باجناق
باجِناق، یا باجناغ، نسبت میان مردانی که همسرانشان با هم خواهرند. باجاناق یا باجیناق واژهای ترکی است (ردهاوس، 316) که از دو واژۀ باجی به معنای خواهر، و آناق ــ با ریشۀ ترکی مغولی ــ به معنای گرفتن، ساخته شده است («گویش ... »، بش ؛ نیز نک : سامی، 259).
بر اساس نظام نامگذاری خویشاوندان در زبان فارسی که پایۀ توصیفی دارد، باجناق بودن از نسبتهای سببی است، که میان دو یا چند مرد به واسطۀ ازدواج هر یک از ایشان با یکی از خواهران خانوادهای به وجود میآید. جمالزاده باجناق را (نک : ذیل واژه) به اختصار شوهر خواهرزن، معرفی کرده، اضافه میکند که او را «همریش» هم گویند. در فرهنگ و زبان فارسی برای شماری از نسبتها همچون باجناق و جاری، اصطلاح خاص تداول یافته است، که عموماً معادل مشخصی برای آنها در زبانهای اروپایی وجود ندارد (نک : بهنام، 46).
انبوه ضربالمثلها و کنایاتی که در فرهنگ عامه و زبانزدهای مردم رواج دارد، نشانگر این پدیدۀ اجتماعی است که باجناقها اغلب نسبت به هم رابطهای سرد دارند و از حال همدیگر بیخبرند («روابط ... »، بش ).
جایگاه اجتماعی باجناقها در روابط سنتی خانوادههای ایرانی، همانند داماد است که از خانوادۀ دیگری وارد خانوادۀ جدید شده، و در پی دستیابی و تثبیت جایگاه خود در خانواده است، با این تفاوت که دربارۀ باجناقها این تلاش در قیاس با دیگر دامادهای خانواده، به رقابتی مداوم تبدیل میشود و میتواند از علل ایجاد سردی، در نظام روابط خویشاوندی باشد؛ چه، از دیدگاه روانشناسی، هرچه پایگاه اجتماعی افراد به هم نزدیکتر بوده و با یکدیگر همسطح و همطبقه باشند، حس رقابت در آنها نسبت به هم بیشتر است (نک : «موتور ... »، بش ). از طرفی، معمولاً رابطۀ داماد با خواهرزن تقریباً گسسته و سُست است. شاید همین امر موجب شود که میان باجناقها رابطۀ نزدیکی وجود نداشته باشد. به عبارت دیگر، هریک از باجناقها، خود را با دیگر باجناقها مقایسه کرده و یا همسر خود را با خواهرهای او مقایسه میکند و جایگاه هریک را در خانواده مدنظر قرار میدهد.
مسئلۀ خانواده ازجملۀ مسائل اجتماعی است که حجم گستردهای از ضربالمثلها را به خود اختصاص داده است؛ هریک از اعضای دور و نزدیک خانواده در میان این مثلها دارای احکام جداگانهای هستند. به عنوان مثال دامادهای خانواده در مثلها همواره منفور و سربار جلوه میکنند، و روابط باجناقها با هم بسیار تیرهوتار است؛ رابطهای که افزون بر علل اجتماعی ذکر شده، چه بسا از پیشینۀ ناسازگاری معمول میان خواهران نیز نشئت گرفته باشد.
به هرحال، شماری از این دست مثلها در بیان رابطۀ این دو، در میان عامۀ مردم رواج دارد که از این شمارند: 10 باجناق را
در باغی، شغالِ کور خورد و هیچکدام خبردار نشدند. همچنین است بیان طنزآلود با پیشینهای اندک در میان نسل حاضر که: ژیان ماشین نمیشه، باجناق فامیل (ذوالفقاری، «بازتاب ... »، 16- 18)، نظیر آن را میتوان در روستای خشک، در خراسان جنوبی یافت: اشکمبه گوشت نمشه، باجناق فامیل (نک : «ضربالمثلهای خشکی»، بش ).
این پدیدۀ اجتماعی با همین معنا، اما با تعابیر گوناگون در شهرها و روستـاهای مختلف به صورت ضربالمثل رواج یافته ـ است. برای نمونه، در میان هزارهایها مصطلح است که «باجناق که باجناق را ببیند، خر که خاک را ببیند، گاو که کنجاره را ببیند، خوشحال میشود» (ذوالفقاری، فرهنگ ... ، 1 / 452). اهالی آذربایجان میگویند که «باجاناق باجاناقی گورنده قاشینما دوتار» در معنای «باجناق وقتی باجناق خودش را ببیند، خارش میگیرد» (مجتهدی، 81) که نظیر «القاص لا یحب القاص» است (ذوالفقاری، همانجا). در مازندران نیز میگویند «باجا باجا بد دارنه زن پر هر دتاره» (= باجناق از باجناق بدش میآید و پدرزن از هر دو).
باجناق به صورت وامواژه از زبان ترکی در گویش مردم تهران، و بسیاری از گویشهای ایرانی وارد شده است و مورد استفادۀ عامۀ مردم قرار میگیرد. از دیگر ترکیباتی که در مفهوم باجناق و باجناق بودن آمده است میتوان به همپاچه و همپاچگی اشاره کرد (نک : لغتنامه ... ، ذیل واژهها). هم ریش، همزلف، همداماد، سلف و سلفان (به صورت تثنیه، دو باجناق، با مصدر اسلوفه) نیز در همین مفهوم بهکار میروند.
از نامهای دیگر برای این مفهوم غیر از همین صورت باجناق در استان همدان (گروسین، 59)؛ هم دوماد در یزد (افشار، 276)؛ همدوماده در کاشان (عاطفی، 85)؛ همریش در استانهای کرمان (نقوی، 192؛ برومند، 211)، فارس (بهروزی، 636؛ ملکزاده، 316)، اصفهان و بوشهر («ضربالمثلهای بوشهری»، بش )؛ همزلف، در خراسان (شکورزاده، 528؛ دانشگر، 247؛ زمردیان، 201)؛ و هاو زاوا در گویش کردی («آموزش ... »، بش ) است.
در میان اصطلاحات عامۀ مردم، چه به واسطۀ هم آهنگ بودن، و چه از جهت کارکرد مذموم هر دو واژه در فرهنگ ما، باجناق و با چماق بر هم اطلاق میشود (اکرامی، 129).
مآخذ
«آموزش زبان کردی»، فرهنگ و موسیقای کردی (مل )؛ افشار، ایرج، واژهنامۀ یزدی، به کوشش محمدرضا محمدی، تهران، 1382ش؛ اکرامی، محمود، مردمشناسی اصطلاحات خودمانی، مشهد، 1384ش؛ برومند سعید، جواد، واژهنامۀ گویش بردسیر، کرمان، 1370ش؛ بهروزی، علینقی، واژهها و مثلهای شیرازی و کازرونی، شیراز، 1348ش؛ بهنام، جمشید، ساختهای خانواده و خویشاوندی در ایران، تهران، 1356ش؛ جمالزاده، محمدعلی، فرهنگ لغات عامیانه، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1341ش؛ «چند ضربالمثل مازندرانی»، پارپیرار (مل )؛ دانشگر، احمد، فرهنگ واژههای رایج تربت حیدریه، مشهد، 1374ش؛ ذوالفقاری، حسن، «بازتاب مسائل اجتماعی در ضرب المثلهای فارسی»، نجوای فرهنگ، تهـران، 1386ش، س2، شم 3؛ همو، فـرهنگ بـزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388ش؛ «روابط خانوادگی در روستاهای ایران»، دانشنامه ... (مل )؛ زمردیان، رضا، واژهنامۀ گویش قاین، تهران، 1385ش؛ سامی، شمسالدین، قاموس ترکی، به کوشش احمد جودت، استانبول، 1317ق؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم عامۀ مردم خراسان، تهران، 1364ش؛ «ضربالمثلهای بوشهری»، باشگاه مهندسان ایران (مل )؛ «ضربالمثلهای خشکی»، خشک (مل )؛ عاطفی، حسن، لغات و ضربالمثلهای کاشانی، به کوشش افشین عاطفی، کاشان، 1386ش؛ گروسین، هادی، واژهنامۀ همدانی، تهران، 1384ش؛ «گویش همدانی»، کلوب (مل )؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مجتهدی، علیاصغر، امثال و حکم در لهجۀ محلی آذربایجان، تبریز، 1334ش؛ ملکزاده، محمدجعفر، فرهنگ زرقان، تهران، 1380ش؛ «موتور محرک مردان چیست؟ رقابت یا حسادت؟»، سیمرغ (مل )؛ نقوی، اکبر، فرهنگ گویش گوغر بافت، کرمان، 1386ش؛ نیز: