ارخه
اَرْخه [arxa]، شکل ایرانی نام یک صاحب منصب ارمنی. این نام در فارسی باستان: Arxa؛ در ایلامی: ha-rák-qa؛ در اکدی: a-ra-hu؛ و در ارمنی: eraxay به معنی جوان آمده است (هینتس، «راههای...»، 124). ارخه رهبر نوزدهمین و آخرین شورشی بود که در نخستین سال شهریاری داریوش به وقوع پیوست و داریوش موفق به سرکوب آن شد و شرح آن را در سنگنبشتۀ بیستون آورد (نک : همو، «نخستین...»، 161-162).
ارخه پسر هَلدیته (خالدی)، در ناحیۀ دوباله، در جنوب بابل یا در اور برداریوششوریدوخودرا بختنصر(چهارم)،پسر نبونید خواند و مردم بابل از فرمان داریوش سرتافته، به او پیوستند و او خود را در بابل شاه خواند. داریوش که در این زمان در ایالت ماد بود، ویندَفَرنه، یکی از سرداران خود را که عضو گروه هفت نفری ضد بردیا بود، برای سرکوب ارخه به بابل فرستاد. ویندفرنه در 27 نوامبر 521قم وارد بابل شد (شدل، 246؛ هینتس،همانجا) و ارخه را بایارانشدستگیر، وسپسهمهرا بهفرمان داریوش اعدام کرد (کنت، 126-128: DB/III/78-82, 89-91).
شِدْل با برداشت خاص خود از این جریان تاریخی، به شورش ارخه بر ضد داریوش هویت تازهای میدهد. به نظر او داریوش در سنگنبشتۀ بیستون تنها به ضبط چیزهایی پرداخته است که برای خود او مهم بودهاند (ص 246-247). همو مینویسد: بابل روز 25 اوت 521قم، بدون مقاومت، تسلیم ارخه شده بود و او نه تنها بابل را گرفته بود، بلکه به اوروک، مرکز قدیمی سومر نیز دست یافته بود. پس اینکه ارخه خود را جانشین قانونی نبونید میشناخت، چندان بیاساس نبود. در حقیقت ارخه با برکناری نبونید از طرف کورش در 29 اکتبر 539قم، قدرتی قانونی را به دست گرفته بود. ارخه به قول داریوش، مردی ارمنی از اهالی دوباله بود (همو، 245).
شدل گوید با اینکه هینتس آبادی دوباله را در جنوب بابل، دبلۀ امروزی درکنار فرات میداند (همانجا)، دوبالهای را که داریوش از آن نام برده، باید در منطقۀ اورارتو جست که زیر سلطۀ آشور قرار داشت. این دوباله باید همان توبال تورات و تبل آشوری باشد، یعنی امیرنشینی در ارمنستان؛ و ارخه به قول داریوش مردی است ارمنی. همو میافزاید که ارخه باید یک عنوان باشد، نه نام خاص. هلدیته، نام پدر ارخه نیز باید یک عنوان باشد. همۀ فرمانروایان آرامی در دمشق خود را پسر هَدَد مینامیدند. از اینرو، ارخه خود را به دروغ فرزند نبونید نخوانده است، اما داریوش صلاح خود را در آن دیده است که رخه را نیز مانند دیگر دشمنانش دروغزن بنامد (شدل، همانجا؛ نیز نک : امستد، 115).