زمان تقریبی مطالعه: 10 دقیقه

باخرزی

باخَرْزی، ابوالمعالی سیف‌الدین سعید بن مطهر بن سعید (568-659ق/ 1190-1261م)، مشهور به شیخ عالم، محدث، عارف و از مشایخ بزرگ طریقۀ کبرویه.
ابوالمعالی چنانکه از نسبتش پیداست، در باخرز یا یکی از توابع آن زاده شد و همانجا رشد کرد (عبدالقادر، 2/ 225؛ نیز ﻧﻜ : فصیح، 2/ 236، 316، که در سالزاد او اشتباه کرده است) و مقدمات علوم را فرا گرفت؛ سپس روی به سفر نهاد و فقه و حدیث را در هرات و نیشابور و بغداد و نزد محدثان و فقهای بزرگی چون شیخ شهاب‌الدین سهروردی، ابوالفتح حُصری، علی بن محمد موصلی، ابراهیم بن سالارخوارزمی، مؤید طوسی، فضل‌الله بن محمد نوقافی و جلال‌الدین مرغینانی فرا گرفت (ذهبی، سیر...، 23/ 363-364، العبر، 3/ 295؛ صفدی، 15/ 262؛ عبدالقادر، همانجا؛ احمد بن محمود، 40-41). اما اینکه گفته‌اند در 11 سالگی وارد بغداد شد و از ابن‌جوزی (د 597ق) حدیث شنید (ذهبی، سیر، 23/ 363) محتاج دلائل و شواهد بیشتری است. به‌هرحال، ابوالمعالی پس از آن به تصوف گرایش یافت و به خوارزم نزد شیخ نجم‌الدین کبرى رفت (جامی، 430)؛ درحالی‌که به گزارش فصیح خوافی، (همانجا)، وی پیش از آن در هرات از شیخ تاج‌الدین محمود بن حداد اشنهی خرقۀ تبرک گرتفه بود. اما داستانی که دربارۀ علت گرایش و پیوستن او به شیخ نجم‌الدین آورده‌اند (دهلوی، 433-434؛ محسنی، 88-89؛ رضوی، I/ 226-227)، ساختگی می‌نماید.
باخزری نزد شیخ نجم‌الدین، مراحل سیر و سلوک را طی کرد و پس از مدت کوتاهی خرقۀ خلافت گرفت (جامی، 430-431؛ هدایت، 85) و شیخ نجم‌الدین کبرى او را با القابی چون امام‌العارف، شرف‌الاسلام، مقدم الطائفه و حجة‌السالکین ستود (ﻧﻜ : ص 33). آنگاه به اشارت مراد خود رهسپار بخارا شد و در این شهر، مجالس وعظ و اندرز برپا می‌کرد و مشتاقان و مریدانش از اطراف و اکناف به گرد او جمع می‌شدند (باخرزی، یحیى، اوراد ..، 2/ 213). باخرزی در این شهر چنان شهرت و احترامی کسب کرد که او را شیخ بزرگ خواندند و خاندانش به شاهان بخارا شهرت یافتند (ناصرالدین، 43؛ ذهبی، سیر، 23/ 366). گفته‌اند: وقتی برکه‌خان مغول در 652ق به بخارا آمد، به زیارت شیخ سیف‌الدین شتافت و به دست او اسلام آورد (عینی، 1/ 262؛ نیز قس: ابن‌خلدون، 5(5)/ 1123، 1133). سیور قوتی، مادر مسیحی منکوقاآن هم وقتی در بخارا مدرسه‌ای بنا کرد ، باخرزی را سرپرست و متولی آن گردانید (جوینی، 3/ 9؛ رشیدالدین، 1/ 581؛ میرخواند، 5/ 176). خود منکوقآن و وزیر او، برهان‌الدین مسعود یلواج نیز شیخ را بزرگ می‌شمردند (ذهبی، همان، 23/ 367، به نقل از ابن فوطی).
شیخ سیف‌الدین با آنکه در بخارا، در شمار مشایخ بزرگ تصوف بود، باز از جمال‌الدین علی بن ابراهیم کردری و ابورشید اصفهانی و احمد محبوبی حدیث می‌شنید و روایت می‌کرد (ذهبی، همان، 23/ 364، به نقل از ابن‌فوطی).
باخرزی به رغم مقام و جایگاهش مدتی دستخوش سعایت و حسادت برخی معاندان شد و در سمرقند به زندان افتاد و چون آزاد گردید، باز به بخارا بازگشت (همان، 23/ 365-366) و همانجا بود تا درگذشت. در تاریخ وفات او اختلاف کرده‌اند، اما ذیقعدۀ 659 درست‌تر به نظر می‌رسد. پیکر او را در خانقاهش در روستای فتح‌آباد به خاک سپردند و به همین سبب، او در خواجۀ فتح‌آبادی هم نامیده‌اند (علاءمنجم، 400-401؛ سمرقندی، 98-99؛ ذهبی، همان، 23/ 368؛ صفدی، 15/ 262؛ نیز قس: حمدالله، 791؛ جعفری، 118؛ جامی، 432؛ فصیح، همانجا).
ابن‌بطوطه مزار و خانقاه شیخ را در 733ق دیده است که در آن زمان نوادۀ او، ابوالمفاخر یحیى باخرزی (د 736ق) متولی و عهده‌دار آن خانقاه بوده، و ظاهراً موقافاتی نیز داشته است (1/ 374-375؛ نیز، ﻧﻜ : باخرزی، یحیى، «وقف‌نامه»،36-39). این خانقاه را امیر تیمور788ق تعمیر و بازسازی کرد (معصوم علیشاه، 2/ 342). در کنار تربت شیخ سیف‌الدین بسیاری از بزرگان، ازجمله فرزند او جلال‌الدین محمد و مظفرالدین احمد، و همچنین نوادۀ او، ابوالمفاخر یحیى باخرزی، مدفونند (ﻧﻜ : احمد بن محمود، 43؛ میرخواند، 6/ 8؛ معصوم علیشاه، همانجا؛ دربارۀ فرزندان و احفاد باخرزی، ﻧﻜ : ناصرالدین، 43-44؛ فصیح، 2/ 316-328-329، 377؛ افلاکی، 1/ 143-144؛ محرابی، 78-89؛ ذهبی، همانجا).
از جملۀ بزرگان ومشایخی که مصاحب باخرزی بودند، می‌توان به سعدالدین ابن حمویه، کمال‌الدین خوارزمی، و نیز به شیخ حسن بلغاری و خواجۀ غریب (دو تن از بزرگان مشایخ طریقۀ نقشبندیه)، اشاره کرد (ﻧﻜ : همان، 23/ 364، 367؛ احمد بن محمود، 65؛ سمرقندی، 98؛ فصیح، 2/ 316؛ کاشفی، 1/ 54-55). وی با آنکه مولانا جلال‌الدین رومی را ندیده بود، ولی او را سخت گرامی می‌داشت و یاران و فرزندان را به دیدار او تشویق می‌کرد و چون از اشعار مولانا می‌خواند، حالت جذبه به او دست می‌داد (افلاکی، 1/ 143-144، 267-268).
باخرزی مریدان و شاگردان بسیاری تربیت کرد که نام آنها در کتابها یاد شده است (ابن‌فوطی، 4(2)/ 1113؛ باخرزی، یحیى، اوراد، 2/ 86، 140، 200، 295؛ خواندمیر، 3/ 64). یکی از شاگران او، خواجه بدرالدین سمرقندی، در دهلی ساکن شد وبه نشر افکار و اندیشه‌های باخرزی پرداخت و گفته‌اند: سلسله‌ای به نام «فردوسیه» منسوب به اوست (رضوی، I/ 226؛ تریمینگام، 56). علیشاه بن محمد خوارزمی بخاری، مشهور به علاءمنجم بخاری، از مریدان شیخ، در کتاب اشجار و اثمار خود او را بسیار ستوده، و گفته است که باخرزی سماع و شعر را در آن رواج داد (ص 399). سعدالدین ابن‌حمویه و نیز خواجوی کرمانی اشعاری در ستایش او سروده‌اند (ذهبی، همانجا؛ خواجوی کرمانی، 588-591). ظاهراً منهاج‌الدین نسفی، شیخ و استاد ابن‌فوطی نیز، کتابی در سیرت باخرزی داشته و اکنون در دست نیست (ابن‌فوطی، همانجا؛ جواد، 4(2)/ 1113؛ نیز ﻧﻜ : ذهبی، همان، 23/ 364).
باخرزی حصول معرفت برای سلوک را مشروط به 4 اصل طیب‌البذر، طیب‌المنبت، طیب‌الغذا و سعادةالوقت می‌دانست («وصایا»، 320) و مانند نجم‌الدین کبرى، بر آن بوده که مرید مبتدی در خلوت، بادی بعد از ادای فرایض به غیر از کلمۀ «لا الٰه الا الله» به هیچ نوعی عبادت و ذکر دیگری مشغول نگردد، تا زمانی که دیده و دل او گشوده شود (همان، 321؛ باخرزی، یحیى، همان، 2/ 300) وی در توصیه به مریدان، آنها را به ذکر حفی سفارش می‌کرد (همان، 2/ 207، 315)و در تربیت آنان همچون حداد برآن بود که مرید تنها باید بر یک شیخ و پیر اقتدا کند (همان، 2/ 74، 207، 315).
در اندیشه و آداب شیخ، بیش از همه سماع و عشق مورد توجه و اهتمام او بوده است. در سماع آداب خاصی داشته، و اشعار مشایخ طریقت و سالکان راه حق را بر می‌گزیده، و قوّالی رات از غیر درویش نمی پسندیده است (همان، 191-192).
باخرزی به عشق مجازی نیز اهمیت می‌داده، و شاید بتوان گفت که بیشتر موضوع «رسالۀ در عشق» او اختصاص به عشق مجازی دارد، زیرا رسالۀ خود را با حدیث مشهور «من عشق و عف و کتم و مات مات شهیداً» منسوب به پیامبراکرم(ص) آغاز کرده، ودر آخر نیز با داستانی ازیک عشق مجازی، آن را به پایان آورده است 

آثار چاپی

1. «رباعیات». باخرزی دیوان مستقلی ندارد و تنها رباعیاتی پراکنده از او در تذکره‌ها موجود است. در «رساله در عشق» او (ص 93-95، 97-101، 103، 105) و اوراد الاحباب ابوالمفاخر یحیى باخرزی (2/ 240، 241، 249، 250، ﺟﻤ) و سایر تذکره‌ها (ﻧﻜ : حمدالله، 791؛ محمود بن عثمان، 117؛ جامی، 431-432؛ علیشیر نوایی، 320-321؛ رازی، 2/ 166؛ اوحدی، 471؛ صفا، 2/ 856-857) رباعیاتی از او نقل شده است. در 1905م نخستین‌بار، 51 رباعی از او در مجلۀ «انجمن شرق‌شناسی آلمان» توسط سهراب خدابخش منتشر شد؛ سپس 61 رباعی وی همراه با ترجمۀ انگلیسی آنها و مقابله با رباعیات خام و ابوسعید توسط هدایت حسین در مجلۀ «فرهنگ اسلامی» (1972م) در حیدرآباد دکن به چاپ رسید. بعدها سعید نفیسی هم 90 رباعی از او را در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران (1344ش، س 2، ﺷﻤ 4) منتشر کرد.
2. «رساله در عشق». این رساله نخست توسط ایرج افشار در مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تهران (1340ش، ﺷﻤ 4). و بار دیگر همراه با رسالۀ دیگری در عشق از احمد غزالی به کوشش همو، در تهران (1359ش) به چاپ.
3. «وصایا». باخرزی این اثر را در شعبان 629 خطاب به یکی ازمریدان خود به نام شمس‌الدین محمد بن حسن بن علی حسینی نگاشته، و شروط سیرو سلوک را به ایجاز در آن مطرح ساخته، و شمس‌الدین را به حفظ چهار چوب شریعت سفارش کرده است (ص 316-323). این رساله به کوشش ایرج افشار در مجلۀ فرهنگ ایران زمین، در تهران (1353ش) چاپ شده است.

آثار خطی

1. شرح اسماء الحسنێ (شرح‌اسماء الله الحسنێ)، که نسخۀ منحصربه‌فرد آن در مجموعۀ به فرد آن در مجموعۀ شیرانی در دانشگاه لاهور (ﺷﻤ 8/ 1623/ 4673) موجود است (بشیرحسین، 2/ 231). 2. «نامه به سعدالدین حمویه». که نسخۀ منحصربه‌فرد آن در کتابخانۀ ولی وهبی بغداد ضمن مجموعۀ ﺷﻤ 2033 موجود است (مرکزی، 1/ 517).3. وقایع‌الخلوة، رساله‌ای به عربی است و نسخه‌ای از آن را کتابخانۀ فرهنگستان لیدن (ﺷﻤ 2252) موجود است (ﻧﻜ : دخویه، V/ 18؛ ورهووه، 397).
رساله‌ای نیز به نام رسالۀ وصیةالسفر به وی نسبت داده شده، و ابوالمفاخر یحیى باخرزی در تألیف اوراد الاحباب از آن استفاده کرده است (ﻧﻜ : 2/ 357). ابوالمفاخر همچنین اثری به نام روزنامه نیز به او نسبت داده که حاوی شرح احوال و خاطرات سیف‌الدین بوده است (ﻧﻜ : افشار،8).

مآخذ

ابن‌بطوطه، رحلة، به کوشش محمد عبدالمنعم عریان، بیروت، 1987م؛ ابن‌خلدون، العبر؛ ابن‌فوطی، عبدالزارق، تلخیص مجمع‌الآداب، به کوشش مصطفی جواد، دمشق، 1382ق؛ احمدبن محمود، تاریخ ملازاده، به کوشش احمد گلچین، معانی، تهران، 1339ش؛ افشار، ایرج، مقدمه بر ج 2، اواردالاحباب (ﻧﻜ : ﻫﻤ ، باخرزی، یحیی)؛ افلاکی، احمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، 1976م؛ اوحدی بلیانی، محمد، عرفات العاشقین، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛ باخرزی، یحیی، اورادالاحباب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1353ش، ج 20؛ باخرزی، یحیی، اورادلاحباب، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1345ش؛ همو، «وقف‌نامه»، همان، بشیر حسین، محمد، فهرست مخطوطات، لاهور، 1969م؛ جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش محمد توحیدی پور، تهران، 1366ش؛ جعفری، جعفر، «چندفصل از تاریخ کبیر»، فرهنگ ایران زمین، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1337ش، ج 6؛ جواد، مصطفی، حاشیه بر تلخیص مجمع الآداب (ﻧﻜ : ﻫﻤ ، ابن‌فوطی)؛ جوینی، عطاالملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، 1355ق/ 1937م؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، لندن، 1328ق/ 1910م؛ خواجوی کرمانی، محمود، دیوان، تهران، 1336ش؛ خواندمیر، غیاث‌الدین، حبیب السیر، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1362ش؛ دهلوی، حسین، فؤاد الفؤاد، ملفوظات نظام الدین اولیا بدایونی، به کوشش محمد لطیف ملک، لاهور، 1386ق/ 1966م؛ ذهبی، محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش بشار عواد معروف و محیی هلال سرحان، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ همو، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405ق/ 1985م؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، 1340ش؛ رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، 1338ش؛ سمرقندی، محمد، «قندیه»، قندیه و سمریه، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1367ش؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1339ش؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش بیرند راتکه، بیروت، 1399ق/ 1979م؛ عبدالقادر قرشی، الجواهر المضئة، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، 1413ق/ 1993م؛ علاء منجم بخاری، علیشاه، اشجار و اثمار، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، ﺷﻤ 1525؛ علیشیر نوایی، مجالس النفائس، به کوشش علی‌اصغر حکمت، تهران، 1363ش؛ عینی، محمود، عقدالجمان، به کوشش محمد محمد امین، قاهره، 1407ق/ 1987م؛ فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، 1339ش؛ قلشندی، احمد، صبح الاعشى، قاهره، 1383ق/ 1963م؛ کاشفی، علی، رشحات عین‌الحیات، به کوشش علی‌اصغر معینیان، تهران، 1356ش؛ محرابی کرمانی، سعید، تذکرة الاولیاء یا مزارات کرمان، به کوشش حسین کوهر کرمانی، 1330ش؛ محسنی، منوچهر، تحقیق در احوال و آثار نجم‌الدین کبرى، تهران، 1346ش؛ محمودبن عثمان، مفتاح الهدایة و مصباح العنایة، به کوشش عماد الدین شیخ الحکمایی، تهران، 1376ش؛ مرکزی، میکروفیلمها؛ معصوم علیشاه، محمدمعصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1318ش؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، 1343ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339ش؛ ناصرالدین منشی کرمانی، سمط العلى، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1362ش؛ نجم‌الدین کبرى، احمد، «فرمان به مولاناسیف‌الدین باخرزی»، همراه فوائح الجلال، ترجمۀ محمدباقر ساعدی خراسانی، به کوشش حسین حیدرخانی مشتاق علی، تهران، 1368ش؛ هدایت، رضاقلی، ریاض العارفین، تهران، چ سنگی؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.