زمان تقریبی مطالعه: 11 دقیقه

امپدکلس

اِمْپِدُكْلِس، یا انباذقلس، انبادقلس، بندقلس، فیلسوف یونانی از دورۀ پیش از سقراط. زندگی و سرگذشت این فیلسوف، چنانکه باید، بر ما روشن نیست و آنچه دربارۀ وی می‌دانیم، پراكنده و ناقص است. تنها منبع مهم آگاهی ما دربارۀ وی «زندگیها و عقاید فیلسوفان برجسته»، نوشتۀ دیوگِنِس لائِرتیوس (پایان سدۀ 2 م) است (كتاب، VIII بند 51-77). پدرش مِتُن نام داشت و نیز پدربزرگش همنام خود وی بود. زادگاه او شهر معروف آكراگاس (جیرجنتی كنونی) در جزیرۀ سیسیل بوده است. به گواهی دیودورُس مورخ بزرگ سیسیلی (سدۀ 1م) و مؤلف تاریخ معروف «جهان باستان»، پدر امپدكلس در 470 ق‌م در شورش مردمان شهر آكراگاس برای بیرون راندن ثراسیدایُس فرمانروای خودكامۀ آن شهر و پایه‌گذاری حكومتی دموكراتیك سهم مهمی داشته، و پس از آن، یكی از با نفوذترین مردان آن شهر به شمار می‌رفته است. 
زندگی شخصی و اجتماعی امپدكلس با افسانه‌های فراوان آمیخته شده است. آنچه می‌توان دور از افسانه از سرگذشت وی به دست آورد، این است كه وی یكی از هواداران سرسخت دموكراسی در شهر زادگاه خود بوده است و در حوادثی كه پس از مرگ ثِرُن فرمانروای خودكامۀ آكراگاس در 472ق‌م روی داده بود، سهم بسیار مهمی داشته است. امپدكلس همچنین یك توطئۀ حزب آریستو كراتیك (اشرافی)، معروف به توطئۀ «هزار تن» را با زیركی و شایستگی هر چه تمام‌تر افشا نمود و به یاری مردم ریشه‌كن كرد. از این رو، همشهریانش خواستند كه او را به فرمانروایی آكراگاس برگزینند، اما وی نپذیرفت و ترجیح داد كه به عنوان شهروندی ساده از ستایش و محبت ایشان برخوردار شود (همو، كتاب، VIII بند 63). از ارسطو نقل می‌شود كه امپدكلس قهرمان آزادی، و مخالف هرگونه فرمانروایی بوده است (همانجا). 
همچنین گفته می‌شود كه وی پایه‌گذار یك فرقۀ دینی بوده، و حتى ادعای خدایی می‌كرده است و پیروانش وی را می‌پرستیده‌اند. البته ریشۀ این افسانه را باید در این جست‌وجو كرد كه امپدكلس با فیثاغورسیان همنشین بوده، و در میان آنان پیروانی داشته است. از سوی دیگر، نهضت دینی ارفئوسی كه در سده‌های 6 و 5 ق‌م در یونان و به ویژه در سرزمین یونان بزرگ، یعنی بخش ایتالیایی و مستعمرات یونانی نفوذ بسیار یافته بود، بی‌شك در نظریات دینی و عرفانی امپدكلس، تأثیر ژرف و وسیعی نهاده بود، زیرا به ویژه می‌توان گفت كه در زمان این فیلسوف، آن فرقه در آكراگاس پیروان قابل ملاحظه‌ای داشته است. ارسطو امپدكلس را كاشف هنر سخنوری نامیده است (همو، كتاب، VIII بند 57). 
گفته می‌شود كه گُرگیاس فیلسوف سوفیست مشهور، شاگرد وی بوده است. جالینوس، پزشك نامدار نیز امپدكلس را بنیان‌گذار مكتب پزشكی ایتالیا می‌شمارد. شاید به علت اشتغال امپدكلس به پژوهشهای پزشكی بوده است كه در افسانه‌ها وی را مردی جادوگر و معجزه‌گر معرفی كرده‌اند و گفته‌اند كه دختری را كه مدتی از مرگش گذشته بود، بار دیگر زنده كرده بوده است (همو، كتاب، VIII بند 61). فعالیتهای وی برای بهداشت مردمان آكراگاس نیز مشهور است و گفته می‌شود كه وی مردابهای پیرامون آن شهر را از پشۀ مالاریا پاك ساخت و از این راه خدمتی ارجمند به بهداشت همشهریان خود كرد. 
دربارۀ چگونگی مرگ امپدكلس نیز افسانه‌های گوناگون پرداخته شده است. در یكی از آنها گفته می‌شود كه وی خود را در یكی از دهانه‌های آتشفشانی كوه اِتنا افكند تا پیروانش كه وی را تا حد پرستش بزرگ می‌داشتند، باور كنند كه وی به خدایان پیوسته، و در جهان نیز یكی از آنان بوده است. اما به هر حال، باید گفت كه امپدكلس یا پس از دیدار از جشنهای المپیاد، به زادگاهش بازنگشت، یا به علت نفوذ روزافزون گروههای اشرافی و آشفتگی زندگی سیاسی، ناخواسته آكراگاس را ترك گفت و به پلوپُنز، ناحیۀ معروفی در خاك اصلی یونان كه اكنون مورئا نامیده می‌شود، مهاجرت كرد و در آنجا پس از چندی درگذشت (همو، كتاب، VIII بند 66-67). 

نوشته‌ها

آثار گوناگونی، از جمله 43 تراژدی به امپدكلس نسبت داده می‌شود؛ اما دو اثر اصیل شعری ــ یكی به نام «دربارۀ طبیعت» و دیگری به نام «پالایشها» ــ از وی باقی مانده است. شعر «دربارۀ طبیعت» دو هزار بیت داشته، اما اكنون یك پنجم آن در دست است و از شعر دوم نیز تنها چند قطعه باقی مانده است. امپدكلس پس از پارمنیدس، دومین فیلسوف یونانی است كه فلسفۀ خود را در قالب یك شعر آموزشی ـ حماسی ریخته، و دارای شیوه‌ای پخته، زبانی پرمجاز، موجز و گاه دشوار است. اكنون همۀ قطعه‌های بازمانده از امپدكلس را در كتاب پژوهشگر و زبان شناس مشهور آلمانی هِرمان دیلس، با عنوان «قطعه‌های پیش از سقراطیان» می‌توان یافت (برای ترجمۀ مهم‌ترین قطعه‌ها، نک‍ : خراسانی، 343-365). 

امپدكلس در منابع عربی

تقریباً همۀ آنچه در منابع عربی دربارۀ امپدكلس آمده، مجعول است و با عقاید اصیل فیلسوف یونانی اندك همانندی ندارد. از سوی دیگر می‌دانیم كه در دوران فرهنگی هِلِنیسم، به ویژه در آثار فلسفی نوافلاطونی، به انگیزۀ نیازها و ضرورتهای فلسفی آن دوران، گرایشی پدید آمده بود كه چهره‌های برجستۀ فلسفی یونان باستان را باز سازی كنند و از ایشان سیماهایی بسازند كه گاهی حتى كمترین همانندی به چهره‌های اصیل تاریخی آنان ندارد و نیز عقاید، نظریات و اندیشه‌هایی به ایشان نسبت دهند كه هرگز از آن ایشان نبوده است و در میان آثار اصیل بازماندۀ آنان، كمترین نشانی از آنها نمی‌توان یافت. در این میان، امپدكلس نیز دچار چنین سرنوشتی شده است. همین منابع نوافلاطونی ــ یا بهتر بگوییم، نوشته‌هایی كه در آن دوران پدید آمدند ــ غالباً اصلی‌ترین و مهم‌ترین منابعی بودند كه در نخستین سده‌های اسلامی به عربی برگردانده شدند و این ترجمه‌ها نیز به نوبۀ خود، تنها منبع دردسترس برای عقاید نگاران عرب زبان به شمار می‌رفتند. در میان اینگونه ترجمه‌ها، یكی از كهن‌ترین منابع، رساله‌ای است با عنوان آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل فی المبادی فی الباری، منسوب به آمونیوس (د 517 یا 526 م) فیلسوف نوافلاطونی كه اكنون تنها دست‌نوشتۀ آن در مجموعه‌ای، در كتابخانۀ ایاصوفیه در تركیه یافت می‌شود. در این دست‌نوشته، در برگ 109 چپ به بعد و 130 راست به بعد، عقاید منسوب به امپدكلس بازگو می‌شود (این رساله در شماره‌گذاری مستقل ما 75 صفحه را در بر می‌گیرد و ارجاعهای این مقاله به این شماره‌گذاری است). 
آنچه مورخان و عقایدنگاران كهن دربارۀ امپدكلس مجعول و آراء و عقاید وی نوشته‌اند، در این منابع آمده است : صوان الحكمۀ ابوسلیمان منطقی سجستانی (د پس از 391 ق/ 1000 م)، تحقیق ماللهند ابوریحان بیرونی (د 420 ق/ 1048 م)، الفِصَل ابن حزم اندلسی (د 456 ق/ 1064 م)، طبقات الامم صاعد اندلسی (د 462 ق/ 1069 م)، الملل و النحل شهرستانی (د 549 ق/ 1153 م)، تاریخ الحكماء قفطی (د 646 ق/ 1248 م)، عیون الانباء ابن ابی اصیبعه (د 668 ق/ 1270 م)، روضة الافراح و نزهة الارواح شهرزوری (سدۀ 7 ق/ 13 م). همچنین در غایة الحكیم منسوب به مجریطی نیز به برخی از عقاید امپدكلس مجعول اشاره می‌شود (نک‍ : مجریطی، 285-294). 
بیشتر آنچه از عقاید و نظریات امپدكلس مجعول در منابع عربی نقل می‌شود، دربارۀ خداشناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و گرایش عرفانی اوست، در حالی كه به نظریات اصیل وی، در برخی از منابع، تنها به اشاره‌ای كوتاه بسنده می‌شود. در این منابع، امپدكلس یكی از 5 فیلسوف بزرگ یونان به شمار می‌آید كه «اساطین حكمت» نامیده می‌شوند، و پس از وی فیثاغورس، سقراط، افلاطون و ارسطو قرار دارند. این منابع او را همزمان با داوود پیامبر می‌دانند و بر آنند كه وی حكمت را از لقمان حكیم در شام فراگرفت، سپس به سرزمین یونان رفت و در آنجا دربارۀ آفرینش جهان سخنانی گفت كه ظاهر آنها طعن به روز رستاخیز و معاد بود، و همین امر سبب شد كه گروهی از مردمان از وی دوری كنند. گفته می‌شود كه وی در این باره نوشته‌ای هم داشته است كه قفطی آن را در بیت‌المقدس دیده بوده است (نک‍ : صاعد اندلسی، 72؛ قفطی، 15؛ ابن‌ابی‌اصیبعه، 1/ 36؛ شهرستانی، 2/ 257؛ شهرزوری، 50-51). 

خداشناسی

چنین می‌نماید كه نخستین منبع اصلی یا یكی از منابع اصلی عقایدنگاران عرب زبان دربارۀ نظریات خداشناسی امپدكلس مجعول ــ بی‌واسطه یا با واسطه ــ همان آراء الفلاسفۀ آمونیوس بوده است. منبع اصلی دیگر دربارۀ برخی از عقاید امپدكلس مجعول رسالۀ نوادر الفلاسفة فی آراء الحكماء الیونانیین است (نسخۀ خطی كتابخانۀ مركزی دانشگاه تهران، شم‍ 2103). در آراء الفلاسفه گفته می‌شود كه به عقیدۀ امپدكلس، تنها هویت ازلی از آن خداست كه با ازلیت دهر همراه است، بلكه هر ازلیتی در زیر ازلیت اوست: خدا علم محض، ارادۀ محض، جود و عزت محض است؛ او قدرت، خیر و عدل است، اما نه بدان معنا كه نیروهایی یافت می‌شوند كه به آنها خدا گفته می‌شود، بلكه او «هویت» است و همۀ اینهاست. خدا تنها مبدِع است، اما نه مبدع از چیزی، و نه اینکه چیزی با او بوده است. او چیزی بسیط را ابداع كرد كه نخستین بسیط معقول، یعنی همان عنصر نخستین است. سپس بسیاری چیزهای مبسوط دیگر را از آن مُبدَع بسیط یگانۀ اول پدیدار ساخت. پس از آن، چیزهای مركب را از آن بسائط پدید آورد. خدا مبدأ نرینه و مادینۀ عقلی، فكری و وهمی است. خدا همچون مبدِع، صورتها را نه به گونۀ علم و اراده آفریده است، بلكه به گونه‌ای كه او فقط علت است، چون اگر مبدِع، صورتها را به گونه‌ای كه وی علت آنهاست، ابداع كرده باشد، آنگاه وی هست و دیگر معلولی نیست، وگرنه معلول با علت است؛ و اگر گفته شود كه معلولی همبودِ علت است، آنگاه معلول غیر از علت نیست، بلكه معلول همیشه و همواره معلول است، چون زیر علت است؛ و اگر علت، علت علتها باشد، پس علت همۀ معلولهای زیر اوست. بدین سان، معلول به هیچ روی با علت نبوده است، وگرنه نام علت و معلول باطل می‌شد. خدا «او» است و هیچ چیز مركب یا بسیطی در جهان با او نیست. پس هنگامی كه امپدكلس می‌گوید كه «او» هست و چیزی دیگر نیست، آنگاه خدا باقی می‌ماند و هر چیز مركب یا بسیطی را او بدان گونه ابداع كرده است. خدا هر چیزی را ابداع كرده، و خودش فقط علت است ( آراء الفلاسفة ... ، 5-6؛ نیز نک‍ : شهرستانی، 2/ 257- 258، كه عین این عبارت را با اندك تغییری نقل می‌كند). سپس گفته می‌شود كه معلولِ نخستین، عنصراست، معلول دوم با میانجی آن، عقل است، معلول سوم با واسطۀ هر دو آنها، نَفْس است؛ اینها بسائط و میانجیها هستند، و پس از آنها چیزهای مركبند. در جای دیگری از همان منبع گفته می‌شود كه نخستین مبدَع، عنصر نخستین است كه عقل با وساطت آن ابداع شده است. این عنصر از لحاظ ذات عقل، نخستین بسیط است، اما از لحاظ ذات عنصر، مركب از محبت و غلبه است كه از این دو، جوهرهای بسیط روحانی، بسیط جسمانی و مركب جرمانی ابداع شده‌اند ( آراء الفلاسفة، 6، 7؛ قس: شهرستانی، 2/ 258- 259). 
در اینجا باید اشاره كنیم كه دو اصطلاح «محبت» و «غلبه» ترجمه‌ای از واژه‌های مهر و ستیز است كه امپدكلس اصیل آنها را دو انگیزه و علت فعال در جهان هستی می‌داند (نک‍ : خراسانی، 372-375). از سوی دیگر، خدا یا مبدع نخستین، متحرك به گونۀ سكون است، زیرا او مبدِع عقل و عنصر است كه آن دو متحرك به گونۀ سكونند ( آراء الفلاسفة، 11؛ قس: شهرستانی، 2/ 264). 
دربارۀ صفات خدا نیز عقایدنگاران نظریاتی را به امپدكلس مجعول نسبت می‌دهند. در این باره نخست ابوسلیمان سجستانی گزارشی بسیار كوتاه، اما درست و دقیق از اصول نظریات امپدكلس اصیل می‌دهد كه آن را تقریباً حرف به حرف از كتاب الآراء الطبیعیه (منسوب به پلوتارك) نقل می‌كند، بر این پایه كه امپدكلس به 4 عنصر آتش، هوا، آب و زمین قائل بوده، و مبادی را مهر و ستیز می‌دانسته است، بدان‌سان كه از این دو، مهرانگیزۀ پیوستن و اتحاد، و ستیز انگیزۀ گسستن و پراكندگی می‌شود (ابوسلیمان، 81؛ نیز نک‍ : «الآراء الطبیعیة»، 103). ابوسلیمان، سپس به نظریۀ امپدكلس دربارۀ صفات خدا می‌پردازد. بنابر این نظریه، صفات خدا مانند علم، جود، اراده و قدرت، در او مكانی متمیز ندارند كه ویژۀ هر یك از آنها باشد و همان گونه كه می‌گوییم هر یك از موجودات جهان، معلوم، مقدور و مراد و فیض جود خداست، بی‌آنکه این معانی را پایانی باشد، به همان گونه ما ایجاد كنندۀ آنها را موصوف به علم، جود، قدرت و اراده می‌كنیم، هر چند خود او یكی و یگانه است؛ ونیز همان گونه كه وجود خدا به هیچ یك از موجودات جهان یا موجوداتی كه محقق به وجود امكانیند ــ یعنی به حسب صفت ــ همانند نیست، و ذات خدا نیز واجب الوجود است ــ نه به حسب صفت ــ به همان گونه نیز وحدانیت (یكتایی) خدا همانند یكتایی چیزی از موجودات جهان نیست، زیرا یكتاییهای این جهان به سبب اجزائشان، یا معانیشان یا نظایرشان دستخوش تكثرند، در حالی كه ذات خدا برتر از این است. بدین‌سان، اگر هم روا باشد كه خدا به علم، جود، قدرت و اراده موصوف شود، از ویژه‌ترین صفات او این است كه او بذاته حق است و بذاته حكیم است و معنای «حق» این است كه هستی وی بدان گونه است كه اطلاق ناهستی بر او ممكن نیست و معنای «حكیم» نیز این است كه او ایجاد كنندۀ هر چیزی بنابر كامل‌ترین غرض شایستۀ آن است (ص 87). 
صاعد اندلسی نیز گزارش می‌دهد كه امپدكلس نخستین كسی است كه به جمع میان صفات خدا معتقد بوده است، چنانکه همۀ صفات وی به یك چیز می‌انجامد و خدا در حقیقت واحد است و به هیچ روی متكثر نمی‌شود (ص 73). وی سپس عین عبارات ابوسلیمان را نقل می‌كند و این نشان دهندۀ آن است كه یا وی آنها را از صوان الحكمه برگرفته است، یا هر دو ایشان آنها را از منبع مشترك دیگری برگرفته‌اند (نیز نک‍ : قفطی، 16، كه از صوان یا طبقات نقل می‌كند). 

جهان‌شناسی

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.