زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

الفاظ

اَلْفاظ، عنوان بخشی از بدنۀ اصلی اصول فقه كه به عنوان مقدمه‌ای برای استنباط احكام شرع از ادله، به بررسی مباحث لفظی می‌پردازد. مبحث الفاظ در كتب اصول فقه همواره به عنوان بخش آغازین مطرح بوده، و چگونگی ارتباط آن با علم اصول و گنجیدن آن در تعریفهایی كه از علم اصول ارائه شده، مورد بحث بوده است. با وجود تأخری كه احساس می‌شود مباحث الفاظ از نظر رتبه نسبت به مباحث ادله داشته، و تنها به عنوان یك ضرورت به دانش اصول افزوده شده است، در نگاه تاریخی مباحث الفاظ از كهن‌ترین مباحث علم اصول بوده، و پیدایی آن تأخر زمانی نسبت به مباحث ادله نداشته است. 
در نگرشی گذرا بر پیشینۀ این اصطلاح باید گفت كه در آغاز سدۀ نخست هجری، لفظ به معنای مورد نظر، شناخته نیست و چنین كاربردی نه در قرآن كریم و نه در احادیث نبوی مضبوط در متون اصلی حدیث دیده نمی‌شود (برای نمونه‌ای در كلام امام علی (ع)، نک‍ : نهج البلاغة، خطبۀ 76). كاربرد الفاظ در معنای اصطلاحی و تقابل آن با معانی از سدۀ 2 ق رواج یافته است و نمونه‌هایی از آن در عبارات منقول از عمرو بن عبید، محمد بن مناذر و بشر بن معتمر دیده می‌شود (نک‍ : جاحظ، 1/ 31، 91، 104-106، جم‍‍‌ ). 
پیش از آنک‍ه دانش اصول به عنوان دانشی با حوزۀ معین تدوین گردد، و قبل از آنک‍ه اصطلاح «الفاظ» كاربرد یافته باشد، نفس مباحث الفاظ از همان سدۀ نخست هجری، پیوندی مستقیم با برداشتهای عالمان از متون دینی داشته است؛ به ویژه در برخورد با كتاب، عالمان سدۀ نخست هجری، در صورت وجود احادیثی معتبر در تخصیص و تفسیر، استناد به عمومات و ظواهر كتاب را روا نمی‌شمرده‌اند و این نک‍ته در قالب نظریاتی كوتاه، ولی رسا از برخی تابعان چون سعید بن جبیر و نیز از ائمه (ع) نقل شده است (مثلاً نک‍ : دارمی، 1/ 145؛ كلینی، 2/ 28، جم‍‌ ). در نگاهی گذرا بر تاریخ شكل‌گیری مبحث الفاظ، باید یادآور شد كه اینگونه مباحث در مراحل نخستین، ارتباط مستقیمی با دلیل كتاب داشته، و به تدریج جای خود را در كاربردهای مربوط به سنت نیز گشوده است. پس از تدوین علم اصول نیز، در طول مدتی افزون بر 12 قرن، اصول فقه در سیر تحول خود، بارها در طبقه‌بندی مباحث و تعریف نسبت بخشها با یكدیگر با تغییراتی مواجه بوده، و همین تغییرات تا اندازه‌ای فلسفۀ وجودی مباحث الفاظ در علم اصول را با پرسش مواجه نموده، و گاه برخی از مباحث پدید آمده در دامان مباحث الفاظ را به بخشهایی دیگر از دانش اصول واگذار كرده است. 
در حد فهرستی غیر تاریخی از موضوعات مطروح در مباحث الفاظ، می‌توان به مسائلی چون وضع، مشتق، اوامر و نواهی، عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین اشاره كرد؛ اما باید توجه داشت كه تمامی این مباحث، به طور همزمان به دانش اصول راه نگشوده‌اند. مبحث وضع، تنها بخش از مباحث الفاظ اصول است كه با مباحث الفاظ در منطق مشابهتهایی دارد، اگرچه در برخی ابعاد مانند تشخیص حقیقت و مجاز توسعه‌ای دور از مقایسه یافته است. این مبحث در اصول نسبت به مجموعۀ مباحث الفاظ گونه‌ای مدخل تلقی می‌شود؛ اما دیگر مباحث لفظی علم اصول را بدون اینکه به صراحت چنین تقسیمی وجود داشته باشد، می‌توان به دو بخش تقسیم كرد: بخش نخست مباحث مربوط به تفسیر برخی از گونه‌های لفظی است كه لفظ را به طور مستقل مورد مطالعه قرار می‌دهد و مسائلی چون مشتق، اوامر و نواهی را شامل می‌گردد؛ و بخش دوم مباحث مربوط به تفسیر تطبیقی الفاظ است كه در آنها رابطۀ بین الفاظ مرتبط موضوع گفت وگوست و مسائلی چون عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین را در برمی گیرد. 

فلسفۀ مباحث الفاظ در اصول فقه

در تاریخ معارف بشری، زبان به عنوان ابزاری برای انتقال و تدوین آموزشها نقش مهمی ایفا كرده، و از همین رو به خصوص در علوم انسانی، مطالعۀ زبان جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده است. افزون بر زبان‌شناسی كه به طور مستقیم مطالعۀ زبان را موضوع خود قرار داده، بررسی مسائل مربوط به زبان در رشته‌های دیگر علوم انسانی نیز به گونه‌های مختلف جایگاهی داشته است و در این میان معارف دینی نیز نباید از این قاعده مستثنا تلقی گردد. 
اگرچه دین را در نگاه نخست با الفاظ و پدیده‌های زبانی كاری نیست، اما از آنجا كه مهم‌ترین راه برقراری ارتباط برای نوع بشر زبان است، برای آورندگان دین نیز راهی جز این نبوده است كه پیامهای وحیانی را در قالب زبان به مردمان فروخوانند. بدین ترتیب، آنچه از وحی در اختیار عموم پیروان قرار می‌گیرد، گونه‌ای «نزول یافته» یا فرود آمده در قالب لفظ به زبانی چون عربی، عبری یا سریانی است. این نک‍ته، مسأله‌ای است كه از روزگار كهن مورد توجه عالمان مذاهب بوده است و از متكلمان مسلمان، كسانی چون ابن‌كُلاّب در سدۀ 3ق به بررسی آن پرداخته‌اند (نک‍ : اشعری، 584-585؛ نیز فان اس، 103 به بعد). 
حقیقت این است كه در برخورد با متون دینی مبتنی بر وحی، مانند هر متن دیگر فهم مطالب در گرو آن است كه معنای لفظ فهمیده شود؛ به عبارت دیگر تا میان لفظ و معنا رابطه‌ای قابل فهم برقرار نشود و به اصطلاح «دلالت» صورت نگیرد، چیزی از عبارت فهمیده نخواهد شد. این نک‍ته كه لفظ با متن و با معنای فهمیده شده در ذهن خواننده پیوستگی مستقیم دارد، موجب می‌گردد تا در مسألۀ دلالت و فهم متون گونه‌ای از نسبیت پدید آید و همین فرایند است كه زمینه را برای پیدایی «هرمنوتیك»، یا مطالعۀ اصول روش شناختی تفسیر (به خصوص دربارۀ كتاب مقدس) ایجاد كرده است. 
به طور مشخص، همان انگیزه‌ای كه در مقام فهم متون دینی، در جوامع غربی منجر به شكل‌گیری هرمنوتیك شده است، در جهان اسلام نیز در پدیداری مباحث الفاظ اصول مؤثر بوده است، اگرچه این دو حوزۀ معرفتی تمایزهای آشكاری نیز با یكدیگر داشته‌اند. یكی از بارزترین این تمایزها این است كه الفاظِ اصول فقه، افزون بر چهرۀ تفسیر متون دینی، از آن رو كه ابزاری برای دانش فقه بوده، در حقیقت وظیفۀ «تفسیر قانون» را نیز برعهده داشته است؛ در حالی كه هرمنوتیك در محیط غرب، در دامان مباحث اعتقادی پدید آمده، و مستقیماً به مباحث حقوقی راه نداشته است. 
فارغ از نگرشی تطبیقی، در یك نگاه درون ساختاری به معارف اسلامی، باید گفت ارتباط مباحث الفاظ با دانش اصول در این است كه اصول فقه با این غایت كه راهگشای استخراج احكام شرع از ادلۀ تفصیلی آن باشد، افزون بر نیاز به طرح مباحثی در خصوص شناخت ادله، نیازمند آن نیز بوده است كه مباحثی را برای چگونگی فهم از ادله مطرح سازد. در واقع «فقه» به معنای نخستین خود در دورۀ آغازین شكل‌گیری علوم اسلامی، روشی مبتنی بر فرارفتن از «قرائت» و پرداختن به «تفسیر» در جست‌وجوی «فهم» (معنای لغوی فقه) متون دینی، به خصوص قرآن كریم بود و از همین روست كه در منابع مربوط به دورۀ صحابه و تابعین، واژۀ «فقه» بارها در برابر «قرائت» قرار گرفته است (نک‍ : دارمی، 1/ 51، 64؛ نیز ابونعیم، 2/ 85)؛ فقه در این معنا اگرچه دایره‌ای گسترده‌تر از علم به احكام شرع داشته، ولی بخش مهمی از آن همین شاخه از علم دین بوده است. 
در هر مطالعه‌ای نسبت به تاریخ ادلۀ فقهی، اگر برای آغاز سخن از برخی از ادله بتوان تاریخی را معین كرد، بی‌شك تاریخ استناد به دو دلیل نخستین، یعنی كتاب و سنت به نخستین مرحلۀ شكل‌گیری دانش فقه بازمی‌گردد و هیچ گونه تأخر تاریخی برای استناد به سنت نسبت به دلیل كتاب دیده نمی‌شود. با این وصف، وجود تفاوتهایی اساسی میان دو دلیل كتاب و سنت، در نخستین مراحل تدوین دانش فقه و ظهور مباحث اصولی، موجب گشته است تا مباحث الفاظ عمدتاً دربارۀ دلیل كتاب مصداق یابد. 
اگر رشتۀ سخن به آن بحثهای سنتی كشیده شود كه قرآن كریم لفظ به لفظ مكتوب بوده، و سنت تا پایان سدۀ نخست هجری تنها به صورت ملفوظ و سینه به سینه انتقال می‌یافته است، جای گفت‌وگوهای تاریخی گشوده می‌شود و هر دو بخش این گفتار مورد پرسش قرار می‌گیرد؛ اما فارغ از این مباحث گسترده، آنچه به عنوان تفاوتی اساسی و مرتبط با بحث الفاظ باید مورد توجه قرار گیرد، نیازمند ورود در این مباحث پرپیچ و تاب نیست. این نک‍ته كه لفظ در مورد قرآن كریم اصالت و موضوعیت دارد و دربارۀ حدیث كه آیینۀ بازتابندۀ سنت نبوی است، چنین موضوعیتی دركار نیست، باوری است كه در سراسر تاریخ اسلام گاه به صراحت و بیشتر به طور ضمنی مورد اتفاق نظر بوده است. 
در توضیح باید یادآور شد كه از میان 3 گونۀ بیان سنت: قول، فعل و تقریر، تنها قول از لفظی صادر شده از پیامبر (ص) برخوردار است و در مورد همین گونۀ قول نیز، بسیاری از صحابه و تابعین كه عاملان انتقال سنت نبوی به نسلهای پسین بوده‌اند، عدول از لفظ و نقل به معنا را برخود جایز می‌شمرده‌اند (مثلاً نک‍ : دارمی، 1/ 93-94؛ ابن حجر، 3/ 121-122). در عمل نیز مقایسه بین احادیث نقل شده از سوی صحابیان و تابعین مختلف، نشان از آن دارد كه ایشان بر نقل عین الفاظ شنیده شده، تأكیدی نداشته‌اند. بر این پایه، در برخورد با دلیل سنت، اغلب الفاظ آن نوع موضوعیت را كه الفاظ قرآنی از آن برخوردارند، دارا نیستند و الفاظ آنها جنبۀ توقیفی ندارند. 
از سدۀ 2ق، با رویكرد گستردۀ اهل حدیث به تدوین سنت بر پایۀ مكتوبات و مسموعات، و فراهم آمدن امكان بررسی تطبیقی اخبار، لفظ اخبار نیز موضوعیت یافت، به طوری كه مباحث لفظی نه تنها در اقوال نبوی، كه در صورت مضبوط افعال و تقریرات نبوی نیز مطرح می‌گشت. با توجه به محدود بودن نمونه‌های تطبیقی در علم حدیث در عصر آغازین تدوین، به سختی می‌توان دربارۀ سدۀ دوم هجری اظهار نظر كرد، اما می‌دانیم كه در سدۀ 3 ق، موضوعیت لفظ در ضبط سنت به دیدۀ اهمیت نگریسته می‌شد و در منابع مدون حدیث مورد توجه قرار می‌گرفت. برخی مجامیع حدیثی بازمانده از سدۀ 3 ق، همچون صحیح مسلم و سنن نسایی، از جمله منابعی هستند كه در گردآوری اسانید و تطبیق احادیث، نسبت به این نک‍ته كه لفظ مضبوط دقیقاً مستند به چه اسنادی است، حساسیت ویژه‌ای نشان داده اند (مثلاً نک‍ : مسلم، 1/ 205، 207، جم‍‌ ). 
به هر تقدیر، با وجود اینکه از سدۀ 2 ق، مباحث لفظی تا اندازه‌ای در بارۀ سنت نیز مطرح بوده، ولی نزد فقیهان این مباحث هیچ گاه از اهمیتی در حد مباحث لفظی كتاب برخوردار نبوده است. 

كهن‌ترین نمونه‌های طرح مباحث الفاظ

در میان مباحث گوناگون الفاظ، مبحث عام و خاص پرسابقه‌ترین مورد در تاریخ مباحث اصولی است و پیشینۀ گفت‌وگو از آن حداكثر به عصر تابعین و شاید به عصر صحابه بازمی‌گردد. در مورد عصر صحابه، روایتهای متعددی در دست است كه بر پایۀ آن، امام علی (ع) در سخنان خود در باب فهم قرآن، در كنار مباحثی چون ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، از موضوع «عام و خاص» سخن آورده است. نمونه‌های این بحث در روایات منقول از امام علی (ع) به اندازه‌ای متنوع است كه به سادگی نمی‌توان درستی آن را به نقد گرفت. روایات موجود نشان می‌دهند كه آن حضرت در مناسبتهای گوناگون، ازجمله در مناظره‌ای با خوارج، به این نک‍ته اشاره داشته است (نک‍ : «تفسیر»، 15؛ صفار، 218؛ نهج البلاغة، خطبۀ 1). نمونه‌ای دیگر، حدیث مشهور آن حضرت در تحلیل علت اختلاف احادیث از پیامبر (ص) است كه در منابع گوناگون به نقل از كتاب سلیم ابن قیس (ص 104) آمده است كه در آن وجود عام و خاص در قرآن كریم یك اصل دانسته فرض شده، و از وجود عام و خاص در سنت نبوی همچون قرآن سخن آمده است (نیز نک‍ : كلینی، 1/ 62؛ نهج البلاغة، خطبۀ 208). آنچه باید با احتیاط بیشتری با آن برخورد كرد، مطالب تفصیلی و توضیحاتی است كه در كتاب مجهول المؤلف «تفسیر نعمانی»، به نقل از امام علی (ع) در باب توضیح عام و خاص و بیان حالات آن با ذكر مثال آمده است (نک‍ : ص 23-26). این عبارات كه هنوز دربارۀ تاریخ دقیق ایراد آنها مطالعه‌ای صورت نگرفته، با توضیحات موجود در الرسالۀ شافعی بسیار قابل مقایسه است و نتیجۀ تحقیق هرچه باشد، از كهن‌ترین نمونه‌های بحث نظری دربارۀ مباحث الفاظ، به ویژه مبحث عام و خاص است. 
فارغ از جایگاه قابل بررسیِ نظریۀ عام و خاص در آموزشهای امام علی (ع)، این نظریه در روایاتی از دیگر ائمه (ع) نیز مورد توجه قرار گرفته، و نمونه‌هایی از توجه بدان در روایات پراكنده نمود یافته است. از آن جمله می‌توان به روایتی از امام باقر (ع) در رأس سدۀ نخست هجری (نک‍ : صفار، 223؛ عیاشی، 1/ 164) اشاره كرد. 
دو مبحث مطلق و مقید، و مجمل و مبیّن نیز از سابقه‌ای شاید تا عصر صحابه برخوردار بوده، و مهم‌ترین نمونۀ ثبت شدۀ آن، اختلاف نظری میان امام علی (ع) و ابن مسعود بوده است؛ بر پایۀ یك روایت در نقد برداشت ابن مسعود از آیۀ مربوط به محارم (نساء/ 4/ 23)، امام علی (ع)، مسألۀ مطلق و مقید را مورد توجه قـرار داده، و از مطلق بـا تعبیـر «مرسل» سخن آورده است (نک‍ : كلینی، 5/ 422؛ قس: سیوطی، الدر ... ، 2/ 135). در روایات دیگری در تفسیر همان آیه، بعضی از اصحاب چون زید بن ثابت و عمران بن حصین، و برخی از تابعان حجاز و عراق چون عطاء بن ابی رباح و مسروق به مسأله توجه كرده، در اشاره به اطلاق، از تعبیراتی چون ارسال و ابهام بهره گرفته‌اند (نک‍ : مالك، 2/ 533؛ نیز سیوطی، همان، 2/ 135-136). 
افزون بر شروح مربوط به آیۀ محارم، در توضیحات عمومی دربارۀ تقسیم آیات نیز از زبان امام علی (ع) با تعبیر «مرسل و محدود» و «مجمل و مفصل» از مطلق و مقید و هم از مجمل و مبین سخن آمده است (نک‍ : نهج البلاغة، خطبۀ 1). ابن بابویه در رسالۀ الاعتقادات خود به حدیثی به مضمون لزوم حمل مجمل بر مفسر (مبین) به نقل از امام صادق (ع) اشاره كرده، و متعرض لفظ آن نشده است (نک‍ : ص 114). گفتنی است كه در روایات منقول از صحابه، سخن از برخی دیگر از اصطلاحات زوج مربوط به مباحث لفظی قرآن نیز دیده می‌شود كه بعدها در دانش اصول فقه جایگاه مستحكمی نیافته‌اند؛ از آن میان می‌توان به اصطلاحاتی چون مقدم و مؤخر و فصل و وصل اشاره كرد (نک‍ : برقی، 270؛ صفار، 155؛ سیوطی، همان، 1/ 348). 
نک‍تۀ شایان توجه دربارۀ اصطلاح زوج عام و خاص و زوجهای ملحق بدان، این است كه برخلاف زوجهایی مانند ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، این اصطلاحات الهام گرفته از تعبیرات قرآنی نبوده‌اند. 
در بحث از تفسیر گونه‌های لفظی چون اوامر و نواهی در عصر متقدم سخن گسترده‌ای دیده نمی‌شود؛ تنها در برخی از روایات منقول از صحابه و تابعین، اشاراتی كوتاه در این باره وجود دارد. به عنوان مثال، می‌توان به تعبیراتی به روایت از امام علی (ع) اشاره كرد كه در ضمن بیان دشواریهای تفسیر و تقسیمات آیات، از «فرائض و فضائل» و «رُخَص و عزائم» سخن آورده، و بدین ترتیب اوامر قرآنی را از نظر دلالت گاه دال بر وجوب و گاه دال بر فضیلت شمرده است (نک‍ : نهج البلاغة، همانجا). در روایتی از امام باقر (ع)، نمونه‌ای كامل از یك بحث اصولی لفظی در باب اوامر دیده می‌شود؛ در این روایت سخن از آن است كه تعبیر «لٰا جُناحَ عَلَیكُمْ» در آیات احكام، امری مستقیم است و دلالت بر وجوب دارد (نک‍ : ابن بابویه، من لایحضر ... ، 1/ 278- 279). در همان عصر نخستین، سخن از اوامر به حوزۀ سنت نیز كشیده، و از مراتب اوامر در سنت نیز گفت‌وگو شده است؛ به عنوان نمونه، مكحول سنت را بر دو قسم دانسته است: قسمی كه عمل بدان فریضه، و ترك آن كفر است، و قسمی دیگر كه عمل بدان فضیلت است و ترك نکردنش اولى است (نک‍ : دارمی، 1/ 145)؛ مكحول فقیهی از تابعان شام (د 118 ق/ 736م) است كه افزون بر عام و خاص در برخی دیگر از مباحث الفاظ از نخستین سخن‌گویان بوده است. 
سرانجام، باید از مبحث مفهوم و منطوق سخن آورد كه نمونه‌هایی از بحث در بارۀ آن در روایات منقول از صادقین (ع) دیده می‌شود؛ در این میان می‌توان به مواردی از تذكر به مفهوم وصف و مفهوم شرط اشاره كرد (برای وصف، نک‍ : كلینی، 6/ 205؛ عیاشی، 1/ 295؛ برای شرط، نک‍ : كلینی، 4/ 126). در اینجا همچنین باید از مكحول دمشقی یاد كرد كه به مسألۀ مفهوم وصف توجه داشته است (نک‍ : سیوطی، همان، 2/ 261). 

مباحث الفاظ در آغاز تدوین علم اصول

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.