زمان تقریبی مطالعه: 8 دقیقه

اسفندیار

اسفندیار \ esfand[i]yār\ ، پهلوان روایتهای ملی و دینی ایران باستان، پسر کی‌‌گشتاسپ. این نام در اوستا به صورت «سپنتو داته» آمده، که مرکب است از دو جزء سپنتو spәntō، به‌معنی مقدس، و dāta-، به معنی آفریده (نک‍ : بارتولمه، 1622؛ در پهلوی: سپنددات، سپندیات و سپندیان). در فروردین‌یشت، فْرَوَشی اسفندیار در کنار برخی دیگر از شاهزادگان کیانی ــ مانند بَستـور و گُـرَزم ــ ستـوده شـده، و از آنـان با لقب تَخم (= تَهم، دلیر) امتیاز یافته است (یشتها، فروردین‌یشت، بند 103). به روایت بندهش (ص 151)، اسفندیار پسر گشتاسپ است و از او پسرانی، از جمله بهمن، آذرتَریش و مهرتَریش، زاده شدند.
در برخی متنهای پهلوی، جایی که از معجزه‌های زردشت در آغاز رسالت او گفت و گو می‌شود، از اسفندیار نیز سخن می‌رود. در این نوشته‌ها آمده است که در زمرۀ خواستهای گشتاسپ از زردشت، یکی هم رویین‌تنی بود که با خوردن دانۀ اناری به اسفندیار رسید. ولی به روایت شاهنامۀ فردوسی (ص 179)، زردشت زنجیری به بازوی اسفندیار بست تا از «بدِ روزگار» ایمن شود (قس: مجمل التواریخ، 38). برپایۀ روایتهای مردمی، زردشت برای رویین‌تن کردن اسفندیار، آبی را که خود در آن وِردی دمیده بود، بر تن اسفندیار خردسال ریخت تا او رویین‌تن شود و چون اسفندیار، برخلاف سفارش زردشت، چشمانش را بست، همۀ تن او، جز چشمهایش، رویین شد (انجوی، 7).
به گزارش شکند گمانیک وزار، اسفندیار و عمویش، زریر، برای گسترش دین بِهی (زردشتی) جنگهای بسیار کردند و به روم و هندوستان لشکر کشیدند («متنهای پهلوی»، 171). به‌روایت رسالۀ پهلویِ «شهرستانهای ایران»، اسفندیار شهرستان نوازه (؟) را در بلخِ درخشان بنا نهاد و آتش وَرجاوَندِ بهرام را در آنجا بنشانید. او نیزۀ خویش را در آنجا بزد و در پیغامی به فرمانروایان همسایه، ایشان را از جنبش نیزۀ خویش بیم داد (ص 334).
از میان متنهای بازماندۀ پهلوی، مفصل‌ترین اخبار دربارۀ کار‌های اسفندیار در منظومۀ یادگار زریران آمده، که دربرگیرندۀ داستان جنگ گشتاسپ زردشتی و ارجاسپ خیونی است. در این جنگ، نخست زَریر ــ برادر گشتاسپ ــ و چند تن از نزدیکان او کشته می‌شوند، اما با دلاوریهای اسفندیار و پهلوانان دیگر، جنگ به سود ایرانیان به پایان می‌رسد و همۀ سپاه ارجاسپ کشته می‌شوند و خودِ او به اسارت اسفندیار درمی‌آید. اسفندیار یک دست و پا و گوش ارجاسپ را می‌بُرَد و چشمش را به آتش می‌سوزانَد؛ سپس وی را سوار بر خرِ دم‌بریده‌ای به کشور خیونان بازمی‌گردانَد (یادگار زریران، 60-62).
به روایت فردوسـی، اسفندیار که پسر گشتاسپ و کتایون ــ دختر قیصر روم ــ بود، در خردسالی لقب جهان پهلوانی یافت. هنگامی که ارجاسپ، پادشاه تورانی، به ایران لشکر کشید، اسفندیار در رأس بخشی از سپاه ایران، از سوی گشتاسپ به رویارویی ارجاسپ شتافت و در نبردی دلاورانه، بیدرفش، کشندۀ زریر، را از پای درآورد و ارجاسپ را گریزاند. تورانیان به اسفندیار پناه آوردند و دین بهی را پذیرفتند. گشتاسپ نیز سپهداری ایران را با درفش و گنج و سپاه بدو بخشید. ولی به وعدۀ دیگر خود دربارۀ واگذاری اورنگ شاهی به او عمل نکرد. اسفندیار به روم، هندوستان و جاهای دیگر لشکر کشید و شاهان آن سرزمینها را به دین بهی درآورد. اما گشتاسپ، به سبب بدگویی یکی از درباریان، شاهزادۀ جوان را در دژ گنبدان به زنجیر کشید. هنگامی که تورانیان بار دیگر به ایران تاختند، لهراسپ، پدر گشتاسپ، را کشتند و خود او را نیز در حصار گرفتند. گشتاسپ به اسفندیار پیغام داد و وعده کرد که هرگاه پدر را یاری رساند، اورنگ شاهی را بدو خواهد سپرد. اسفندیار با اینکه از پیمان‌شکنی شاه و ستم او به ستوه آمده بود، از بیم نابودی دین بهی، پیشنهاد پدر را پذیرفت؛ به سپاه توران تاخت، بسیاری از آنان را از دم تیغ گذراند و گُرگسار، سردار تورانی، را به اسارت درآورد. او سپس مأموریت یافت تا خواهرانش را که در رویین‌دژ در اسارت ارجاسپ بودند، از بند برهاند (شاهنامه،110 بب‍ ؛ قس: غرر السیر، 262 بب‍ ؛ نیز نک‍ : طبری، 672-679).
لشکرکشی به رویین‌دژ، که در شاهنامه به «هفت خان اسفندیار» معروف است، از جنگهای مهم این شاهزادۀ دلاور به‌شمار می‌رود. اسفندیار با 12 هزار سپاهی، در حالی که گرگسار را برای راهنمایی همراه داشت، از راهی پر از شیر، گرگ، اژدها و جادو، رهسپار رویین‌دژ شد. در خان نخست، دو گرگ را کشت. در خان دوم در نبرد با دو شیر، یکی را به دو نیم کرد و دیگری را سر برید. در خان سوم، در حالی‌که در صندوقی پنهان شده بود، به کام اژدهایی کوه‌پیکر رفت و او را کشت. در خان چهارم، با زنجیری که زردشت بر بازوی او بسته بود، گردن پیرزن جادو را فشرد و سرِ بریده‌اش را بر درختی بیاویخت. در خان پنجم، با اندیشۀ چاره‌ساز خود، سیمرغ را کشت و سرانجام پس از دلاوریهای شگفت‌ در خان ششم و هفتم، دژ رویین را فراچنگ آورد، سر از تن ارجاسپ جدا کرد و خواهرانش را از بند رهانید (شاهنامه، 166 بب‍ ؛ غرر السیر، 301 بب‍ ؛ طبری، 679-680).
ماجراهای هفت خان اسفندیار، گذشته از تفاوتهایی در جزئیات، به ماجراهای هفت خان رستم نزدیک است. از همین‌رو، برخی پژوهشگران، از جمله کریستن‌سن (ص 201) و نولدکه (ص 94-95)، برآن‌اند که سراسر این بخش از سرگذشت رستم تقلیدی است از سفرهای جنگی اسفندیار که همه از آن آگاهی داشتند؛ زیرا در ادبیات پهلوی، کتاب مشهوری دربارۀ فتح دژ رویین به دست اسفندیار وجود داشته است. اما هانزن (ص 142-143) بر آن است که هفت خان رستم تقلیدی از هفت خان اسفندیار نیست، بلکه شرح هر دو ماجرا در مرجع مشترک فردوسی و ثعالبی، یعنی شاهنامۀ ابومنصوری، بوده است.
بازپسین کار پهلوانی اسفندیار نبرد او با رستم، فرمانروای سیستان و نام‌آورترین پهلوان در حماسۀ ملی ایران است. اسفندیار پس از فتح رویین‌دژ، از پدرش گشتاسپ خواست تا به پیمان خود وفا کند و تاج شاهی را بر سر او نهد. گشتاسپ با آگاهی از سرنوشت اسفندیار، که طبق پیشگویی جاماسپ، در زابلستان به دست رستم کشته خواهد شد، به پسر فرمان داد به سیستان سپاه بَرَد و رستم را در بند کشد. اسفندیار با ناخرسندی به سیستان لشکر کشید و از رستم خواست تا اجازه دهد او را دست‌ بسته نزد گشتاسپ ببرد و به او قول داد چون نزد پدر آید، بی‌درنگ آزادش کند و هنگامی که خود به پادشاهی نشیند، او را جهان‌پهلوانی بخشد. ولی رستم که دست به بند دادن را ننگی برای خود می‌دانست، خواستِ اسفندیار را نپذیرفت و ناگزیر، دو پهلوان به نبرد تن‌به‌تن دست یازیدند. رستم، خسته از تیرهای اسفندیار، نتوانست تن رویین او را آسیبی رساند. پس زال از سیمرغ یاری خواست و رستم به راهنمایی سیمرغ، از چوب درخت گزِ مرموزی، تیری بساخت و در چشمان اسفندیار نشاند و او را از پای درآورد ( شاهنامه، 216 بب‍ ؛ قس: غرر السیر،262 بب‍ ؛ برای شرح کوتاهی از این ماجرا، نک‍ : طبری، 672-679).
افزون بر فردوسی، که حماسه‌های پرشور اسفندیار را جاودان ساخته است، برخی دیگر از شاعران متقدم پارسی‌گوی، از جمله ازهری مروزی (نک‍ : عوفی، 1/ 217)، عمادالدین غزنوی (نک‍ : همو، 2/ 261) و خاقانی (ص 130، 248، 262، 406، 423‌) نیز در ابیاتی به داستان رستم و اسفندیار و خَستَن چشم اسفندیار و دلاوریها و هفت خان این شاهزاده اشاره‌هایی داشته‌اند. افزون بر این، در سنت عرفانی ایران و متون عرفانی فارسی، که شاهنامه منبع اصلی برای شناخت حکمت ایران باستان بوده است، اسفندیار جایگاه نمایانی دارد. شهاب‌الدین سهروردی، عارف نامدار سدۀ 6ق، در رسالۀ فارسی «عقل سرخ»، در تعبیری از داستان مرگ اسفندیار در رویارویی با رستم، از زبان پیر می‌گوید که وقتی رستم از اسفندیار عاجز آمد، به تدبیر زال، جوشن و خودی از آهن مصقول (صیقلی) پوشید و آینه‌های مصقول بر اسبش بست. سپس همراه سیمرغ به میدان نبرد رفت و چون اسفندیار نزدیک او رسید، پرتو سیمرغ بر جوشن و آینه افتاد و عکس آن بر دیدۀ اسفندیار آمد و چشمش خیره شد و از اسب افتاد و به دست رستم هلاک شد؛ «پنداری آن دو پارۀ گز که حکایت کنند، دو پر سیمرغ بود» (سهروردی، 233-234).
به نظر آنری کُربن، در این گفتار سهروردی، حماسۀ پهلوانی شاهنامه به حماسه‌ای عرفانی تبدیل می‌شود و در داستان رستم و اسفندیار، زال رمزمایۀ سقوط روان، و اسفندیار، قهرمان دین زردشتی، رمزمایۀ عروج روان و رسیدنش به رهایی است. کربن می‌افزاید: از زاویۀ دید سهروردی، آن کس که از یاری سیمرغ بهره‌مند شده، کسی غیر از زال و رستم، یعنی اسفندیار جوان است که زندگی او پس از نبردی قهرمانانه، در دیداری شکوهمند با سیمرغ پایان می‌یابد. اسفندیار به‌ظاهر نابود شده، اما در معنای عرفانی کلمه، از قید زندگانی این جهان رَسته است تا به جهان حقیقی بپیوندد. برخلاف آنچه در دید ظاهری می‌بینیم، سیمرغ نمی‌گذارد که اسفندیار نابود شود. در حقیقت، آن‌ کسی که نابود می‌شود، رستم است (برای آگاهی از آراء کربن، نک‍ : پرهام، 115-117).

مآخذ

انجوی شیرازی، ابوالقاسم، فردوسی‌نامه: مردم و شاهنامه، تهران، 1363ش، ج 2؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369ش؛ پرهام، باقر، با نگاه فردوسی (مبانی نقد خرد سیاسی در ایران)، تهران، 1373ش؛ خاقانی شروانی، دیوان...، به‌کوشش علی عبدالرسولی، تهران، 1316ش؛ سهروردی، شهاب‌الدین یحیى، «عقل سرخ»، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، به‌کوشش آنری کربن (ض: هنری کربین) و حسین نصر، تهران، 1372ش، ج 3؛ شاهنامه، نوشتۀ ابوالقاسم فردوسی، به‌کوشش برتلس و دیگران، مسکو، 1960-1971م، ج 6؛ «شهرستانهای ایران»، ترجمۀ احمد تفضلی، شهرهای ایران، به‌کوشش محمدیوسف کیانی، تهران، 1365-1370ش، ج 3؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به‌کوشش دخویه و دیگران، لیدن، 1879-1901م (ب چ 1964م)، ج 1(2)؛ عوفی، لباب الالباب، ج 1؛ غرر السیر؛ کریستن‌سن، آرتور، کیانیان، ترجمۀ ذبیح‌الله صفا، تهران، 1350ش؛ مجمل‌ التواریخ، چ بهار؛ نولدکه، تئودر، حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، 1369ش؛ هانزن، کورت هاینریش، شاهنامۀ فردوسی: ساختار و قالب، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1374ش؛ یادگار زریران، ترجمۀ یحیى ماهیار نوابی، تهران، 1374ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، 1307ش (ب چ تهران، 1356ش)، ج 2؛ نیز:

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.