امرؤالقیس
اِمْرَؤالْقَیْس، مشهورترین شاعر سراسر ادبیات عرب. وی چنان قدرتمند است و شعرش چنان در دل عربها جای گرفته است كه به رغم همۀ كجرویهایش، پارسایان مسلمان هم چندان به ستیز با او برنخاسته، و شعرش را تحریم نکردهاند؛ اما در اخبار زندگی او مطلقاً هیچ موضوعی یافت نمیشود كه بتوان بر آن اعتماد كرد؛ در اشعارش نیز هیچ بیتی نیست كه بتوان قاطعانه بر صحت آن، به همان شكل نقل شده، اطمینان یافت.
منابع كهن تقریباً بدون هیچ اظهارنظر انتقادآمیزی روایات و اشعار منسوب به امرؤالقیس را نقل كردهاند و لغتشناسان هیچ شاهدی را استوارتر از اشعار او نمیشناسند. همین عنایت ویژه موجب شده است كه شعر او حتى به تفاسیر قرآن كریم و شروح نهج البلاغه نیز راه یابد (نک : ابن ابی الحدید، 9/ 241، 243-246؛ نیز باقلانی، 25، جم ).
در عصر حاضر، به ویژه از 1864م كه نولدكه در شعر جاهلی به دیدۀ تردید نگریست، بحث دربارۀ صحت یا ساختگی بودن این آثار، از جمله اشعار امرؤالقیس، به شدت بالا گرفت، چندان كه اینک صدها كتاب و مقاله دربارۀ این شاعر میتوان یافت.
انبوه روایاتی كه دربارۀ امرؤالقیس میتوان گرد آورد، شامل چندین مجلد میشود، اما در آنها همه چیز در هالهای از ابهام فرو رفته، و رنگ افسانه بر همۀ آنها غالب است. زندگی نامۀ امرؤالقیس ــ اگر بتوان چنین نامی بر مجموعۀ آن روایات نهاد ــ در حقیقت از قرن 3 ق/ 9م در كتب ادب مانند آثار ابن قتیبه، ابن سلام و ابوالفرج اصفهانی گرد آمده است. علاوه بر این، در بسیاری از كتب ادبی، تاریخی، لغتشناسی و فرهنگنامهها مانند آثار جاحظ، طبری، ابن اثیر، ابن درید، وشّاء، تنوخی، مرزبانی و ابن فارس روایات و اشعار پراكندۀ منسوب به او آمده است، به گونهای كه میتوان فهرست بلندی از اینگونه آثار ترتیب داد.
پژوهشگران معاصر عرب توجه خاصی نسبت به این شاعر ابراز داشتهاند. از زمانی كه لویس شیخو «دیوان» او را همراه با شرح حالی مختصر در شعراء النصرانیه آورد (1926م)، همۀ كتابهای عمومی ادبیات عرب از نویسندگانی چون جرجی زیدان، فاخوری، فرّوخ و رافعی وی را محور اصلی مطالعات خود قرار دادند. با آنکه گفتوگو دربارۀ امرؤالقیس، در تاریخهای ادبی ویژۀ عصر جاهلی و چندین كتاب مستقل در شرح احوال او بسیار گسترده است، اما باید گفت كه اینگونه آثار جنبۀ علمی ـ پژوهشی ضعیفی دارند و بحثهای اروپاییان در این باره غالباً جدیتر است و در كتابهای تاریخ ادبیات عرب از دانشمندانی چون نالینو، گیب، عبدالجلیل، آندره میكل، بروكلمان و بلاشر، و نیز در مقالاتی از اُلیندر، گریفینی، فیشر و لایل بررسیهای محققانه و نظرات جالبی دربارۀ این شاعر نامدار دیده میشود.
در زندگینامۀ امرؤالقیس، علاوه بر خطوط تاریخی كه ممكن است بر واقعیات منطبق باشد، افسانهها را نیز نمیتوان از نظر دور داشت، زیرا بیشتر همین افسانههاست كه مورد توجه ادیبان قرار گرفته، در ادبیات اسلامی تأثیر فراوان گذاشته، و صدها اشارۀ ادبی و استعاره و كنایه بر دوششان بار شده است، چندان كه بدون اطلاع از آنها، بسیاری از عبارات قابل فهم نخواهد بود.
كلمۀ امرؤالقیس خود اندكی مبهم است. آیا مراد از آن «خدمتگزار بت قیس» است، یا «امیر قبیلۀ قیس»؟ به هر حال، شاعر خود را امرؤالقیس خوانده است («معلقة»، 60)، اما ادیبان عرب برآنند كه این لفظ باید نوعی لقب باشد و به همین سبب، به دنبال نام واقعی او میگردند و این نامها را مطرح میكنند: حُندُج، عَدیّ، مُلَیْكه (سیوطی، 2/ 422) و سلیمان ( قاموس، ذیل قیس).
زندگی
امرؤالقیس احتمالاً در سرزمین بنی اسد زاده شد (ابوالفرج، 9/ 78) و شاید نامهای محل در نخستین اشعارش بر این امر دلالت داشته باشد (الیندر، 95)؛ اما به روایت ابنحبیب او در حصن مشقّر در یمامه، یا حصنی در بحرین ــ كه هر دو در قلمرو دولت كنده قرار داشتند ــ كودكی را گذرانده است (نک : ابوالفرج، همانجا). پدرش حُجر، ملقب به آكل المُرار كه امیر كنده بود (پیگولوسكایا، 344؛ الیندر، 94)، او را در جوانی وی از خود راند. علت این امر مانند دیگر امور در زندگی شاعر روشن نیست، گرچه برخی از نویسندگان اموری چون شاعری و عشقورزی او را سبب رانده شدنش دانستهاند (ابوالفرج، 9/ 87؛ ابن قتیبه، 17؛ سندوبی، 11).
در هر حال، شاعر برای بار نخست سرگردان بیابانها شد و به قول ابوالفرج (همانجا) به جماعتی از قبایل طی، بكر و كلب ــ كه مانند او آواره بودند ــ پیوست. سپس به داییش شرحبیل رئیس بنی دارِم پناه برد (سندوبی، 17). روایت مشهورتر حاكی از آن است كه وی همچنان سرگردان بود، تا آنکه پدرش به دست بنی اسد كشته شد (نک : ابوالفرج، 9/ 87- 88؛ ابن قتیبه، همانجا).
شاعر برای بازستاندن خونبهای پدر از بنی اسد دست به دامان قبایل بكر و تغلب (نک : ابوالفرج، 9/ 90) یا ذوجدن در حمیر (همو، 9/ 92) زد. حكایت جنگ و گریزهای او در اینجا بسیار مفصل و سخت متناقض است. بنی اسد كه از این احوال آگاه شده بودند، راه آشتی پیش گرفتند، خونبهایی كلان و گروهی گروگان پیشنهاد كردند. این ماجرا خود انگیزهای برای ساختن داستانهایی دلانگیز شده است (برای روایات گوناگون، نک : همو، 9/ 90 بب ). روایات، شاعر بزرگ جاهلی، عبید بن ابرص را نیز وارد ماجرا كرده، و آوردهاند كه چون امرؤالقیس از پذیرفتن عذرخواهیهای بنی اسد سرباز زد، عبید قصیدهای سرود و امیرزاده را سخت تهدید كرد (عبید، 136- 138؛ نک : حسین، من تاریخ ... ، 1/ 216، كه این قصیده را جعلی میداند).
با اینهمه، امرؤالقیس سر در پی بنی اسد گذارد و چون به ایشان رسید، با سپاهیان خود كه از قبایل بكر و تغلب بودند، شمشیر در میان آنان نهاد (برای شرح جنگهای گسترده و گوناگون او با بنی اسد، نک : ابوالفرج، 9/ 103-105؛ ابنقتیبه، 17- 18؛ یعقوبی، 1/ 217- 218؛ ابوالفدا، 1/ 93-94؛ نیز نک : الیندر، 102-103). پس از این جنگ امرؤالقیس دربارۀ پیروزی خود قطعهای سرود و خمری را كه از زمان قتل پدر تا بازستاندن خونبها بر خود حرام كرده بود، بر خود حلال ساخت ( دیوان، چ سندوبی، 172-173).
با اینهمه، امرؤالقیس میخواست به جنگ ادامه دهد، ولی بكریان و تغلبیان از جنگ دست كشیدند. پس شاعر باز سرگردان شد و بر اسب خود، شقرا نشست و دست به دامان كسانی بس گوناگون زد و ماجراهای بسیار پیش آمد كه دربارۀ هریك داستانها و قطعههای منظوم فراوان نقل شده است (نک : ابوالفرج، 9/ 92-96). در مراحل پایانی این سرگردانی، یكی از مشهورترین شخصیتهای عصر جاهلی سموأل صاحب قصر معروفی در تیماء ظاهر میشود. اخبار جاهلی، شاعر را به خدمت این شخصیت نیم افسانهای میكشانند و حتى قصیدهای در مدح سموأل به او نسبت میدهند كه به نظر ابوالفرج به سخن امرؤالقیس شبیه نیست و بیتردید ساختگی است (نک : 9/ 96-97). به هر حال، شاعر از سموأل میخواهد كه او را به حارث امیر غسانی معرفی كند تا او بار یافتن به حضور قیصر را برایش آسان سازد. این خواسته جامۀ عمل میپوشد و شاعر راهی بارگاه قیصر میشود. ذكر این سفر در قصیدۀ بلندی آمده است ( دیوان، همان چ، 83-91) و نشان از آن دارد كه عمرو بن قمیئۀ شاعر و كسانی دیگر در این سفر همراه او بودهاند. الیندر بر این باور است كه با بازشناسی نام جایهایی كه در قصیده آمده، میتوان مسیر شاعر را معین كرد (ص 114-115). اینک آنچه شگفت مینماید آن است كه در این قصیده یا اشعار دیگر امرؤالقیس، سخنی از وضع دربار حارث غسانی، یا دربار قیصر نمیرود؛ گویی قصهپردازان كه از احوال بارگاه روم چندان اطلاعی نداشتهاند، به ذكر كلیات و منطبق ساختن افسانههای معروف بر پایان زندگی شاعر بسنده كردهاند.
به هر حال، در همان زمان، مردی طماح نام از قبیلۀ بنی اسد كه برادرش به دست امرؤالقیس كشته شده بود (نک : ابوالفرج، 9/ 99)، حیلهایساز كرد و امپراتور را از آن ترسانید كه اگر این شهزادۀ سركش نیرومند گردد، باری دولت خود او را نیز تهدید خواهد كرد. ازاینرو، امپراتور بر وی خشمگین شد؛ اما در برخی روایات سبب خشم قیصر روابط عاشقانۀ شاعر با دختر وی دانسته شده است (علی، 9/ 521-522). به هر روی، امرؤالقیس در راه بازگشت بود كه امپراتور هدایایی برای او فرستاد و در آن میان، پیراهنی زهرآگین بود كه چون شاعر پوشید، ریشهای كلان بر اندامش افتاد. از آن پس وی كه الملك الضِلّیل (شهریار سرگردان) لقب داشت، ذوالقروح (زخم برداشته) خوانده شد (ابوالفرج، 9/ 99-100؛ ابن قتیبه، 18؛ یعقوبی، 1/ 220؛ قس: الیندر، 111-112).
شاعر مجروح سرانجام به آنقره (آنکارا) رسید و در پای كوهی به نام عسیب فرود آمد و چون دریافت كه زندگیش به پایان رسیده است، شعر مرگ را سرود (ابن قتیبه، همانجا). در قصیدهای 15 بیتی ( دیوان، همان چ، 115-117) شاعر به بیماری خود و خیانت طماح اشاره كرده است. آخرین لحظات زندگی او را ابیاتی ساده و مؤثر ــ اما كاملاً ساختگی ــ آرایش داده است (ابوالفرج، 9/ 100-101).
این اخبار افسانهگون لاجرم خاطر پژوهشگران را پریشان میسازد. گفته شد كه ابوالفرج یكی از قصاید او را سراپا جعلی پنداشته است؛ ریاشی نیز بسیاری از آثار منقول در دیوان او را ساختگی و متعلق به یاران وی میپندارد (نک : مرزبانی، 32؛ علی، 9/ 534) و ابن رشیق تنها به درستی بیست و چند قطعه و قصیده از او اعتقاد دارد (1/ 105).
معارضۀ محققان معاصر با شعر امرؤالقیس در چارچوب معارضۀ كلی با شعر جاهلی جلوهگر شده است. از 1864 م كه نولدكه، و سپس آلوارت در این آثار به دیدۀ تردید نگریستند، و آنگاه در 1925 م كه مارگلیوث همۀ آنهـا را مجعول خوانـد (نک : بلاشر، 1/ 269-272)، شعر امرؤالقیس نیز لاجرم به وادی مجعولات و افسانهها پیوست. در میان دانشمندان عرب، طه حسین نخستینبار خط بطلان بر همۀاشعار جاهلی كشید. وی در كتاب فی الشعر الجاهلی بخش نسبتاً مفصلی را به امرؤالقیس اختصاص داده (ص 132-151)، و در صحت و اصالت ماجراها و اشعار او از نظر زبان، روایت تاریخی، راوی، سبك شعر و خلاصه خود شاعر تردید كرده است ( من تاریخ، 1/ 202-224، المجموعة ... ، 5/ 197-213)؛ اما پیش از این، وی در پی یافتن انگیزۀ استواری برای جعل این داستانها و اشعار مربوط به آنها برآمده، میپندارد كه زندگی امرؤالقیس در حقیقت چیزی نیست جز ماجرای زندگی عبدالرحمان ابناشعث (ه. م)، نوادۀ اشعث بن قیس كندی (از اقوام امرؤالقیس) كه برضد حجاج قیام كرد و كشته شد. به عقیدۀ او كندیان خواستهاند با جعل داستانهای امرؤالقیس خاطرۀ عبدالرحمان را جاودان سازند (همو، من تاریخ، 1/ 204-206).
طه حسین شعر امرؤالقیس را به دو بخش میكند: 1. آنچه به روایات زندگی او مربوط است؛ 2. آنچه مستقل مینماید. آنگاه مینویسد: اشعار مربوط به روایات، به سبب جعلی بودن روایات، خود به خود جعلی مینماید، به خصوص كه قدما هم به این نقص پی برده بودند؛ چنانکه ابوالفرج قصیدۀ او را در مدح سموأل جعلی میداند (9/ 97- 99). این شعر و نیز ستایش بزرگیهای سموأل را یكی از نوادگان او به نام دارِم ساخته است (حسین، همان، 1/ 207- 208). از قصاید نوع دوم كه با اخبار مربوط به زندگی او رابطه ندارد، تكلف و ضعف به شدت تمام آشكار است. اصولاً امرؤالقیس یمنی بوده، در حالی كه زبان شعر او بیشتر قریشی است و این دو زبان با هم تفاوت فاحش داشتهاند. حتى اگر بپذیریم كه زبان قریش در قرن 6م سیادت داشته، و فراگیر بوده است، باز امرؤالقیس چگونه میتوانسته به زبانی شعر بسراید كه هنوز رسمیت یا رواج كافی نیافته بوده است؟ (همان، 1/ 209-210)؛ به علاوه، در زمان امرؤالقیس حوادث عظیم و گستردهای رخ داده است، جنگ بسوس حدود 40 سال ادامه یافته، و دایی شاعر كُلَیب در همان جنگ كشته شده است. همچنین بدبختیهای دایی دیگرش مهلهل بسیار شهرت دارد، اما او به هیچ یك از این پدیدهها اشاره نکرده است (همان، 1/ 210-211).
طه حسین مشهورترین شعر او، یعنی «معلقه» را نیز آكنده از جعلیات میداند. البته افسانۀ آویختن معلقات به دیوار كعبه را به كلی نادیده میگیرد، زیرا خود این افسانه هم در زمانهای متأخر (قرن 4 ق/ 10 م) پدیدار شده است. باید گفت: در درون قصیده، ترتیب ابیات سخت بیسامان است، به همین سبب، خاورشناسان این شعر را فاقد وحدت موضوعی میدانند. البته نقص شعر جاهلی، زاییدۀ جعلیات موجود در آن است، نه ساختار آن. در معلقۀ امرؤالقیس، ماجرای عشقبازیها نسبتاً گسترده است و همه را یكی از راویان شعر او، یعنی فرزدق شاعر ساخته است (همان، 1/ 211-213). داستانهای چند دیدار عاشقانه و گفتوگو با معشوق را نیز در این قصیده و قصیدۀ «الا انعم صباحاً ... » میتوان یافت. این قصاید بیتردید مربوط به دورۀ اسلامیند و تحتتأثیر شعر عاشقانۀ عمر بن ابی ربیعه ساخته شدهاند (همان، 1/ 213).
همین انتقادهای طه حسین همراه با حملات تند دیگری كه به اساس شعر جاهلی وارد آورد، شور و شری عظیم در كشورهای عربی به پا كرد و گروهی خشمگینانه، به دفاع از «میراث ملی» عرب برخاستند و سرانجام ــ دستكم در زمینۀ سیاسی ـ اجتماعی ــ او را محكوم كردند.
برخی كوشیدهاند در آثار رومی آن روزگار اثری از امرؤالقیس بازیابند. پروكوپیوس و نونوسوس هر دو به مردی به نام كایسوس ــ كه امارت كنده ومَعَدّ را داشته، و از قسطنطنیه نیز دیداركرده بوده است ــ اشاره كردهاند، و كوسن دوپرسوال او را امرؤالقیس پنداشته است، اما معلوم نیست كه این نام بر نام امرؤالقیس منطبق شود. معادل این نام عربی قاعدتاً باید در یونانی «آمُركسوس» باشد. علاوه بر آن، آنچه كایسوس در قسطنطنیه انجام داده است، هیچ شباهتی به ماجراهای امرؤالقیس ندارد (نک : الیندر، 114-116).
دیوان
دیوان امرؤالقیس را نخستین بار دوسلان در پاریس (1837 م) انتشار داد و اساس كار او نیز روایت شنتمری (از اصمعی) از دیوان 6 شاعر بزرگ جاهلی ( دواوین الشعراء السته) بوده است. از 1865 م به بعد، روایت دیگری از دیوان كه به دست بطلیوسی (قرن 5ق/ 11م) جمع شده بود، بارها در كشورهای شرقی به چاپ رسید (مثلاً تهران، 1272 ش؛ تبریز، 1303 ش، چ سنگی). در 1870 م آلوارت «دیوان شاعران ششگانه» از جمله امرؤالقیس را براساس روایت سكری منتشر ساخت و چندین قطعه را كه خود یافته بود، نیز بر آن افزود. سپس در 1930 م حسن سندوبی، دیوان او را (همراه با آثار امرؤالقیسهای دیگر) در قاهره چاپ كرد. بار دیگر در 1944 م، محمدفرید ابوحدید دیوان او را در قاهره منتشر ساخت. سرانجام، این دیوان پس از چاپهای متعدد و غیرقابل اعتماد، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم در 1958 م (قاهره) انتشار یافت. این پژوهشگر، با توجه به 6 نسخه از دیوان امرؤالقیس (نسخههای شنتمری، طوسی، سكری، بطلیوسی، ابن نحاس و ابوسهل)، دیوان را براساس روایت اصمعی شامل 28 قصیده، و روایت مفضل ضبی شامل 19 قصیده تدارك دیده، و آنگاه 53 قصیده و قطعه هم از روایات دیگر بر آن افزوده است. ضیف 28 قصیدۀ دیوان به روایت اصمعی را یك به یك مورد بررسی قرار داده، و نتیجه گرفته است كه قصاید شمارۀ 1، 2، 11 و 27 (به اعتماد روایات) به راستی از امرؤالقیسند، برخی دیگر نیز مورد تردیدند و شماری نیز بیتردید از امرؤالقیس نیستند (ص 245-247).