و بر تمام مخالیف یمن ولایتش داد (قلقشندی، 5/ 26؛ قس: علی، همانجا، که می‌گوید: ظهور اسلام حکومت ایرانیان را منقرض کرد) و وَبرین‌یُحَنسّ خزاعی را برای تعلیم اسلام به یمن فرستاد (رازی، 80)، نخستین مسجد یمن توسط وبر وبه دستور پیامبر (ص) در املاک باذان ساخته شد و در عصر عمر نیز در بخشی از املاک خالصۀ باذان در صنعا جامع صنعا را ساختند (همو، 81، 89). از آن سوی ویرانی قصر غمدان در صنعا که از شگفتیهای روزگار (یاقوت، 3/ 811-812)، و محل بتها بود، گویا در همین دوران توسط باذان و به خواست پیامبر(ص) رخ داده است (رازی، 26؛ ابن‌حبیب، 317؛ قس: طبری، 2/ 125-126؛ سهیلی، 1/ 227).
علی بن زید بیهقی عنوان نامه‌ای از پیامبر(ص) به باذان را در کتاب خود آورده که حضرت در آن، او را شاه یمن خوانده است (ص 141). این نامه را معاذبن جبل نزد باذان برد. با آنکه از متن‌نامه خبری در دست نیست، ولی برخی از محققان صحت انتسابِ آن را تأیید کرده‌اند (حمیدالله، 212؛ قس: حدیثی، 91-92، که اصل آن را نادرست دانسته است). اینکه برخی از مورخان، اسلام آوردنِ باذان را در سال 10ق دانسته‌اند، باید از آنجا برخاسته باشد که وبربن یحنس چون وارد یمن شد، بقیۀ ابناء را به اسلام خواند و آنها در این زمان مسلمان شدند (طبری، 3/ 158)، و مورخان در ذکر حوادث این دوره، باذان را نیز درزمرۀ این ابناء قرار داده‌اند.
دربارۀ تاریخ و چگونگی مرکب باذان روایتهای مختلف در دست است. از برخی از گزارشهای طبری برمی‌آید که وی پیش از سال 10ق و پیش از خروج اسود عنسی درگذشته بود (3/ 288، 236) وحتى گفته‌اند که وقتی وبربن یحنس به صنعا رسید، باذان نمانده بود (رازی، 80-81؛ قس: قلقشندی، همانجا). اما بعضی گزارشها که مؤیدی ندارد، حاکی از آن است که باذان خود برای دیدار پیامبر (ص) رهسپار مدینه شد، ولی در راه اسودعنسی او را گوفت و کشت (ابن حجر، همانجا)، و یا در جنگی که میان این دو درگرفت، باذان به قتل رسید و زنش را اسود به همسری خود درآورد (طبری، 3/ 229، 236؛ مسعودی، همان، 277؛ قس: قلقشندی، 5/ 46)؛ بلاذری از گزارشی هم یاد کرده است که مطابق آن وقتی قیس بن هبیرۀ مکشوح از سوی پیامبر(ص) به مقابلۀ اسود آمد، باذان زنده بود وقیس نزد او رفا (ص 105-106)؛ ولی خود این روایت را درست ندانسته، و تأکید کرده است که باذان در آن وقت درگذشته، وداذویه جای او را گرفته بود. این داذویه که خواهرزادۀ باذان بود، با فیروز دیلمی و قیس و مرزبانه همسر باذان، همداستان شدند و اسودعنسی را به قتل رساندند (همو، نیز مسعودی، همانجاها؛ حمزه، 110؛ بسوی، 3/ 262-263). 
پس از باذان، پیامبر(ص) حکومت یمن را میان چند تن تقسیم کرد و ازجمله صنعا را به شهربن باذان داد که خود در سال 11ق در جنگ با اسود به قتل رسید (طبیر، 3/ 228-229). برخی از نویسندگان، باذان را موالی پیامبر(ص)، و ابن حجر او را از اصحاب دانسته است (1/ 136)، ولی می‌دانیم که او را به دیدار پیامبر(ص) نائل نشد و حداکثر از قول سعبی نقل کرده‌اند که وی قصد دیدار پیامبر(ص) کرد، اما در راه کشته شد (همو، 1/ 170). عمرو بن دینار از راویان حدیث عمر، از موالی باذان بوده است (ابن سعد، 5/ 479). جالب آنکه در سدۀ 6ق/ 12م نیز، ابومحمد فضل بن محمد شعرانی بیهقی ادیب وفقیه، نسب خود را به باذان می‌رسانده، و به آن فخر می‌کرده است (بیهقی، علیف 140-141).

مآخذ

ابن اثیر، الکامل؛ ابن حبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، بیروت، دارالآفاق الجدیده؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، الاصابة، قاهره، 1328ق؛ ابن اسعد، محمد، الطبقات‌الکبرى، بیروت، 1376ق/ 1957م؛ ابن هشام، محمد، السیرةالنبویة، به کوشش مصطفى سقا و دیگران، بیروت، دارالقلم؛ احمدبن حنبل، مسند، قاهره، 1313ق؛ اهدلی، محمد، نثرالدرالمکنون، قاهره، مطبعة زهران؛ بسوی، یعقوب، المعرفة والتاریخ، به کوشش اکرم ضیاء عمری، بغداد، 1396ق/ 1976م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1866م؛ بیهقی، احمذ، دلائل النبوة، به کوشش عبدالمعطی قلمجی، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوش احمدبهمنیار، تهران، فروغی؛ حدیثی، نزار عبداللطیف، اهل الیمن فی صدر الاسلام، بیروت، المؤسسة العربیة للدرسات والنشر؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، بیروت، دارمکتبة الحیاة؛ حمیدالله ، محمد، مجموعة الوثاق السیاسیة للمهدالنبوی و الخلافة الراشدة، بیروت، دارالنفائس، رازی، احمد، تاریخ مدینة صنعاء، به کوشش حسین بن علی عبدالله‌عمری، صنعاء 1401ق/ 1981م؛ سهیلی، عبدالرحمان، الروض الانف، به کوش عبدالرحمان وکیل، بیروت، 1387ق/ 1967م؛ شجاع، عبدالرحمان عبدالواحد، الیمن فی صدرالاسلام، دمشق، دارالفمر؛ طبری، تاریخ؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین؛ قلقشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمۀ حسن بن علی قمی، به کوشش جلال‌الدین طهرانی، تهران، 1361ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1317ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، 1966م؛ مقریزی، احمد، امتاع الاسماع، به کوشش محمودمحمد شاکر، قاهره، 1941م؛ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، تهران، 1358ش؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.