اغریرث
اغریرث \aqrīras\، یکی از بزرگزادگان و پهلوانان افسانهای و اساطیری ایران باستان که گزارشی از احوال او در اوستا، متنهای پهلوی، شاهنامه و روایتهای عصر اسلامی با پرداختهای متفاوتی آمده است. این نام مرکب از دو واژۀ اَغره بهمعنی برترین (از نظر زمان: سر، آغاز، پیشترین یا جلوترین)، و رَثه بهمعنی گردونه است، یعنی «دارندۀ گردونۀ برتر»، یا «کسی که گردونهاش پیشاپیش میتازد» (بارتولمه، 49). البته اگر جزء دوم را بهمعنی نیککردار و باتقوا بگیریم، اغریرث میتواند بهمعنی «برترین نیککردار» یا «باتقواترین» نیز باشد (نک : دارمستتر، II / 435).
گفته میشود که اغریرث تورانی، پسر پشنگ و یکی از دو برادر افراسیاب، همواره دوستدار ایرانیان بود و افراسیاب گناهکار و تندخوی را از آزار ایرانیـان بازمیداشت (نک : صفا، 523). در اوستا، هرجا از خونخواهی سیاوش سخن رفته، به اغریرث نیز بدون ارتباط با افراسیاب، اشاره شده است. شاید کهنترین اشاره به اغریرث، اشارۀ درواسپ (ایزد نگهبان چارپایان) در یشتها باشد که در آن کیخسرو، پدیدآورندۀ فرمانروایی ایران، در کنار دریاچۀ چیچست 100 اسب و 000‘1 گاو و 10 هزار گوسفند برای درواسپ قربانی میکند و از این ایزد برای گرفتن انتقام خون سیاوشِ پهلوان و اغریرث نر (دلیر) یاری میخواهد ( اوستا، 197).
بنابر روایتهای پهلوی، اغریرث بهپاس تقوای خویش و یاریهایی که به ایرانیان در برابر برادرش افراسیاب کرد، پسری یافت به نام گوپد شاه، که از سر تا کمر بهشکل انسان، و بقیۀ تنش مانند گاو بود و همواره در کنار دریا به گزاردن آیینهای موجودات مقدس مشغول بود («مینوی خرد»، 111؛ نیز نک : «دادستان دینیک»، فصل XC، ص257). اغریرث در فروردینیشت ( اوستا، 253) با صفت نَرَوه (نر، دلیر) آمده است؛ از این رو، او را نیمی انسان و نیمی گاو نر پنداشتهاند (دارمستتر، II / 435-436؛ نیز نک : یوستی، 221؛ مایرهفر، 230). مشابه آن تندیس بزرگ هیولای دروازۀ ملل خشیارشا ــ موجود افسانهای آمیخته از انسان و گاو ــ در تخت جمشید است که در نگارهها، گاهی ظرف مخصوص نثار فدیه با خود دارد و بهنظر برخی، برگرفتـه از فرهنگ آشوری است (نک : دارمستتر، همانجا). اما با توجه به روایتهای ایرانی، برای اثبات چنین برداشتی، به منابع بیشتری نیاز است. شاید هم این برداشت در دو قلمرو فرهنگی مختلف مستقل از یکدیگر به وجود آمده است. در بندهش (ص 127) اغریرث سروری بیمرگ، و در سرزمین سئوکَوَستان، و در گزیدههای زادسپرم (ص 63) یکی از 7 جاودانان است. این گمان هم وجود دارد که مفسران اوستا با دیدن پیکرهای مرکب از انسان و گاو در خرابههای تخت جمشید، و ارتباط گوپد شاه با اغریرث، به داستان گوپد شاه رسیده باشند (کریستنسن، 56). در «دینکرد»، از گوپد شاه بدون اشاره به نسبت او با اغریرث، یاد شده است (کتاب IX، ص 202-203).
در روایات دورۀ اسلامی، اغریرث پسر پشنگ و برادر و سردار افراسیاب است. پس از مرگ منوچهر، پشنگ، شاه ترکان، بزرگترین پسرش، افراسیاب، را جانشین خود ساخت و او را به تاختن به ایران ترغیب کرد. افراسیاب برای نبرد نیرو فراهم آورد. اغریرث خواست پدر را از حملۀ برادر به ایران بازدارد، اما پشنگ او را به پذیرفتن رأی خود ترغیب کرد و اغریرث تسلیم فرمان پدر شد. افراسیاب بر نوذر (بندهش، 150: منوچهر) غالب آمد و پساز گردنزدن نوذر، آهنگ آن را داشت که سرکردگان اسیران ایرانی را از دم تیغ بگذراند، اما اغریرث برادر را از این کار بیسود بازداشت و از افراسیاب خواست که آنان را به او بسپارد تا در بند و زنجیر به مازندرانشان ببرد. افراسیاب اسیران را به اغریرث، که به فرمانداری مازندران گمارده شده بود، سپرد. چون سران زندانی از همداستانی سران ایران بـا توس و گستهم ــ که برای خونخواهی پدرشان، نوذر، به پا خاسته بودند ــ آگاه شدند، از اغریرث خواستند تا بزرگواری را به کمال رساند و آنان را از بند رها سازد. اغریرث گفت که او همانگونه که از ریختن خون آنان جلوگیری کرده است، خواهان آزادیشان نیز هست، اما باید که این عمل بر دلیلی استوار باشد. سپس گفت اگر سپاه ایران به مازندران بتازد، او اسیران را بر جای گذاشته، خواهد گریخت و بدینگونه همۀ آنها رهایی خواهند یافت. با این برنامه، افراسیاب نمیتواند پوزش اغریرث را نپذیرد. زمانی که زال پیام زندانیان را شنید، گشواد، پدر گودرز، را با سپاهی گران بهسوی مازندران گسیل داشت. اغریرث گریخت و زندانیان رها شدند. افراسیاب اغریرث را، که با کشتن زندانیان موافق نبود، سخت سرزنش کرد. چون اغریرث که در نهان با ایرانیان بود (بندهش، همانجا)، از ناشایستبودن کشتار بیشاز اندازه سخن به میان آورد، افراسیاب اغریرث را همدست دشمن خواند و شمشیر بر او نواخت و اغریرث در دم جان سپرد (ثعالبی، 92-100؛ نیز نک : فردوسی، 1 / 316-323).
مآخذ
بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، شاهنامۀ کهن (غرر السیر)، ترجمۀ محمد روحانی، مشهد، 1372 ش؛ صفا، ذبیحالله، حماسهسرایی در ایران، تهران، 1352 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1368 ش؛ گزیدههای زادسپرم، به کوشش محمدتقی راشد محصل، تهران، 1366 ش؛ نیز: