باجلان
باجَلان، یا باجلان، گروهی ایلی ـ عشایری از کُردان که در سرزمین ایران و عراق پراکندهاند. نام این گروه در متون تاریخی به صورتهای باجوان (عزاوی، 2/ 184)، باجَلَند (محمدکاظم، 1/ 252، حاشیۀ 1)، باج الان (استرابادی، 251)، بَجوران و بَجِلان (مکنزی، 418) نیز آمده است.
دربارۀ ریشه و معنای باجلان نظرهای گوناگونی دادهاند: عزاوی این نام ترکی، و ترکیبی از: «باج + آلان»، به معنای «باجگیر»، گرفته است و عناوین ترکی برخی از تیرههای باجلان مانند قازانلو، حاجیلر، جبورلو و هیوانلی را دلیل بر ترکبودن باجلانها دانسته است (2/ 183، 185). محمدعلی سلطانی باجلان را واژهای فارسی و مرکب از دو واژه «باج» (=vāj پهلوی و از ریشۀ vač اوستایی، به معنای سخن و گفتار و نام یکی از مراسم دینی زردشتی) و «لان» (به معنای مغاک، گودال، وجا) گرفته، و آن را نیایشگاه و محل اجرای مراسم دینی معنی کرده، و گفته است چون نیاکان مردم این طایفه را در نیایشگاههای زردشتی عهدهدار امور تشریفات دینی بودهاند، ازاینرو، این طایفه را باجلان نامیدهاند (ایلات...، 885-886)؛ اما سلطانی برای این سخن و ادعای خود سند و مدرکی نمیدهد.
در ایرانی بودن و منشأ غیر ترک داشتن مردم طایفۀ باجلان و فارسیبودن واژۀ باج (باژ: خراج و مالیات و عوارض) شکی نیست. به احتمال زیاد کلمۀ باجلان صورت دیگر باجوان (باجهوان کردی به معنای باجگیر، ﻧﻜ : شرفندی، 38)، یعنی باج گیرنده است. در شرح حال باجلانها نوشتهاند که از زمانهای بسیار قدیم تا دورۀ قاجار این گروه راهداران جادۀ ارتباطی مرزی بودهاند و از گذرندگان و سوداگران باج و عوارض راهداری میگرفتهاند (سلطانی، همان، 886؛ نیز ﻧﻜ : کرمانشاهان...، 82).
خاستگاه قومی
باجلانها خود را از قوم کُرد میدانند، لیکن پژوهشگران و تاریخنگران نظرهای متفاوتی دربارۀ خاستگاه قومی آنها دادهاند. باجلانها را برخی لُر (محمد کاظم، 1/ 252؛ مردوخ، 1/ 78؛ دوبُد، 429-430) و برخی دیگر کُرد (نعیما، 3/ 13؛ سوان، «به سوی میان رودان...»، 407، 403، «گزارشی...»، 46؛ مکنزی، همانجا؛ توحدی، 2/ 63 شمردهاند.
کسانی که نظر پیوند باجلانها با قوامک لر داند، آنها را شاخهای از لَک (شیروانی، 522؛ مردوخ، همانجا؛ پری، 17؛ شیل، 402) واز باجُلوندهای لرستان (ایزدپناه، 2/ 184؛ اماناللهی، 178) و یا لرهای فیلی دانستهاند. کسانی هم که با باجلانها را از قوم کرد میدانند، آنها را جدا از کردهای کُرمانح و شاخهای از ایل کُرد جاف میپندارند که پس از درگیریهای میان طایفگی از جاف جدا و مستقل شدند (ﻧﻜ : سوان، همانجا). زکی در شرح زندگی اجتماعی و مناطق عشیرۀ گوران، باجلانها را از قوم گوران ــ نیرومندترین عشایر منطقه بودند ــ نام میبرد (ص 449).
مکنزی انتساب باجلانها را به قوم کرد فقط به این اعتبار درست میداند که همسایگانش همواره کوچندگان ناحیۀ زاگرس، ازجمله گورانها و لرها را کرد بهشمار آوردهاند (ﻧﻜ : EI2, I/ 883). بهطورکلی، به سبب نزدیکی زیستگاههای طایفههای باجلان با ایلهای کلهر، و زنگنه، مافی و زند (ه مم) در نواحی شرقی مرز کرمانشاه، حد فاصل میان لرستان و کردستان، و در آمیختگی دو فرهنگ کردی و لری، باجلانها را آمیزهای از کرد و لر دانستهاند (پری، همانجا).
سازمان و تقسیمات ایلی
از پیشینۀ شکلگیری سازمان این گروه ایلی اطلاعاتی در دست نیست. در گذشته، ظاهراً باجلان عشیرهای بزرگ لیکن پیوسته به سازمان ایلی ـ عشایری جاف بوده است (سوان، همان، 47). اکنون، سازمان ایلی ـ عشایری باجلان از هم گسسته است و به صورت طایفها و تیرههایی جدا و پراکنده از یکدیگر در نواحی مختلف ایران و عراق زندگی میکنند.
در منابع تاریخی به ساختار اجتماعی و سیاسی ایل باجلان و چگونگی گروهبندی نَسَبی و اقتصادی درون ایلی اشاره نکردهاند و به اختلاف نام شماری از طایفهها و تیرههای باجلان را یاد کردهاند. زکی باجلانها را به دو شاخۀ جُمور و قازنلو، و آنها را به 15 تیره تقسیم میکند (ص 398-399). عزاوی نام این 15 تیره را چنین یاد کرده است (2/ 183-184): قازانلو، چواکلاو، قربیهوَن، شیرهوند، خدوهوند (یا خضروند)، زوزهوند، قصروند، حاجیلر، سکیهوند، ساروجه، جُبورُلی، هیوانلی، قراوند و چوگولو. همه رؤسای بالان را برخاسته از تیرۀ شیرهوند میداند. سوان در 1331ق/ 1912م ( تاریخ انتشار کتابش) که از 6 تیرۀ باجلان نام میبرد («به سوی میان رودان» 407) که نام دو تیرۀ جمور و دندهوند در فهرست تیرههای کتاب عشائر العراق عزاوی نیامده است، جمور را برخی ایلی مستقل از باجلان (رزمآرا، 23؛ سرشماری...، 13، ذیل جمور)، و برخی وابسته به باجلان دانسته، و گفتهاند چون زمین زراعی نداشتند و به گلهداری مشغول بودند، از باجلان جدا شدند (سلطانی، همان، 884). گروهی از طایفۀ جکور نیز در همدان به سر میبرند (فیروزان، 19، 24).
در نمودار ایل باجلان قزوین، غیاثوند طایفهای از ایل باجلان، و 4 تیرۀ کُماسی، محمدبیگی، درویشوند و سِلخوری (سیلاخوری) از تیرههای طایفۀ غیاثوند به شمار آمدهاند (مجموعۀ اطلاعات...، 63). احتمالاً سلخوریها از طایفۀ باجبلوند سیلاخوری بروجرد هستند که به قزوین کوچیدهاند. شماری از باجلوندها نیز، بنا بر نوشتۀ فیروزان در ناحیۀ شمال بخش زاغۀ لرستان زندگی میکنند (ص 22) که ظاهراً از فارس (همانجا) و یا از هَرّو (ایزدپناه، 2/ 184)
به لرستان مهاجرت کردهاند. نام یکی از تیرههای طایفۀ جلالوند کِرِند در کرمانشاه را نیز باجلان آوردهاند (کریمی، 161).
پراکندگی و زیستگاههای جغرافیایی
زیستگاه اولیۀ ایل باجلان را در نواحی بِن قُدْره و قورَهتو در شمالِ خانقین و شَبَک در کرانۀ چپ رودخانۀ دجله و پیرامون موصل نوشتهاند.گفتهاند که باجلانها از این نواحی به مناطق مرزی میان ایران و ترکیۀ عثمانی و زهاب و مناطقی در لرستان کوچیدهاند (عزاوی، 2/ 183؛ V/ 10،EI1 نیز ﻧﻜ : I/ 863، EI2؛ آکوپف، 86-87). ادرمندز (ص 10، حاشیه) از شماری دهکدههای باجلاننشین در چند کیلومتری شمال شرقی موصل خبر میدهد (برای آگاهی از اقامتگاههای ایل باجلان و تیرههای آن در عراق، ﻧﻜ : عزاوی، 2/ 183-185).
بنابر نوشتۀ («گزارشی»، 72)، باجلانها پیش از استقرارشان در سرزمین مرزی کنونی در دَرْنه، واقع در جوانرودِ کهنه، در قلمرو ایلجاف میزیستند. گورانها باجلانها را از درنه که شهری مهم و با استحکامات نظامی بود، بیرون راندند و آنها در اقامتگاههای کنونی استقرار یافتند. مینورسکی به نقل از راولیسن مینویسد: سلطان مراد چهارم عثمانی (ﺣﻜ 1032-1049ق) ایل کبمهر را از زهاب بیروت کرد و زمینهایشان را به باجلانها که آنها را از موصل آورده بود، سپرد (ص 85). از 1049ق/ 1639م به بعد که ترکهای عثمانی زهاب را در اشغال خود داشتند، ایل باجلان اهمیت زیادی در منطقه یافت و رهبری تمام گروههای ایلی ـ عشایری را به دست گرفت. سازندۀ شهر کنونی سر پل زهاب نیز حکمران ایالت زهاب، یکی از پاشایان باجلان زیر فرمان ترکها بود (همو، نیز سوان، همانجاها).
باجلانها بهتدریج از دشت زهاب به نقاط دیگر ایران مهاجرت کردند، و یا آنها را به اجبار کوچاندند. در 1145ق، نادر قلی افشار پس از سرکوب احمد پاشا، سرپرست ایل باجلان و حاکم زهاب، او را اسیر کرد و طایفههای زیر فرمان او را به نقاط دیگر پراکند. گروهی از باجلانها را نیز همراه طایفههای زنگنه، قرابیات و رمیه روانۀ خراسان کرد و در محال هرات سکنى داد (برای اطلاع بیشتر، ﻧﻜ : محمد کاظم، 1/ 252-254). گروهی از باجلانها همراه ایل زند در 1196ق به قزوین مهاجرت کردند (سلطانی، ایلات، 884). طایفههای از باجلان در دورۀ قاجار در سیلاخور بروجرد (شیبانی، 59؛ مفتون، 35؛ اعتضادالسلطنه، 84). و گروهی نیز در جلگههای هرّو میان بروجرد و خرمآباد (دوید، 430) میزیستند.
جمیعت
آماری که شمار دقیق جمعیت ایل باجلان و طایفهها و تیرههای آن را در گذشته و حال تعیین کند، در دست نیست. پراکندگی طایفههای باجلان ونبود روش علمی آمارگیری در گذشته، در تاریک ماندن جمعیت کوچنده و یکجا نشین باجلان تأثیر داشته است. آمارهای موجود نیز بیشترین تخمینی و غیر واقعی است. اینک برای روشنشدن شمار تقریبی جمعیت باجلانها به برخی از آمارها اشاره میشود:
زکی (ص 398-399) جمعیت باجلانهای ساکن در خانقین و کرکوک را نزدیک 300‘1 خانوار میداند (نیز ﻧﻜ : مردوخ، 1/ 78). رابینو شمار آنها را 600 خانوار، و روالینسن (ﻧﻜ : ایرانیکا، III/ 533)و سلطانی (همان، 883) دو هزار خانوار دانستهاند. در 1276-1277ق، جمعیت باجلانهای قزوین را 60 خانوار نوشتهاند که نیمی از آنها در شهر و خانه، و نیمی دیگر در بیرون از شهر و چادر زندگی میکردند (سفرنامه...، 177). مردوخ نیز به 70 خانوار باجلان در رودبار قزوین (همانجا)، و ورجاوند به 45 خانوار در دهستان اقبال قزوین اشاره کرده است (ص 460).
شمار جمعیت باجلانهای ساکن در زهاب روشن نیست. شیروانی در شرح قصبۀ زهاب، جمعیت آن را 500 خانوار کُرد نوشته است (ص 292). جمعیت جمهوریهای آبادیهای پیرامون اسدآباد و نواحی میان همدان و کرمانشاه را 000‘1 خانوار (رزمآرا، 23)، و جمعیت کوچندگان ایل جمهور (جمور) ساکن باختران را در 1366ش، 90 خانوار دادهاند (سرشماری، 13).
ویژگیهای فرهنگی
1. زبان
دربارۀ خاستگاه زبان باجلانها میان پژوهشگران کردشناس اختلاف است. برخی از دانشمندان غربزبانِ باجلانهای ساکن در حوالی خانقین و روستاهای شمال شرقی موصل و ناحیۀ زهاب را گویشی از گروه زبانهای گورانی (مینورسکی، 85؛ 76؛ ادمندز، 10، حاشیۀ 1)، و سنندجی در تحفۀ ناصری (ص 24) از شاخۀ اورامی گورانی بهشمار آوردهاند (نیز ﻧﻜ : سلطانی، کرمانشاهان، 1/ 266). گورانی را یار شاطر (ص 35) از گروه زبانهای مستقل در نواحی کردنشین جنوبی و دارای لهجههای مختلف و متفاوت با کُردی (کرمانجی)، مکنزی (ﻧﻜ : EI2, I/ 863) زبانی ایرانی، لیکن غیر کردی، و زکی زبانی نزدیک به زبان پهلوی دانسته است (ص 399). زبان باجلانهای قزوین را نیز کردی نوشته اند (سفرنامه، همانجا).
در پی مهاجرت باجلانها در سدههای گذشته به نواحی گوناگون ایران و همزیستی با گروههای قومی و زبانی مختلف، زبان آنان دگرگونیهای واژگانی و آوایی فراوان یافته است. شناخت دقیق گویش گروههای پراکندۀ باجلان تنها با پژوهشهای زبان شناختی میدانی ممکن خواهد بود. مثلاً دستهای باجلانها که در زمان شاه عباس صفوی (ﺳﻠ 996-1038ق) به پیشکوه لرستان مهاجرت کردند و در میان لکها اقامت گزیدند، زبانشان باگویش لکی در آمیخت (EI1, V/ 10-11).
مردم جنوب کردستان بجز زبان مادری، زبان فارسی، و مردم شمال کردستان زبانهای ترکی و عربی، نخستین زبانهایی است که میآموزند (سوان، «گزارشی»، 91). اوبن (ص 363) مجید بیک، از خاندان سران باجلو (باجلانِ) خانقین را مردی معرفی میکند که لباس عربی میپوشید و فینۀ ترکی به سر میگذاشت و به زبانهای عربی، ترکی و فارسی صحبت میکرد.
مکنزی که در تابستان 1955م (1334ش) گویش باجلانهای ساکن در روستاهای آرْپَچی، از توابع موصل را بررسی و یادداشت کرده است، مینویسد: این گروه باجلان خود را عرب و از قبیلۀ طی میدانستند و لباس عربی میپوشیدند، لیکن خود را بَجْلان، بِجوان یا باجوان و از بَجْلانستان میدانستند. آنها به گویش باجلانی سخن میگفتند که با کُرمانجی (کُرد) تفاوت داشت (ص 420-419، برای آگاهی بیشتر ﻧﻜ : 435-418).
2. دین و مذهب
باجلانها مسلمان و بیشتر سنی و پیرو مذهب شافعی (عزاوی، 2/ 184) و اندکی حنفی، و گروه معدودی شیعۀ امامیه و شماری هم علی اللٰهی هستند (شیروانی، همانجا). اَنستاس ماری و احمد حمید صراف در شرح مذهب کردهای بَجُران (باجلان)، از همسایگان شبکهای عراق، به سنی بودن و وابستگیشان به فرقۀ اللٰهی (علی اللهی) اشاره کرده است (ﻧﻜ : مکنزی، 418؛ مینورسکی، 75، حاشیۀ 1)،
عبدالحسین شهیدی صالحی در کربلاء فی حاضرها و ماضیها مینویسد: باجلانهای خانقین به هنگام قیام شیعیان عراق به رهبری میرزا محمد تقی شیرازی (د 1338ق) در برابر تجاوز انگلیسیها به یاری شیعیان برخاستند. آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (د 1365ق/ 1946م) با فرستادن روحانیانی به میان باجلانها؛ آنها را به پذیرش تشیع ترغیب کرد. از آن پس، باجلانهای شیعه در مراسم سوگواری اربعین حسینی در کربلا شرکت میکردند و همراه دستههای شیعی شهرهای دیگر به عزاداری میپرداختند (ﻧﻜ : دانشنامه... ).
پیشینۀ تاریخی
نام ایل باجلان از دورۀ صفوی به این سو در متون فارسی آمده است و نعیما به آمدن رئیس باجلان با 40 هزار ایلیاتی کُرد به موصل و بیعتش با خسرو پاشا، وزیر اعظم عثمانی، در 1039ق، زمان شاه صفوی صفی، اشاره میکند (3/ 12-13؛ نیز ﻧﻜ : مینورسکی، 85، حاشیۀ 4).
سرکردگان باجلان چند قرن دست نشاندۀ پاشاهانی عثمانی و خراجگزار نمایندگان آنان در بغداد بودند و با عنوانهای پاشایی بر سرزمین پهناوری شامل زهاب قدیم، هورین، شیخان، بنقدره، قورهتو، سرقلعه، جیگیران، کوپسا، مناطق پشت کوبمو و پاوه، جوانرود و روانسر با اقتدار حکم میراندند و بیشتر اوقات از منافع حکومت عثمانی در ایران حمایت میکردند. مرکز حکمرانی پاشایان باجلان نخست درنه و بعد زهاب بود (سلطانی، ایلات، 886، 889).
در اواخر دروۀ صفوی، احمد خان باجلان، پاشایی زهاب، همدان و طایفههای باجلان و ایلات و طوایف دیگر را داشت. نادر قلی افشار که در زمان شاه طهماسب دوم ( ﺳﻠ 1135-1145ق) به کرمانشاه لشکر کشیده بود، احمد پاشا را که در برابرش مقاومت میکرد، شکست داد و سپاهش را قتل عام کرد و یکی از نامداران بختیاری سپاهش او را کشت و (برای اطلاع بیشتر، ﻧﻜ : محمد کاظم، 1/ 252-254). یکی دیگر از سرسپردگان پاشایان عثمانی، عبدالله خان باجلان بود که از فرمان حکومت مرکزی ایران سرپییچی میکرد و خراج نمیداد. او در 1168ق سپاهی از ایل باجلان و جاف و طایفههای دیگر کُرد گرد آورد تا در برابر حملۀ محمد خان، سردار زند مقاومت کند (ابوالحسن گلستانه، 300؛ پری، 184). عبدالله خان پیوسته نگران سپاه زند بود و اخبار و رخدادها را به حکومت بغداد گزارش میداد. در 1188ق، نظری علی خان زند که در هارون آباد (اسلام آباد غرب کنونی) با سپاهیانش اردو زده بود، از قصد او در فراهم آورده مردان جنگی برای حمله خبر دار شد و به زهاب حمله کرد و او را که شهر زهاب را نابود کرده، و گریخته بود، در نزدیکی خانقین دستگیر کرد و حدود دو هزار تن از مردانش را کشت، پس از آن زهاب و سران باجلان به فرمان حکومت ایران سرنهادند (همو، 187).
باجلانها در برخی از آشوبهای و جنگ و ستیزهای پس از مرگ کریم خان زند شرکت داشتند، موسوی اصفهانی در تاریخ گیتی گشا (ص 242) و علیرضا شیرازی در تاریخ زندیه (ص 44-45) در شرح محاصرۀ شهر شیراز و گشودن دروازۀ آن شهر در 1196ق توسط سپاهیان عیلمرادخان، چهارمین پادشاه زند به نقش جمعی از طایفههای باجلان و مافی و ایلات دیگر در گشودن شهر اشاره کردهاند، همچنین باجلانها همراه ایل بیرانوند (ﻫ م) در 1212ق محمد خان زند را در کوششهایش برای باز پسگیری قدرت از قاجاریان، کمک کردند (EI1, V/ 11). به گفتۀ محمدتقی سپهر پس از درگذشت محمد شاه (د 1264ق) افراسیاب خان سرکردۀ طایفۀ باجلان بروجرد با طایفههای بختیاری هم پیمان میشود و شورش میکند. خانلرمیرزا احتشامالدوله، حاکم بروجرد برای فرونشاندن شورش، او را به حکومت باجلان میگمارد. پس از چندی باز افراسیاب خان همراه قاسم خان باجلان دشت به شورش میزنند، این بار خانلر میرزا آنها را دستگیر میکند و به بند میکشد و آشوب را فرو مینشاند (3/ 223، 318).
باجلانها در دورۀ قاجار از قدرت و شوکت بسیاری برخوردار بودند و سران طوایف باجلان معمولاً ازسوی حکومت مرکزی کرمانشاه به حکمرانی قلمرو باجلاننشین گمارده میشدند. سران باجلان در اقامتگاههای خود اغلب قلعه و استحکاماتی میساختند و گروهی سوار کار تفنگچی از مردان باجلان را دور خود فراهم میآوردند تا به هنگام جنگ و ستیز از آنها استفاده کنند. بنابر روایتهایی، احمد خان باجلان، پاشای زهاب 20 هزار سوار (ﻧﻜ : محمد کاظم، 1/ 253) از مردان جنگی برای نبرد آمده کرده بود و اللٰهیارخان سرکردۀ باجلانهای قزوین در دورۀ ناصری 30 تن سوارۀ آماده در اختیار داشت (سفرنامه، 177).
رابینو آخرین سرپرست برجسته و نیرومند باجلان را عزیزخان شجاعالممالک نام میبرد که در دو دهۀ آخر سدۀ 19م در اوج قدرت میزیست و قلعهای در قورهتو در کنار رودخانۀ زهاب برای خود ساخته بود. در سالهای پایانی حکمرانی عزیز خان درگیری خونینی میان خانوادۀ او و برادرش خلیفه اعظم خان روی داد که منجر به کشته شدن پسری از هر دو برادر شد، عزیزخان در 1321ق/ 1903م در گذشت و پس از مرگ او طایفۀ باجلان به سرعت از هم پاشید (ایرانیکا، III/ 533).
مآخذ
آکوپف (هاکوپیان) گ. ب. و م. ا. حصارُف، کردان گوان و مسألۀ کرد در ترکیه، ترجمۀ سیروس ایزدی، تهران، 1376ش، ابوالحسن گلستانه، مجملالتواریخ، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1344ش؛ استرابادی، محمد مهدی، جهانگشای نادری، تهران، 1368؛ اعتضاد السلطنه، عیلقلی میرزا، اکسیر التواریخ، به کوشش جمشید کیانفر، تهران، 1370ش؛ امانالٰلهی بهاروند، سکندر، قوم لر، تهران، 1370ش؛ اوین، اوژن، ایران امروز: 1916-1907، ایران و بینالنهرین، ترجمۀ علیاصغر سعیدی، تهران، 1362ش؛ ایزد پناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، تهران، 1355ش؛ توحدی، کلیم الله، حرکت تاریخی کرد به خراسان در دفاع از استقلال ایران، تهران، 1364ش؛ دانشنامۀ جهان اسلام، تهران، 1369ش؛ دوبد، س.، سفرنامۀ لرستان و خوزستان، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، 1371ش؛ رزمآرا، علی، جغرافیای نظامی ایران، کرمانشاهان، تهران، 1372ش؛ زکی محمدامین، خلاصۀ تاریخ الکرد و کردستان، ترجمۀ محمد علی عوفی، قاهره، 1939م؛ سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران، 1385ق؛ سرشماری اجتماعی ـ اقتصادی عشایر کوچنده (1366ش)، نتایج تفصیلی، استان باختران، مرکز آمار ایران، تهران، 1369ش؛ سفرنامۀ استراباد و مازندران و گیلان...، به کوشش مسعود گلزاری، تهران، 1355ش؛ سلطانی، محمد علی، ایلات و طوایف کرمانشاهان، تهران، 1372ش؛ همو، کرمانشاهان، تهران، 1370ش؛ سنندجی، شکرالله، تحفۀ ناصری، به کوشش حشمتالله طبیبی، تهران، 1366ش؛ شرفکندی، عبدالرحمان، فرهنگ کردی ـ فارسی، تهران، 1369ش؛ شیبانی، ابراهیم، منتخب التواریخ، تهران، 1366ش؛ شیرازی، علیرضا، تاریخ زندیه، به کوشش ارنست بئیر، تهران، 1365ش؛ شیروانی، زینالعابدین، بستانالسیاحة، تهران، 1315ش؛ عزاوی، عباس، عشائر العراق، الکردیة، بغداد، 1366ق/ 1947م؛ فیروزان، ت.، «دربارۀ ترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران»، ایلات و عشایر، تهران، 1362ش؛ کرمانشاهان باستان، به کوشش سهراب فیروزیان، تهران، 1350ش؛ کریمی، بهمن، جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران، تهران، 1316ش؛ مجموعۀ اطلاعات و آمار ایلات و طوایف و عشایر ایران، مرکز عشایری ایران، تهران، 1361ش؛ محمد کاظم، عالم آرای نادری، به کوشش محمدامین ریاحی، تهران، 1364ش؛ مردوخ کردستانی، محمد، تاریخ، تهران، چاپخانۀ ارتش؛ مفتون دنبلی، عبدالرزاق، مآثر سلطانیه، تهران، 1351ش؛ موسوی اصفهانی، محمدصادق، تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1363ش؛ نعیما، مصطفى، تاریخ، استانبول، 1283ق؛ ورجاوند، پرویز، سرزمین قزوین، تهران، 1349ش؛ یارشاطر، احسان، «زبانها و لهجههای ایرانی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، 1336ش، س 5، ﺷﻤ 1 و 2؛ نیز: