ارجاسپ
اَرْجاسْپ [arjāsp]، نام 3 تن از شخصیتهای افسانهای ایران باستان:
1. ارجاسپ
به معنی دارندۀ اسب پر ارج (بارتولمه، 191)، نامدارترین شاه توران(پورداود، 1/285؛ نیز نک : یوستی، 21-22). ارجاسپ در گوش یشت نابکار و از قبیلۀ هیون توران و شاه خوانده شده است(یشتها، 1/ 389). نام ارجاسپ در اوستا غالباً با صفت دُروند یا دُروَنت (پیرو دروغ) همراه است (همان، 1/285). از ارجاسپ در «یادگار زریران» (شم 4، ص 177) و نیز بندهش یاد شده است: یکبار در شکست خوردن ارجاسپ از گشتاسپ (ص 72) و بار دیگر در گزندهای هزارۀ چهارم از کارزار شگفت گشتاسپ با ارجاسپ (ص 140).
از ارجاسپ به گونههای دیگری نیز نام برده شده است: طبری (1/515): خرزاسف؛ بلعمی (1/657): خرزاسپ؛ محمدتقی بهار (1/657): خزارست، خرزاسب؛ ابن بلخی (ص 51): ارجاسف و خرزاسف؛ ثعالبی (ص 263): ارجاسف و نیز خُرزاسف و ازجاسف؛ و ابن اثیر (1/273): خرزاسف.
دقیقی در شاهنامه از ارجاسپ نخستینبار با عنوان «شاه ارجاسپ تورانخدای» (نک : فردوسی، شاهنامه، چ مسکو، 6/67) یاد میکند و سپس او را «سالارگردان چین» (همان، 6/74) یا «سالار ترکان چین» و از «تخمۀ تور» (همان، 6/ 78) میخواند.
طبری (همانجا) دربارۀ نسب ارجاسپ آورده است که گویند یکی از برادران فراسیات(افراسیاب) که او را کیشراسف میخواندند، پس از کشته شدن برادرش به دست کیخسرو، بر ملک توران حاکم شد. کیشراسف پسری داشت به نام خرزاسف که پس از پدر به پادشاهی رسید. بلعمی (همانجا) در ترجمۀ همین عبارت آورده است که مَلِک ترکان بدان وقت (زمان گشتاسپ) برادرِ افراسیاب بود، (به) نام خرزاسپ؛ و چون کیخسرو افراسیاب را بکشت، این خرزاسپ ولایت ترکستان بگرفته بود. ابن بلخی (ص 47) میگوید که بعد از افراسیاب، برادرش کیشواسب جای او نشست و چون او کناره شد، پسرش خرزاسف بن کیشواسف به پادشاهی ترکستان بنشست. ابن بلخی (همانجا) همۀ پادشاهان ترکستان را پس از ارجاسپ، از نژاد او میداند. نویسندۀ مجمل التواریخ و القصص (ص 51) ارجاسپ را نبیرۀ افراسیاب و ابن اثیر (همانجا) برادر افراسیاب معرفی میکند. به روایت گشتاسپنامه، چون گشتاسپ به جای پدر بر تخت برآمد، همۀ پادشاهان باجگزار او شدند، بجز ارجاسپ تورانخدای. پس از چندی زردشت اعلام پیغمبری کرد و گشتاسپ و نزدیکانش به او گرویدند. چون ارجاسپ و «ترکان چین» از این موضوع آگاه شدند، بر این ایستادند که نامهای بنگارند و از گشتاسپ بخواهند که به «کیش پهلوی» بازگردد و او را وعده دادند که «زمین کشانی» و خاک «ترکان چین» را نیز در کنار ایران به او بخشند و اگر پند نپذیرد، خود آمادۀ بند آهنین، و سرزمینش نگران ویرانی و سوختن باشد. گشتاسپ دعوت ارجاسپ را نپذیرفت و در نتیجه نبردهای توران و ایران آغاز شد (نک : فردوسی، همان، 6/67 بب ).
سخن فردوسی به اجمال در تاریخ طبری نیز دیده میشود، جز آنکه طبری دربارۀ بهانۀ آغاز شدن جنگ گفته است که بشتاسف در این روزگار با خرزاسف بن کیسواسف برادر فراسیات، پادشاه ترک در آشتی بود و از شرایط صلح این بود که بشتاسب بر درگاه خرزاسف ستوری داشته باشد، همچون ستوران نوبتی که بر در پادشاهان بدارند. پس زرادشت، بشتاسب را به دشمنی با شاه ترکان اشارت کرد و او پذیرفت و ستور و برگماشتهاش را بازگرداند. خبر به خرزاسف رسید و خشمگین شد و او جادوگری سنگدل بود؛ آهنگ جنگ بشتاسب کرد و نامهای سخت درشت بر او نگاشت و اعلام داشت که بدعتی بس گرانپایه نهاده است و آنچه را که از زرادشت پذیرفته است، منکر شود و او را فرمان داد تا زرادشت را به سویش گسیل دارد و سوگند یاد کرد که اگر از او سر بربتابد، به جنگ وی آید و خون خود و خاندانش بریزد (1/561).
بلعمی سخن طبری را با تصرفاتی آورده است (ص 657-659). سخن ابن اثیر به گفتۀ طبری بسیار نزدیک است (همانجا). گردیزی (ص 52) میگوید که اسفندیار پسر گشتاسپ بر دین زردشتی برایستاد، و اندران مبالغتها کرد و اندرین وقت ارجاسب ترک از توران زمین بیامد و به در بلخ حرب کرد. ثعالبی (ص 263) مینویسد که ارجاسف بر ایرانشهر طمع بسته بود و میخواست که جنگ میان ترک و فارس از سر گیرد. بشتاسف به او نامه نگاشت و سفیری به سویش فرستاد و او را به کیش زردشت فرا خواند. ارجاسف ناآرام شد و به خشم آمد و بهانهای یافت و گفت انگیزۀ محکمی برای ابراز دشمنی به دست آمد. کینۀ دیرین آشکار کرد و آنچه در درون داشت، بیرون ریخت. ابن بلخی (ص 51) میگوید، میان وشتاسف و ارجاسف، مَلِک ترک مهادنهای رفته بود و چون زردشت بیامد، وشتاسف را فرمود که آن صلح نقض کن و او را به کیش مجوسی خوان، اگر اجابت کند، که هیچ، والّا با او جنگ کن. او چنین کرد و نامهای درشت نبشت به خرزاسف؛ و او جوابی درشت باز فرستاد و از هر دو جانب جنگ آغازیدند (نیز نک : میرخواند، 1/603 بب ). در آبانیشت آمده است که گشتاسب بلندهمت رو به روی آب فْرَزْدان، 100 اسب، هزار گاو و 10 هزار گوسفند قربانی کرد و از اردویسور ناهید خواست که او را در پیروزی بر ارجاسپ دروغپرست یاری کند. اردویسور ناهید او را کامیاب ساخت. در آبانیشت ــ و تنهـا پـس از دو بند ــ پیروزی بـر ارجـاسپ دروغپرست و هومهیَکه دیویسن به زئیریوئیری (زریر) نسبت داده شده است (نک : یشتها، 285 بب ).
در «یادگار زریران» آمده است که چون ارجاسپ از گرویدن گشتاسپ و ویژگان به دین ویژۀ مزدیسنان خبر یافت، منشوری فرستاد به گشتاسپ و از او خواست که دین تازه فروهلند و به کیش آنان درآیند، ورنه جنگ را کارفرمایند. زریر از سوی گشتاسپ، منشور را پاسخ فرمود که ما دین ویژه از دست نگذاریم و با شما همکیش نشویم. پس از دو سوی لشکر آراستند و جنگی گران کردند و بسی ایرانی نامدار از پای درآمدند تا به فرجام از «هیونان» هیچ زنده نماند و ارجاسپ را نیز یل اسفندیار گرفت و یک دست و یک پای و یک گوش وی را برید، سپس یک چشم او را به آتش سوخت و کور ساخت و او را بر خرِ دُمبریدهای نشاند و گفت: شو و بگوی که چه دیدی از دست من، یل اسفندیار، تا هیونان دانند که چه رفته و چه بوده است در این روز فروردین اندر اژدهایی رزم گشتاسبان (شم 3، ص 115 بب ). در بندهش آمده است که پس، هزارۀ چهارم آغاز شد. در آن هزاره، زردشت دین را از هرمزد پذیرفت و آورد. گشتاسپ شاه پذیرفت و رواج بخشید. با ارجاسپ کارزاری شگفت کرد. بسیاری از ایرانیان و انیران از میان رفتند (ص 140).
2. ارجاسپ
از دلاوران توران است که افراسیاب او را برگزید تا با چند گرد دیگر در بازی چوگان یار سیاوش باشد و سیاوش نپذیرفت (فردوسی، همان، 3/86). ولف (ص 84، 51) این نام را اوخواست و اخواست ثبت کرده است. اوخواست را مینوی (نک : فردوسی، داستان سیاووش، 1/77) و خالقی مطلق (نک : 2/290) در تصحیح خود پذیرفتهاند.
3. ارجسپ
از نامداران توران است که به روایت فردوسی در شاهنامه (چ مسکو، 2/10) پشنگ آنان را به رایزنی خواند تا در پیِ مرگ منوچهر و به کینخواهی سلم و تور به ایران لشکر بکشند. از این نام تنها یکبار در برخی از نسخههای شاهنامه یاد شده، و در دیگر نسخهها، در برابر آن اَخواست ( الشاهنامه، 1/82؛ نیز قس: حاشیه) و اَغَریر (فردوسی، همان، چ فلرس، I/248، چ مل، 1/195) آوردهاند. خالقی مطلق (1/291) اخواست را در متن و ارجاسپ و اخواشت و اَحواس (نک : همانجا، حاشیه) را در پاورقی آورده است. در پانوشت شاهنامۀ فردوسی (چ مسکو، 2/10) اَزخاست و اَخواست نیز دیده میشود.
مآخذ
ابن اثیر، الکامل؛ ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش لسترنج و نیکلسن، تهران، 1363ش؛ بلعمی، محمد، تاریخ، به کوشش محمدتقی بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، 1341ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1369ش؛ بهار، محمدتقی، تعلیقات بر تاریخ بلعمی (نک : هم ، بلعمی)؛ پورداود، ابراهیم، حاشیه بر یشتها (هم )؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زتنبرگ، پاریس، 1900م؛ خالقی مطلق، جلال، حاشیه بر شاهنامه، تهران، 1368-1370ش؛ الشاهنامه، ترجمۀ فتح بن علی بنداری، به کوشش عبدالوهاب عزام، تهران، 1970م؛ طبری، تاریخ؛ فردوسی، داستان سیاووش، به کوشش مجتبى مینوی، تهران، 1363ش؛ همو، شاهنامه، به کوشش برتلس و دیگران، مسکو، 1966م؛ همان، به کوشش فلرس، لیدن، 1877م؛ همان، به کوشش ژول مل، تهران، 1369ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1338ش؛ «یادگار زریران»، تعلیم و تربیت، ترجمۀ محمدتقی بهار، تهران، 1314ش، س 5، شم 3-6؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، 1928م؛ نیز: