زمان تقریبی مطالعه: 14 دقیقه

ارمیا

اِرْمیا، فرزند حِلقیا، از پیامبران بزرگ‌ بنی‌اسرائیل‌ در سده‌های‌ 7 و 6 ق‌م‌. اصل‌ نام‌ این‌ پیامبر در زبان‌ عبری‌ «یریم‌ یاهو» است‌، به‌ معنی‌ «یهوه‌ می‌بخشد» یا «یهوه‌ بالا می‌برد» (نك‍ : جودائیكا، IX/ 1346؛ ER, VIII/ 1؛ بستانی‌، 10/ 267). ضبط این‌ نام‌ در منابع‌ اسلامی‌ به‌ صورت‌ اَرمیاء، اُرمیاء، اورمیاء و یرمیاء نیز آمده‌ است‌ (جوالیقی‌، 21؛ ابن‌جوزی‌، 1/ 401؛ ابن‌منظور، مادۀ رمی‌؛ ابن‌ خلدون‌، 2/ 82؛ سیوطی‌، 2/ 29). 
ارمیا در حدود سال‌ 645 ق‌م‌ در عَناتوت‌ (یا عناثوث‌ و عناتای كنونی‌) واقع‌ در شمال‌ شرقی‌ اورشلیم‌، در خانواده‌ای‌ روحانی زاده‌ شد. پدر او از خادمان‌ كنیسۀ عناتوت‌ و از فرزندان‌ ابیاتار كاهن‌ و روحانی‌ برگزیدۀ زمان‌ داوود بود ( جودائیكا، همانجا، نیز II/ 71, 927). در تلمود از نسل‌ یوشع‌ و رَحَب‌ دانسته‌ شده‌ است‌ (نك‍ : همان‌، IX/ 1359). نیای‌ ارمیا در زمان‌ حضرت‌ سلیمان‌(ع‌) به‌ عناتوت‌ تبعید شد (كتاب‌ ارمیا، 1:1؛ یوسفوس‌، IV/ 221؛ نیز نك‍ : ابن‌ عساكر، 2/ 671، كه‌ او را از نسل‌ لاوی‌ بن‌ یعقوب‌ دانسته‌ است‌). در زمان‌ ولادت‌ ارمیا، امپراتوری‌ آشور بزرگ‌ترین قدرت‌ آسیای‌ غربی‌ بود و یهودیه‌ ــ كه‌ منسی‌ (منشه‌) بن‌ حزقیا بر آن‌ فرمان می‌راند ــ از خراج‌گزاران‌ آشور شمرده‌ می‌شد. بت‌پرستی‌، در میان‌ بنی‌اسرائیل‌ راه‌ یافته‌ بود و بَعل‌ پرستی‌ و پرستش‌ الهۀ آسمان‌ رفته‌ رفته‌ جای‌گزین دین‌ موسوی‌ می‌شد. پس‌ از مرگ منسی‌ (ح‌ 641ق‌م‌) پسرش‌ آمون‌ (د 639ق‌م‌) حدود دو سال‌ حكومت‌ كرد، تا سلطنت‌ به‌ پسرش‌ یوشیا (حك‍ 639-609 یا 608ق‌م‌) رسید. در زمان‌ یوشیا امپراتوری‌ آشور رو به‌ ضعف‌ نهاد و دو امپراتوری بزرگ‌ مصر و بابل‌ جای‌گزین‌ آن‌ شدند (دوم‌ پادشاهان‌، 1:21-26، 1:22؛ دوم‌ تواریخ ایام‌، 1:33- 25، 1:34؛ كتاب‌ ارمیا، 18:7، 5:19، 35:32، 19:44؛ نیز نك‍ : لوی‌، 1/ 98-101؛ شولتز، 247؛ ER, VIII/ 2). 
ارمیا در سال سیزدهم‌ از حكومت‌ یوشیا پسر آمون‌ ــ در حدود سال‌ 627ق‌م‌ ــ به‌ اورشلیم‌ آمد و تا زمان‌ ویرانی‌ شهر و معبد در 586 ق‌م‌، در آنجا ماند (كتاب‌ ارمیا، 1:1-7؛ یوسفوس‌، IV/ 201؛ شولتز، همانجا؛ نیز نك‍ : جودائیكا، IX/ 1359، به‌ نقل‌ از تلمود). 
شروع‌ نبوت‌ ارمیا در آغاز جوانی‌ او، در حدود سال‌ 627ق‌م‌، در زمان‌ سلطنت یوشیا بود. از آنجا كه‌ یوشیا مردی‌ پرهیزگار بود، آغاز نبوت ارمیا با مشكل‌ خاصی‌ روبه‌رو نشد. یوشیا سنتهای‌ نادرستی‌ را كه‌ منسی‌ پایه‌گذار آنها بود، از میان‌ برداشت‌ و تمامی‌ ظروف‌ و آلاتی را كه‌ برای‌ پرستش‌ بعل‌ و دیگر خدایان‌ ساخته‌ شده‌ بود، از معبد بیرون‌ برد و نابود كرد. مذبحها را ویران‌ ساخت‌ و از بخور سوزاندن‌ برای‌ بعل‌ و آفتاب‌، پیش‌گیری‌ كرد و دستور داد كه‌ عید فصح‌ را چنانكه‌ در تورات‌ مقرر است‌، بر پا دارند (نك‍ : «دوم‌ پادشاهان‌»، 1:22-20، 1:23- 29؛ دوم‌ تواریخ‌ ایام‌، 1:34-33، 1:35-24). 
پس‌ از درگذشت‌ یوشیا، ارمیا مرثیه‌ای‌ در سوك‌ او سرود كه‌ گواه‌ وفاداری‌ وی‌ نسبت‌ به‌ این‌ پادشاه‌ است‌ (همان‌، 19:35-27؛ یوسفوس‌، IV/ 199, 201).
پس‌ از یوشیا، فرزندش‌ یهوآحاز مدت‌ 3 ماه‌ حكومت‌ داشت‌، لیكن‌ فرعون‌ مصر او را بركنار كرد و برادرش‌ یهویاقیم‌ (یهویاكیم‌ یا الیاقیم‌: حك‍ 609 یا 608-597ق‌م‌) را به‌ جای‌ او برگزید (دوم‌ پادشاهان‌، 23: 31-35؛ دوم‌ تواریخ‌ ایام‌، 1:36-4). 
در زمان‌ این‌ پادشاه‌ بت‌پرستی علنی‌ شد و اعمال‌ مخالف‌ شریعت‌، جامعۀ یهودیه‌ را فرا گرفت‌. از این‌ رو نبوت‌ ارمیا در این زمان‌ با مشكلات‌ فراوانی‌ روبه‌رو شد و او ناگزیر با شدت‌ و سعی بیشتر به‌ تبلیغ‌ احكام‌ و ارشاد قوم‌ پرداخت‌. نبوت‌ ارمیا بیشتر مبتنی‌ بر اِنذار و وعید بود. ارمیا از قوم‌ یهود می‌خواست‌ كه‌ پیش از نزول‌ بلای‌ الهی‌ توبه‌ كنند، لیكن‌ یهودیان‌ و به‌ ویژه‌ ساكنان عناتوت‌ و خویشان‌ خود او، به‌ گفته‌ها و انذارهایش‌ گوش‌ ندادند و از همان آغاز با او به‌ مخالفت برخاستند. تنها در آن‌ روزگار، باروخ‌ كاتب‌ و دوست‌ او به‌ وی وفادار ماند (كتاب‌ ارمیا، 6:12؛ یوسفوس‌، IV/ 201؛ جودائیكا، IX/ 1346, 1348).
در زمان‌ سلطنت یهویاقیم‌، دشمنی‌ دو دولت‌ قدرتمند مصر و بابل فزونی‌ یافت و سرزمین‌ یهودیه‌ كه‌ بین‌ این‌ دو دولت‌ واقع‌ بود، دچار تزلزل‌ شد. یهویاقیم‌ پادشاه‌ یهودیه و درباریان او، و نیز گروهی‌ از مردم‌ به‌ گمان‌ تفوق‌ دولت‌ مصر بر بابل‌، به‌ سوی‌ مصر گرایش یافتند و گاه‌ به‌ مخالفت‌ با حكومت‌ بابل‌ می‌پرداختند؛ لیكن‌ ارمیا در همین‌ احوال‌ آنان‌ را از مخالفت با بابل‌ برحذر می‌داشت‌ و پیش‌بینی‌می‌كرد كه‌ به‌ زودی‌ قوم‌ بنی‌اسرائیل به‌ مدت‌ 70 سال‌ به‌ اسیری به‌ بابل‌ برده‌ خواهند شد. گفته‌اند كه‌ وی‌ روزی‌ یوغ‌ چوبینی كه‌ كنایه‌ از اسارت قوم‌ یهود بود، بر گردن‌ نهاد، اما كاهنان‌ و درباریان گفته‌ها و اعمال‌ او را حمل‌ بر مخالفت‌ با پادشاه‌ كردند و با این اتهام‌ او را به‌ زندان انداختند و تصمیم‌ بر مجازات‌ او گرفتند (كتاب‌ ارمیا، 1:26-17، 24؛ یوسفوس‌، 207, 209؛ IV/ 201, 219؛ جودائیكا، IX/ 348, 351)، لیكن‌ برخی‌ از بزرگان قوم‌ ازجمله‌ اخیقام بن شافان‌ ــ كه‌ از دوستان‌ و معتقدان‌ ارمیا بود ــ موجبات‌ نجات‌ او را فراهم‌ آوردند. در همان‌ زمان‌، پیامبر دیگری‌ به‌ نام‌ «اوریا» كه‌ همان‌ پیام‌ ارمیا را تبلیغ‌ می‌كرد، به‌ قتل‌ رسید (كتاب‌ ارمیا، 20:26-24؛ یوسفوس‌، IV/ 207,209؛ شولتز، 249). 
پس از رهایی‌ ارمیا از زندان‌ در 605 ق‌م‌، از سوی‌ خداوند فرمان رسید كه‌ گفته‌ها و سخنانی‌ را كه‌ به‌ او وحی‌ می‌شود، بنویسد (كتاب‌ ارمیا، 1:36-2). در 604 ق‌م‌ به روایتی‌، هنگامی‌ كه‌ 
مردم‌ در معبد جمع‌ بودند، ارمیا موعظۀ معروف خود موسوم‌ به‌ «موعظۀ معبد» را ایراد كرد و كتاب‌ خود را كه‌ بیشتر شامل‌ انذار و وعید بود، بر آنان‌ خواند و از یهویاقیم‌ و اطرافیانش‌ خواست‌ كه‌ در كشاكش میان‌ بابل‌ و مصر، با مصریان‌ همراه‌ نشوند، بلكه‌ با بابلیان‌ از درِ آشتی درآیند، اما درباریان‌ كتاب‌ را از او گرفته‌، نزد پادشاه‌ بردند و او آن را در آتش افكند و فرمان‌ داد كه‌ ارمیا و كاتب او را دستگیر كنند. این‌ دو گریختند و در خفا كتاب را دوباره‌ نوشتند و پیشگوییها و مطالب‌ تازه‌ای‌ نیز بر آن‌ افزودند (كتاب ارمیا، 1:36-32، 1:45؛ یوسفوس‌، همانجا؛ نیز نك‍ : جودائیكا، IV/ 1349-1350). به‌ روایتی دیگر، در این‌ احوال‌ ارمیا خود در زندان‌ بود و موعظۀ معبد و ماجراهای‌ بعد از آن به‌ باروخ‌ منسوب‌ است‌ (كتاب‌ ارمیا، 1:36-9). 
در همان‌ سال‌ (605 ق‌م‌) بخت‌ نصّر سردار بابلی‌ كه‌ از طرف‌ پدرش‌، پادشاه‌ بابل‌، مأمور جنگ‌ با مصر شده‌ بود، بر مصریان‌ غلبه‌ یافت‌، اما پیش‌ از آنكه‌ پیروزی‌ كامل‌ به‌ دست‌ آورد، خبر درگذشت پدرش‌ به‌ او رسید و ناچار به‌ بابل‌ بازگشت‌ و در 604ق‌م‌ خود پادشاه‌ بابل‌ شد. در این‌ زمان‌ یهویاقیم‌ به‌ گمان‌ ضعف حكومت بابل‌، به‌ مصر گرایش‌ بیشتری‌ یافت‌، و به‌رغم‌ سفارشها و توصیه‌های ارمیا، با مصریان‌ بر ضد بابل‌ هم‌پیمان‌ شد. در 597ق‌م‌، یعنی‌ در حدود سال‌ یازدهم‌ از حكومت یهویاقیم‌، بخت‌ نصر متوجه‌ یهودیه‌ شد، سپاه‌ یهویاقیم‌ را شكست داد و او را به‌ اسیری‌ به‌ بابل‌ برد (دوم‌ تواریخ‌ ایام‌،5:36-7؛ یوسفوس، IV/ 109, 211) و به‌ قولی‌ دیگر، یهویاقیم‌، پیش‌ از اسارت‌ درگذشت‌ (دوم‌ پادشاهان‌، 1:24-6؛ لوی‌، 1/ 108). 
پس‌ از یهویاقیم‌، فرزند او یهویاكین‌ (یا یهویاخین‌) در 597ق‌م‌ به‌ جای‌ او برگزیده‌ شد، لیكن‌ بخت‌ نصر، یهویاكین‌ را به‌ سبب‌ تمایل‌ او به مصریان‌، بعد از 3 ماه‌ حكومت‌، بركنار كرد و عموی‌ او، صدقیاهو (مَتَنیا) بن‌ یوشیا (حك‍ ح‌ 597 -586 ق‌م‌) را پس‌ از ادای‌ سوگند وفاداری‌، به‌ عنوان‌ پادشاه‌ یهود برگزید. 
دوران حكومت‌ صدقیاهو پرآشوب‌ترین‌ دوران‌ پادشاهی‌ یهودیه‌ بود و ارمیا كه‌ در این هنگام‌ نزد او آمده‌ بود، با شدت‌ به‌ او اعتراض‌ می‌كرد و از او می‌خواست كه‌ از تبهكاری‌ دست‌ بردارد و به‌ عدالت‌ حكومت‌ كند و به‌سخنان‌ درباریان‌فاسد و پیامبران دروغین گوش‌ ندهد (دوم‌پادشاهان‌، 24: 6، 8-20؛ دوم‌تواریخ‌ ایام‌، 36: 8-12؛ یوسفوس‌، IV/ 215). صدقیاهو هرچند سوگند وفاداری‌ بر بخت نصر یاد كرده‌ بود، اما وسوسه‌ها و دسیسه‌های‌ درباریان‌ او را به‌ جانبداری‌ از حكومت مصر واداشت و ارمیا او را از این‌ عمل منع‌ می‌كرد. به‌ گفتۀ یوسفوس‌ (IV/ 215, 219, 221) درباریان‌ به آزار او می‌پرداختند و اعمال و اقوال‌ او را به‌ مسخره‌ می‌گرفتند. ارمیا به‌ قصد زادگاه خود عناتوت‌، اورشلیم‌ را ترك كرد، لیكن‌ در راه‌ به‌ دست‌ بعضی‌ از درباریان گرفتار شد و به‌ اتهام‌ جاسوسی‌ برای‌ بابلیان‌ به‌ زندان‌ افتاد (همو، IV/ 221؛ نیز نك‍ : شولتز، 249). 
در سال نهم‌ از سلطنت‌ صدقیاهو، مخالفت‌ او با بخت‌ نصر علنی‌ گشت و سبب‌ شد كه‌ بخت‌ نصر به‌ یهودیه‌، لشكر كشد و در 588ق‌م‌ اورشلیم‌ را محاصره‌ كند (دوم‌ پادشاهان‌، 1:25؛ كتاب‌ ارمیا، 4:52). ارمیا كه‌ در این‌ زمان‌ در زندان‌ بود، پیام‌ خود را به‌ مردم‌ رساند و هشدار داد كه‌ اگر می‌خواهند خود و خانواده‌شان‌ زنده‌ بمانند، باید تسلیم‌ شوند و دروازۀ اورشلیم‌ را به‌ روی‌ بابلیان‌ بگشایند وگرنه‌ همگی كشته‌ خواهند شد و هر كس‌ كه‌ به‌ دشمن‌ پناه‌ برد، نجات خواهد یافت‌. این‌ سخنان‌ امیران‌ و درباریان‌ را به‌ خشم‌ آورد و نزد پادشاه‌ از او شكایت كردند و قتل‌ او را از شاه‌ خواستند؛ اما یكی از خدمتكاران حبشی‌نژاد پادشاه‌ به‌ نام‌ عبدملك‌كه‌ از هواداران‌ ارمیا بود، شاه را از احوال‌ او آگاه‌ كرد و مانع‌ قتل‌ او شد. سپس‌ صدقیاهو ارمیا را نزد خود طلبید و از او خواست‌ كه‌ پیام‌ خداوند را بازگوید. ارمیا نیز او را از بلای‌ قریب‌الوقوع‌ آگاه‌ كرد و از او خواست كه‌ با تسلیم‌ شهر به‌ بابلیان‌ خود و مردم‌ و شهر و معبد را از خطر نابود شدن‌ نجات‌ دهد. اما به‌رغم‌ اصرار و تأكید ارمیا، صدقیاهو به‌ مقاومت‌ در برابر دشمن‌ ادامه‌ داد و از ارمیا خواست‌ كه‌ سخنانی‌ را كه‌ میان‌ آن‌ دو رفته‌ است‌، بازگو نكند (كتاب‌ ارمیا، 1:38- 28؛ یوسفوس‌، IV/ 223, 225, 227, 229؛ نیز نك‍ : شولتز، همانجا؛ جودائیكا، IX/ 1351).
محاصرۀ اورشلیم‌ تا 586 ق‌م‌ به‌ طول‌انجامید و در این سال‌ سپاه‌ مصر برای‌ پشتیبانی از یهودیان‌ به‌ طرف‌ اورشلیم‌ حركت‌ كرد، لیكن‌ در مصاف‌ با بابلیان‌ شكست خورد. بابلیان‌ كه‌ به‌ جنگ‌ با سپاه‌ مصر رفته‌ بودند، موقتاً دست‌ از محاصرۀ شهر كشیدند و یهودیان‌ به‌ گمان‌ اینكه‌ محاصره‌ پایان پذیرفته‌ است‌، به‌ شادی‌ پرداختند؛ لیكن‌ این‌ شادی‌ چندان دوام‌ نیافت‌ و بابلیان‌ پس‌ از شكست‌دادن‌ مصریان دوباره‌ متوجه‌ اورشلیم‌ شدند و این‌ شهر در 586ق‌م‌ اشغال شد و بسیاری‌ از مردم‌ آن‌ كشته‌، و بسیاری‌ نیز به‌ اسیری به‌ بابل‌ برده‌ شدند و شهر و معبد آن‌ ویران‌ گردید (كتاب‌ ارمیا، 19:29-20، 1:39- 9، 4:52- 19؛ نیز نك‍ : دوم‌ پادشاهان‌، 1:25-15؛ دوم تواریخ‌ ایام‌، 17:36-21؛ لوی‌، 1/ 113). 
در تلمود نقل‌ شده كه‌ ارمیا به‌ فرمان‌ خداوند به‌ عناتوت‌ رفت‌ و در غیاب‌ او بخت نصر به‌ اورشلیم‌ حمله‌ كرد و آنجا را به‌ آتش‌ كشید و ارمیا در مراجعت به‌ آنجا وقتی‌ دانست‌ كه‌ شهر به‌ آتش‌ كشیده‌ شده‌ است و مردم‌ قتل‌عام‌ شده‌اند، بسیار گریست‌ (نك‍ : جودائیكا، IX/ 1359).
پس‌ از فتح‌ و غارت‌ اورشلیم‌، بخت‌ نصر ارمیا را آزاد كرد و با او مهربانی‌ نمود و اجازه‌ داد كه‌ او و گروه‌ كوچكی‌ از مردم‌ یهود در شهر باقی‌ بمانند، و جدلیا پسر احیقام‌ پسر شافان‌ را به‌ عنوان پادشاه‌ بر آنان‌ گماشت‌. سپس‌ افرادی‌ كه‌ در زمان‌ محاصرۀ اورشلیم، از آنجا گریخته‌ بودند، به‌ یهودیان‌ مقیم‌ شهر پیوستند و همین‌ جمعیت‌ اندك‌ باز نافرمانی‌ كردند و برخلاف‌ توصیۀ ارمیای‌ نبی كه‌ آنان‌ را به‌ اقامت‌ در شهر و حفظ آرامش‌ دعوت‌ می‌كرد، دست‌ به‌ شورش زدند، جدلیا را كشتند و به‌ مصر گریختند و ارمیا و باروخ را نیز به‌ اجبار با خود به مصر بردند. در مصر، محل‌ اجتماع‌ آنان در شهر تَحفَنحیس بود و ارمیا آخرین‌ سخنان‌ و پیشگوییهای‌ خود را در این‌ شهر بر زبان‌ آورد. 
اندكی بعد بخت‌ نصر به‌ مصر حمله‌ كرد، سپاه‌ مصر را در هم‌ شكست و یهودیان‌ فراری‌ را اسیر كرده‌، به‌ بابل‌ برد. از این‌ زمان‌ به‌ بعد، از سرنوشت‌ ارمیا اطلاعی در دست‌ نیست‌. برخی‌ برآنند كه‌ هنگام‌ حملۀ بخت‌ نصر به‌ مصر، ارمیا و باروخ‌ به‌ بابل‌ رفتند (نك‍ : جودائیكا، IX/ 1360، كه‌ به نقل‌ از تلمود آورده‌ است ارمیا به‌ بابل‌ برده‌ شد) و در آنجا درگذشتند و نیز احتمال داده‌ شده‌ است كه ارمیا در حدود سال‌ 585 ق‌م‌ در مصر درگذشته‌ باشد. برخی هم‌ گفته‌اند كه‌ یهودیان‌ فراری‌ در مصر او را سنگسار كردند (كتاب ارمیا، 42:1-22، 43:1-13؛ دوم‌ پادشاهان‌، 25:22-26؛ یوسفوس‌، IV/ 245, 247, 255, 257؛ شولتز، 249-250؛ جودائیكا، IX/ 1351).
در برخی‌ از منابع‌ اسلامی‌ آمده‌ است كه‌ ارمیا در مصر درگذشت‌ و در همانجا نیز دفن‌ شد، اما اسكندر مقدونی‌ جسد او را ازمصر به‌ اسكندریه‌ برد و در آنجا به‌ خاك‌ سپرد (هروی‌، 47؛ نیز نك‍ : ابن‌ عبری‌، 42؛ بستانی‌، 10/ 275). 
ارمیا به‌ فرمان‌ خداوند همسری اختیار نكرد (كتاب‌ ارمیا، 16/ 2؛ نیز قس‌: ابن‌جوزی‌، 1/ 401-402)، لیكن ابن‌شداد (1(1)/ 175) شخصی‌ به‌ نام‌ عون‌ را فرزند ارمیا دانسته‌ است‌. 

ارمیا در اسلام‌

نام‌ ارمیا در قرآن‌ مجید نیامده‌ است‌، ولی‌ در روایات و تفاسیر داستان‌ او به‌ چند صورت‌ متفاوت‌ و جملگی‌ به‌ روایت از وهب‌ بن‌ منبّه‌ نقل‌ شده‌ است‌. در یكی‌ از این‌ روایات‌ كه ظاهراً بر كتاب‌ مقدس‌ مبتنی‌ است‌، آمده‌ است‌ كه‌ هنگامی‌ كه‌ بخت نصر به‌ بیت‌المقدس‌ وارد شد، ارمیا را از زندان‌ آزاد كرد و مورد عنایت قرار داد. سپس‌ یهودیانی‌ كه‌ در اورشلیم‌ باقی‌ مانده‌ بودند، از او خواستند تا از خداوند بخواهد كه‌ توبۀ آنان‌ را بپذیرد. بنابر بعضی‌ روایات‌، خداوند در پاسخ‌ دعای‌ ارمیا فرمود كه‌ اگر راستگو باشند و با تو در همانجا بمانند، توبۀ آنان‌ پذیرفته‌ خواهد شد، لیكن‌ آنان‌ نپذیرفتند و ارمیا را با خود به‌ مصر بردند (طبری‌، تاریخ‌، 1/ 538-539؛ مجمل‌ التواریخ‌، 213). نیز نقل‌ كرده‌اند هنگامی‌ كه‌ خداوند ارمیا را به‌ سوی‌ بنی‌اسرائیل‌ فرستاد، او را از بلایی‌ كه‌ بایستی‌ بر این‌ قوم‌ نازل‌ شود، مطلع‌ گردانید. ارمیا از شدت‌ غم‌ جامه‌ بر تن‌ درید و شیون‌ كرد و بر روز ولادت‌ خود لعنت‌ فرستاد (طبری‌، همان‌، 1/ 550، تفسیر، 3/ 22-23). هنگامی‌ كه بخت‌نصر بر آن‌ سرزمین‌ حمله‌ كرد، ارمیا بر بالای‌ دیوار بیت‌المقدس‌ ایستاده‌ بود و با تضرع‌ دست‌ به‌ دعا برداشت‌ كه‌ ای‌ مالك آسمانها و زمین‌، اگر [این‌ قوم‌] بر حق‌ و به‌ راه‌ راستند، آنان‌ را باقی‌گذار و اگر بر بیراهه می‌روند، هلاكشان گردان‌. هنوز سخن‌ ارمیا به‌ پایان‌ نرسیده‌ بود كه‌ صاعقه‌ای‌ بر بیت‌المقدس‌ نازل‌ شد (ابن‌قتیبه‌، 261؛ طبری‌، تاریخ‌، 1/ 552، تفسیر، همانجا). یعقوبی‌ گفته‌ است كه‌ قبل از حملۀ بخت‌ نصر، ارمیا تابوت عهد را در غاری‌ پنهان‌ كرده‌ بود و او تنها كسی‌ بود كه‌ در حملۀ بخت‌نصر نجات‌ یافت‌ (1/ 65). 
در روایتی‌ دیگر داستان‌ ارمیا با داستان‌ عُزیرنبی‌ به‌ هم‌ آمیخته‌ شده‌ است‌. گفته‌اند هنگامی كه‌ ارمیا در مصر بود، از جانب‌ خداوند فرمان‌ یافت كه‌ رهسپار اورشلیم‌ شود و چون‌ به‌ اورشلیم‌ رسید، دید كه‌ شهر ویران‌ گردیده‌، و مردم‌ آن‌ قتل‌ عام‌ شده‌اند. پرسید «... اَنّی‌ یحیی‌؟ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها...» (بقره‌/ 2/ 259) و پس‌ از آن‌ به‌ خواب رفت‌. خداوند 100 سال‌ او را میراند و سپس‌ دوباره‌ بیدار یا زنده كرد. وی‌ نخست گمان كرد كه‌ بیش‌ از یك ساعت نخوابیده است‌، اما پس‌ از آنكه‌ به‌ اطراف خود نگریست‌ و كه‌ شهر را دید، حقیقت امر بر او آشكار شد و گفت‌: «... اَعْلَمُ اَنَّ اللّهَ عَلی‌ كُلَّ شَیء قَدیرٌ» (طبری‌، تاریخ‌، 1/ 539-540، تفسیر، 3/ 24،26-29؛ طوسی‌، 2/ 320؛ مقدسی‌، 3/ 114؛ مجمل‌التواریخ‌، 213-214). 
به‌ گفتۀ ابن‌حبیب (ص‌ 6-7) از جانب خداوند به‌ ارمیا فرمان‌ رسید كه به‌ مكه‌ برود و معد بن‌ عدنان را كه‌ از اجداد پیغمبر اسلام‌(ص‌) بود، از مكه‌ به‌ شام‌ بیاورد تا در حملۀ بخت نصر به‌ مكه‌، به‌ او آسیبی نرسد (نیز نك‍ : مسعودی‌، 2/ 267؛ ابن‌اثیر، 2/ 32). 
برخی نیز ارمیا را خضرِ نبی‌ دانسته‌اند (نك‍ : طبری‌، تاریخ‌، 1/ 366، تفسیر، 3/ 19؛ مقدسی‌، 3/ 77)، ولی‌ طبری‌ خود این‌ روایت‌ را در كتاب‌ تاریخ‌ (1/ 376) رد كرده‌ است و ونسینك‌ نیز گوید كه‌ در این روایت بین‌ ارمیا و شخص دیگری به نام عبدملك خلط شده است‌، زیرا در روایات یهودی‌، عبدملك‌ نیز ــ مانند خضر در روایات اسلامی‌ ــ از كسانی‌ است كه‌ عمر جاودانه‌ دارند (نك‍ : EI1). عده‌ای‌ نیز زردشت‌، پیغمبر ایرانی‌، را شاگرد ارمیا دانسته‌اند (نك‍ : پورداود، 2/ 207؛ قس‌: طبری‌، تاریخ‌، 1/ 540، كه‌ او را خادم‌ برخی‌ از شاگردان‌ ارمیا دانسته‌ است‌). 

پیام‌ ارمیا

صفحه 1 از2
آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.