زمان تقریبی مطالعه: 7 دقیقه

استاندال

اِستاندال \ [e]stāndāl\ ، یـا اِستَندال، نـام مستعارِ ماری ـ آنری بِیل (1783-1842م/ 1198- 1258ق)، خلاق‌ترین نویسندۀ فرانسوی نیمۀ نخست سدۀ 19م. او بیشتر با کارهای داستانی‌اش شناخته می‌شود که برترین آنها سرخ و سیاه (1830م؛ ترجمۀ فارسی: 1335ش) و صومعۀ پار6 [پارما] (1839م؛ دارای ترجمۀ فارسی) است.
استاندال اهل گرُنُبل در منطقۀ پرُوانس در جنوب شرقی فرانسه بود و این خاستگاه، طبیعتی حساس و اندیشمند به او بخشیده بود که مرگ مادر در کودکی به این ویژگی رنگ بدگمانی و پنهان‌کاری داد. آنری دانش‌آموزی درخشان بود که شیفتۀ کُندیاک (کشیش و فیلسوف فرانسوی) و شکسپیر شد، و برای رهاندنِ خود از پدر و زادگاهش که از آنها بیزار بود، به ریاضیات روی آورد. مربی واقعی او پدربزرگ مادری‌اش، پزشکی به نام گانیُن بود که او را به آموختن ریاضیات تشویق کرد. 

 اواخر سال 1799م، آنری برای تحصیل در مدرسۀ پُلی‌تکنیک به پاریس رفت، اما امتحان ورودی را به فراموشی سپرد و تنها به این می‌اندیشید که مولیِر دیگری شود. درعین‌حال، دارو که از خویشاوندانش بود و بعداً در دولت ناپلئون وزیر شد، مراقب آنری بود و او را زیرنظر خود به کار در وزارت جنگ گماشت و هنگامی که در 1800م به میلان رفت، آنری را با خود برد. این سفر که کشف ایتالیا را برای او به همراه داشت، مرحله‌ای فراموش‌ناشدنی در زندگی این نوجوان گردید. آنری در میلان درجۀ ستوان سومی سواره‌نظام ویژه را گرفت؛ اما به سبب بیماری و ناخشنودی از زندگی نظامی، در 1801م استعفا داد و در‌حالی‌که همچنان رؤیای هنرهای دراماتیک و شاعری در سر می‌پروراند، به پاریس بازگشت.
آنری در 1805م به هنرپیشه‌ای دل بست و برای خاطر او به مارسِی رفت و بی‌آنکه احساس حقارت کند، در تجارت‌خانه‌ای به کار دفتری پرداخت. در این میان، لطف دارو دوباره شامل حال او شد و او بار دیگر به ارتش پیوست و از1806 تا 1808م در سمت کارپرداز در برونْسْویک (براونْشْوایک) در آلمان خدمت کرد. او سال بعد، در لشکرکشی ناپلئون به اتریش، به وین رفت. آنری در 1810م برای مأموریتی به روسیه رفت و در 1812م مدتی در مسکو به سر برد، تا اینکه به همراه لشکر شکست‌خوردۀ ناپلئون از روسیه بازگشت. 
آنری پس از سقوط امپراتوری ناپلئون بیکار شد و کوشید تا از سوی لویی هجدهم به مأموریت ایتالیا فرستاده شود، اما نتیجه نگرفت؛ پس بر آن شد که به خرج خود به ایتالیا برود و در آنجا زندگی کند. او کـه سرشار از عشق، و شیفتۀ مناظر زیبا و هنر و ادبیات بود، 7 سال، از 1814 تا 1821م، در میلان ماند. او خود این مدت را «گل زندگی خویش» نامیده است. پیش از این تاریخ، کتاب یک ایتالیایی به نام جوزِپّه کارپانی را رونویسی، و در آن دست‌کاریهایی کرده بود که به آن لحنی تازه و شخصی داده بود. کتاب در 1814م با عنوان «نامه‌هایی دربارۀ هایدن» منتشر شد، و این نخستین اثر او بود. آنری در میلان نیز همین کار را با کتاب یک کشیش کرد و چارچوب «تاریخ نقاشی در ایتالیا» را از او اقتباس نمود؛ آنگاه با همان چیرگی، عناصر یک گزارش سفر را گرد آورد و «رم، ناپل و فلورانس» را در 1817م در پاریس منتشر کرد که برای نخستین‌بار، نام استاندال روی جلد آن دیده می‌شد. او این نام را از شهر کوچک اِشتِندال در آلمان برگرفت که زادگاه یوهان یوئاخیم وینکِلمان بود، متخصص تاریخ هنر که آنری او را می‌ستود.
در ایتالیا هرچند عشق لحظات شیرینی برای استاندال به‌همراه داشت، برای او تلخکامی نیز به ارمغان آورد. افزون بر این، اندیشه‌های آزادی‌خواهانه‌اش هم دیگر اجازه نمی‌داد در آنجا بماند، زیرا میلان در اشغال اتریشیها بود و آزادی او در آنجا تهدید می‌شد. استاندال در 1821م، با کتابی که موضوع آن را زنی طناز و سنگ‌دل به او الهام داده بود، به فرانسه برگشت؛ کتاب را «دربارۀ عشق» نامید و در 1822م به چاپ رسانید. این کتاب تحلیل روان‌شناختی عشق است. او اندیشه‌های پخته‌ای را که از دوستان ایتالیایی خود دربارۀ رمانتیسم گرفته بود نیز به‌همراه داشت و آنها را در دو جزوه با عنوان «راسین و شکسپیر» (1823 و 1825م) عرضه کرد. «زندگی رُسینی» را نیز در 1823م به چاپ رسانید. در 1826م چاپ دوم «رم، ناپل و فلورانس» را انتشار داد، همچنین در روزنامه‌های پاریسی و نشریات انگلیسی مطالبی دربارۀ نقاشی، اپرای ایتالیایی، ادبیات، آداب و رسوم و سیاست فرانسه می‌نوشت. استاندال در همان حال که نویسنده و ادیب به شمار می‌رفت، مردی عاشق موسیقی نیز شناخته می‌شد و محافل آزادی‌خواه پاریس می‌کوشیدند او را به سبب قریحۀ سرشار و روح زنده‌اش به خود جلب کنند. اما او، گاه به عمد، هیاهوی بسیار به راه می‌انداخت تا جان زخم‌خورده‌اش را در پس آن پنهان کند. همواره عاشق بود، اما چنان‌که خود اعتراف کرده است، غالباً ناکام می‌ماند.
استاندال در 1827م نخستین داستان بلند خود را با عنوان آرمانس (شرح حال یک زوج عاشق) منتشر کرد. در 1829م «گردش در رم»، و در 1830م سرخ و سیاه را انتشار داد؛ داستان جوانی احساساتی، اما حسابگر که خواسته‌هایش را با فریب‌‌کاری به پیش می‌برد، اما سرانجام به جرم تیراندازی به معشوقه‌اش به گیوتین سپرده می‌شود. در این داستان، سرخ نماد ارتش و آزادی‌خواهی، و سیاه نماد روحانیان واپس‌گراست. 
هنگامی که دولت شاه لویی فیلیپ، استاندال را در مقام کنسول به بندر تریِسته (در شمال شرقیِ ایتالیا) فرستاد، دیگر پولی برایش باقی نمانده بود. کمی بعد، در همین سِمَت به بندر چیویتاوِکّیا در شمال غربی رُم رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. 
استاندال کارش را با نهایت آگاهی و دقت انجام می‌داد و در همان حال، نوشتن را به صورتی خستگی‌ناپذیر دنبال می‌کرد. او داستان زندگی خود را در «زندگی آنری برولار» (1890م) و «خاطرات خودستایی» (1892م) شرح داده است. پس از آن به نگارش داستان بلند لوسیَن لووان (1855م) پرداخت، اما سمت رسمی‌اش مانع از چاپ هر نوشته‌ای بود. سرانجام فرصت سفری به پاریس دست داد که سه سال (از 1836 تا 1839م) به درازا کشید و او در این مدت چند اثر تازه به چاپ رساند: «خاطرات یک جهانگرد» (1838م)؛ صومعۀ پارم [پارما] (1839م)، که داستان آن از دورۀ رنسانس است، اما در ایتالیای دهۀ1830م رخ می‌دهد؛ و مجموعۀ «رویدادنامۀ ایتالیا» که «راهبۀ کاسترو» (1839م؛ ترجمۀ فارسی با عنوان: راهبه کاسترو، وانینا وانینی) نیز جزو آن بود؛ همچنین صفحاتی از ناپلئون (1929م؛ دارای ترجمۀ فارسی) را نگاشت که مثل لامیِل، پس از مرگش به چاپ رسید. لامیل به او کمک کرد تا پس از بازگشت به کنسولگری، ناراحتی خود را فراموش کند، هرچند که روزگار دوست داشتن سپری می‌شد و سکتۀ ناقص در کمینش بود. سرانجام، هنگام گذراندن آخرین تعطیلاتش، ناگهان در یکی از خیابانهای پاریس جان سپرد. در آن روز، وی نویسنده‌ای ناشناخته نبود، اما شاید هیچ کس جز بالزاک به منش و اهمیت او پی نبرده بود، اهمیتی که ازآن‌پس همه جا را فراگرفت و نسل به نسل افزایش یافت. نزدیک به 50 سال پس از مرگ او، کارهای منتشرنشده‌اش یافته شد و به چاپ رسید.
استاندال بسیار فردگرا و شکاک بود و به اهمیت شور و احساس باور داشت. او اندیشه‌های فلسفی خود را که هم جنبه‌های نظری داشت و هم راه و روشی برای زندگی ارائه می‌داد، بِیلیسم (برگرفته از نام خانوادگی‌اش) می‌نامید. آثار او از جهاتی رُمانتیک، و از جهاتی رئالیستی است. قهرمانان داستانهایش آن‌گونه‌اند که نه خواننده می‌تواند به شناخت کامل آنان برسد، نه خودشان به چنین شناختی می‌رسند. شیوۀ او برای تبیین شخصیتها از درون، و نیز ظرافت و دقت‌نظر و ژرف‌اندیشی‌اش تحسین و ستایش همگان را برانگیخت. کارهایی که او قهرمانان خود را درگیر آنها می‌کند، با سرسام خشم‌آلودی همراه است که از مشاهدۀ دائمی در زمینۀ آنچه بر هیجان استوار است، برمی‌خیزد. این هیجان به آن قهرمانان امکان می‌دهد که زندگی را احساس کنند. سبک نویسندگی استاندال که اندکی خشک و فاقد تصنعات ادبی است، با تحرک جان می‌گیرد و خواننده را به خود جذب می‌کند.
استاندال نویسنده‌ای است با جنبه‌های گوناگون: در آنِ واحد هم تعصب مذهبی دارد و هم آزادی‌گراست؛ میهن‌پرست و دوستدار جهان‌ وطنی است و هم طرف‌دار جدی نوعی دمکراسی که رنگ اشرافی دارد؛ به آثار دیگران ناخنک می‌زند، اما اصالت خود را حفظ می‌کند؛ صمیمی، اما ریاکار می‌نماید؛ نوشته‌هایش، در زیر سیمای نویسنده‌ای اپیکوری و کلبی مذهب، موجودی مرموز و حساس را که روحی شاعرانه دارد، نشان می‌دهند. او خود پیش‌بینی می‌کرد که آثارش تا سدۀ 20م درک نخواهد شد. اندیشه‌ها و شیوۀ داستان‌نویسی او بر فیلسوفان و نویسندگان نامداری چون فریدریش نیچه، مارسل پروست، آندره ژید و آلبر کامو تأثیر نهاد.

مآخذ

کتابخانۀ ملی ایران؛ نیز: 

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.